واضح آرشیو وب فارسی:ايسنا: باز دلم هواي بوي خوش كتابهاي نو، كيف و كفش خريدن را كرده...
خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: نگاهي به وبلاگها
هنوز بعد از 20 سال كه از كلاس اولي بودنم گذشته دلم غنج ميرود براي بوي ماه مدرسه، براي كتاب و دفترهاي نو و تانخورده و براي مانتو شلوار و كيف و كفش نو و صابون و دستمالي كه هر سال نو ميكرديم، اما دريغ از اينكه تا آخر سال از آنها استفاده كنيم. فقط شنبه صبح ميگذاشتيم روي ميز تا خانم ناظم ببيند!
به گزارش سرويس نگاهي به وبلاگهاي خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، نويسنده وبلاگ "دل نوشتههاي يك دانشجو" به نشاني http://nahavand.persianblog.ir نوشته است: هنوز بعد از اين همه بزرگ شدن آخرهاي تابستان كه ميشود آرزو ميكنم دوباره به مدرسه قدم بگذارم و همه تجربههاي شاد و به يادماندني و همه شيطنتهاي زيباي 5 سال دبستانم را كه در حياط بزرگش طي كردم...
هنوز هم بوي مهر دلم را بي قرار ميكند و به ياد مدرسه كودكيهايم ميافتم... احساس ميكنم بعد از تمام شدن آن دوران ديگر هيچ خاطره ماندگاري در زندگيام ندارم كه به خوشمزهگي لواشكهاي راه مدرسه و جيغهاي زنگ تفريح باشد و به احساس خوشي كه وقتي سر صف مقاله و شعر ميخواندم و وقتي مبصر ميشدم پيدا ميكردم...و چه زود دستمان از همه خاطرات خوش خالي شد و چه زود بزرگ شديم...
سعي كردم آن روز صبح (اول مهر را ميگويم) با چشم بسته از خانه خارج شوم، اما انگار يادم رفته بود مدرسه وسط كوچه را! و دالاني كه از گل جلوي در ساخته بودند و بوي اسپند كافي بود براي بغض بي قراري كه از 7 سالگي هنوز رهايم نكرده...
نسيم سردي كه ساعت 7 صبح اول مهر ماه در اين كوير غريب و تنها در كوچه خلوت به صورتم ميخورد شعلهاي را در پس پستوي دلم روشن ميكند كه چه كودكانه پنداشته بودم و در خانه و شهرم جايش گذاشتهام و چه عبث خيال بافته بودم كه بزرگ شدهام ديگر!
و باز همان حسرت هميشگي...و باز دلم هواي بوي خوش كتابهاي نو و كيف و كفش خريدن و وسايل نو را به رخ همكلاسيها كشيدن...
بوي مهر كه در كوچه پس كوچههاي دلم ميوزد بيقرار خانه قديمي مادربزرگ ميشوم كه صبحهاي پاييز صداي آواز دسته جمعي گنجشكها روي درخت توت پير ديوانهام ميكرد تا بيدار شوم و لباس نو بر تن كنم و به سوي مدرسه خاطرههايم بدوم... نميدانم كسي از آن اهالي الان اين خط خطيهاي دل مرا ميخواند يا نه؟ اما كاش قاصدك پاييزي خبر ميبرد براي همه شان ...همه همكلاسيهاي بي رياي كودكيهايم كه چقدر بي تابانه ميخواهمشان...
و دل چه كودكانه بهانه معلم هميشه مهربان كلاس اول را ميگيرد كه سالهاست دل كنده از كلاس و مدرسه و آرام بي صدا زير خروارها خاك آرميده است و هر سال امروز كه ميرسد بغض دلم چه بهانه گير ميشود براي تركيدن...
انتهاي پيام
چهارشنبه 3 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايسنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 186]