واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: یک مرد در دادگاه: همسرم فریبا یک جای سالم در بدنم نگذاشته است!!
مرد میانسال که از ضرب و شتم های 15 ساله همسرش به ستوه آمده بود، برای رهایی از زندگی عذاب آور به دادگاه پناه برد! مرد که با سر و وضع آشفته وارد شعبه 268 دادگاه خانواده شده بود، وقتی مقابل قاضی عموزادی نشست، در تشریح علت درخواست جدایی اش گفت: دیگر خسته شدم، شما را به خدا مرا از دست همسرم نجات دهید. قاضی که با شنیدن این حرف ها بسیار متعجب شده بود، همانطور که مرد را به آرامش دعوت می کرد، گفت: آرامش خود را حفظ کنید و بگویید چه اتفاقی افتاده که اینقدر پریشان احوال هستید. مرد میانسال آهی کشید و در حالی که خود را روی صندلی جابه جا می کرد، گفت: «15 سال قبل با دختر یکی از اقوام دور پدرم که 9 سال از من کوچکتر بود و به تازگی در حوزه روانشناسی فارغ التحصیل شده بود، پیمان زناشویی بسته و او را با مهریه 500 سکه طلا به عقد خود درآوردم. اما متأسفانه و بر خلاف انتظارم، از همان روزهای اول زندگی، متوجه تندخویی و عصبانیت همسرم شدم. اوایل احساس می کردم شاید به خاطر مشکلات کار و شروع زندگی مشترک به هم ریخته است، بنابراین به خودم امید می دادم که به مرور زمان آرامش به زندگی مان باز می گردد. اما حدود 3 ماه بعد از ازدواج بر سر مسئله ای پیش پا افتاده بین من و فریبا جر و بحثی صورت گرفت که در کمال ناباوری او سیلی محکمی به صورتم زد که از تعجب خشکم زد. به قدری از این اتفاق شوکه بودم که قدرت انجام هیچ کاری را نداشتم. با این حال همسرم ضمن تهدید گفت که اگر بار دیگر فریادی سرش بکشم یا با او مخالفت کنم، باز هم کتکم خواهد زد. من که باز هم رفتار و حرف هایش را به حساب عصبانیت گذاشته بودم، سعی کردم ماجرای آن روز را برای همیشه فراموش کنم. اما چند روز بعد بر سر موضوع دیگری دوباره همان رفتار خشن همسرم تکرار شد. در نتیجه تصمیم گرفتم تا از فریبا جدا شوم. و با سر و صورتی کبود به دادگاه رفته و دادخواست طلاق دادم، اما همسرم در دادگاه ابراز پشیمانی کرد و گفت سعی می کند این رفتار و حرکات ناپسندش را کنار بگذارد. بنابراین آشتی کرده و به خانه برگشتیم. غافل از اینکه چه سرنوشتی در انتظارم بود. روز بعد وقتی از محل کارم به خانه برگشتم و از همسرم چای خواستم، در کمال ناباوری فریبا را با سینی چای مقابلم دیدم، اما ناگهان و در کمال ناباوری استکان چای داغ را روی صورتم پاشید و با خونسردی گفت: این کار را کردم تا یاد بگیری دیگر برای فرار از زندگی و مشکلات به فکر طلاق و دادگاه نباشی! چند ماهی گذشت و همواره سعی کردم طوری رفتار کنم که فریبا عصبانی نشود تا اینکه متوجه شدم به زودی بچه دار می شویم، اما نه تنها از این موضوع خوشحال نشدم، بلکه دائم به این موضوع فکر می کردم که همسرم با این خلق و خو چگونه می خواهد فرزندمان را تربیت کند. از طرف دیگر با خود گفتم شاید با تولد فرزندمان خلق و خوی همسرم نیز عوض شود. اما افسوس که سخت در اشتباه بودم، چرا که همچنان رفتارهای پرخاشگرانه اش ادامه داشت.حالا هم حدود 15 سال از شروع زندگی مشترک مان گذشته، اما هیچ تغییری در او ایجاد نشده است. ضمن اینکه بر سر هر مسئله کوچکی که بر خلاف میلش باشد، مورد ضرب و شتم قرار می گیرم. به طوری که هیچ جای سالمی در بدنم ندارم و همه اعضای بدنم حداقل یک بار زیر ضربه های سنگین مشت و لگد همسرم شکسته و مدارکش هم موجود است! مرد آه دیگری کشید و ادامه داد: «هفته گذشته به خاطر مشکلات کاری کمی دیر به خانه رسیدم، وقتی در را باز کردم، یک دفعه فریبا با چماق به طرفم حمله ور شد. من که دو پا داشتم، دو پای دیگر قرض کردم و به خانه مادرم پناه بردم. بالاخره پس از کلی فکر کردن تصمیم گرفتم تا تمام حق و حقوق فریبا را یکجا و نقدی بپردازم و جانم را نجات دهم، بنابراین امروز به دادگاه آمدم تا دادخواست طلاق بدهم. قاضی عموزادی پس از شنیدن اظهارات مرد میانسال به دلیل عدم حضور همسرش در دادگاه، وقت دیگری را برای رسیدگی تعیین کرد تا پس از شنیدن حرف های زن در این باره تصمیم بگیرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 72]