واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: تاوان يك اشتباه
[فرناز قلعه دار ]
جمعيت زيادى در پياده روى مقابل دادسراى امور جنايى تهران ايستاده بودند. آنها با چشمانى مضطرب، منتظر رسيدن خودروى مخصوص حمل زندانيان بودند.
وقتى خودرو مقابل در دادسرا ايستاد، همهمه اى به پا شد.
وقتى زندانى ها، همراه مأموران راهى دادسرا شدند ناگهان مادرى كه بسيار نگران و مضطرب بود به يكى از مأموران بدرقه گفت: «پسرم كجاست پس چرا پسر مرا نياورديد. گفته بودند امروز او را به دادسرا مى آورند اما در ميان زندانى ها نبود »
مأمور جوان هم گفت: من بى خبرم مادر جان!
در حالى كه زن با درماندگى پسرش «رضا» را صدا مى زد مأمور جوان به طرفش برگشت گفت: «پسرت كه همين الان از جلوى چشمات رد شد مگر او را نديدى بعد با دست به پسرى كه با اندامى تكيده در حركت بود اشاره كرد و گفت: «مگر اين پسر شما نيست »
زن بيچاره وقتى با دقت به پسرك نگاهى انداخت ناله اى از سر درد كشيد و بى حال روى پله ها افتاد.
چند زن او را از روى زمين بلند كرده و مقدارى آب به سر و صورتش زدند. وقتى چشمانش را باز كرد با صدايى نالان گفت: «الهى مادرت بميرد تا تو را با اين وضع نبيند. چه به روزت آمده كه اينطورى شدى. من فقط يك ماه است تو را نديده ام. بچه ام از بين رفته. مطمئنم اگر همين جورى ادامه پيدا كنه از دست مى ره.»
با شنيدن حر ف هاى زن ميانسال به سراغ پسرش كه در طبقه دوم پشت در يكى از شعبه هاى داديارى ايستاده بود رفته و با او به گفت وگو پرداختم.
اسمت چيه
ـ رضا
چند سالته
ـ ۲۵ سال
چرا دستگير شدى
ـ يكى از دوستانم اسلحه قلابى داشت. گفت بريم دزدى من هم قبول كردم.
به همين راحتى
ـ مى گفت اسلحه قلابى است اگر هم دستگير شويم جرممان سنگين نيست.
چرا دزدى
ـ به خاطر پول، بيكارى، بدبختى.
يعنى هيچ كارى نبود غير از دزدى
ـ نه كه نبود. يعنى بود اما شما مى توانيد با ماهى صدهزارتومان خرج مادر و خواهرت را هم بدهى، كرايه خانه و خرج دوا و دكتر هم كنار!
خواهرم ۱۶ سالشه. پدر هم نداريم. مادرم در خانه هاى مردم كار مى كند. از كمر درد و دست درد شب تا صبح ناله مى كند. غيرتم قبول نمى كرد مادرم با اين سن و سال كار كنه و خواهرم حسرت يك دست مانتو و پول توجيبى داشته باشه. بنابراين وقتى دوستم گفت بريم دزدى اول قبول نكردم و گفتم اين كار گناه است. معلوم نيست پول چه كسى را مى زنيم. شايد او از ما مستحق تر باشد يا پولش را براى خرج مريض يا كار مهمى نياز داشته باشه. اما دوستم گفت پول آدم هاى ثروتمند را مى زنيم. به جايى هم برنمى خورد، نترس!
خلاصه آنقدر گفت و گفت و من هم آنقدر بدبخت و بى پول بودم كه قبول كردم.
شب ها به خيابان هاى بالاى شهر مى رفتيم. وقتى پولدارها با ماشين هاى آخرين مدل به خانه هايشان برمى گشتند با تهديد اسلحه كيف و اموالشان را مى دزديديم. اما خدا نخواست ادامه بدهيم. يعنى به قول مادرم لقمه حرام بيخ گلويم را گرفت. ما از بچگى با نان حلال بزرگ شده بوديم. دعاى پدر و مادرم هميشه پشت سرم بود. همان دعاى خير نگذاشت از اين بيشتر در منجلاب فرو بروم.
پشيمان نيستى
ـ چرا خيلى هم پشيمانم. در اين يك ماه از زندگى و دنيا سير شده ام.
مادرت تو را نشناخت انگار خيلى تغيير كرده ايد
ـ نمى دانم در اين مدت كه بازداشت بودم خودم را در آينه نديده ام. مرا جايى فرستادند كه آخر دنياست. روزى صدبار گفتم غلط كردم. حاضرم وقتى آزاد شدم سخت ترين كارها را انجام دهم و كمترين حقوق را بگيرم اما آزاد باشم و نان خالى بخورم ولى سراغ دزدى نروم. نمى دانستم تاوان يك اشتباه اينقدر سخت و سنگين است.
مگر نگفتى به خاطر مادر و خواهرت دست به دزدى زدى مى دانى در اين مدتى كه كنارشان نبودى چه وضعى داشتند
ـ اشتباه كردم. شيطان وسوسه ام كرد. من تمام تلاش و هدفم براى راحتى آنها بود اما فكر نمى كردم اگر دستگير شوم چه سرنوشتى در انتظارم است. مى دانم كه آنها هم خيلى سختى كشيدند و آبروشان رفته. اما قول مى دهم جبران كنم.
به نظرت در اين مدت تنبيه شده اى. يا اگر آزاد شوى دوباره سراغ خلاف مى روى
به خدا اشتباه كردم. من اصلاً اهل خلاف نبودم. هنوز هم نمى دانم چرا اين كار را كردم. اما به خودم، مادرم و خدا قول دادم اگر نجات پيدا كنم ديگر سراغ خلاف نروم.
از سوى ديگر مادر پسر زندانى كه بى صبرانه در انتظار دريافت اطلاعى از سرنوشت پسرش بود گفت: من دو فرزندم را با يتيمى بزرگ كردم. از همه وجودم مايه گذاشتم تا آنها با نان حلال بزرگ شوند. اما وقتى فهميدم پسرم دزدى كرده دنيا روى سرم خراب شد. آبرويم رفت. از آن روز تا به حال خيلى سعى كردم دوست و فاميل از اين ماجرا باخبر نشوند اما بالاخره خبر بد همه جا زود مى پيچد. به خاطر آنكه فهميده اند پسرم دزدى كرده خيلى از افرادى كه در خانه هايشان كار مى كردم مرا جواب كرده اند. البته مهم نيست خداى من هم بزرگ است و برايم سرنوشت بچه ام مهمتر است. اگر او از اين گرفتارى نجات پيدا كند احساس مى كنم خداوند عمر دوباره اى به من داده. با اين حال اميدوارم خدا به من و پسرم كمك كند.
يکشنبه 7 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 101]