واضح آرشیو وب فارسی:ايلنا: ايران و امريكا؛ قهر ديپلماتيك و مذاكره استراتژيك
اميد ملكي*
تاريخ مذاكرات ميان جمهوري اسلامي و ايالات متحده بعد از آزادي گروگان هاي سفارت امريكا در تهران، تاريخ «پيش شرط ها» است. گويي دو طرف عادت كرده اند تلاش كنند بدون انجام مذاكره از يكديگر امتيازگيري كنند و به جاي اينكه هيات هاي ديپلماتيك درهاي مذاكرات دوجانبه را بعد از ورود و قبل از رسيدن به هرگونه توافقي بسته نگاه دارند، ترجيح مي دهند درها را هرگز نگشوده و به زدن بيشترين تعداد قفل هاي غيرقابل گشودن نيز بر خود ببالند. از اين رو شاهد آنيم كه مذاكرات به جاي اينكه در پشت درهاي بسته و بدون حضور خبرنگاران صورت گيرد در جلوي درهاي بي اعتمادي و با حضور انبوه خبرنگاران انجام مي شود و به جاي اينكه رويكردي «اطلاعي» داشته باشد، تماماً «اعلامي» است و لذاست كه خبرنگاران جابه جاكنندگان پيغام هاي ديپلماتيك اند و نه ديپلمات هاي وزارتخانه هاي خارجه دو طرف، سوال اساسي اينجا است كه آيا زمان آن نرسيده مذاكرات ميان ايران و امريكا از سطح تاكتيك (مانند آنچه در افغانستان انجام شد و در عراق در حال انجام است) فراتر رفته و دو دولت به مذاكرات استراتژيك وارد شوند؟
در روابط بين الملل استراتژي ها را به دو دسته كلي «منبع محور» و «تناسب محور» تقسيم مي كنند. استراتژي هاي منبع محور، آرمان گرا بوده و خواستار بسيج هر چه بيشتر منابع براي نيل به اهداف هستند در حالي كه استراتژي هاي تناسب محور خاصيتي واقع گرا داشته و به دنبال برقراري ارتباطي منطقي ميان اهداف و امكانات هستند به اين معنا كه اهداف را طوري تعريف مي كنند كه بتوان متناسب با امكانات بيشترين ميزان آنها را برآورده كرد.
از آنجايي كه اساس برقراري «ارتباط مداوم» به هر دليلي كه جاي بحث آن در اينجا نيست، هيچ گاه اولويت اول طرفين نبوده است، مي توان گفت گفت وگوهاي ميان ايران و امريكا هيچ گاه نتوانسته بعد از انقلاب به شكلي استراتژيك پيش رود و مي توان ديد كه نه تنها طرفين هيچ گاه از تمامي امكانات موجود خود براي برقراري ارتباط سازنده بهره نبرده (استراتژي منبع محور) بلكه اين عدم بهره برداري را آگاهانه و نشان از قوت اردوگاه خودي دانسته و به آن مفتخرند. از سوي ديگر پررنگ بودن نقش ايدئولوژي نيز براي طرفين مانع از اتخاذ استراتژي تناسب محور شده و لذاست كه در فقدان تصميمات استراتژيك طرفيني، برقراري ارتباط بدل به تابويي ناشكستني شده و به جاي اينكه در «پارادايمي توسعه يي» تبيين شود در «پارادايمي امنيتي» معنا يافته و تضمين نظم جايگزين تامين منافع شده است. از اين رو به جاي اينكه به قول مورگنتا امنيت ملي و منافع ملي به عنوان اموري ملي به جاي اينكه دست در دست هم دربرگيرنده منافع مشترك همه آحاد دو ملت باشند، دولت ها يكي را برگرفته (امنيت) و ديگري (منافع) را فروكاسته اند. اين امر به معناي ناديده گرفتن نقش كليدي امنيت نيست.
ترديدي نيست كه در سايه امنيت است كه توسعه محقق مي شود و اگر ايالات متحده مي توانست به تنهايي امنيت را در عراق برقرار كرده و از طريق آن گام هايي را براي توسعه عراق برداشته و از اين طريق بكوشد حمله نظامي خود را تحت تاثير قرار داده و براي آن توجيه رفاه محوري بتراشد، هرگز حاضر نبود جمهوري اسلامي را به عنوان بازيگري مهم در عراق براي حفظ امنيت اين كشور به رسميت شناخته و مذاكره را به مثابه يك تاكتيك برگزيند و طرفين نيز با افتخار اعلام كنند صرفاً درباره امنيت عراق بر سر ميز مذاكره نشسته اند ولاغير. افتخاري كه به دليل صرفاً امنيتي ديدن رابطه دوجانبه عايدي جز بلندتر شدن ديوارهاي بي اعتمادي نخواهد داشت.
اين طبيعي است كه دولت ها مرزهاي استراتژيك شان را فراتر از مرزهاي ملي قرار داده و آن را نزديك تر به اردوگاه مقابل تعريف مي كنند تا امكان رويارويي فيزيكي را به حداقل برسانند اما، اين به تنهايي كافي نيست، بلكه بايد دولت ها راه هاي چانه زني براي تحقق امكانات موجود در «نظريه بازي ها» را نيز فراهم كنند كه مذاكره مهم ترين آنها است. در غير اين صورت حتي اگر نتوان بر اين وضعيت نامي نظير وضعيت «صلح مسلح» نهاد، اما اولين اقدامي كه توسط يك طرف «ضد امنيت» قلمداد شود براي طرفين تبعات جبران ناپذيري به همراه خواهد داشت.
افتادن سايه گسترده چتر پارادايم امنيت روي رابطه ايران و امريكا هم فرصت است و هم تهديد. فرصت است از اين جهت كه مي تواند به عنوان دوران گذار آينده يي پايدار را براي روابط طرفين به ارمغان بياورد و هر دو طرف بتوانند تضمين هايي قابل اتكا براي حفظ تماميت ارضي و مشروعيت سياسي يكديگر بپردازند. اما شرط آن اين است كه نگاه هاي كوتاه مدت تاكتيكي جاي خود را به روش هاي بلند مدت استراتژيك بدهند.
در چنين شرايطي عراق مي تواند نقش كليدي ايفا كند و مذاكره تاكتيك ايالات متحده «با» جمهوري اسلامي جاي خود را به گفت وگوي استراتژيك «ميان» ايالات متحده و جمهوري اسلامي بدهد. تهديد است زيرا در مقابل پافشاري بيشتر بر پارادايم امنيت و فراهم نشدن امكان تغيير پارادايمي از امنيت به توسعه شرايطي پيش آمده است كه طرفين در حال حاضر در حال پرداختن تبعات آنند؛ ايالات متحده مي داند كه ايران موثرترين نقش را در برقراري امنيت در عراق دارد و جمهوري اسلامي نيز مي داند ادامه تحريم ها منافع ملي را به خطر مي اندازد.
به عكس آنچه اين روزها غالباً در رسانه ها منعكس مي شود، نويسنده بر اين اعتقاد نيست كه انتخاب شدن دموكرات ها در انتخابات نوامبر امريكا بتواند تغييري بنيادين در ارتقاي استراتژيك روابط ميان ايالات متحده و ايران ايفا كند. نمي توان از اوباما انتظار داشت توان ايجاد تغيير پارادايمي امنيت به توسعه را داشته و از اين طريق مناسبات ميان دو كشور را ارتقا دهد و نمي توان از رئيس جمهور آينده ايران نيز، به تنهايي، اين انتظار را داشت كه كليد گشايش روابط را در دست خود داشته باشد، صرف نظر از اينكه اصلاح طلب باشد يا اصولگرا. هرچند طرفين اخيراً بر محورهاي كليشه يي ديپلماسي عمومي نظير همكاري ميان دانشگاه ها و مراكز تحقيقاتي، سازمان هاي غيردولتي و به طور كلي جامعه مدني تاكيد مي كنند اما اين پيشنهادها صرفاً به ژست هايي ديپلماتيك مي ماند كه مشاوران براي پر كردن سخنراني هاي مقامات آن هم در عرصه عمومي مي نويسند و بس.
آنچه پتانسيل اين را دارد كه امروز هيات هاي ديپلماتيك را به مذاكرات استراتژيك بكشاند نه ديپلماسي عمومي و نه تهديد قلمروها (مانند آنچه ايالات متحده در مرزهاي غربي و شرقي ايران و جمهوري اسلامي در اندكي دورتر از مرزهاي امريكا در ونزوئلا و بوليوي انجام مي دهد) است، بلكه تبيين موضوعات استراتژيك و از آن مهم تر توافق بر راه حل هاي استراتژيك براي حل آنها به مثابه «برساخته يي طرفيني» است.
* استاد دانشگاه
يکشنبه 24 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايلنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 113]