تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):انسان، با نيّت خوب و اخلاق خوب، به تمام آنچه در جستجوى آن است، از زندگى خوش و امني...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806940899




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قصریخی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: در یکی از عمارتهای سن پطر زبورگ جشن سی و نهمین سال تولد شاهزاده خانم آماندا گراند استرلینگ،شاهزاده ی شهرهای کوچک و سرد اوختا و ایژما،که در شمال شرقی سنّ پطر زبورگ قرار دارد برگزار شده است.شاهزد خانم جوان که ثمره ی ازدواج پرنسس اولدریت و آکر کلارک تنها دختر پادشاه شهر اوختا و آرتور گرانده استرلینگ تنها پادشاه شهر ایژما بود.چند سال بعد از به دنیا این دختر کوچک،حکومت روسیه کمونیستی شد و تزارهای روسیه در کوهای یخزده ی قفقاز جان خود را از دست دادند.از آن به بعد این دو زوج جوان فقط لقب و ثروت خود را حفظ کردند و عملا مقامی نداشتند.لقب پرنسس از آنها به دختر کچکشان آماندا گرانده استرلینگ به یادگار ماند.
آماندا در سنّ شانزده سالگی در یک سفر چهار روزه به مسکو با یک پسر ایرانی به نام اسکندر کیانی آشنا شد.این پسر جوان و جذاب،دل دختر را ربود و این چنین شد که این سفر کوتاه چهار روزه به سفری یکماهه تبدیل شد.
در این مدت دختر متوجه شد که اسکندر به روسیه تبعید شده و هیچ راه بازگشتی به مملکتش ندارد و این جای بسی خوشحالی برای دختر جوان بود.زمانی که این آشنایی طولانی شد،اسکندر احساس کرد که با تمام وجود خواهان خوشبختی اماندای جوان است و به همین علت نامه به مادر پیرش نوشت و به او گفت که پسر بیست و دو سالهاش دل به دختر روسی بسته و برای ازدواج نیاز به پول دارد.مادر اسکندر با گذشت یک ماه تمام ارثیه ی پدری اسکندر را فروخت و و برای او به مسکو فرستد.
اسکندر هم با قاطعیت تمام به خاکه پرنسس آرتور گرانده استرلینگ رفت و یگانه دخترش را خواستگاری کرد.پرنسس با ازدواج آن دو به شدت مخالفت کرد،اما بالاخره اصرار و پافشاری آنها ثمر داد و در کلیسای بزرگ ایژما به عقد هم در آمدند.این دختر جوان تحت تاثیر همسرش به دین اسلام گروید و ثمره ی ازدواج آنها در دومین سال زندگی مشترکشان تولد پسری زیبا به نام بنیامین بود که خوشبختی آنها را چند برابر کرد.
بعد از به دنیا آمدن بنیامین،زوج تصمیم گرفتند که در شهر سنّ پطر زبورگ عمارت زیبایی بنا کنند و به طور مستقل زندگی مشترکشان را ادامه بدهند.به محض به دنیا آمدن فرزند دومشان،رها که دختر بسیار شیرین و دوست داشتنی بود،به سنّ پطر زبورگ نقل مکان کردند.
حال بعد از گذشت بیست و دو سال در کاخ زیبای آنها جشنی به مناسبت تولد پرنسس آماندا گرانده استرلینگ بر پاا شده بود.بیشتر مردم سنّ پطر زبورگ در این جشن بزرگ شرکت داشند و بر عکس بیرون،فضای داخل سالن کاخ به سیر گرم و دل پذیر بود.
صدای خنده ی جوانها که شادمانه با هم گفت و گو میکردند به گوش میرسید.بوی گًل ماگنولیا تمام سالن را پر کرده بود.
چلچراغهای رنگا رنگ که از سقف بلند تالار آویزان بود جلوه و شکوه خاصی به سالن میبخشیدند.مستختدمان مشغول پذیرایی بودند و پرنسس آماندا در لباس شب سفید رنگش دست در دست اسکندر راه میرفت و به مهمانها خوشامد میگفت.در گوشه از سالن هم زیر نور آبی رنگ یکی از نور افکنها دختری زیبا که چهره ی شبیه حوریان بهشتی داشت و لباس شب نقره به تنآوطر کرده بود در کنار پسری زیبا و برازنده ایستاده بود و به جمع با نشاط داخل سالن مینگریستند.دختر جوان لبخند ملیحی بر لب داشت که بر زیبایی شگرف و باورنکردنی او می افزود.
مطمئناً تمام پسرهای جمع یک دل نه صد دل به او باخته بودند،اما او با غرور دست در دست تنها برادرش که از صمیم او را میپرستید،انداخته بود،و به آنها مینگریست،بدون اینکه هیچ جوان دیگری نظر او را به خود جلب کند.گاهی نگاه محبت آمیزی به برادرش می انداخت و با هر نگاه زیبایی برادرش را میستود.
بنیامین که از بی توجهی رها به جوانهای دیگر کمی نگران بود آرام گفت:رها تا کی میخواهی پیش من بمانی؟فکر نمیکنی بهتر است با هم به جمع جوانها بپیوندیم و درشادی آنها شریک شویم؟
رها لبخند زیبایی بر لب نشاند و گفت:مگر در شادی آنها شریک نیستیم؟
بنیامین در چشمان زیبا و افسونگر خواهرش نگریست و گفت:عزیز دلم تو جوان و زیبایی.تا کی میخواهی به هیچ کس توجه نشان ندهی؟بیشتر پسرهای جوان این جمع فقط منتظرند تا تو دست مرا رها کنی تا اطرافت را بگیرند.اما تو نسبت به همه ی آنها بی توجه هستی.فکر نمیکنی بهتر است هر چه زودتر به یکی از آنها دل ببندی؟تو الان هفده سال سنّ داری و کاملا بزرگ شده حالا دیگر باید بیشتر با دیگران رابطه بر قرار کنی.
رها دست برادرش را بیشتر فشرد و گفت:نه بنیامین من هیچ وقت ازدواج نمیکنم.من نمیتونم پسری را دوست داشته باشم.زندگی من،تو و پدر و مادر هستید.دیگر از زندگی چه میخواهم؟من همه چیز دارم.برداری که با تمام وجود دوستش دارم و پدر و مادر همیشه از حمایتشان بر خوردارم.
بنیامین لبخندی به صورت زیبای خواهرش پاشید و گفت:همین افکار تو را مغرور کرده.درست است که همه چیز داری،ثروت،زیبایی، و خانواده که با تمام وجود دوستت دارند اما چند سال دیگر به این نتیجه میرسی که عشق و ازدواج هم لازمه ی خوشبختی هستند.پس این غرور را کنار بگذار و با محبت بیشتری به اطرافت نگاه کن.
رها چشمهای زیبایش را بر هم گذاشت و گفت:نه تو اشتباه میکنی،من مغرور نیستم،فقط خوشبختیم را تکمیل میبینم و نیازی ندارم که.....
هنوز سخنش به پایان نرسیده بود که ایوان یکی از مستختدمین به سمت آنها آمد و دو لیوان شربت را که به دستور بنیامین تهیه کرده بود را به سمت آنها دراز کرد.بنیامین تشکری کرد و یکی از آنها را به دست رها داد و دیگری را خود به دست گرفت و گفت:رهای عزیزم هیچ فکر کردی،که اگر من ازدواج کنم...
رها سخنش را قطعه کرد و مژگان بلندش را بر هم گذاشت و گفت:نه نه در این مورد حرف نزن.من مطمئن تو به این زودیها ازدواج نمیکنی.
بنیامین لیوان شربتش را کنار ستونی قرار داد و بازوهای خواهرش را در دست گرفت و گفت:خواهر زیبای من سرنوشت دست ما نیست و ما قادر نیستیم با آن مقابله کنیم.
رها لبهای کوچکش را جمع کرد و بغض خود را فرو داد و گفت:امشبم را با این حرفهایت خراب کردی.
بنیامین پیشانی رها را بوسید و با دست چانه ی کوچک و گرد او را گرفت و گفت:خواهر کوچولو و زود رنج من بخند تا من هم خوشحال بشم.
رها لبخند ملیحی بر لب آورد و بنیامین دست او را کشید و به سمت چند دختر و پسر جوان رفتند.آنها با نزدیک شدن بنیامین و رها،همه لبخند زدند.در آن جمع کوچیک هاموندریچ و کلاراریچ دختر و پسر شهردار سنّ پطر زبورگ بودند و هانسگر فارکر پسر رئیس پلیس شهر،اسکار ساوس هم پسر دکتر ساوس و دوروتی و رامیز گرنس دختر و پسر قاضی شهر حضور داشتند.با آمدن بنیامین و رها،جمع بزرگان شهر تکمیل شد.
هاموند مثل همیشه از همان ابتدا باب شوخی را باز کرد:چه عجب بنیامین جان موفق شدی خواهر مغرورت را از پیله ی که دور خود تنیده است بیرون بکشی و پیش ما بیاوری؟
رها بدون اینکه توجهی به سخنان هاموندریچ بسوی دوروتی نظری افکند و لبخند زد.
همه از خونسردی و بی توجهی رها تعجب میکردند.او به اظهار عقیده ی هیچ کس در مورد خود اهمیت نمیداد و فقط این برایش مهم بود که خانواده اش دوستش بدارند.هر چند به ظاهر همه او را مغرور و از خود راضی میپنداشتند،اما در دل متانتش را میستودند.
همه او همسری نمونه و شایسته میدانستند و دخترها هم در دل به اوحسادت میورزیدند.
زیبایی شگرف و رفتار جذابش باعث میشد هر کس در اولین نگاه راحت دل به او ببازد.
رها از حضور در آن جمع حراف چندان خشنود نبود و ترجیح میداد بیشتر با دوروتی و رامیزگرنس همکلام شود.فرزندان قاضی شهر بسیار ساکت و متین بودند و به نظر در آن جمع از همه فهمیده تر به نظر میرسیدند کلاراویچ هم با نگاههای گاه و بی گاهش به اسکار ساوس،عشق خود را نسبت به اوسکار برای همه فاش کرده بود.
.اما ظاهراً اوسکار دلش را جای دیگری گم کرده بود و دل در گروی چشمان زیبای دختر هفده ساله عمارات بزرگ سنّ پطر زبروگ داشت.با نزدیک شدن دلا یانگ لویید سیچ،خواننده،تمام توجهها به سمت او معطوف شد.
دلا یانگ با قدم موزون خود را به رها رساند و دست دختر را گرفت و بسوی سنّ برد و گفت:امشب میخوام برای اولین بار خواهش کنم که رها با آواز من همراهی کند تا به صدای من جلوه ی خاصی بخشیده شود.
همه از گفته اش استقبال کردند و صدای کفّ زدن در سالن پیچید.اما رها نگاه نگرانش را به برادرش انداخت و کمی خم شد و بعد از تشکر کردن گفت:

باشم و ببینم که بالاخره چه کسی میتواند قلب غزال تیز پای مرا را شکار کند.
گونه های دختر جوان به سرخی گرایید و عراق شرم بر پیشانی اش نشست.رها گوشه ی ایستاد و فقط به نگاه کردن به بقیه اکتفا کرد.
آن شب جشن با شکوهی بر گذار شد بود و حضور دهها کالسکه در پشت در بزرگ عمارت زیبایی خاصی به آنجا بخشیده بود.آخر شب همه ی مهمانها با کالسکه های خود به منازلشان بازگشتند.
آماندا گراند استرلینگ،خسته خود را روی یکی از مبلها رها کرد و و کفشهای ظریفش را از پادر آورد و با گفتن چقدر خسته شدم چشمایش را بست.
اسکندر کنارش روی دسته ی مبل نشست و دستهای گرم همسرش را در دست گرفت و گفت:روز سختی بود،اما مهمانی خوبی برگزار شد.
آماندا سرش را روی سینه ی محکم همسرش قرار داد و گفت:اسکندر من و تو خوشبختیم،مگر نه؟
اسکندر نگاهش را به دو کبوتر جوانش که گوشه ی از سالن نشسته بودندوبا هم میخندیدند انداخت و جواب داد:بی نهایت،آماندا نگاه کن ببین فرزندانمان چقدر بزرگ شدند روزی را که بنیامین و آماندا به دنیا آمدند را به یاد داری؟
من میترسیدم آنها را در آغوش بگیرم و هر لحظه اضطراب داشتم که آنها را بر زمین نیاندازم.اما حالا انقدر بزرگ شدند که خودشان میخواهند بچه هایی داشته باشند.من اصلا متوجه بزرگ شدنشان نشدم.امروز که دیدم رها مثل یک خانم کامل بالای سنّ ایستاد و از همه به خاطره آواز نخواندن عذر خواست،فهمیدم که بزودی باید نوه هایمان را بزرگ کنیم.ما در تربیت آنها کاملا موفق بودیم.
با گفتن جمله ی آخرش به آماندا نگریست و منتظر جواب او شد.
آماندا نگاهی سر شار از عشق به همسرش انداخت و در جواب گفت:بزرگترین حسنشان هم این است که عاشق هم هستند و اگر ما نباشیم مطمئنم به بهترین نحو از هم حمایت میکنند.امروز دیدی؟حتی یک لحظه هم از هم جدا نشدند.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 425]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن