تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 29 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):مومن برای مومن برکت و برای کافر، اتمام حجت است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816612585




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان موم يا سنگ


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: انعطاف پذيري سودمندتر از انفعال يا مقاومت است . وقتي با هر چيزي كه پيش مي آيد فعالانه روبرو شده و آن را بكار گيريم ، وقتي حتي دردناك ترين وضعيت ها را هم با آغوش بازبپذيريم ، با كفايت بيشتري با مشكلاتمان برخوردمي كنيم ، چرا كه مشكلات نوعي تمرين براي بالابردن مقام روحي است ، پس هميشه به آن چيزي كه بايد بپذيري بپيوند، به آن بپيوند و آن را به آن صورتي كه مي خواهي درآور... از نردبان بالا رفتم و سيم ها را براي بار سوم كنترل كردم ، سالم بودند و هيچ مشكلي نداشتند.به پايين آمدم و براي قدم زدن به محيط بيرون پيوستم ، فضاي بيرون از چادر چمنزار بسيارپرطراوتي بود كه هر بار براي رسيدن به آرامش در آنجا قدم مي زدم . مدير كل سيرك آقاي دانيال يكي از بزرگان ايتاليا در رابطه با برپايي سيرك هاي سيار و سرشناس ترين چهره محبوب رم بود و من افتخار همكاري با ايشان را به مدت ده سال داشتم و به مديريت ايشان آفرين مي گفتم . حالا ما به اصرار من در ايران بوديم ومشغول تهيه و تدارك براي برگزاري اولين سيرك ايتاليايي . من ايراني بودم و خودش دورگه بود وما هر دو تلاش مي كرديم ، همه چيز حاضر بود واين مجوز ثمره يكسال تلاش من براي برقراري سيرك از وزارت مربوطه ، در آخر به سال 1370صادر شد و ما يكسال راه سفر را به همراه بازي هايي كه در شهرها انجام مي داديم برخويش هموار كرديم و حالا بالاخره موفق به ورود به ايران و برگزاري مراسم بوديم . ساعت هفت صبح بود و اوضاع خوب پيش مي رفت ، كليه كاركنان سيرك ايتاليايي بودند، از نظافتچي ها تاهنرمندان و رام كننده ها، فقط من كه به قول دانيال قوي ترين بندباز عصر سيرك شناخته شده بودم ايراني و خودش هم كه نيمه ايراني بود.فضايي به مساحت يك هكتار زمين تخت و چمن شده به همراه دو حلقه چاه آب و برق سه فاز رادر اختيار داشتيم . چادري به مساحت دو هزار مترمربع مي رفت كه پذيراي فرياد ذوق و شوق هموطنان عزيزم باشد، از آنها كه سالها دور بودم .شايد نداي عميق قلبي من باعث شده بود كه براي برگزاري مراسم در ايران اين قدر تلاش كنم . درهمين فكر بودم كه دانيال از چادر كوچكي كه دفتر كارش هم به حساب مي آمد بيرون آمد، مثل هميشه پيپ گوشه لبش غم تنهايي اش را دودمي كرد. آرام آرام به من نزديك شد، چهره اي فرتوت ولي ايستاده و عميق . كنارم آمد و گفت :اوضاع چطوره ، مرد عنكبوتي ؟ و من مثل هميشه توانمند و توانا به دانيال گفتم : Ok، همه چيزokو او گفت : ساسان به راستي كه طبيعت ايران زيباست و براي من كه براي اولين بار به اين جاآمده ام حس عجيبي نسبت به خاك ايران پيداكرده ام . در جوابش گفتم : دانيال خوشحال باش كه بعد از پنجاه سال سني كه از شما مي گذره بالاخره به سرزمين مادريت قدم گذاشتي ودانيال گفت : البته با تلاش تو. از او پرسيدم : راستي دانيال ، چرا مادرت هيچ وقت سعي نكرد به ايران برگردد و حتي تاكيد كرده بود كه بعد از مرگش همان جا در رم به خاك سپرده شود؟ و دانيال كه به سكوتي عميق فرورفته بود، با صدايي خسته پاسخ داد: شايد به خاطرات تلخش فكر مي كرده ونمي خواسته كه تجديد شوند و رو به من گفت :جالب اينجاست كه مادرم هميشه به من سفارش مي كرد كه به ايران نروم و من چقدر اشتباه كردم كه فرصت را از دست دادم و بعد از پنجاه سال به ايران آمدم و من ادامه دادم : مهم نيست ، مهم اينه كه ماالان در ايران زيبا هستيم و مشغول خدمتي عالي براي هم وطنان . داشتيم قدم مي زديم كه مسوول ساماندهي و فروش بليط به ما نزديك شدو اعلام كرد كه براي شب اول افتتاحيه تعداد هزاربليط يعني براي كل صندلي ها فروخته شده و همه چيز به خوبي پيش مي رود و دانيال دستورات لازم را براي برقراري نظم و هماهنگي چادر به وي توضيح داد و ما همچنان قدم مي زديم و كمي از چادر دور شده بوديم كه دانيال ايستاد وهمان طور كه پيپ مي كشيد گفت : ساسان به اين چادر نگاه كن كه چقدر زيباست و چقدر با طبيعت اطرافش هماهنگه . مي شه گفت نوعي ظرافت وهمخواني با محيطش برقرار كرده و تا چند ساعت ديگه پذيراي هزاران قلب عاشقه كه درونش را بافرياد ذوق و شوق پركنند. واقعا كه چرا مادرم نتونست كه انعطاف پذيري رو لمس بكنه . پنجاه سال ، بي روح و منقبض عمر منو پدرم را خشكاند وبعد نگاهي عجيب به آسمان آبي انداخت و گفت :ساسان شايد تو بهترين دوست من هستي ، چرا كه من با تو خيلي راحتم . بايد بهت بگم درس زندگي رو كه مادرم از خشك بودن به ما داد، من باانعطاف پذيري خودم به خودم آموختم . آره ساسان جان ، لازمه انعطاف پذيري ، پذيرش كاربردي لحظه حال است ، نه خشك شدن درمقابل آن . يعني پذيرش خودمان در هر وضعيتي كه هستيم چه خوب و چه بد. يعني پذيرفتن ديگران و وضعيت جاري در لحظات آنها. من درتاييد حرفش سرم را تكان دادم و گفتم : درسته واين نه به معني تحمل منفعلانه چيزهايي است كه دوست نمي داريم ، نه ، به هيچ عنوان ، لازمه اش بستن چشم به روي عدالت و قرباني كردن خودمان نيست بلكه لازمه انعطاف پذيري حالت آگاهي وسيع و هميشه هوشيارانه است ، معني اش شنا كردن با جريان نيست ، بلكه با آغوش بازپذيرفتن و استفاده سازنده از هر جرياني است كه در لحظه ما ادامه دارد... و بعد از صحبت هايمان براي خوردن صبحانه به چادر كوچك رستوران رفتيم و مشغول خوردن قهوه بوديم كه مسترليپي كه رام كننده ببر بود از راه رسيد و از آنجا كه همگي پرسنل سيرك به دانيال احترام خاصي مي گذاشتند، بسيار محترمانه و با فروتني خاصي پشت ميز كناري نشست كه دانيال صندلي را كناركشيد و به ليپي گفت : بيا كنار ما بشين تا مقداري صحبت كنيم . ليپي گفت : با كمال ميل و تغير جا دادو به ما پيوست . دانيال از ليپي راجع به ببري كه آخرين بار از هند خريداري كرده بودند پرسيدوليپي در پاسخ گفت : يكي از استراتژي هاي مهمي كه من در رام كردن وحشي ترين حيوان يعني ببردارم اين است كه مي تونم با اون حيوانات ارتباطروحي برقرار كنم و من كه كاملا حرفه ام از ليپي جدا بود پرسيدم : ارتباط روحي ؟ چرا كه من فكرمي كردم حيوانات وحشي رو از طريق آموزش وخطا و عادت دادن و تكرار رام مي كنند، درصورتي كه الان حرف كاملا متفاوتي رو از ليپي شنيدم .