واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: يادداشت
من و تو با هم به مدرسه مي رويم
باز آمد بوي ماه مدرسه و من و تو باز به مدرسه مي رويم. من و تو با هم به مدرسه مي رويم. تو در حالي به مدرسه مي آيي كه پري از شادي و شور و پس از استراحتي 3 ماهه آماده آماده اي براي شروعي دوباره. و من در حالي به مدرسه مي آيم كه هنوز خستگي كار در مزرعه از تنم بيرون نرفته است! تو در حالي به مدرسه مي آيي كه بهترين معلم ها در بهترين نقطه شهر انتظارت را مي كشند و من در حالي به مدرسه مي روم كه نمي دانم سقف آن چه زماني ممكن است بريزد و كدام معلم پس از بارها اعتراض از محل خدمت خود به روستاي من اعزام شده است.تو به مدرسه مي آيي با لباس فرم تازه و با كيف و كتاب جديد و دفترها و قلم هايي كه بهترينند در نوع و در زيبايي و من مي آيم با دفترها و قلم هاي استفاده شده و نيمه اي كه همسايه برايم آورده است!تو به مدرسه مي آيي خوشحال از اين كه در جشن نيكوكاري چند روز قبل براي همسن و سالانت هديه برده اي و من مي آيم در حالي كه هديه تو را بر تن دارم! تو به مدرسه مي آيي در حالي كه نمي تواني تصميم بگيري كدام كفشت را براي روز اول به پا كني و من به مدرسه مي آيم در حالي كه نگرانم كه آيا خواهرم به موقع مي رسد تا من كفش هاي او را به پا كنم! تو به مدرسه مي آيي در حالي كه لطافت دستانت را با نگاهي از دور مي شود حس كرد و من به مدرسه مي آيم در حالي كه هنوز انگشتان دست هايم از شدت كار در مزرعه مي سوزد و ترك هاي كف پاهايم نيز آزارم مي دهد!3 ماه از عمرت را آن گونه كه خواستي گذراندي و من 3 ماه از عمرم را آن گونه كه سرنوشت برايم رقم زد گذراندم! تو به مدرسه مي آيي شاداب و سرحال از خوردن صبحانه اي كامل و من مي آيم در حالي كه تكه اي نان در دستم است و نمي دانم مسير مزرعه تا مدرسه را چگونه طي كنم تا دير نرسم.تو به مدرسه مي آيي و در كلاس درس آماده اي براي فراگيري و هر روز سرحال تر از روز قبل و من مي آيم و ته كلاس مي نشينم تا در كنج كلاس لحظه اي سرم را روي ميز بگذارم و كمي بخوابم تا خستگي و بي خواي ديشب را از تن به در كنم آخر در مزرعه همراه پدر تا صبح از سهميه آب مزرعه مراقبت مي كردم.تو به مدرسه مي آيي و منتظر گفتن موضوع انشاء معلمي كه تابستان خود را چگونه گذرانده ايد؟ معلم اين را مي گويد و تو با لذت و آب و تاب مي نويسي كه تعطيلات بسيار خوبي داشتم يك ماه را در سفر به دور ايران گذراندم و از شهرهايي همچون اصفهان، شيراز و يزد گذشتم و از سي و سه پل و چهل ستون تا تخت جمشيد و آتشكده هاي يزد را ديدم.البته سفر خارجي هم در برنامه مان بود اما مشغله كاري مادرم مانع آن شد؛ انشاء الله سال بعد. 2 ماه ديگر را با كلاس هاي شنا و تيراندازي سر كردم. گاهي كه حوصله ام سر مي رفت استادان موسيقي و نقاشي را به منزل فرامي خواندم تا كمي هم از آن ها بياموزم. گاهي هم با دوستانم به تفريح مي رفتيم و آن قدر بازي مي كرديم كه ديگر تواني برايمان نمي ماند. خلاصه هرچهقدر بگويم تابستان خوب و شادي را گذراندم كم است.
انشايت تمام مي شود اما تصور چنين چيزهايي كه تو گفتي از ذهن من دور است آن قدر دور كه حتي به خودم اجازه فكر كردن را به آن ها نمي دهم. من هم انشايم را مي نويسم: به نام خداوند دردمندان. سخت تر شدن تابستان هر سال نسبت به سال قبل از آن برايم عادت شده است. آخر هر سال كه بزرگ تر مي شوم بايد بيشتر كار كنم و ساعت هاي بيشتري را براي كار در مزرعه وقت بگذارم.
هر روز بعد از نماز صبح با پدر و مادر و خواهرم به مزرعه مي رفتيم چند روز براي چيدن علف هاي هرز مزرعه، چند روز براي كاشت و چند روز براي برداشت محصول.
چند روزي هم ،چون مزرعه خودمان كوچك بود و كار آن كم و نبود محصول به دليل خشكسالي مزيد بر علت شده بود براي كسب درآمد به كمك ديگر كشاورزان روستا رفتيم. كار امسال سخت تر بود چون گريه كشاورزاني كه محصولاتشان در اثر خشكسالي و سرمازدگي از بين رفته بود، ما را در حين انجام كار همراهي مي كرد.
من حتي ساعتي وقت اضافه در روز نداشتم كه بخواهم كمي هم بازي كنم بعضي شب ها از شدت درد و خستگي نمي توانستم بخوابم و روز بعد را با خستگي روز قبل آغاز مي كردم. با اين حال هيچ گاه نخواستم جاي تو باشم چون لبخند پدر و دست هاي مهربان مادرم به تمامي دنيا مي ارزد و مي دانم خدا در اين نزديكي است.
باز آمد بوي ماه مدرسه و من و تو باز به مدرسه مي رويم. من و تو با هم به مدرسه مي رويم تو در حالي به مدرسه مي آيي كه پري از شادي و شور و پس از استراحتي 3 ماهه آماده آماده اي براي شروعي دوباره و من در حالي به مدرسه مي آيم كه هنوز خستگي كار در مزرعه از تنم بيرون نرفته است!
چهارشنبه 3 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 210]