واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: جام جم آنلاين: پس از گذشت اندك زماني از مرگ ارسطو ، اوضاع يونان به دليل حمله روميها، آشفته و بيثبات شد.
چنين وضعيتي موجب شد كه جهتگيري فلسفه يونان از مسائل مربوط به ماهيت دنيا و ماهيت آگاهي به سوي بررسي ماهيت زندگي خوب تغيير كند. پيامد چنين تغيير جهتي پديد آمدن شكگرايان (Skeptics)، كلبيها(Cynics)، اپيكوريها (Epicureans)، رواقيها (Stoics)و در نهايت مسيحيان(Christians) بود كه هركدام نظام فلسفي خاص خود را پديد آوردند. در اين نوشته به اختصار به بررسي برخي از اين نظامها خواهيم پرداخت.
شكگرايي: از پيرون( Pyrrhon) به عنوان بنيانگذار شكگرايي(Skepticism) در تاريخ فلسفه غرب ياد ميشود. پيرون و شاگردانش هدف اصلي خود را مخالفت با جزم انديشي (Dogmatism)ميدانستند.
جزمانديش از نگاه آنان به كسي اطلاق ميشد كه مدعي است به واقعيت مطلق دست يافته است. راهحل پيشنهادي شك گرايان، عدم قضاوت در مسائل مختلف و به تعبيري معلق گذاشتن قضاوت بود. در واقع پيرون و شاگردانش هيچ عقيدهاي را تأييد و انكار نميكردند.
با وجود اين، ظواهر يعني احساسات و قوانين جامعه راهنماي اصلي براي زندگي به شمار ميآمد. آنها معتقد بودند كه اعمال مختلف انسان، لذت يا درد را به دنبال دارد ولي سخن گفتن از ماهيت لذت و درد و مفاهيم اخلاقي، خارج از درك انسان است. رگههايي از شكگرايي يونان باستان را بعدها در رمانتيسم و وجودنگري، روانشناسي انسانگرا و در پست مدرنيسم ميتوان مشاهده كرد.
فلسفه كلبي:
در تاريخ فلسفه يونان باستان و به طور كلي در تاريخ فلسفه غرب، جستجو براي زندگي ساده، مستقل و طبيعي را كه منجر به خود بسندگي و خشنودي واقعي ميشود، نزد فيلسوفان كلبي ميتوان مشاهده كرد.
آنتي استينس و شاگردش ديوجانس دو چهره برجسته فلسفه كلبي و از بنيانگذاران آن به شمار ميآيند. هدف اصلي فيلسوفان كلبي و پيروانش، زندگي كردن مطابق طبيعت و نه براساس رسوم اجتماعي بود.
در واقع فردگرايي افراطي در انديشههاي كلبيون كاملا آشكار است، هر چند آنان طرفدار عشق آزاد به شمار ميآمدند. منظور از عشق آزاد اين است كه كلبيون به جاي اينكه خود را شهروند كشور خاصي در نظر بگيرند، به عنوان شهروندان دنيا معرفي ميشدند، انديشهاي كه بعدها در فلسفه تعليم و تربيت، توسط انديشمنداني همچون برتراند راسل نيز مطرح شد.
انديشههاي كلبيون در طول تاريخ با واكنشهاي مختلفي مواجه شده است. گروهي همچون مسيحيان با تحسين زندگي فقيرانه كلبيون بويژه ديوجانس به خاطر وقاحت و بيپروايي در ناديده گرفتن قوانين اجتماعي به سرزنش آنها پرداختهاند. در دوران مدرن، رگههايي از انديشههاي كلبيون را بوضوح در فلسفه فيلسوفاني چون روسو و نيچه و روان شناسي انسانگرا ميتوان مشاهده كرد.
فلسفه اپيكور:
كلبيون معتقد بودند كه فلسفه متداول در يونان باستان فايدهاي براي زندگي روزمره افراد ندارد. در مقابل چنين موضعي،فلسفه اپيكور و به دنبال آن فلسفه رواقي پديد آمد. اپيكورساموسي و پيروانش با دنبال كردن زندگي ساده، اصلي به نام لذتجويي (Hedonism) را مطرح كردند كه در مورد كردار اخلاقي انسانهاست. برخلاف تصور رايج، اپيكور و پيروانش، لذت جوياني عياش نبودهاند كه به دنبال ارضاي غرايز خود باشند. مقصود از لذت جويي، بيشتر دوري از درد و در واقع فقدان رنج است تا وجود لذت، آن هم از نوع شديد آن. به عبارت ديگر هدف انسان در زندگي تعادل برقرار كردن بين فقدان يك چيز و فزوني بيش از آن است.
در واقع از نگاه اپيكوريان زندگي خوب يك زندگي آزاد، ساده، عقلاني و معتدل است (هرگنهان،1389). فروغي در كتاب «سير حكمت در اروپا» در توصيف اپيكوريان چنين مينويسد:
«اما عقيده عامه درباره اپيكوريان، ناشي از عدم غور در فلسفه ايشان بوده. حقيقت اين است كه اپيكوروس از مرتاضان به شمار ميرود و خوشي كه اپيكوروس دنبال ميكرد آسايش نفس و خرسندي خاطر بود كه دوام دارد نه شهوات و لذات آني كه گذرنده است و انسان پس از ادراك آن گرفتار درد و رنج ميشود». (فروغي،1377،53)
فلسفه رواقي:
زنون بنيانگذار اين مكتب و پيروانش براين اعتقاد بودند كه جهان و هر آنچه در آن است مطابق يك برنامه الهي از پيش تعيين شده قرار دارد. محور اصلي اين اعتقاد،نفي تصادف و وجود علت براي هر حادثه و رويداد در اين جهان است.
زندگي خوب براي يك فرد از طريق پذيرش بيچون و چراي سرنوشتش حاصل خواهد شد حتي اگر مصيبت و رنج كشيدن بخشي از اين سرنوشت باشد.
رواقيان معتقد بودند كه افراد يك جامعه بايد جايگاه خود را در زندگي بپذيرند و بدون چون و چرا به انجام وظايف خود مشغول شوند. در امپراطوري روم، فلسفه رواقي به دليل تاكيد روميها برنظم و قانون بر فلسفه اپيكوري چيره شد. هر چند در اين ميان نميتوان نقش سينكاي فيلسوف، اپيكتتوس برده و مار***** اورليوس امپراطور را در گسترش فلسفه رواقي در امپراطوري روم ناديده گرفت.
مكتب نوافلاطوني:
از جمله مكاتب مطرح و پرطرفدار در امپراطوري روم مكتب نوافلاطوني (Neo-Platonism) بود كه با تكيه بر جنبههاي شهودي در فلسفه افلاطون، جنبههاي عقلاني آن را به حداقل رساند. مكتب نوافلاطوني بيش از همه، مورد توجه انديشههاي كشيشان و حكماي مسيحي قرار گرفت كه به دنبال مبناي فلسفي براي مسيحيت بودند.در اين بخش انديشههاي 2شخصيت برجسته مكتب نوافلاطوني را به اختصار بررسي ميكنيم:
فيلون (Philo):
فيلون (25ق. م ـ 50 م) فلسفهاي را بنا نهاد كه فلسفه افلاطوني را با انديشههاي يهوديت در آميخته بود. فيلون همچون افلاطون و فيثاغوريان براين باور بود كه تجربه حسي نميتواند انسان را به دانش واقعي رهنمون سازد ولي با عقيده افلاطون و فيثاغوريان كه دروننگري درباره محتويات روح موجب حصول دانش واقعي ميشود، مخالف بود.
از نگاه فيلون دانش واقعي تنها از طريق رابطه شخصي با خدا حاصل شود، امري كه براي يونانيان بيگانه و به تعبيري بيمعنا بود. فيلون بر اين باور بود كه براي ارواحي كه داراي آمادگي لازم و به تعبيري پاك شده باشند، دانش از طريق خداوند بر آنها آشكار خواهد شد. در واقع در نظام فلسفي فيلون، روح، واسطه انسان و خدا براي كسب حكمت تعريف شده است،حكمتي كه از طريق مراقبه براي انسان حاصل ميشود.
فلوطين(Plotinus):
فلوطين (270- 205) كه در اصول انديشه خود از افلاطون متأثر بود «دنياي مادي را رونوشت پستتري از حيطه الهي» به شمار ميآورد (هرگنهان، 1389). وي معتقد بود براي رسيدن به سعادت و رستگاري بايد از دنياي مادي فراتر رفت و از جهان انتزاعي كه منشأ جهان مادي است، آگاهي يافت. در نگاه فلوطين تمام امور جهان در قالب سلسله مراتب قابل توجيه است كه در رأس آن خداوند قرار دارد. ديدگاه فلوطين مورد توجه مسيحيان قرار گرفت هرچند نظريه او، نظريهاي مسيحي نبود.
پيش از سقوط امپراطوري روم در سال 410 ميلادي و خاتمه يافتن عمر 400 ساله اين امپراطوري به دست ويزيگاتها، فلسفههاي رواقي و اپيكور در كنار مكتب نوافلاطوني از اهميت خاصي برخوردار بودند. هرچند آيينهاي رواقي، اپيكوري و نوافلاطوني هرسه فلسفههاي رومي به شمار ميآمدند ولي از فلسفه يونان سرچشمه گرفته بودند.
منابع:
1ـ فروغي محمد علي، سير حكمت در اروپا، تهران، نشر البرز، 1377
2ـ هرگنهان. بي.آر، تاريخ روانشناسي، ترجمه يحيي سيد محمدي، انتشارات ارسباران، 1389
محمدمهدي ميرلو / جامجم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 161]