ليپي ادامه داد كه اغلب مردم تصورمي كنند كه دنياي مادي و بدن فيزيكي هر حيوان و چيزهايي كه با ذهن منطقي و حواس فيزيكي قابل تشخيص هستند تنها واقعيت موجود درپيرامون محيط زيست است در صوتي كه انسان باچشمان حساس مي تواند انرژي هاي بسيار زيادي را مشاهده كند. انرژي در درون و اطراف بدن هرحيوان به گونه اي منحصر مي باشد. مثالي بياورم ،سطح آگاهي همه موجودات زنده بستگي به امواج انرژي مطلقي دارد كه قابل جذب ونگهداري است . خوب البته حيوانات امواج پايين تري را نسبت به انسان دارا مي باشند و امواج انسان هاي آگاهتر به مراتب پيشرفته تر از امواج آنهايي است كه در شروع راه هستند و من به عنوان يكي از معدود كساني كه در رام كردن حيوانات وحشي داراي چند مدال هستم بايدبگويم كه موفقيت خويش را فقط و فقط با برقراركردن ارتباط مثبت انرژي خودم با حيوان موردنظر مي دانم وليپي ادامه داد: اصلا گويي ندايي ازنعره هاي آن حيوانات را مبني بر اين كه مي گويند: >اگر مرا اهلي كني زندگي زيباترخواهد شد، با صداي پايي آشنا خواهم شد، كه باصداي پاهاي ديگر فرق خواهد داشت ، صداي پاهاي ديگران مرا وحشي و آماده حمله مي كندولي صداي پاي تو مرا آرام و رام مي سازد ووادار به كرنش ! خواسته هاي ديگران براي من كه يك حيوان هستم نوعي اجبار است ولي در رفتارتو نوعي احترام و مهر ديده مي شود، لطفا مرا رام كن چرا كه هيچ جانداري تا اهلي نشود قابل شناخت نيست . آدم ها ديگر وقت شناختن هيچ چيز را ندارند، آنها چيزهاي ساخته و پرداخته رااز مغازه مي خرند، اما چون فروشنده اي نيست كه دوست را نيز به آنها بفروشد، آدم ها بي دوست وآشنا و تنها مانده اند و تو اگر دوست وفادارمي خواهي مرا رام كن !... من و دانيال ازصحبت هاي ليپي كاملا تحت تاثير قرار گرفته بوديم و به راستي كه اين چنين است . در جهان طبيعت و هر چه در آن است تنها يك صدا شنيده مي شود; به من توجه كن ، مرا دوست بدار و من زودتر از آن چه كه فكرش را بكني رام خواهم شدو دوست باقي خواهم ماند! بعد از صحبت هايي كه بين ما گذشت و خوردن صبحانه ، دانيال از ماجدا شد تا به كارهاي مربوطه رسيدگي كند و من رفتم تا با تمرينات براي شروع برنامه خود آماده شوم . به كابين مخصوص به خود رفتم و لباس مخصوص را پوشيده و كفش هايم را به پا كردم وبعد داخل چادر بزرگ شدم ، همگي مشغول بودند. هر كس گوشه اي را نظارت و آماده سازي مي كرد، از پله هاي نردبان بالا رفتم ، بالا و بالاتر وبه اوج چادر، به روي بند پريدم ، شيرجه اي زدم وبند ديگر را گرفتم . چند دقيقه تمرين كردم و بعدروي سيم اصلي رسيدم كه مي بايد به روي آن راه بروم ، تمركز كردم و خود را متعادل ساختم ، نفسي عميق كشيدم و با تسلط كامل به روي سيمي به قطردو سانتي متر شروع به راه رفتن نمودم . آرام آرام متمركز و هوشيار مي رفتم تا فاصله را طي كنم . آه كه شما نمي دانيد مدت راه رفتن به روي اون سيم شايد سه دقيقه باشد ولي براي بندباز به مدت ده ساعت مي گذرد. البته درسته كه توري هاي محافظ در قسمت زير نصب هستند وهيچ سقوطي مشكل ساز نخواهد بود، ولي موضوع سقوط فيزيكي نيست ، موضوع سقوطاعتبار است . بعد از چندبار راه رفتن به روي سيم وتمرينات بندبازي به پايين آمدم و دوستم فابيو راكه مشغول تمرين شعبده بازي بود ملاقات كردم .فابيو گفت : ساسان به راستي كه آب و هواي ايران بسيار خاص است و مي گفت كه ديشب را در نهايت آسايش و آرامش خوابيده است . خوب البته براي هر كدام از هنرمندان سيرك استراحت وآرامش نياز اصلي است ، چرا كه تمركز بيشتري رابه دست خواهند آورد. فابيو علاقه خاصي به شعبده بازي داشت . بايد بگويم او يكي ازقوي ترين شعبده بازان اروپايي به حساب مي آمدكه اكثر مديران برنامه هاي تلويزيوني اروپا بااصرار از او درخواست مي كردند تا براي شان وقت گذاشته و در برنامه شبكه شان شركت كند.كارهاي او كاملا متفاوت از كساني بود كه كبوتر ازكلاه در مي آورند يا روسري هاي رنگارنگ ازعصا، چرا كه بينندگان هم به اين چيزها عادت كرده و به نظرشان جالب نمي آمد و به نظر من متفاوت بودن در هر هنر خاصي ، نشانه رشداستعداد و تجربه است كه فابيو از اين نظر واقعاغني بود. او بيشتر با حس خويش شعبده بازي مي كرد و از انرژي هاي خاصي كه قبلا گفته شداستفاده مي نمود، انرژي هايي كه وقتي تحت تعليم و كنترل درآيند و در هدف هاي مثبت هدايت شوند واقعا كارساز هستند.او شيشه هاي گرد حبابي شكل را كنار هم مي چيد و با نگاه كردن و خيره شدن به آنها شيشه ها پودر مي شدند،درسته كه جنس آنها بسيار نازك بود، ولي به هرحال مولكول هاي نگه دارنده آنها چگونه بابرخورد انرژي چشم فابيو خود را مي باختند و ازهم پاشيده مي شدند؟ يا مثالي ديگر كه گل هاي ميخكي را كه در گلداني بزرگ چيده شده بود باانرژي خود به فاصله يك ثانيه پرپر مي كرد. جاي اين سوال بود كه گلبرگ هاي گل ميخك چگونه تحمل هجوم انرژي داده به آنها را نمي آوردند واز هم باز شده و به زمين مي ريختند و كارهاي بسيار جالب و ديدني ديگري كه فابيو به وسيله انرژي هدايت شده خويش و تمركز انجام مي داد. كنجكاوي من باعث شد از او سوال كنم شما كه مهارت لازم را براي استفاده بهينه مصرف انرژي داريد، چرا نمي تواني شيشه هايي كه خوردشده اند و گلبرگ هايي كه از هم پاشيده اند رادوباره به هم وصل كني ؟ فابيو توضيح داد: شايدبشر تا آنجا پيش برود كه از انرژي خارق العاده اي كه در نهاد دارد استفاده و بهره برداري كند، ولي نمي تواند حتي نقطه اي پا جاي پاي خدا بگذاردو به راستي كه درست مي گفت ، پرپر كردن شايدولي شكوفاندن هرگز در حيطه قدرت بشرنخواهد بود. به جز من و دانيال و فابيو كه مجردزندگي مي كرديم ، ليپي كه رام كننده حيوانات بودو هيوارد كه برنامه اسبدواني داشت ، فردريك وجان كه آنها نيز بندباز بودند، همگي متاهل و اززندگي خويش ناراضي بودند چرا كه ما هميشه درسفر بوديم و همسر و بچه هاي آنها مجبور به تحمل دوري و اين بسيار سخت مي باشد. به هر حال تيم ما سال ها بود كه با دانيال كه قلب بزرگي داشت كار مي كرد و مي شه گفت : ما يكي از قوي ترين تيم هاي سيرك باز در جهان بوديم . زمان به سرعت مي گذشت ، تداركات ديده شده بود وهمگي آماده شديم تا شب اجراي نمايش فرارسد. آه كه نمي دانيد رسيدن به چنين نقطه اي چقدر ناهموار است و بي نهايت صبوري مي خواهد. دانيال طي سخنراني هايي كه با ماداشت هميشه مي گفت ما بايد سنگ هاي بزرگ راقدمگاه كنيم و از مشكلات موقعيت بسازيم ، وقتي بادهاي تند مي وزند كافي نيست وجودشان رابپذيريم يا آنها را تحمل كنيم ، بايد برايشان آسياب بادي بسازيم . براستي كه همين طور است . هيچ مي دونيد سفر چقدر به انسان تجربه مي ده ؟ من تمام طول پنجاه سال عمرم را به غير از چهارده سال در سفر بودم ، بين مردم مختلف دنيا آداب ورسومشون ، اخلاقياتشون ، مذاهبشون و خيلي چيزهاي كوچيك و بزرگي كه مي شه گفت ازآنهابه اندازه ده ها كتاب ياد گرفتم ، ولي از همه اون ها مهمتر همون چيزيه كه دانيال اونروز صبح ازش صحبت مي كرد. آره ، ممكنه در ابتدا قانون انعطاف پذيري غير واقع گرايانه يا خيال پردازانه بياد و سوالاتي رو برانگيزه كه مثلا اگر آدم دربدترين حال ممكن كه در حقيقت براي بشرمي تونه از دست دادن باشه قرار بگيره چه طوري انعطاف پذير باشه ؟ چه جوري مي تونه اون مصيبت رو با آغوش باز بپذيره ؟ چنين سوالاتي عادلانه و مهم هستند، اما پاسخ به اين گونه است كه حقيقت را بايد پذيرفت و حقيقت اين است كه دردها و لذت هاي بزرگ و همچنين بي عدالتي در اين دنيا وجود داره . وقتي براي عده اي انسان اتفاق دردناكي مي افتد بعضي از اين آدم ها با جاخوردن ، انكار كردن ، ترس ، ذهنا در مقابل درك مسئله مقاومت مي كنند، اين گونه آدم ها خيلي بيشتر رنج مي برند، مانند درختي كه با شاخه هاي خشك جلوي طوفان بايستد، مسلما شاخه هايش مي شكنند. آدم هاي ديگري هم هستند كه قدرت خم شدن را آموخته اند، آنها آموخته اند كه درعين حال كه وضعيت را مي پذيرند و كاملا آن راتجربه مي كنند ارتباط خود را هم با تصوير بزرگترزندگي حفظ مي كنند، با آن حس بينشي كه نشان دهنده چگونگي رويدادهاست . ما آدم ها بدون خشكي و مقاومت ذهني مي توانيم به كامل ترين صورت ، خلاق و موثر باشيم . وقتي به جاي مقاومت پاسخگوي زندگي باشيم ، زندگي را با دردو تقلاي كمتري پيش مي بريم . درد را امتحان مي دانيم و از آن به بهترين صورت سود مي بريم .يادم مي آيد در يك كشور اسكانديناوي بودم وپشت شيشه اتومبيلي نوشته شده بود: اگه ازرانندگي من خوشت نمياد، از پياده رو برو كنار ودرست نوشته بود، اگه مي بينيد داريد در پياده روزندگي راه مي رويد و اتومبيلي يكراست به سوي شما مياد به جاي اينكه فكر كنيد اين ها نبايد اين كار را بكنند و درست نيست و عادلانه نيست وببينيد كه اتومبيل داره زيرتان مي گيره ، بهتر است از قانون انعطاف پذيري استفاده كنيد و خم شويدو كنار بكشيد. واقعيت اين است كه لازمه ابتكاربيشتر تغيير حالت است ، نه تغيير رفتار! ما هم چون آب به شكل ظرفمان يعني لحظه حال درمي آييم ، بعد در سطحي كه بتوانيم به سوي زندگي آغوش مي گشاييم . انعطاف پذيري هم سنگ قانون كمال است ، اماهدف و تاكيد آن كمي تفاوت مي كند. ساعت ها مي گذشت و ما به شب برنامه نزديك مي شديم . همه چيز آماده بود.آن شب فراموش نشدني كه ما براي اولين بار درايران برنامه اجرا كرديم . نور افكن ها روشن شدند، گروه موزيك درگوشه هاي فضاي اجرا دريك بلندي شروع به نواختن كردند. همه چيزمي بايد هماهنگ با هم برگزار شود. اول گروه دلقك ها آمدند و با حركات موزون خودشون ،نرمي بدن خويش را به نمايش گذاشتند، برنامه اي كه طي سال ها تمرين مورد تحسين قرارمي گرفت . بعد از آن سوت و همهمه بالا گرفت وصداي موزيك طبل بسيار قوي شروع شد و ليپي به همراه پنج ببرقوي هيكل وارد ميدان شدند.هيجان و سكوت عجيبي ميان تماشاگران حكم فرما بود. حلقه هاي آتش روشن شدند، همه فكر مي كردند كه ببرها بايداز داخل حلقه ها بپرندتا از آتش فرار كنند، ولي جالب اين بود كه آنهاسطل هاي آبي را كه جاي مخصوصي بود همانندماموران آتش نشاني به دندان گرفتند و با شتاب روي آتش ها ريختند و هر كدام به نوبت به گوشه اي رفتند و نشانگر اين بود كه ليپي به حيوان ها آموخته بود در ميان آتش فكر خاموش كردن باشند، نه فكر فرار و بعد از آن به نوبت آمدند دور تا دور ليپي جمع شدند دستهايشان رابالا بردند و به او به گونه اي خاص به خاطر رام شدنشان احترام گذاشتند. بعد از برنامه ليپي نوبت به فابيو رسيد. به راستي كه برنامه جالبي بود، او بانيروي اراده اش انرژي هايش را به سمت و سوي خاصي هدايت مي كرد و بر خلاف ديگرشعبده بازان ، كارهاي بسيار جذاب و متفاوتي انجام مي داد. بعد از او اسب سواران آمدند و به ترتيب خاص با آهنگي خاص تر هنرنمايي كردند وآخرين برنامه ، برنامه من بود. پشت ميكروفون اسم مرا اعلام و توضيح دادند كه ايشون تنهاايراني مي باشد كه در تيم سيرك بازان ايتاليايي هابرنامه اجرا مي كند. موزيك شروع به نواختن كرد، من با سيم هاي متحرك بالابرنده به بالاترين نقطه زير چادر رسيدم ، تمركز كردم و در شروع بااولين بند خود را به بند ديگر پرتاب كردم ، گويي يك پرنده هستم كه با سيم هاي نامرئي پروازمي كنم . چندين پرش هيجان آور انجام دادم ،صداي سوت و تشويق تماشاگران از پايين به گوشم مي رسيد و مرا تشويق مي كردند و درآخرين مرحله مي بايد برروي سيم نازكي راه مي رفتم و تعادل خويش را نگه مي داشتم ، چيزي در درون قلبم بي قرار بود، هر كاري كردم نتوانستم متمركز بشم ولي با صداي موزيك بعدازچندمين بار هماهنگ شدم و شروع به راه رفتن كردم ، وسط طناب بودم كه تمركزم بر هم ريخت وبه پايين سقوط كردم ، البته من برروي تور افتادم ولي فشاري كه به مغزم وارد آمد مويرگي را پاره وخونريزي مغزي كردم . من چيزي متوجه نشدم وبعد از 48 ساعت كه در بيمارستان دراتاق icuبستري بودم بهوش آمدم و دكترم كه بسيار حاذق بود با آرامشي خاص به من توضيح داد كه براي هميشه مي بايد ميدان سيرك را فراموش كنم ، چراكه اضطراب و استرس وارده به من در طول اين چند سال باعث ضعيف شدن مويرگ هاي مغزم شده است و به هيچ وجه اجازه ادامه كار راندارم . به قول او من شانس آوردم كه زنده ام ولي تا مدتي مي بايد از ويلچر استفاده كنم ...
ت ت ت
الان براي شما شاگردان عزيزم كه مايل به تمركز و آموزش بند بازي هستيد توصيه اي دارم ،شما مي بينيد كه با وجود اين مشكلاتي كه بر من گذشته است هنوز احساس خوشبختي مي كنم ،چرا كه از قانون انعطاف پذيري سر پيچي نكردم ،چرا كه با به كار بردن اين قانون در همه امورزندگي از مقاومت ها آزاد مي شويم و هنرخوشبختي بي دليل را مي آموزيم . ما با انعطاف پذيري مي توانيم نيروهاي زندگي را در اختيارگرفته و با آنها جلو برويم . به شما عزيزانم توصيه مي كنم هر گاه تمايل به عمل متقابل ، جمع شدن ،مقاومت كردن ، عقب كشيدن ، يخ زدن يا جنگيدن داريد و يا وقتي درگير وضعيت يا رويدادپيش بيني نشده اي هستيد از خود تنها يك سوال را داشته باشيد، اگر من فعالانه با انرژي سرشارم به همراه آن نيروي منفي حركت كنم و آن را از آن خود سازم چه خواهد شد؟ در آن صورت است كه سخت ترين مشكلات رابا انعطاف پذيري زيبايي پشت سر خواهيد گذاشت .
زيبايي پرواز در آن است كه بتواني با بال زخمي بپري !






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 213]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن