تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 7 دی 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):هر که می خواهد که قویترین مردم باشد بر خدا توکل نماید.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1845451944




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

عناصر نمايشي در داستانهاي قرآن


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: عناصر نمايشي در داستانهاي قرآن خبرگزاري فارس: اين مقاله بر آن است كه به دو پرسش زير پاسخ گويد:1) آيا وجه اشتراكي بين عناصر نمايشي و قصص قرآن كريم وجود دارد؟2) وجه اشتراك بين عناصر نمايشي و قصص قرآن كريم از چه نوعي مي‏تواند باشد؟ اين مقاله بر آن است كه به دو پرسش زير پاسخ گويد: 1) آيا وجه اشتراكي بين عناصر نمايشي و قصص قرآن كريم وجود دارد؟ 2) وجه اشتراك بين عناصر نمايشي و قصص قرآن كريم از چه نوعي مي‏تواند باشد؟ روشن است كه موضوعيت پرسش دوم مشروط به پاسخ اول است و پاسخ‏گويي به اين دو پرسش، نيازمند مقدماتي است كه از اين مقدمات مي‏توان به موضوعات زير اشاره كرد: ـ شناخت ماهيت قرآن كريم و قصص آن. ـ اهداف بيان قصص در قرآن كريم. ـ شناخت فلسفه‏ي وجودي و ماهوي عناصر نمايشي. ـ آشنايي با تعاريف و كاربرد عناصر نمايشي. با توجه به اين كه هدف اين مقاله بحث پيرامون اين موضوعات نمي‏باشد، به همين منظور به مقدار نياز و ضرورت، مطالبي در خصوص هر كدام از آن‏ها بيان خواهد شد. آيات چندي پيرامون ماهيت قرآن كريم و بيان اهداف قصص در آن: عليها‏السلام آيات 2 و 3 سوره‏ي لقمان: «تِلكَ آياتُ الْكِتابِ الْحكيمِ، هُديً ورَحْمَةً لِلْمُحْسِنين.» «اين آيات كتاب حكمت‏آموز است، رهنمود و رحمتي براي نيكوكاران است. سوره‏ي‏واقعه، آيه‏ي (80): «تَنزِيلٌ‏مِّن‏رَبِ‏الْعالَمينَ.» «فرستاده‏اي از سوي پروردگار جهانيان است.» سوره‏ي يوسف، آيه‏ي (111): «لَقَدْ كانَ فيِ قَصَصِهِمْ عِبرة لِأُوْلِي الاَْلْبابِ ما كانَ حَديثا يُفْتَري وَلكِن تَصْديقَ الَّذي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصيلَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُديً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنوُنَ.» «به راستي كه در بيان داستان ايشان مايه‏ي عبرتي براي خردمندان هست. [و اين قرآن] سخني بر ساخته نيست. بلكه همخوان با كتابي است كه پيشاپيش آن است و روشن‏گر همه چيز است و رهنمود و رحمتي براي اهل ايمان است.» سوره‏ي اعراف، آيه‏ي (176): «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.» «پس برايشان اين پند و داستان را بخوان! باشد كه انديشه كنند.» سوره‏ي بقره، آيه‏ي (23): «وَ اِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمّا نَزَّلَنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثّلِهِ وَ ادْعُوا شُهَدَآءَكُمْ مِن دُونِ اللّه‏ِ إنْ كُنْتُم صادِقينَ.» «و اگر از آنچه بر بنده‏ي خويش فرو فرستاده‏ايم، شك داريد، اگر راست مي‏گوييد سوره‏اي همانند آن بياوريد واز ياورانتان در برابر خداوند، ياري بخواهيد.» تعاريف عناصر نمايشي: لازم به ذكر است كه در اين مقاله از شعار بالغ بر 80 عنصر نمايشي فقط 24 عنصر نمايشي به طور اختصار تعريف شده‏اند. و اين تعداد عنصر نمايشي در 11 قصه از قصص قرآن كريم بررسي شده است. 1) احتمـال و ضــرورت: (Probability and necessity) احتمال و ضرورت دو عنصر در طرح تراژدي است كه حامل رويدادهايي نمايشي است كه بر اصل‏هاي كلي بنا شده‏اند و ارتباط مستقيم با رويدادهاي زندگي واقعي ندارند. هر رويدادي بنابر اصل احتمال و ضرورت، بايد به ديگر رويدادها و سرانجام به كل نمايش، پيوند و بستگي داشته باشد. 2) انديشه: (Thought) ارسطو مي‏نويسد: انديشه، توانايي بيان به جا و مناسب‏موقعيت است ... ماانديشه‏رادرآن گفته‏هايي مي‏يابيم كه موضوعي كلي و عام را بيان مي‏كنند. 3) بازشناخت: (Anagnorisis) اصطلاحي كه به معناي كشف هويت واقعي شخصيت نمايش به كار مي‏رود. براي كشف هويت واقعي چندين تمهيد وجود دارد. 4) بازگشت به گذشته: (Flashback) شگردي كه از آن طريق تماشاگر يا خواننده با گذشته‏ي يك شخصيت يا شخصيت‏هاي يك بازي آشنا مي‏شود. 5) بحران: (Crisis) نقطه‏اي در طرح كه گره‏افكني به آخرين مرحله‏اش ـ اوج ـ مي‏رسد و گره‏گشايي آغاز مي‏شود. بحران، اغلب نقطه‏ي چرخشي است كه پس از آن، آينده يا سرنوشت شخصيت محوري دگرگون مي‏شود. 6) بيان: (Diction) بيان، وسيله‏اي است كه نمايشنامه‏نويس با آن به طرح انديشه‏اش مي‏پردازد و در آن ميان به شخصيت‏پردازي مورد نظرش دست مي‏يابد. 7) پرسش و پاسخ: (Stichomytia) گفتگويي مقطّع ميان دو يا چند شخصيت. 8) تحوّل: (Reversal) تحّول، عبارت از دگرگوني در عمل نمايش به طوري كه منجر به دگرگوني موقعيت شخصيت نمايش شود. 9) تعريف: (Exposition) تعريف، قسمتي از شروع نمايش است كه به معرفي اشخاص عمده‏ي بازي، موضوع مورد اختلاف و تبيين حال و هوا و فضايي مي‏پردازد كه وقايع نمايش‏نامه در آن جريان خواهد يافت. 10) تعليق: (Suspense) ايجاد يك موقعيت انتظار و يا بي‏تكليفي در تماشاگر. 