تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 13 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):عبادت کردن به زیادی روزه و نماز نیست، بلکه (حقیقت) عبادت، زیاد در کار ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803939374




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سوخته دلان


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: سوخته دلان
فریده رهنما
296 صفحه
انتشارات درسا 1375

فصل اول

وزش باد ملایمی پیچك های چسبیده به جرز دیوارهای حیاط خانه را به رقص واداشته بود، با شدت جریان باد، رقص پیچك ها هم به اوج خود می رسید و با آرام گرفتن باد و باران، برگ های شسته شده از باران شب گذشته دوباره در جای خود قرار می گرفتند.
نوای باد، سمفونی زیبای دانوب آبی یوهان اشتراوس را به یادش می آورد و رقص پیچك ها، همراهی دو پای نیرومند را با والسی آرام در نظرش مجسم می كرد.
از همان موقع كه پاهایش از حركت باز ایستادند، زندگیش رنگ دیگری به خود گرفت، میل به ادامه حیات، به زنده بودن و نفس كشیدن در وجودش كشته شد، دیگر صدای شاد خنده هایش در فضای خانه نمی پیچید؛ نه طنین نشاط بخش قهقهه هایش و نه آوای اوج گرفته از ضجه هایش به گوش كسی نمی رسید.
خنده هایش مُرد، اما ضجه ها همچنان در قفسه سینه اش پر اوج و پر طنین بود.
تنها احساسی كه هیچوقت او را رها نمی كرد حس انتقام و تلافی بود. بدون هیچ امید و انتظاری لحظات سرد و غمگین روزهایش را به شب می رساند و در سیاهی و تیرگی شبهای خاموش و بی ستاره اش، با نیمه جان باقی مانده از آن جسم سرشار از نیروی عشق و آرزوهای جوانی، در رختخواب سرد و تنهایش، با هیولای شب به نبرد می پرداخت و می كوشید تا لحظات تیره اش را به نابودی كشاند؛ لحظاتی كه به كندی حركت لاك پشتی پیر و ناتوان لنگ لنگان، سپری می شدند.
اكنون دیگر مانند آن شب ها موقعی كه بی خوابی به سرش می زد، نمی توانست از این دنده به آن دنده بغلتد. او دیگر قادر نبود، حتی برای نوشیدن لیوانی آب سرد، از جای خود برخاسته و به طرف یخچال خانه اش برود.
از مدت ها پیش محكوم بود همانطور ساكت و بی حركت در انتظار دمیدن سپیده ی صبح لحظه شماری كند.
آنشب وزش باد آنچنان شدید شد، كه تبدیل به طوفانی سهمگین گردید و درب و پنجره اتاق را به شدت در هم كوبید.
با صندلی چرخدارش به پنجره نزدیك شد و به زحمت توانست آن را ببندد.
برگهای سبز و شاداب، به همراه طوفان سهمگین از جا كنده می شدند و یكی پس از دیگری در فضای اطراف حیاط پراكنده می گردیدند.
صدای رعد و برق و غرش طوفان و به دنبال آن شروع رگباری تند، غم های گذشته ی انباشته شده بر روی هم را یكی پس از دیگری از غم خانه سینه اش بیرون كشید، غم هایی كه با نیش هیچ خنجری از بین نمی رفت.
نگاهش را به برگهای سبز پراكنده بر روی زمین كه تا همین چند لحظه پیش بی خبر از قهر طبیعت به رقص مشغول بودند دوخت و ناگهان به شادی های زودگذر دوران زندگی خود و به طوفان سهمگینی كه تمام شادی های زندگیش را از او گرفت، اندیشید.

****


نفیسه آرام نمی گرفت، حتی یك لحظه هم گریه اش بند نمی آمد، سرخی چشمانش از دور، ساعت ها گریه و زاری او را آشكار می نمود، درد نفیسه همان درد افسانه بود، اما افسانه می كوشید تا تحملش كند، بغضی كه چون گلوله سربی سخت و سهمگین راه گلویش را بسته بود، نه در درون می مرد و نه از گلو خارج می شد.
افسانه دستش را با محبت به روی شانه خواهرش گذاشت و گفت:
- كافی است نفیسه جان، بلند شو، با این كارها هم خودت را از بین می بری و هم باعث عذاب روح مادر می شوی.
خواهرش در میان هق هق گریه پاسخ داد:
- نمی توانم افسانه تو برو، من همین جا می مانم.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 74]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن