واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: قطعات عاشقانه (4)
آرزو دارم سایه ای باشی بر سر لحظه های بی پناهم همسفرم شوی در سکوت جاده ی تنهایی تو ناز من هستی و من نیاز توام سوز نهان در ساز توام آرزو دارم زیر سقفی از مهربانی برای هم باشیم همچون آینه صداقت را نثار همدیگر کنیم . . . چه حس قشنگیه وقتی میشی محرم دل یکی یکی که بهش اعتماد داری بهت اعتماد داره از دلتنگی هاش برات میگه از دلتنگی هات براش میگی اروم میشه اروم میشی این حس رو بهت دارم... حسی که هیچ وقت به تنفر تبدیل نمیشه... به خدا قسم مثل آیه های قران پاکه... عزیزم متشکرم به خاطر اینکه: لحظاتی که نگرانم بودی. لحظاتی که را با من خندیدی. لحظاتی که دستانم را گرفتی. لحظاتی که به ایده ها و خواسته هایم توجه کردی. لحظاتی که به حر ف هایم گوش دادی. لحظاتی که می تونستی اما من را سرزنش نكردی. لحظاتی که من را در آغوشت گرفتی. لحظاتی که به من اعتماد به نفس و جرأت دادی. لحظاتی که با متانت با من برخورد کردی. لحظاتی که با من شریک شدی. لحظاتی که به من آرامش و آسایش را هدیه دادی. لحظاتی که غمخوارم بودی. لحظاتی که با من به گردش آمدی. لحظاتی که به تو نیاز داشتم،بودی. لحظاتی که صبوری کردی. لحظاتی که در کنارم بودی. لحظاتی که به من اعتماد کردی. لحظاتی که با من همدردی کردی. لحظاتی که مرا تحسین کردی. لحظاتی که را به من دلگرمی دادی. لحظاتی که ذهنم را از نگرانی آزاد کردی. لحظاتی که نظرم را محترم شمردی. لحظاتی که به انتظاراتم پاسخ دادی. لحظاتی که گفتی "عاشقانه،دوستت دارم". لحظاتی که به فکر من بودی. لحظاتی که من را دلداری دادی. لحظاتی که برایم شادی آوردی. لحظاتی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی. لحظاتی که دلتنگم بودی. لحظاتی که مواظبم بودی. لحظاتی که به من محبت کردی. لحظاتی که به من دلداری دادی. لحظاتی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی. بهترین لحظه هایم را تو برایم ساختی و هیچوقت این لحظه ها را فراموش نمی کنم . گاهی به آسمان بنگر شاید کبوتری خسته به آشیانه دلت محتاج باشد . . . نمی دانستم در پس کوچه باغ های چشمانت مرا گرفتار عشق چیدن یک بوسه از لبهایت می کنی نمی دانستم که پس از بوسه از زلال لبهایت مرا در آغوش خود غرق می کنی نمی دانستم در حرارت آغوشت قلب مرا آرام می کنی ولی این را می دانستم که اگر بی تو بمانم خواهم مرد عزيزم با تو الفباي عشق را آموختم! نداي قلب عاشقم را به گوش همه رساندم به تو و كلبه عشقمان باليدم و تو گمشده ام شدي اينك در كنارت به آرامش رسيدم و تو را عاشقانه دوست مي دارم زندگی از نظر من یعنی پنج چیز تو ، خدای تو، من، خدای من ، عشق من و تو کدام را قبول داری ؟ من كه همه را زیرا : خدای من است که من را عاشق تو می کند خدای توست که به تو می فهماند من دوستت دارم و خدای من و تو ست که عشق بین من و تو را مقدس می کند خيلي دوستت دارم... من دلم می خواهد، شاخه ای ازگل مریم، سبدی ازگل یاس، بوته ای از گل سرخ بغلی اززنبق یا که برگی ازتاک،همه درپای توریزم جانا ! من دلم می خواهد، نغمه ای از بلبل یا که آوی هزار یا سرود هدهد یا نوای قمری همه در گوش تو خوانم جانا ! من دلم می خواهد، هر سحر آب زلال که به رودی جاریست تا به دریا ریزد ، این همه پاکی و آرامش را ، به سر کوی تو آرم جانا ! من دلم می خواهد، شامگاهان تا صبح که بخوابد خورشید وبتابد مهتاب همه شب خواب توبینم جانا ! می دونی میخوام از چی بگم...؟ می خوام بگم ای تویی که تمام لحظه های زندگیم شدی ای تویی که شبا می آیی پیشم تا ازتاریکی و تنهایی نترسم ای تویی که رفتی تو قلبم خودتو جا کردی... دیگه بیرون اومدنت دست خودت نیست آره با تو هستم عزیزدلــم،هــمــه وجــودم،عــشــق مـهـربـونـم دوســــت دارم هــمــیــشــــــــــــــه ..... بذار یه چیزی رو صادقانه بهت بگم گلم دیوانه وار عاشقتم بیا عشقمون رو محکم به هم گره بزنیم و آرزو کنیم این گره هیچ وقت باز نشه ، حتی با دندون روزگار پروانه سوخت ، شمع آب شد و خاموش اما قصه ی عشق که به پایان نرسیده ... عزیزم این قلب کوچکم تنها برای تو می تپد ! این چشمهای بی گناهم برای تو اشک می ریزند و این تن خسته ام به عشق تو زنده است.... به قلب کوچک و گویا شکسته ام عشق بورز که برای تو می تپد..... خون عاشقی را با محبت هایت در رگهای خشکم بریز و به من جانی تازه ببخش ..... مرا نوازش کن ٬ مرا آرام کن ٬ بیا و به من بگو که مرا دوست میداری ٬ اگر بارها گفته ای باز تکرار کن عزیزم.... اگر از وسعت تنهایی من می پرسی به بلندای خیال به بلندای فرو ریختن قطره اشکی از دل و به عمق وحشت وحشت از آنچه حقیقت دارد وحشت از من بی تو وحشت از تو بی عشق وحشت از عشق بی ما .... شرق تنهایی من رو به سوی افق غم دارد غرب تنهایی من پشت این تکرار است اگر از وسعت تنهایی من دانستی تو بیا تو بیا تا که به دست احساسپر کنیم صفحه خالی نیاز تا که این شمع خیال برود رو به زوال بی تو در خلوت شب بیدارم آه ای خفتـــــه که مـــــــن چشـــــــم به راهتـــــــــــ دارم خانه ام ابری و چشمان تو خورشید من است چه کنــــــــــم دستـــــــــ خودم نیستــــــــــ اگر می بــــــارم کم برای من ازین پنجره ها حرف بزن منـــــ بدون تـــــــو ازینـــــ پنجــــــــره ها بیـــــــــزارم... با توام آري با تو ، تويي که تک ستاره شبهاي تاريکم شده اي. اي طلايي رنگ،اي تو را چشمان من دلتنگ،کاش زودتر آمده بودي نمي دانم اين دير آمدنت را بگذارم به پاي تقدير يا شانس يا هر چيز ديگري که بتوانم خود را گول بزنم. فقط مي دانم روزهايم را با ياد تو شب مي کنم و شبهايم را به اميد ديدنت روز. ولي مي خواهم چيزي را اعتراف کنم که صادقانه دوستت دارم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 213]