11) رقيب: (Antagenisti) شخصيتي‏كه رقيب‏شخصيت اصلي‏نمايش است. 12) سه تايي: (Trilogy) مجموعه‏ي سه نمايش‏نامه كامل كه پيوندشان يك سرگذشت بلند و يا يك مضمون محوري يا يك انديشه باشد. 13) شخصيت: (Character) قصد ارسطو از شخصيت، خلق و خو، ويژگي يا خصلت‏هاي رفتاري است كه نمايش‏نامه‏نويس به عنوان سبب‏هاي عمل مطرح مي‏كند. 14) شخصيت پردازي: (Characterization) نمايش عمل‏ها، رويدادها و گفتگو چنان كه تماشاگر بتواند شخصيت‏هاي نمايشي را مانند تك‏چهره‏هاي موجودهايي زنده و واقعي درك كند. 15) صحنه: (Stage) محل داستان در يك عمل نمايشي. صحنه، معاني ديگري نيز در حوزه‏ي تئاتر دارد. 16) طرح: (Plot) ارسطو«ترتيب رويدادها» را طرح ناميده است. 17) طرح خطي: (Linear Plot) گونه‏اي طرح نمايشي كه رويدادها در رابطه‏اي علت و معلولي در خطي مستقيم در پي هم مي‏آيند تا موضوع را روشن و درك‏پذير كنند. 18) كشمكش: (Conflict) عنصر ستيز در عمل يك نمايش كه حاصل عمل متقابل ميان نيروهاي متضاد در يك طرح است. كشمكش انواع مختلف دارد. 19) گره‏افكني: (Rrsolution) در ساخت نمايشي، آن بخش از نمايش كه از آغاز عمل تا نقطه‏ي بحران، يعني گره‏گشايي، ادامه مي‏يابد. 20) گره‏گشايي: (Resolution) در ساختمان نمايشي، گره‏گشايي بخشي از عمل يك نمايش است از لحظه‏ي بحران تا پايان نمايش‏نامه. 21) گفتار پاياني: (Epilogue) گفتاري كه در پايان يك نمايش، به وسيله‏ي يكي از بازيگران و خطاب به تماشاگران بيان مي‏شود. 22) مكان: (Locale) فضاي عيني داستان كه عمل نمايشي در آن جا روي مي‏دهد. 23) موقعيت نمايشي: (Dramatic Situation) ماهيت يك كار نمايشي كه به پيوندهاي يك شخصيت با ديگر شخصيت‏ها و موقعيت‏ها و نيروهاي مؤثر به اين پيوندها اشاره دارد. 24) نقطه‏ي عزيمت: (Piont of attack) نقطه‏ي عزيمت به لحظه‏اي در نمايش گفته مي‏شود كه در ساختمان طرح، عمل آغاز مي‏شود. بررسي عناصر نمايشي در قصص سوره‏ي بقره: 1 ـ داستان حضرت آدم عليه‏السلام ، آيات 29 الي 39 2 ـ داستان گاو بني‏اسرائيل، آيات 67 الي 73 3 ـ داستان طالوت عليه‏السلام ، آيات 246 الي 252 4 ـ داستان نمرود، آيه‏ي 258 5 ـ داستان شهر خالي، آيه‏ي 259 6 ـ داستان حضرت ابراهيم عليه‏السلام و پـرندگـان، آيه‏ي 260 داستان حضرت آدم عليه‏السلام آيات 29 ـ 39): و به كساني كه ايمان آورده‏اند و كارهاي شايسته كرده‏اند، نويد بده كه ايشان را بوستان‏هايي است كه در فرودست آن جويباران جاري است؛ هرگاه از ميوه‏هاي آن روزي يابند، گويند اين همان است كه پيش‏ترها از آن بهره‏مند بوديم؛ و به ايشان همانند آن داده شود؛ و در آن جا جفت‏هاي پاكيزه دارند؛ و هم در آن جا جاويدانند«25»خداوند پروا ندارد كه به پشه و فراتر [يا فروتر] از آن مثل زند، آن گاه مؤمنان مي‏دانند كه آن [مثل [راست و درست است [و] از سوي پروردگارشان است؛ ولي كافران مي‏گويند خداوند از اين مَثل چه مي‏خواهد؟ [بدينسان] بسياري را بدان گمراه و بسياري را راهنمايي مي‏كند، ولي جز نافرمانان كسي را بدان بي راه نمي‏گرداند«26» كساني كه پيمان خداوند را پس از بستنش مي‏شكنند، و آن چه خداوند به پيوستن آن فرمان داده است، مي‏گسلند و در زمين فساد مي‏كنند، اينان زيان‏كارند«27» چگونه به خداوند كفر مي‏ورزيد؟ حال آن كه بي‏جان بوديد و او به شما جان بخشيد. سپس شما را مي‏ميراند و دوباره زنده مي‏كند. آن گاه به سويش بازگردانده مي‏شويد«28» او كسي است كه آنچه در زمين است، همه را براي شما آفريد، سپس به [آفرينش[ آسمان پرداخت. و هفت آسمان استوار كرد و او به هر چيزي داناست«29» و چون پروردگارت به فرشتگان گفت من گمارنده‏ي جانشيني در زمينم، گفتند آيا كسي را در آن مي‏گماري كه در آن فساد مي‏كند و خون‏ها مي‏ريزد؟ حال آن كه ما شاكرانه تو را نيايش مي‏كنيم و تو را به پاكي ياد مي‏كنيم. فرمود: من چيزي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد«30» و همه‏ي نام‏ها را به آدم آموخت، سپس آن‏ها را بر فرشتگان عرضه داشت و گفت: اگر راست مي‏گوييد به من از نام‏هاي ايشان خبر دهيد«31» گفتند: پاكا كه تويي، ما دانشي نداريم جز آن چه به ما آموخته‏اي. تو داناي فرزانه‏اي«32»فرمود: اي آدم آنان را از نام‏هايشان خبر ده؛ و چون از نامه‏هايشان خبرشان داد، فرمود: آيا به شما نگفتم كه من ناپيداي آسمان‏ها و زمين را مي‏دانم«33» و چون به فرشتگان گفتيم بر آدم سجده بريد، همه سجده بردند جز ابليس كه سر كشيد و كبر ورزيد و از كافران شد«34» و گفتيم: اي آدم تو و همسرت در بهشت بياراميد و از [نعمت‏هاي] آن از هر جا كه خواستيد به خوشي و فراواني بخوريد، ولي به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمكاران خواهيد بود«35» سپس شيطان آنان را به لغزش كشانيد و از جايي كه بودند، آواره كرد و گفتيم: پايين رويد ـ برخي دشمن يكديگر ـ و در روي زمين تا وقت معين آرامشگاه و بهره‏مندي داريد«36» آن گاه آدم كلماتي از پروردگارش فرا گرفت و [خداوند[ از او درگذشت، چه او توبه‏پذير مهربان است«37» گفتيم: همه از آن [بهشت] پايين رويد، آن گاه اگر رهنمودي از من براي شما آمد، كساني كه از رهنمودم پيروي كنند، بيمي برايشان نيست و اندوهگين نگردند«38» و كساني كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ انگاشتند، دوزخي‏اند و جاودانه در آنند«39» 1 ـ انديشه: انديشه‏ي داستان آدم عليه‏السلام از آيات 29 و 30 مشهود است. به طوري كه مي‏توان گفت، انديشه‏ي اين داستان حول اين دو عبارت است: «و او به هر چيز داناست»، «من گمارنده‏ي جانشيني در زمينم» با توجه به تعريفي كه از عنصر انديشه در فصل گذشته ارايه شد، اين دو عبارت، مصداق چنين تعريفي مي‏باشند. به طور واضح‏تر مي‏توان انديشه‏ي داستان آدم عليه‏السلام را اينگونه بيان كرد: «داننده به هر چيز مي‏خواهد جانشيني در زمين بگمارد.» 2 ـ بازشناخت: عنصر «بازشناخت» به نوعي در مورد فرشتگان رخ مي‏دهد. به طوري كه فرشتگاني كه در آغاز نسبت به خلق آدم عليه‏السلام به عنوان جانشين خداوند در زمين معترض بودند، در اواسط داستان، كار به جايي مي‏رسد كه همين فرشتگان در مقابل آدم عليه‏السلام سجده مي‏كنند. در واقع شناخت جديدي كه فرشتگان در مورد جانشين زمين كسب مي‏كنند، منجر مي‏شود كه در پايان حضورشان در داستان با نگرشي متفاوت از قبل، صحنه داستان را ترك كنند. لذا با توجه به اين توضيح، مي‏توانيم بگوييم كه: عنصر «بازشناخت» در داستان آدم عليه‏السلام كاربرد دارد؛ امّا اين كاربرد با كاربردي كه در تراژدي دارد متفاوت است. 3 ـ بيان: «بيان» در داستان آدم عليه‏السلام به شيوه‏ي روايي و به طريق گفتگو ارايه شده است. داستان در همان ابتدا با گفتگوي خداوند متعال و فرشتگان آغاز مي‏شود. اهميت چنين آغاز و گفتگويي در اين است كه: اولاً: خوانندگان، به صورت مستقيم و با زبان خود فرشتگان با دقايق انديشه‏هاي آنان آشنا مي‏شوند و مي‏دانيم كه گوش دادن به صورت مستقيم، به مراتب از نقل و گزارش صرف، زنده‏تر و دلپذيرتر است. ثانيا: قبل از آن كه داستانسُرا (خداوند سبحان) در شناساندن‏انحراف رفتار شخصيّت محاوره كننده در پايان گفتگو دخالت كند، خوانندگان به طور مستقيم به اين انحراف‏ها پي مي‏برند و اين امر در داستان تحقق يافته است. چرا كه‏پس ازآشكار شدن ديدگاه فرشتگان، اين پاسخ: «من چيزي مي‏دانم كه شما نمي‏دانيد» آمـده است. (خـوانندگـان از اين پاسخ مي‏توانند به انحراف رفتار فرشتگان پي ببرند.) نتيجه‏اين‏كه:«گفتگو»به‏عنوان‏يك‏عنصرتكنيكي، يك وظيفه‏ي مهم را بر عهده دارد و آن مكشوف ساختن‏انديشه‏هاي فرشتگان ـ باهمه‏ي دقايق و جزييات آن ـ در برابر جانشين روي زمين است. بعد از اين گفتگو، داستان بيش‏تر از طريق روايي ادامه مي‏يابد كه از خود آيات قابل فهم است. 4 ـ تحوّل: عنصر «تحوّل» در مورد هر چهار شخصيّت داستان آدم عليه‏السلام مطرح مي‏باشد. اين چهار شخصيت داستان به ترتيب ورودشان به داستان عبارتند از: الف ـ فرشتگان ب ـ حضرت آدم عليه‏السلام ج ـ ابليس د ـ حوّا عليها‏السلام فرشتگان: مخالفت با جانشيني آدم عليه‏السلام (تحوّل) سجده كردن بر آدم عليه‏السلام . آدم عليه‏السلام و حوّا عليها‏السلام : گفتيم اي آدم تو و همسرت در بهشت بياراميد، (تحوّل) گفتيم پايين رويد [به روي زمين] و به پايين روي زمين رفتن، (تحوّل) فراگرفتن كلمات توسط آدم و در گذشتن خداوند از او. ابليس: ابليس در مقام فرشتگان، (تحوّل) قرار گرفتن در گروه كافران. 5 ـ رقيب: به نوعي عنصر «رقيب» در داستان آدم عليه‏السلام كاركرد دارد. بر سر سجده نكردن ابليس آدم را. ابليس رقيب آدم عليه‏السلام مي‏شود و تا آخر داستان حضور دارد و در نهايت سبب مي‏شود كه آدم عليه‏السلام به روي زمين پايين برود. 6 و 7 ـ شخصيّت و شخصيّت‏پردازي: درباره‏ي شخصيّت و شخصيّت‏پردازي در اين داستان نكته‏اي كه مهم است، طريقه‏ي توالي ورود شخصيّت‏ها به داستان مي‏باشد؛ به طوري كه بعد از «گفتگو»ي خداوند با فرشتگان، شخصيت ديگري به نام «ابليس» ظاهر مي‏شود و در ادامه به همين ترتيب حوّا وارد داستان مي‏شود. البته بهره‏گيري از اين تكنيك‏ها بر اساس فكر و انديشه‏اي است كه از بيان اين داستان موردنظر بوده است. از اين شخصيت‏ها برخي ويژگي‏هاي ناشناخته و مبهمي دارند، همانند فرشتگان. همچنين شخصيت‏ها به اصلي مانند آدم عليه‏السلام و فرعي مانند ابليس، حوّا عليها‏السلام و فرشتگان، قسمت شده‏اند. همان گونه كه شخصيت‏ها به دو نوع انسان و فرشته تقسيم شده‏اند. سرانجام، همه‏ي شخصيت‏ها بر طبق زبان داستاني، با خصوصيت‏هاي متغير ترسيم شده‏اند، يعني هيچ كدام وضعيت ثابتي ندارند؛ به گونه‏اي كه در آغاز داستان با ويژگي‏هاي معيني در صحنه‏ي داستان ظاهر مي‏شوند، اما در پايان به گونه‏اي ديگر. در علّت پرداخت شخصيت‏هاي داستان به اين طريق مي‏توان به اين نكته اشاره كرد كه غرض و مقصود داستان، بيان «مقام الهي جانشيني آدم عليه‏السلام بر روي زمين» است؛ بنابراين بايد همه‏ي وقايع و شخصيّت‏ها در اين راستا باشند و اين گونه نيز هستند. در نتيجه به آن دسته از ويژگي‏هاي شخصيت‏ها تأكيد شده است كه در راستاي اين انديشه مي‏باشد؛ و اگر فرشتگان مطرح شدند، نشان دهنده‏ي بُعد الهي و متعالي انسان است كه در صورت اطاعت از حقّ تعالي به مقام و مرتبه‏اي بالاتر از فرشتگان نايل مي‏شود و در غير اين صورت ـ يعني پيروي از شيطان ـ اهل جهنم خواهد شد و جاودانه در آن جا خواهد ماند. اما در ارتباط با تقسيم‏بندي شخصيت‏ها بر دو نوع اصلي و فرعي، با صراحت مي‏توانيم بگوييم: شخصيت اصلي داستان، آدم عليه‏السلام است. چرا كه اين شخصيت براي آدميان در صحنه‏ي تجربه‏ي جانشيني‏شان در زمين تجسم يافته است. شخصيتي كه در تمام قسمت‏هاي چهارگانه‏ي داستان، ايفاي نقش مي‏كند. در بخش‏نخست: نقش‏خليفه ـ جانشين ـ را دارد. در بخش دوّم: نقش آموزنده‏ي دانش را ايفا مي‏كند. كه همه‏ي اسما را فرا مي‏گيرد. و در بخش سوّم: به فرشتگان و ابليس دستور داده مي‏شود كه در برابر او سجده كنند. و بالاخره در بخش چهارم: عمليات اسكان وي دربهشت و آنگـاه هبوط وي در زمين انجام مي‏شود. 8 ـ كشمكش: عنصر «كشمكش» در داستان آدم عليه‏السلام بر سر موضوع «سجده كردن بر آدم عليه‏السلام » بروز پيدا مي‏كند. به طوري كه ابليس به واسطه‏ي سجده نكردنش، در مقابل خداوند متعال قرار مي‏گيرد و سبب ايجادتضاد مي‏شودكه لازمه‏ي‏كشمكش‏است. البته كشمكش تئآتري با كشمكش مطرح شده در اين داستان ماهيتا متفاوت‏اند. فقط تشابه ظاهري است كه باعث مي‏شود كه سجده نكردن ابليس بر آدم عليه‏السلام را كشمكش بناميم. 9 ـ گفتار پاياني: عنصر «گفتار پاياني» در پايان داستان آدم عليه‏السلام توسط خداوند متعال بيان مي‏شود. يعني به نوعي خطاب به جانشينان زمين ـ كه انديشه‏ي داستان نيز طرح جانشيني در زمين بود ـ چنين مي‏گويد: گفتيم: همه از آن [بهشت] پايين رويد، آن گاه اگر رهنمودي از من براي شما آمد، كساني كه از رهنمودم پيروي كنند، بيمي بر ايشان نيست و اندوهگين نگردند و كساني كه كفر ورزيدند و آيات ما را دروغ انگاشتند، دوزخي‏اند و جاودانه در آنند.(1) البته نبايست به ظاهر بسنده كنيم و بگوييم كه داستان آدم عليه‏السلام داراي عنصر «گفتار پاياني» است، چرا كه باطن و ماهيت امر مهم‏تر از ظاهر آن است. لذا بايد دقيق‏تر شويم تا دريابيم كه واقعا آيات 38 و 39 «گفتار پاياني» در مفهوم تئاتري‏اند يا نه؟ داستان گاو بني‏اسرائيل: آيات 67ـ73 بقره) و چون موسي به قومش گفت، خداوند به شما دستور مي‏دهد كه ماده گاوي بكشيد، گفتند: آيا ما را ريشخند مي‏كني؟ گفت پناه بر خدا مي‏برم كه [مبادا [از نادانان باشم«67» گفتند: از پروردگارت براي ما بخواه كه چون و چند آن گاو را بر ما روشن كند. گفت: مي‏فرمايد آن گاوي است نه پير و نه جوان، ميان سال بينابين؛ پس آن چه دستور يافته‏ايد انجام دهيد«68» گفتند: از پروردگارت بخواه براي ما روشن كند كه رنگ آن چيست. گفت: مي‏فرمايد آن گاوي است رنگش زردِ روشن كه بينندگان را شاد مي‏كند«69» گفتند: از پروردگارت بخواه كه براي ما روشن كند كه آن چگونه است [چون و چند] گاو بر ما مشتبه شده است و ما اگر خداي بخواهد راهياب خواهيم شد«70»گفت: مي‏فرمايد آن گاوي است كه نه رام [و كاري] است كه زمين را شيار كند و كشت‏زار را آبياري كند، تندرست و يك‏رنگ. گفتند: اينك سخن درست آوردي. سپس آن را كشتند و نزديك بود كه اين را نكنند«71» و ياد كنيد كه چون كسي را كشتيد و درباره‏ي او به ستيزه پرداختيد [و به گردن همديگر انداختيد] و خداوند آشكار كننده‏ي چيزي است كه پنهان مي‏ساختيد«72» آن گاه گفتيم: بخشي از بدن گاو را به او [بدن آن كشته] بزنيد [تا زنده شود] و خداوند اين چنين مردگان را زنده مي‏كند و معجزات خويش را به شما مي‏نماياند تا بينديشيد«73» 1 ـ انديشه: «انديشه‏ي» نهفته در اين داستان، در آيه‏ي 73 بيان شده است: «كَذلِكَ يُحيي اللّه‏ُ الْمَوْتي...» «خداوند اين چنين مردگان را زنده مي‏كند.» حال براي تبيين اين انديشه، ساير عناصر پديدار مي‏شوند. 2 ـ بازگشت به گذشته: در اين داستان به يك معني از عنصر «بازگشت به گذشته» استفاده شده است و البته اين بهره‏مندي در مفهوم تئآتري نمي‏باشد. داستان گاو بني‏اسرائيل از حادثه‏ي مياني آغاز مي‏شود؛ به طوري كه رويداد مياني اين داستان عبارت است از اختلاف نظر در شناسايي قاتل و روي آوردن به حضرت موسي عليه‏السلام براي به دست آوردن قاتل و نيز كشتن گاو. اين گونه «آغاز» بيان‏گر اهميت اين رويداد در سلسله‏ي حوادث داستان مي‏باشد و در واقع حادثه‏ي آغازين داستان در بردارنده‏ي معنا و مفهوم ويژه‏اي است كه بر ساير مفاهيم فرعي مزيت و برتري دارد. با اندكي دقت و توجّه خواهيم فهميد كه آغاز داستان با اين رويداد، در راستاي انديشه‏اي است كه غايت بيان اين داستان در آن نهفته است. يعني داستان «زنده كردن مردگان» درباره‏ي حادثه فردي است كه قاتل وي ناشناخته است. مردم، در شناسايي قاتل، سخت دچار اختلاف مي‏شوند. از اين رو، به منظور كشف هويّت قاتل به موسي عليه‏السلام روي مي‏آورند. موسي عليه‏السلام به آنان دستور مي‏دهد تا گاوي را كه داراي مشخصات ويژه‏اي است، بكشند و پاره‏اي از اجزاي آن را به مقتول بزنند تا زنده شود و هويّت قاتل آشكار گردد. در اين صورت، نخستين رويداد داستان، قتل يك شخص است. رويداد مياني آن عبارت از اختلاف نظر در شناسايي قاتل و روي آوردن به موسي عليه‏السلام براي به دست آوردن قاتل و نيز كشتن گاو. و آخرين رويداد داستان، زنده كردن فرد مقتول است. اين كه قبلاً اشاره شد كه يك معنا از «بازگشت به گذشته» در اين داستان استفاده شده است، از آيه‏ي72 بر مي‏آيد؛ به طوري كه بعداز 5 آيه كه درباره‏ي كشتن گاو بوده است، خداوند مي‏فرمايد: ياد كنيد كه چون كسي را كشتيد و درباره‏ي او به ستيزه پرداختيد. [و به گردن همديگر انداختيد] و خداوند آشكار كننده‏ي چيزي است كه پنهان مي‏ساختيد. و سپس در آيه‏ي 73 مي‏گويد: آن گاه گفتيم: بخشي از بدن گاو را به او [بدن آن كشته] بزنيد [تا زنده شود]. پس معلوم مي‏شود كه «قتل» سرآغاز رويدادها و زدن‏بخشي از بدن‏گاو به«كشته» آخرين آن‏هاست. در ضمن، دلايل آغازيدن داستان به اين طريق و رويداد مياني را حداقل مي‏توان چنين بيان كرد كه: الف ـ فرمان «ذبح گاو»: يعني ما را در مقابل يك فرمان آسماني قرار مي‏دهد. ب ـ «كشتن گاو»: وقتي انديشه‏ي اين داستان «پديده‏ي احياي مردگان» است، پس تجلي‏گاه و مظهر اين احياي مرده به وسيله‏ي كشتن گاو فراهم خواهد شد؛ لذا داستان به اين طريق آغاز مي‏شود. 3 ـ پرسش و پاسخ: داستان گاو نيز به نوعي با عنصر «پرسش و پاسخ» بيان مي‏شود؛ اما اين نيز نوع خاصي از پرسش و پاسخ است با معناي متفاوت از معناي تئآتري آن. به طوري كه از هفت آيه‏اي كه داستان گاو را بيان مي‏كنند، شش آيه به طريق پرسش و پاسخ مي‏باشد؛ پرسشي كه بني‏اسرائيل از موسي عليه‏السلام در مورد بيان خداوند در كشتن گاو مي‏كنند و پاسخي كه خداوند از طريق موسي عليه‏السلام به بني‏اسرائيل مي‏دهد. 4 و 5 ـ شخصيت و شخصيت‏پردازي: در اين داستان، اصل، «كشتن گاو» است؛ نه خود گاو، ولي به خاطر «پرسش»هاي بني‏اسرائيل «پاسخ»هاي خداوند، پرداختي هنرمندانه به شخصيت گاو داده است. لذا به اين معنا، گاو شخصيت اصلي داستان قرار گرفته است. يكي از شيوه‏هاي شخصيت پردازي نيز به همين طريق، يعني «پرسش و پاسخ»، مي‏باشد كه به نوعي غيرتئآتري اين «پرسش و پاسخ»ها در اين داستان منجر به گفتگو شده‏اند تا شخصيت گاو پرداخته شود. ويژگي‏هاي گاو را در چهار دسته مي‏توان بيان كرد: دسته اول به بيان سه ويژگي پرداخته است؛ سنّ: از پروردگارت براي ما بخواه كه چند و چون آن گاو را بر ما روشن كند. رنگ: از پروردگارت بخواه براي ما روشن كند كه رنگ آن چيست؟ ويژگي‏هاي جسماني: از پروردگارت بخواه براي ما روشن كند كه آن چگونه است؟ [چند و چون] دسته‏ي دوم به عنوان پاسخ دسته‏ي اول آمده است؛ سن: ميان‏سال بينابين «عَوان». رنگ: زرد «بَقَرَةٌ صَفْراء» ويژگي‏هاي جسماني: تندرست و يك‏رنگ «مُسَلَّمَةٌ» دسته‏ي سوم، دنباله‏ي دسته دوم مي‏باشد. زيرا در پاسخ، تنها به اعتدال سن و زردي رنگ و سلامت جسماني بسنده نشده است، بلكه براي هر داستان، ويژگي‏هايي را نيز بيان مي‏كند؛ سن: «نه پير...» رنگ: «روشن...» ويژگي‏هاي جسماني: «نه رام [و كاري] است كه زمين را شيار كند...» دسته‏ي چهارم: سن: «... و نه جوان» رنگ: «... بينندگان را شاد كند.» ويژگي‏هاي جسماني: «... و نه كشت‏زار را آبياري كند.» ديگر ويژگي‏هاي جسماني كه مطرح شده‏اند: «يك رنگ است و خال و نشانه‏اي در اندام آن مشاهده نمي‏شود.» داستان طالوت عليه‏السلام : (آيات246ـ252 بقره) آيا [داستان] بزرگان بني‏اسرائيل را پس از موسي ندانسته‏اي؟ آن گاه كه به پيامبرشان گفتند: براي ما فرمانروايي بگمار تا [به فرمان او] در راه خدا جهاد كنيم. گفت: اگر جهاد بر شما مقرر گردد، چه بسا كارزار نكنيد. گفتند: دليلي ندارد كه در راه خدا نجنگيم. و حال آن كه از خانه و كاشانه‏ي‏مان رانده [و از زن] و فرزندانمان جدا شده‏ايم. آن گاه چون كارزار بر ايشان مقرر گشت، جز اندكي از ايشان، همه روي‏گردان شدند، و خدا از ستمكاران آگاه است«246» و پيامبرشان به ايشان گفت: خداوند طالوت را به فرمانروايي شما برگماشته است. گفتند: چگونه برما فرمانروايي كند، حال آن كه ما از او به فرمانروايي سزاوارتريم و مال و منال چنداني نيز ندارد. گفت: خداوند او را بر شما برگزيده است و به او دانايي و توانايي بسيار بخشيده است و خدا فرمانروايي‏اش را به هر كس كه بخواهد ارزاني مي‏دارد و خدا گشايش‏گري داناست«247» و پيامبرشان به ايشان گفت: نشانه‏ي [صدق و صحت] فرمانروايي او اين است كه «تابوت عهد» كه در آن مايه‏ي آرامشي از سوي پروردگارتان و يادگاري از ميراث آل موسي عليه‏السلام و آل‏هارون عليه‏السلام هست و فرشتگانش حمل مي‏كنند، به سوي شما مي‏آيد. اگر مؤمن باشيد در اين امر عبرتي براي شماست«248» و هنگامي كه طالوت با سپاهيان رهسپار شد، گفت: خداوند آزماينده‏ي شما به جويباري است كه هر كس از آن بنوشد از من نيست و هر كس از آن نخورد از من است، مگر آن كه مشتي [آب] به دست خويش برگيرد؛ و جز اندكي از ايشان، همه از آن نوشيدند. و چون او و كساني كه همراه او ايمان آورده بودند، از آن جوي برگذشتند، [بددلان[ گفتند: امروز تاب جالوت و سپاهيانش را نداريم، [اما [كساني كه يقين داشتند كه به لقاي الهي خواهند رسيد، گفتند: چه بسا گروهي اندك‏شمار كه به توفيق الهي بر گروهي انبوه پيروز گرديده است و خداوند با شكيبايان است«249» و چون با جالوت و سپاهيانش رو در رو شدند، گفتند: پروردگارا بر ما [باران] صبر فرو ريز و گام‏هاي ما را استوار بدار و ما را بر خداناشناسان پيروز گردان«250»آن گاه به توفيق الهي آنان را شكست دادند و داود عليه‏السلام جالوت را كشت، و خـداوند به او فرمـانروايي و پيامبـري ارزاني داشت و از هر آن چه خواست به او آموخت و اگر خداوند بعضي از مردم را به دست بعضي ديگر دفع نكند، زمين تبـاه شود، ولي خـداوند بر جهـانيـان بخشـش و بخشايش دارد«251» اين آيات الهي است كه به حق بر تو مي‏خوانيمش و تو از فرستادگاني«252» 1 ـ انديشه: عنصر «انديشه» در داستان طالوت عليه‏السلام مي‏تواند به صورت چند انديشه مطرح شود، بدين ترتيب كه: الف ـ خدا از ستم‏كاران آگاه است. ب ـ خدا فرمانروايي‏اش را به هر كه بخواهد ارزاني مي‏دارد و خدا گشايش گري داناست. ج ـ خدا آزماينده است. د ـ چه بسا گروهي اندك‏شمار كه به توفيق الهي بر گروهي انبوه پيروز گرديده است و خدا با شكيبايان است. ه·· ـ اگر خداوند بعضي از مردم را به دست بعضي ديگر دفع نكند، زمين تباه شود، ولي خداوند بر جهانيان بخشش و بخشايش دارد. با بررسي اين انديشه‏ها مي‏توانيم عنصر «انديشه» در داستان طالوت عليه‏السلام را اين گونه معرفي كنيم كه: خدا از ستمكاران آگاه است. براي همين اگر خداوند بعضي از مردم را به دست بعضي ديگر دفع نكند، زمين تباه شود، ولي خداوند بر جهانيان بخشش و بخشايش دارد. حال مصداق‏هاي اين كه خداوند بر جهانيان بخشش و بخشايش دارد در انديشه‏هاي ديگر مطرح شده‏اند. ـ «خداوند بر جهانيان بخشش و بخشايش دارد. به همين سبب فرمانروايي‏اش را به هر كه بخواهد ارزاني مي‏دارد و خدا گشايش گري داناست. چرا كه اگر چنين نباشد، زمين تباه شود.» زمين مـركز خليفـة اللهي جهـانيان. (عالـي‏ترين هدف خلقت جهانيان همين خليفة اللهي است و تباهي زمين، يعني عقيم ماندن كار خلقت.) ـ «خداوند بر جهانيان بخشش و بخشايش دارد»؛ به همين خاطر «خدا آزماينده است.» ـ «خداوند بر جهانيان بخشش و بخشايش دارد»؛ به همين دليل «چه بسا گروهي اندك شمار كه به توفيق الهي بر گروهي انبوه پيروز گرديده است و خدا با شكيبايان است.» 2 ـ بازشناخت: در داستان طالوت عليه‏السلام عنصر «بازشناخت» در ارتباط با گروهي از بني‏اسرائيل رخ مي‏دهد؛ به طوري كه در آيه‏ي 246، وقتي كه آن گاه كه به پيامبرشان گفتند: براي ما فرمانروايي بگمار تا [به فرمان او] در راه خدا جهاد كنيم، ولي آن گاه چون كارزار بر ايشان مقرر گشت، جز اندكي از ايشان همه روي‏گردان شدند. نشان دهنده‏ي اين مطلب است كه آن گروه از بني‏اسرائيل كه در آغاز داستان چنين تقاضايي از پيامبر خود داشتند، در حين عمل، جز اندكي از ايشان همه روي‏گردان شدند. پس اين گروه از بني‏اسرائيل در مورد خويشتن به شناختي جديد رسيدند كه هنگام عملي شدن خـواستـه‏ي ايشـان از ادامـه دادن آن امتنـاع كـردند. شناخت جديد اين گروه از بني‏اسرائيل، به واسطه‏ي «گماردن فرمانده» و «گذر از جويبار» فراهم مي‏شود تا اين كه خود اين گروه از بني‏اسرائيل بگويند: امروز تاب جالوت و سپاهيانش را نداريم. 3 ـ بيان: «بيان» در داستان طالوت عليه‏السلام به شيوه‏ي روايي و به طريـق گفتگـو ارايـه مـي‏شود. امـا ايـن شيـوه‏ي روايـي بيـان و گفتگـو به لحـاظ ساختـار در اين داستان داراي ويژگي خاصي است. به طـوري كـه راوي ـ خـداوند متعـال ـ داستـان را ايـن گونـه آغـاز مي‏كنـد كـه «آيـا [داستـان[ بزرگان بني‏اسرائيل را پس از موسي ندانسته‏اي؟» اين مطلب نشان مي‏دهد كه مخاطبي براي داستان وجود دارد كه راوي خطابش با اوست. در ادامـه، در همان آيه‏ي 246، آغاز و پايان و نتيجه‏ي داستان را بيان مي‏كند. يعني مخاطبِ راوي در همان ابتدا مي‏داند كه بني‏اسرائيل از تقـاضايي كه از پيامبر خود دارند در حين عمل سر باز خواهند زد. حال براي اين كه اين سر باز زدن نشان داده شود، داستان در آيات بعدي بسط مي‏يابد. در ضمن، گفته شد، ساختار «بيان» در داستان طالوت عليه‏السلام خاص و ويژه است و به همين آيه‏ي 246 بر مي‏گردد؛ به طوري كه كلّ داستان به صورت گفتگو است و اصولاً گفتگو، يك سير كلامي دارد. يعني يك انجامي دارد؛ به طوري كه در آن، موضوعي مطرح مي‏شود كه در سير كلامي طرفين به يك سرانجام مي‏رسد و در واقع آخرين كلام ردّ و بدل شده، شفاف كننده‏ي موضوع آغازين گفتگوست، اما در داستان طالوت عليه‏السلام ، در آغاز داستان، شاهد هستيم كه سير كلامي گفتگو طرح نمي‏شود، بلكه تقاضاي بني‏اسرائيل به عنوان كلام آغازين گفتگو بيان مي‏شود و در ادامه، بدون تصوير كردن سير كلامي، طرفين گفتگو، آخرين كلام گفتگو، يعني جز اندكي از ايشان، همه روي‏گردان شدند، بيان مي‏شود. در آيات بعدي براي اين كه خواننده يا شنونده داستان اقنـاع شود كه چرا ايـن گونه شده است؟ سير كلامي گفتگو طرح مي‏شود. در واقع منطق سير كلامي گفتگو شكسته مي‏شود و سپس براساس انديشه، داستان، ساختار جديـدي پيـدا مي‏كنـد كه ديگر اين ساختار، منطقـي غيـر از منـطق سيـر كلامـي گفتگـو دارد. 4 و 5 ـ شخصيت و شخصيت‏پردازي: شخصيت‏هاي داستان طالوت عليه‏السلام به ترتيب عبارتند از: الف ـ گروهي از بني‏اسرائيل. ب ـ پيامبر بني‏اسرائيل. ج ـ طالوت عليه‏السلام . د ـ جالوت. ه·· ـ داود عليه‏السلام . اما شخصيت پردازي در داستان طالوت عليه‏السلام ، شخصت پردازي مبتني بر انديشه‏ي داستان است. يعني اين پنج شخصيت داستان، آن گونه پرداخته مي‏شوند كه لازمه‏ي انديشه‏ي داستان است. براي نمونه وقتي نام پيامبر بني‏اسرائيل بيان نمي‏شود به اين خاطر است كه در نمودار ساختن انديشه‏ي داستان، ذكر نام او كاربرد ندارد ولي چون حضور او به عنوان واسطه بين خداوند متعال و بني‏اسرائيل، پيش برنده‏ي داستان براي آشكار شدن انديشه مؤثر و ضروري است در داستان گنجانده مي‏شود و آن هم در حدّ يك «پيام رسان». يعني از شخصيت او فقط «پيامبر بودن» اوست كه در خدمت انديشه‏ي داستان است. لذا ابعاد ديگري از شخصيت او مطرح نمي‏گردد. و شخصيت «طالوت عليه‏السلام » نيز به واسطه‏ي كج‏انديشي‏هاي بني‏اسرائيل پرداخته مي‏شود و دانايي و توانايي به عنوان بارزترين وجوه شخصيتي طالوت عليه‏السلام در داستان مطرح مي‏شود كه اين نيز در خدمت انديشه‏ي داستان مي‏باشد. و از شخصيت«جالوت» نيز،چون‏همين مقداري كه بني‏اسرائيل را از خانه و كاشانه‏شان رانده [و از زن] و فرزندان‏شان جدا كرده است در خدمت انديشه‏ي داستان بوده، بدان پرداخته شده است. از شخصيت «داود» عليه‏السلام نيز اين سه ويژگي مطـرح مي‏شـود كه لازمـه‏ي انديشه‏ي داستان است: 1 ـ كُشنده‏ي جالوت 2 ـ فرمانروايي او 3 ـ حكمت او 6 ـ صحنه: تنها مكاني كه به عنوان عنصر «صحنه» در داستان طالوت عليه‏السلام مطرح مي‏شود و در عمل نقش مهمّي ايفا مي‏كند، همان جويباري است كه لشكريان طالوت عليه‏السلام از آن مي‏گذرند. باز متوجه مي‏شـويم كه در صحنـه‏پـردازي داستـان نيـز همـان عنصـر انديشه، حضور دارد چرا كه بدون بيان جويبار،انديشه‏ي داستان‏به روشني تصوير نخواهد شد. «جويبار» تصويرگر اين بخش از انديشه داستان است كه خدا از ستمكاران آگاه است. چرا كه به واسطه‏ي اين جويبار، ستم گران مصداق عيني در داستان پيدا مي‏كنند. 7 ـ طرح خطي: رويدادهاي داستان طالوت عليه‏السلام به صورت خطي، يعني پشت سر هم و با توالي زماني، به وقوع مي‏پيوندد كه نتيجه‏ي آن به عنوان عنصر «طرح خطي» در اين داستان مطرح مي‏شود. تقاضاي گماردن فرمانده؛ معرفي فرمانده همراه با نشانه‏ي آن؛ لشكركشي سپاهيان طالوت عليه‏السلام ؛ گذر از جويبار؛ شكست خوردن سپاهيان جالوت؛ كشته شدن جالوت. 8 ـ كشمكش: عنصر «كشمكش» در داستان طالوت عليه‏السلام بر سر موضوع «گماردن طالوت به عنوان فرمانده‏ي بني‏اسرائيل» بروز مي‏كند. البته اين كشمكش به گستردگي كشمكش تئآتري نيست. 9 ـ گفتار پاياني: عنصر «گفتار پاياني» به نوعي در پايان داستان طالوت عليه‏السلام بيان مي‏شود: اين آيات الهي است كه به حق برتر مي‏خوانيمش و تو از فرستادگاني. با توجه به آيه‏ي 252، آنچه به عنوان «گفتار پاياني» مطرح مي‏شود و اهميّت دارد، همان حقّ بودن آيات الهي است كه نمونه‏ي آن، داستان طالوت عليه‏السلام مي‏باشد. داستان نمرود: (آيه‏ي 258 بقره) آيا [داستـان] كسـي را كـه از [سـرمستـي] آن كـه خـداونـد بـه او ملـك و مكـنت بخشيـده بـود، با ابراهيم عليه‏السلام درباره‏ي پروردگارش محاجّه مي‏كرد، ندانسته‏اي؟ چون ابراهيم عليه‏السلام گفت: پروردگار من كسي است كه زندگي مي‏بخشد و مي‏ميراند، او [نمرود [گفت: من [نيز] زندگي مي‏بخشم و مي‏ميرانم؛ ابراهيم عليه‏السلام گفت: خداوند خورشيد را از مشرق بر مي‏آورد، تو از مغربش برآور. آن كفر پيشه، سرگشته [و خاموش [ماند و خداونـد مـردم ستـم كار را هدايت نمي‏كند«258» 1 ـ انديشه: انديشه‏ي مطرح در داستان نمرود، پديده‏ي «زندگي بخشيدن و ميراندن» مي‏باشد كه به ترتيب در دو داستان بعدي، يعني داستان «شهر خالي» و داستان «قطعه قطعه شدن چهار پرنده به دست ابراهيم عليه‏السلام »، نيز مطرح مي‏گردد و اين داستان مدخل ورود به اين موضوع و مبحث است. اين انديشه از محاجّه‏ي ابراهيم عليه‏السلام و نمرود آشكار مي‏شود. 2 ـ تعريف: عنصر «تعريف» در اين داستان به گونه‏ي خاصي ارايه شده است كه در راستاي اهداف يا به تعبير ديگر در راستاي انديشه‏ي داستان مي‏باشد. خداوند مي‏فرمايد: آيا [داستان] كسي را كه از [سرمستي] آن كه خداوند به او ملك و مكنت بخشيده بود، با ابراهيم عليه‏السلام درباره‏ي پروردگارش محاجّه مي‏كرد، ندانسته‏اي؟ خداوند با چنين تعريفي از «نمرود» به چند نكته اشاره دارد: الف ـ خداوند به او ملك و مكنت بخشيـده بود. ب ـ ملك و مكنت، مانع نمرود از درك صحيح درباره‏ي پروردگار شده بود. چرا كه مي‏پنداشت او هم مي‏تواند زنـدگي ببخشد و بميراند. 3 ـ رقابت: ابراهيم عليه‏السلام كه شخصيت اصلي داستان است، به نوعي، نمرود در ابلاغ پيام الهي رقيب اوست. چرا كه ابراهيم عليه‏السلام پروردگارش را خدايي معرفي مي‏كند كه زندگي مي‏بخشد و مي‏ميراند و نمرود نيز چنين ادعايي دارد. لذا بر سر موضوع واحد اختلاف نظر حاصل مي‏شود و نمرود رقيب ابراهيم عليه‏السلام مي‏شود. 4 ـ كشمكش: در اين داستان به نوعي كشمكش بين ابراهيم عليه‏السلام و نمرود صورت گرفته است و از نوع كشمكش انسان بر ضد انسان مي‏باشد. نكته‏اي كه در اين كشمكش حايز اهميت است، مشخص نبودن مكان و زمان آن مي‏باشد. به نظر مي‏رسد علت اين ابهام اين است كه بر بيان حقّ بدون قيد زمان و مكان تأكيد شود. به عبارت ديگر داستان نمرود با اين ويژگي كشمكش، اين مطلب را آشكار مي‏كند كه اصل، صلابت و استواري در بيان حقّ است و زمان و مكان نمي‏تواند مانع بيان آن شود. با توجه به اين دليل، ابهام زماني و مكاني كشمكش داستان قابل توجيه است. داستان شهر خالي: (آيه‏ي 259 بقره) آيا [داستان] كسي را كه بر شهري گذشت كه سقف‏ها و ديوارهايش فرو ريخته بود، [در دل[ گفت: چگونه خداوند [اهل] اين [شهر] را پس از مرگشان زنده مي‏كند؟ آن گاه خداوند او را [به مدت] صد سال ميراند، سپس زنده كرد؛ [و به او[ گفت: چه مدت [در اين حال] مانده‏اي؟ گفت يك روز يا بخشي از يك روز [در اين حال] مانده‏ام. فرمود: چنين نيست، صد سال [در چنين حالي[ مانده‏اي. به خوردني و نوشيدني‏ات بنگر كه با گذشت زمان ديگرگون نشده است و به درازگوشت بنگر و [بدينسان] تو را مايه‏ي عبرت مردم خواهيم ساخت و به استخوان‏ها بنگر كه چگونه فراهمشان مي‏نهيم، سپس بر آن‏ها [پرده‏ي [گوشت مي‏پوشانيم و هنگامي كه [حقيقت امر] بر او آشكار شد، گفت: مي‏دانم كه خداوند بر هر كاري توانا است«259» 1 ـ انديشه: همان طور كه قبلاً اشـاره شد اين داستـان (شهـر خالي) نيز پيـرامون پديده‏ي «زندگي بخشيدن و ميراندن» مي‏باشد؛ امّا به گونه‏اي متفاوت از داستـان قبـل. در داستـان قبـل (داستـان نمرود) بحث كلامي در مورد توانايي مطلق خداوند بر «زندگي بخشيدن و ميراندن» بود، ولي در اين داستان انديشه‏ي «توانايي بر زندگي بخشيدن و ميراندن» به نوعي خاص نشان داده شده است. 2 ـ بازشناخت: عنصر «بازشناخت» به يك معنا در داستان شهر خالي به كار رفته است. شخصيت اصلي داستان كه در آيه از او به عنوان كسي را كه بر شهري گذشت نام برده شده است، طبق كتب تفاسير، پيامبري است كه «ارميا» يا «عزير» نام دارد. در اين داستان ارميا يا عزير در پايان به شناختي جديد نايل مي‏شود؛ به طوري كه در آغاز، زنده شدن اهل شهر براي او به واسطه‏ي موقعيت و فضايي كه در آنجا حاكم بوده است، بعيد به نظر مي‏رسد؛ (در تفاسير آمده كه حيوانات خشكي و دريايي از مردار آن‏ها مي‏خوردند)، ولي در پايان داستان خود اوست كه مي‏گويد: «مي‏دانم كه خداوند بر هر كاري تواناست.» كيفيت و چگونگي عنصر «بازشناخت» نيز از خود آيه به روشني معلوم است. او به واسطه‏ي خواب صد ساله و بيداري بعد از آن به اين شناخت جديد مي‏رسد. البته عنصر «بازشناخت» در اين داستان با عنصر «بازشناخت» تئآتري تفاوت دارد. 3 ـ بيان: «بيان» در اين داستان به طريق گفتگو ارايه شده است. اين گفتگو با پرسش شخصيت اصلي داستان آغاز مي‏شود و در ادامه، توسط نداي غيبي يا پيرمردي (طبق برخي تفاسير) از او سؤال مي‏شود كه چه مدت [در اين حال] مانده‏اي؟ در جواب، شخصيت اصلي مي‏گويد: يك روز يا بخشي از يك روز [در اين حال] مانده‏ام.» به همين ترتيب داستان ادامه پيدا مي‏كند و عنصر «بيان» شكل مي‏گيرد. 4 و 5 ـ گره‏افكني و گره‏گشايي: داستان شهر خالي در همان آغاز با گره‏افكني شروع مي‏شود و به نوعي از گره‏اي كه براي شخصيت اصلي مطرح بوده است، سخن به ميان مي‏آيد. البته چنان كه قبلاً نيز اشاره شد اين عناصر به مفهوم تئآتري در داستان‏ها به كار نرفته‏اند، بلكه شباهت‏هايي بين آن ها موجود است. گره‏افكني يا عمل فراز اين داستان، اين است كه شخصيت اصلي داستان در موقعيتي قرار مي‏گيرد كه زنده شدن مردگان اهل شهر با آن وضعيت برايش بعيد به نظر مي‏رسد، به طوري‏كه مي‏گويد: چگونه خداوند [اهل] اين [شهر] را پس از مرگشان زنده مي‏كند؟ حال، اين گره‏افكني يا عمل فراز بايد به گره‏گشايي يا عمل فرود منتهي شود. در ادامه‏ي داستان شاهد گره‏گشايي هستيم؛ به طوري كه با «ميراندن و زنده كردن» خود شخصيت اصلي تحقق مي‏يابد. گره افكني يـا عمـل فـراز داستـان شهـر خـالـي: بعيد به نظر رسيدن زنده كردن مردگان اهل شهر براي شخصيت اصلي. گـره‏گشايي يـا عمل فـرود داستـان شهـر خالـي: ميراندن شخصيت اصلي و سپس زنده كردنش بعد از صد سال. 6 ـ موقعيت نمايشي: داستان شهر خالي داراي «موقعيت نمايشي» است؛ به طوري كه عمل نمايشي، آرامش و سكون داستان را از بين برده است و تا زماني كه اين آرامش و سكون باز نگردد، عمل نمايشي ادامه خواهد داشت. عمل نمايشي آغازين داستان به واسطه‏ي كشته شد. اهل شهر فراهم آمده است، حال اين كشته شدن مي‏تواند سؤالات گوناگوني را برانگيزد كه يكي از آن سؤالات هماني است كه در اين داستان مطرح شده است. «كشته شدن اهل شهر يا ميراندن آن ها» نيز نقطه‏ي عزيمت موقعيت نمايشي داستان شهر خالي مي‏باشد؛ به طوري كه عمل نمايشي از اين نقطه شروع و عزيمت مي‏كند. داستان حضرت ابراهيم عليه‏السلام و پرندگان: (آيه‏ي 260 بقره) و آن گاه كه ابراهيم گفت: پرودگارا به من بنماي كه چگونه مردگان را زنده مي‏كني؟ فرمود: مگر ايمان نداري؟ گفت: چرا، ولي براي آن كه دلم آرام گيرد. فرمود: چهار پرنده بگير [و بكش] و پاره پاره كن [و همه را در هم بياميز]، سپس بر سر هر كوهي پاره‏اي از آن‏ها را بگذار، آن گاه آنان را [به خود [بخوان. [خواهي ديد] كه شتابان به سوي تو مي‏آيند و بدان كه خداوند، پيروزمندِ فرزانه است«260» 1 ـ انديشه: همان طور كه ذكر شد اين سوّمين داستان در سلسله‏ي داستان هاي به هم پيوسته‏اي است كه در مورد پديده‏ي ميراندن و زنده كردن مي‏باشد، اما ايـن بار شخصيّت اصلي، ابراهيم خليل‏اللّه‏ عليه‏السلام است. اگر به اين سه داستـان، يك جـا نظر كنيم، نكاتي براي مان روشن خواهد شد؛ به طـوري كـه در داستان نمرود بحث نظري پيرامون پديده‏ي زنده كردن و ميرانـدن مطـرح شد و معلـوم گـرديد كه تنها خـداوند قـادر و متعـال است كه توانايي زنده كردن و ميرانـدن را دارد. داستـان شهـر خـالي، نمايانـدن وضعيتـي از مردگـان بـود كه زنـده شدن آن ها به نظر بعيد مي‏رسيد. يعني وضعيت خاص اين مردگان سبب مي‏شد كه ارميا يا عزير زنده شدنشان را امري بعيد پندارد. در داستان‏ابراهيم عليه‏السلام و پرندگان،موضوع‏به گونه‏اي ديگر مطرح است، در اين جا ابراهيم عليه‏السلام در اين امر شك و ترديد ندارد، بلكه از كيفيت و چگـونگي زنده كردن مردگان سؤال دارد. به عبارت ديگر اين كه خداوند متعال مردگـان را زنـده مي‏كند، جاي ترديد نيست، بلكه اين زنده شدن به چـه طريق خواهـد بود، ايـن معنـا از خود آيه‏ي مباركه نيز بر مي‏آيد. ابراهيم عليه‏السلام مي‏گويد: پروردگارا به من بنماي كه چگونه مردگان را زنده مي‏كني. در واقع ابراهيم عليه‏السلام از خداوند متعال كاري مي‏خواهد كه هنوز زمان وقوع آن نرسيده است. چرا كه در قيامت، مردگان زنده خواهند شد؛ نه قبل از قيامت و اين پرسش از كيفيت عمل است؛ نه از خود عمل. در اين سه داستان يك انديشه واحد از ابعاد مختلف مطرح شده است و به خاطر همين ابعاد مختلف، موقعيت‏ها شخصيت ها و رويدادهاي متفاوتي در داستان ها گنجانده شده است. و اين تفاوت در موقعيت ها و شخصيت ها و رويدادها، لازمه‏ي چنين نگرش هايي از يك انديشه‏ي واحد بوده است. 2 ـ بيان: بيان در داستان ابراهيم عليه‏السلام و پرندگان با عنصر «گفتگو» ارايه شده است كه به روشني از خود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 632]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن