واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: كارگري - خسته، تشنه، داغون
كارگري - خسته، تشنه، داغون
آنچه در ادامه ميخوانيد گزيدهاي از مجموعه نوشتههاي كودكان كارگر ايراني و افغان است كه در كلاسهايي كه روزهاي جمعه در چند مركز غيردولتي براي آموزش آنان تشكيل ميشود نوشته شدهاند. اين مجموعه را علي صداقتي خياط، نويسنده و فعال حقوق كودكان، در چند مجلد با عنوانهاي «برج غار»، «غار تار» و «ترس غار» گرد آورده و انتشارات ناهيد منتشر كرده است.
وقتي
وقتي بعد از سه ماه حقوقم را دادند براي پدرم يك جفت كفش بخرم براي مادرم يك كاپشن گرمي تا بتواند زمستان از آن استفاده كند. براي عيد براي برادرم يك شلوار لي بخرم تا در مدرسه به او به خاطر شلوارش توهين نكنند. براي خواهرم يك كيف نو بخرم تا وقتي به مدرسه ميرود كتاب و دفترهايش را در كيسه پلاستيكي نكند و بچهها به او نخندند. اما خودم چي. من هم چيزهايي لازم دارم مثل مانتو كفش و براي مدرسه كيف. ولي كفش پدرم و كاپشن مادرم و كيف و شلوار خواهر و برادرم مهمتر است. اگر پولم رسيد همه را ميخرم براي خودم بماند بعد، آنها لازمتر هستند.
سميه، 15 ساله، پنجم دبستان
اگر
اگه پدرم سر كار ميرفت الان بيكار نبود و در خانه نمينشست و با مادرم دعوا نميكرد. اگه من جاي رئيسجمهور بودم يك عالمه كار درست ميكردم كه مردم بيكار نمونن. اگه من پولدار بودم پدرومادرم را به رستوران ميبردم.
فرشته، 9 ساله
اگر
اگه من پول داشتم پدرم را به دكتر ميبردم. اگه بيمارستان مجاني بود هيچكس به بيپولي نميمرد. اگه مواد مخدر ردوبدل نميشد جوانها از زندگي ناكام نميشدند. اگه لباس ارزان بود فقيرها در زمستان مريض نميشدند. اگه پليسها خوب باشند بيگناهها را به زندان نميبردند و كتك نميزدند. اگه مربيها پول روي هم بذارند ميتوانند يك مدرسه بزرگ بخرند.
عاليه، 10 ساله، پنجم دبستان
اگر
اگه من پولي داشتم به فقيران كمك ميكردم و براي آنها كارخانه درست ميكردم تا آنها پولي براي خوردن غذا پيدا ميكردند تا ديگر گرسنه نميماندند و براي پيدا كردن غذاي زن و بچههايش پولي داشته باشد تا براي آنها لباس و هرچه كه بچههايش ميخواهد تهيه كند و ديگر دست آنها پيش مردم دراز نباشد و ديگر نگران خوردن زن و بچههايش نباشد.
رحمت، 9 ساله
اگر
اگر پدرم فرصت كند يك نقاشي براي اگر ميكشد تا من ياد بگيرم اگر را نقاشي كنم. اگر مادرم كاموا داشته باشد براي همه بچهها كله و دستكش ميبافد كه سرما نخورند. اگر برادرت و برادر بزرگم وقت كند مدرسه را مجاني رنگ ميزند تا بچهها خوشحالتر شوند و بيشتر درس بخوانند. اگر من بتوانم هر جمعه به مدرسه بيايم خيلي بهتر است. بيشتر جمعهها با برادرم سر كار ميروم و پدرم شبها دير به خانه ميآيد و صبح زود ميرود و كاموا هم خيلي گران است.
جبار، 13 ساله، پنجم دبستان
خجالت
صاحبكار بابام براي عيد بهش پول نميده بابام از اينكه نميتونه براي ما لباس بخره خجالت ميكشه منم از اينكه عيد مجبورم دوباره لباسهاي كهنهام را بپوشم خجالت ميكشم.
سميه، 15 ساله
خجالت
شب اومد خونه مثل هر شب خسته خسته آه و ناله ميكرد دلم ميخواست بوسش كنم بگم دوستش دارم اما خجالت كشيدم.
ميترا، 16 ساله، سوم راهنمايي
آرزو
من جوراب فروشي را دوست ندارم چون كه شهرداري من را ميگيرد و به كلانتري ميبرد مامانم نگران ميشود و زياد پول از دستش ميرود. من دوست دارم به مدرسه بروم و سر كار نروم چون من مدرسه را دوست دارم و دوست دارم وقتي بزرگ شدم معلم شوم.
سعيد، 12 ساله، اول دبستان
(سعيد ديكته كرده و توسط شخص ديگري نوشته شده است).
خشم
صاحبكار من خيلي خشن بود تنبل خر نفهم. و من هم از او عصبانيتر چون خسته تشنه داغون. او گفت و من گفتم و درگيري در آنجا شروع شد. من اخراج او خوشحال من گريان او خندان من بيكار او پولدار.
محمدرضا، 14ساله، پنجم دبستان
خشم
يه پسره رفته مدرسه. خانمش گفته شهريه بياره اونم نياورده. پسره خشن شد. داد زد. همسايشون واسه مامانش گفت بايد پول بدي ولي پسره گفت شهريه مدرسه ما چي ميشه بعد باباش گفت واسه صاحبخونه دادم. پسره ميره كفاشي. نميآد با بچهها بازي كنه.
سلسله، هفت ساله، اول دبستان
واژه
سقف خانه ما ترك خورده و ديوار خانه ما شكسته است ما پول نداريم كه ديوار و سقف خانه را درست كنيم و باران ميآمد ظرفها را ميگذاشتيم كه خانهمان پر آب نشود دستهاي مادر ترك خورده است و پنجره خانه همسايه شكسته است.
فاطمه، 12 ساله، چهارم دبستان
يك نامه
آيا اين درست است حق كودكان ضايع شود و آنها به چيزهايي كه ميخواهند نرسند. آيا اين درست است يك كودك هشت ساله برود كار كند و خرج خانواده را بدهد و نتواند به مدرسه برود. او نميتواند به مدرسه برود و مانند بچههاي ديگر تحصيل كند. اگر پدر و مادرها به فكر ما نباشند كسي به فكر ما نيست. آيا اين درست است يك كودك شب گرسنه بخوابد. آيا اين درست است يك كودك نتواند شادي كند و از زندگي لذت ببرد. اين درست است كودك صبح زود از خواب شيرين خود بلند شود و از صبح تا شب كار كند. اين درست است كه بچه نتواند استراحت كند. اين درست است كه بچه هفت يا هشت ساله نتواند به مدرسه برود. اين درست است كه يك كودك مرض داشته باشد و در همان حال مريضي در خانه بماند. نتواند تغذيه درست بخورد. همه اين گفتهها درست است و پيش چشم خودم اتفاق افتاده است. او يك كودك است و همسايه ما است.
جمعه خان، 11 ساله، پنجم دبستان
يك نامه
به نام خدا
ما بچهها احتياج داريم كه هميشه سالم باشيم. ما هم ميخواهيم مثل بقيه به مدرسه برويم بازي كنيم غذاي مقوي بخوريم تا هميشه سالم باشيم. ما دوست داريم مثل بقيه بچهها لباس نو بپوشيم و ما دوست داريم وطنمان آزاد شود تا بازگرديم به وطنمان. آيا شما دوست داريد كه كودك زير باران روي كول مادرش باشد تا مادرش پولي به دست آورد. شما بايد فكر كنيد كه ما هم مثل دختر يا پسر شماييم كمك كنيد تا به مدرسه برويم. چرا بچههايي كه پول دارند ميتوانند به مدرسه بروند يا لباس نو بپوشند ما هم انسانيم و به اين چيزها احتياج داريم چون پول نداريم نبايد خانهاي داشته باشيم كه توي آن زندگي كنيم چرا ما شب و روز آدامس يا گل بفروشيم يا شيشه ماشين پاك كنيم. شب و روز زير سرما باشيم اين را چه قانوني گفته. درست است براي اينكه ما از يك كشور ديگريم بهخاطر همين است كه به ما كمك نميكنيد ولي بايد بدانيد ما هم مسلمانيم و شما بايد كمك كنيد تا به مدرسه برويم سواد داشته باشيم تا بتوانيم كشور خود را بسازيم آن وقت است كه ما كشور آزادي داريم.
نديمه، 13 ساله، دوم دبستان
يك روز خوب
من در سال 84 گوني ميزدم. 200 گوني زدم خودم به تنهايي. شبها تا ساعت يك شب گوني ميزنيم. الان هم ميزنيم. وقتي كه گونيها را زديم همه تمام شدند، پولها را مادرم و پدرم گرفتند به من كه تا ساعت يك شب گوني ميزدم پولي ندادند. من ميخواستم با پول گونيها مانتو بخرم. قبل از اينكه گوني بزنيم به پدرم گفتم كه براي من مانتو بخر. گفت دلت خوشه پولم كجا بود. اگر پول داشتم خانه را عوض ميكردم و يك فرش ميخريدم. وقتي كه پدرم اين حرف را زد احساس كردم كه اصلا مرا دوست ندارد. يك روز همين جور نشسته بودم كه پدرم گفت عزيزم فكر ميكني امروز چه روزي است. گفتم دوم خرداد. پدرم گفت چيزي به نظرت نميرسد. گفتم نه. گفت تولدت مبارك. يك كادو هم گرفته بود، اگر گفتيد چه؟ با پولهايي كه گوني زده بود سه هزار تومان ديگر رويش گذاشته بود و يك مانتو برايم خريده بود. احساس خوبي داشتم.
فريبا، 13 ساله، سوم دبستان
يك روز خوب
علي دوست دارد كه روزهاي جمعه سر كار نرود ولي مامانش ميگويد علي تو بايد سر كار بروي فرقي ندارد كه امروز جمعه است يا شنبه علي از اين بابت كمي ناراحت است. يك شب كه ميخوابد صبح كه بلند ميشود ميبيند كه مادرش به او ميگويد علي امروز جمعه است سر كار نرو. علي خيلي خوشحال ميشود.
صالحه، 10 ساله، چهارم دبستان
سه شنبه 2 مهر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران جوان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 262]