واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: لطف الهى
[عبدالحميد مرادى ]
مطالعات تطبيقى تلاشى معرفتى براى تحليل آموزه هاى اساسى اديان و مقايسه آنها و آشكار ساختن نقاط اشتراك و افتراق آنهاست. از قواعد معروف در كلام معتزله قاعده لطف است كه در باب عدل الهى مطرح مى شود. لطف عبارت از كارها و امورى است كه مكلف توسط آنها به انجام طاعات نزديكتر و از انجام معصيت دورتر مى گردد. يعنى زمينه را جهت انجام تكليف الهى مساعد مى سازد، مشروط بر اينكه به حد الجاء و سلب اختيار مكلف منتهى نگردد. معتزله در كتابهاى خود با مبنا قرار دادن آيات قرآن تعريف هاى متعددى از لطف ارائه داده اند كه به برخى از آنها اشاره مى شود. لطف الهى باعث مى شود كه انسان از نيكى پيروى كرده و از بدى بپرهيزد. انسان اگر سر خود رهاشود مطابق اميال طبيعى خود عمل مى كند از اين جهت لطف خدا به مثابه نيرويى است كه او را به نيكى سوق مى دهد. پاداش و كيفر تابع لطف الهى است چرا كه اين لطف خداست كه معرفت انسان را به چيزى كه پاداش و كيفر درپى دارد ممكن مى سازد.
ابوعلى جبائى لطف را معادل احسان و هدايت مى داند. «عبدالجبار» فرمانبردارى از خداوند را براى دريافت لطف لازم مى داند و لطف را در قصد و اختيار فاعل مؤثر مى پندارد. نيكوكاران از لطف الهى بهره مند و گنهكاران از آن بى بهره اند. اما اگر گنهكاران نيكوكار شوند، لطف الهى شامل حال آنها نيز خواهد شد. عبدالجبار «لطف» را عبارت از هرچيزى مى داند كه فاعل را يارى مى كند تا از روى اختيار، در راه راست گام بردارد. لطف فقط محدود به اعمال واجب است.
معتزله در الزامى بودن يا نبودن لطف الهى باهم اختلاف نظر دارند. بشر بن معتمر به لطف مقاومت ناپذير الهى معتقد است. به اعتقاد وى خدا مى تواند شخص كافر را به ايمان آوردن و گناهكار را به توبه كردن برانگيزد و چنين شخصى شايسته پاداش كسى است كه همان كار را بدون اين لطف مقاومت ناپذير انجام مى دهد. اما با وجود اينكه بهره مند شدن از اين لطف به نفع انسان است ولى خداوند هميشه چنين لطفى را ارزانى نمى دارد. آشكار است كه خدا مكلف نيست كه با رعايت آنچه براى آدمى شايسته تر و اصلح است عمل كند. عبدالجبار الزامى بودن لطف الهى را مغاير با اختيار انسانى مى داند و مى افزايد كه انسان همواره حاكم بر افعال خويش است. اگر انسان به نيكى عمل كند خدا بواسطه لطف خود او را يارى مى كند و اگر به بدى عمل كند خدا او را از لطف خود محروم مى كند. در هر دو حالت انسان مجبور نيست و در هر حالت اختيار دارد و چنين تفسيرى مخالف انديشه هاى جبر گرايانه است كه اراده و ابتكار آزادانه انسان را نفى مى كند.
مسئله ديگر كه در قاعده لطف بررسى مى شود اين است كه آيا لطف مقدم بر فعل است يا مقارن با آن جعفر بن كرب بر اين باور است كه لطف، پس از تصميم انسان نيكوكار به انجام دادن عمل نيك به او داده مى شود، و براى او هيچ اجبارى در برندارد. از نظر ابو على و ابو هاشم جبائى لطف مقدم بر فعل است. برخى هم لطف الهى را مؤخر از عمل مى دانند و در اين فرض لطف الهى بعد از فعل به عنوان بخشش خدا و به نشانه بخشندگى او اعطا مى شود. و ظاهراً همين معنا بوده كه نزد بيشتر متكلمين معتزله لطف تلقى مى شده است.
معتزله براى لطف الهى وجوه مختلفى را در نظر گرفته اند كه به برخى از آنها اشاره مى شود. عبدالجبار مى گويد: «برخلاف نظر عباد، لطف متمايز از پاداش است چون پاداش به عملى مربوط مى شود كه انجام پذيرفته و خاتمه يافته باشد در حالى كه لطف شامل عمل و فعلى است كه در دست انجام و اجراست و طلب كمك و يارى ما از خداوند مربوط به افعال حال يا آينده است نه افعال گذشته».// معتزله مسائلى مانند تندرستى، سلامتى، حكمت، كمال عقل، ادراك حسى، رسالت پيامبر، وحى كتاب مقدس را نيز وجوه ديگر لطف الهى مى دانند. از نظر جبائى لطف خدا پاداشى است كه به مؤمنان داده مى شود در حالى كه خدا كافران را بى ياور رها مى كند و به آنان لطفى ارزانى نمى دارد ولى در عين حال آنها را به انجام گناه هم مجبور نمى كند. خدا فعل گنهكاران را تسهيل نمى كند، چون اگر چنين مى كرد ديگر گنهكاران مستوجب كيفر نمى بودند.
اشاعره قاعده لطف الهى را انكار نموده و بر آن انتقاداتى دارند. اشعرى مى گويد: اكثر معتزله منكر اين مسئله اند كه خداوند داراى لطفى است كه اگر آن را در حق كسى كه ايمان نياورده، اعمال مى كرد او ايمان مى آورد. خدا فاقد چنين لطفى است كه اعمال يا عدم اعمال آن بر ايمان شخص تأثيرى داشته باشد. خدا در حق همه بندگانش طورى عمل مى كند كه مطابق دينشان بيشترين منفعت را برايشان دارد و همه آنها را ملزم مى سازد يا از آنها مصرانه مى خواهد تا مطابق با فرامينش عمل نمايند و از انسانها آنچه را كه بدان نياز دارند دريغ نمى كند، تا تعهدات شان را نسبت به خداوند بجاى آورند. زمانى كه اين اتفاق مى افتد، فرد دست به اطاعت مى زند كه او را مستحق پاداشى مى سازد كه به او وعده داده شده اما انسان حق انتخاب دارد.
اشعرى مى گويد: بشر معتقد بود خدا از لطف برخوردار است و اگر آن را بر شخص بى ايمانى ارزانى دارد آنگاه او ايمان مى آورد، اما خدا موظف نيست اين كار را انجام دهد. اگر خدا لطفش را چنين ارزانى دارد و انسان نيز به واسطه آن ايمان آورد آنگاه انسان به خاطر ايمانى كه با كمك خدا محقق شده، مستحق پاداش مى شود پس در اين صورت بايد بدون آن ايمان هم مستحق آن پاداش باشد
در مسيحيت نيز مباحثى شبيه مباحث لطف در آموزه «فيض» مطرح شده است. آگوستين به خاطر تلقى اى كه از انسان و گناه داشت، معتقد بود كه انسان از آزادى لازم براى برداشتن قدمهاى نخست به سمت نجات برخوردار نيست. انسان نه تنها از «اراده آزاد» برخوردار نيست، بلكه داراى اراده اى آلوده و ملوث به گناه است. از اين رو پيوسته به گناه و دورى جستن از خدا تمايل دارد. آگوستين گناه را به گونه اى ترسيم مى كند كه با بشر پيوند ذاتى دارد. از ديدگاه آگوستين بشر هرگز نمى تواند به مدد ابزارها و منابع خود با خداوند ارتباط برقرار كند. هيچ كارى از دست بشر ساخته نيست كه براى شكستن قلعه گناه كافى باشد. به اعتقاد وى تنها فيض خدا قادر است اين گرايش انسان به سمت گناه را خنثى سازد. او «فيض» را هديه رايگان خداوند مى دانست كه شامل حال انسان مى شود بدون آنكه انسان شايستگى يا استحقاق آن را داشته باشد. خداوند به واسطه اين فيض، زنجير گناه انسان را پاره مى كند. نجات به تمامى عملكرد فيض خدا بوده، آغاز و نيز تداوم آن متكى به فيض خداست. فيض به همگان بخشيده نمى شود، در نتيجه همه نيز ايمان نمى آورند. فيض به كسانى داده مى شود كه خدا آنان را انتخاب كرده است يعنى به برگزيدگان او. «نه از خواهش كننده و نه از شتابنده است بلكه از خداى رحم كننده». نجات تنها به صورت هديه اى رايگان امكان پذير است نه موضوعى كه ما خود بتوانيم آن را به دست آوريم. بلكه بايد خداوند آن را در حق انسان اعمال كند. بدين ترتيب آگوستين اذعان دارد كه منشأ نجات خارج از انسان و در خود خداست. آغازگر فرآيند نجات است نه انسان.
گفتنى است كه اين تلقى آگوستين از نجات و فيض خواه ناخواه به اين اعتقاد منجر مى شود كه از آنجا كه خداوند هديه فيض را در اختيار همه قرار نداده و فقط در اختيار بعضى ها قرار داده، پس لازم مى آيد كه خدا كسانى را كه نجات خواهند يافت از پيش برگزيده باشد. بنابراين آگوستين با استناد به كتاب مقدس آموزه اى در خصوص «جبر» يا «تقدير» تدوين كرد كه منظور تصميم آغازين و ازلى خداوند است مبنى بر اينكه برخى را نجات دهد و برخى ديگر را نه.
اما پلاگيوس انديشمند معاصر آگوستين منشأ نجات را در خود انسان مى دانست.تجربه خود آگوستين درباره وسوسه او را متقاعد كرد كه انسان بدون كمك الهى از دستيابى به هرگونه نتيجه خوبى عاجز است. در واقع فيض الهى نه تنها براى حمايت از تصميمات نيك انسان لازم است، كه پلاگيوس هم مى پذيرفت، بلكه براى اين نيز لازم است كه با القاى انگيزه هاى نيك باعث كسب آنها شود.نتيجه حتمى ديدگاه آگوستين اين است كه نه تنها همه مسئوليت نجات برگزيدگان، بلكه مسئوليت شكست خوردگان و لعنت شدگان هم متوجه خداست. نجات آنان براى خدا ممكن بوده اما در واقع او از اعطاى قدرت استفاده از فيض به آنان امتناع كرده است. حال آن كه پلاگيوس(۴۳۰-360م)، روحانى انگليسى در مقابل اين انديشه آگوستين موضع گرفت. او وقتى وارد رم شد از سستى و پائين بودن سطوح معنويت در آنجا نگران شد. او شاهد بود كه برخى اين ضعف را ناشى از اراده خداوند مى دانند و چنين بهانه مى آورند كه شرارت حالتى جداناشدنى در انسان است. هدف او مبارزه با فساد بود و معتقد بود كه بايد با اين اعتقاد كه انسان در مقابله با گناه ناتوان است مبارزه كرد. او بر اراده آزاد انسانى تأكيد مى كرد. پلاگيوس بر اين باور بود كه ابناى بشر اسير گناه نيستند، بلكه خودشان قادر هستند كه زمينه هاى نجات را در خود فراهم آورند. نجات در قبال انجام عمل صالح به دست مى آيد. او مى گويد فيض صرفاً خواسته هاى خداوند از انسان است تا انسان در پرتو عمل به آن، اسباب نجات را در خود فراهم آورد، مانند عمل به ده فرمان يا پيروى از الگوى اخلاقى مسيح. ديدگاه آگوستين را مى توان در قالب عبارت «نجات بر پايه فيض»، و ديدگاه پلاگيوس را به صورت «نجات بر پايه استحقاق» خلاصه كرد.
مناقشه پلاگيوس با آگوستين پيامدهاى گسترده اى داشت و باعث مطرح شدن مباحثى مانند مفهوم فيض و استحقاق در كليساى مسيحى شد. سؤال اين بود كه آيا نجات پاداش عمل نيك انسان است يا اينكه آن هديه اى رايگان از جانب خداست و تلاش و استحقاق انسان نقشى در آن ندارد. در قرون وسطى و زمان توماس آكويناس موارد زير مورد توافق بود: 1. انسان به خودى خود نمى تواند نجات را تحصيل نمايد. نجات در نتيجه اعمال فيض خداوند به دست مى آيد. 2. آغاز زندگى مسيح فقط و فقط محض فيض خداست و گنهكاران نمى توانند مدعى نجات شوند مگر اينكه فيض خدا در گنهكاران كارگر شود و آنان را به توبه بكشاند، پس از آن با آنان همكارى مى كند تا در زندگى مسيح رشد كنند و اين همكارى به استحقاق مى انجامد كه از طريق آن، خدا اعمال اخلاقى مؤمنان را پاداش مى دهد. 3. ميان دو نوع استحقاق تمايز گذاشته مى شود: استحقاق بحق و استحقاق بزرگوارانه. اساس استحقاق بحق اعمال اخلاقى خود انسان است. حال آنكه استحقاق بزرگوارانه از كرم و بزرگوارى ناشى مى شود.
يکشنبه 7 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 181]