واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: گلی پدر نداشت.مادرش نان آور خانه بود.تنگ غروب که از راه می آمد دیگر نای حرف زدن نداشت چه برسد به اینکه بنشیند وبادختر خود دردودل کند.برادر کوچکتر گلی نیز یله بود ورها.گاهی هم عرصه را برآنان تنگ می کرد. دختری یتیم در چنین شرایط طاقت فرسایی منتظر چیست؟یک سبد محبت!نه!یک تبسم ساده...واین تبسم از سوی پسری نصیب او شد.به همراه یک کاغذ مچاله...و یک شماره تلفن. دو سه روز با خودش کلنجار رفت که زنگ بزند یا نزد!گاهی چند رقم اول شماره هم می گرفت .اما غرورش به او نهیب می زد که نه!از یک دختر.عار است.پسرباید پا پیش بگذارد.اما خانه خلوت وتلفن و از همه مهمتر احساس بی مهری وتنهایی.دست به دست هم دادند و دست گلی را بردند تا گرفتن آخرین شماره شاهین! نخستین رابطه ها فقط از طریق تلفن بود. بعد نوبت به قرارهای خیابانی رسید.گلی از عاقبت این کار می ترسید. دوست داشت شاهین را نیز محک بزند.حرف خواستگاری را مطرح کرد.شاهین بلافاصله پذیرفت.حرف و حدیث ها همه از عشق بود و محبت و یکرنگی. شاهین ماجرا را با خانواده اش گفت .تقریبا همه مخالفت کردند. سطح خانواده ها به هم نمی خورد.این یکی فقیر و نادار.آن یکی پولداروثروتمند! امابه سوزد پدر عشق که حرف حساب نمی شناسد. شاهین که نتوانست نظر خانواده اش را جلب کند دست به خود کشی زد.یک بار.دو بار.سه بار.... وهربار افتادتوی بیمارستان و نجاتش دادند.بار سوم که گذشت گلی گفت من تسلیمم.فهمیدم چقدر دوستم داری تو امتحانتو خوب پس دادی.دیگه هر کاری بگی می کنم! شاهین گفت:من یه میلیون تومن پول دارم .بر میداریم و می زنیم به چاک! هیچکدام دوست نداشتندخلاف شرعی مرتکب شوند.رفتند سراغ این روحانی.آن رو حانی.که صیغه عقدی بین بین آنها جاری کنند.همه سراغ پدر دختر را گرفتند.هیچکس حاضر به چنین اقدامی نشد.خودشان آمدند رساله را باز کردند و خطبه عقد را خواندند!وکیل خدا!(پناه بر خدا). در گوشه ای دور افتاده از شهر خود.اتاقی اجاره کردند و شروع کردند به زندگی.سه ماه گذشت.آن لیلی و مجنون.آن شیرین و فرهاد.آن پسری که برای رسیدن به معشوقش سه بار تا سرحد مرگ رفت و برگشت و آن دختری که دست هارا به علامت تسلیم بالا برد.ازهم دلزده شدند.سر افکنده و پشیمان از فرار! فیل شاهین یاد هندوستان کرد.پشتش را خالی دید.فشار های زندگی...و برگشت نزد خانواده! گلی هم مدتی بی مهری و بی وفایی اورا تحمل کرد و او نیز آن اتاق محقر اجاره ای را رها کرد وآمد نزد مادر و برادرش. هردو خانواده از سر ناچاری فرزندان خود را پذیرفتند.اما شرایط دیگری در این مجموعه ها پدید آمده بود. در آن سو برادران شاهین اورا تهدید کردند که اگر یک بار دیگر تو را با این دختر ببینیم .چنین و چنان میکنیم... در آن سو گلی بی چاره ماند و دل آشوبی صبحگاهان.باری از شیشه. جنینی در رحم! از قرائن شواهد. این را فهمید و به تنها کسی که توانست بگوید.شاهین بود....که حالا گاهی مخفیانه به او سری می زد.
دیگر نمی توانست ادامه دهد.بغض مانده در گلو .چنگ در دامان اشک دیده می زند وتا آن را نمی فشاند خود فرو نمی شیند.گریه میکند .... گریه میکند و به هق هق می افتد.
_آقا !یه روز عصر داشتم خونه رو جارو می زدم که دیدم سر و کله شاهین پیدا شد.باعجله و شتاب! گفت گلی پاشو بریم دکتر .تو باید دیگه زیر نظر پزشک باشی .گفتم حالا!این چه وقت دکتر رفتنه؟گفت این دکتر آشناست.کلی التماسش کردم.گفت الان وقت داده.خامم کرد.منو برداشتوبرد یه درمانگاه در حاشیه شهر !هیچکس توی درمانگاه نبود. هیچکس!فقط یه دکتری توی یه اتاق رنگ و رو رفته نشسته بود.پشت یه میز قراضه.گفتم شاهین! من می ترسم. گفت نترس آشناس. یه آمپول این طرف یه آمپول اون طرف پام زد....تمام جونم بی حس شد.خدا از سر تقصیرش نگذره. خدا نیست ونابودش کنه. جلوی چشمم.... بچه مو قطعه قطعه کرد و ازبین برد. –برای خطبه عقدی که خوندین.مهریه ای هم معلوم کردین؟شاهدی.سندی.چیزی! -آره آقا .با خودمون گفتیم یه کلام الله مجید با هفتصد سکه بهار آزادی! حرف شاهین برای من حرف بود. فکر نمی کردم یه روزی دیگه سراغ منو نگیره! -چرا نمیری شکایت کنی؟ -ای آقا!به هرکی میگم .میگه داداشش از اون دم کلفت هاست!خرش خیلی می ره.....کی حرف منومی شنفه؟اصلا کی باور میکنه که من زن اون بودم .تازه اگه یه تهمت هم بهم نزنن خیلیه !
گلی یک حقیقت عریان جامعه ماست .در کوچه وخیابان اطراف ما! من حرفی برای گفتن به او ندارم. داغ جنین او هنوز تازه است. شاهین به او سربزند یا نزند. چیزی برای پنهان کردن ندارد. این پسر امروز در هر خانه ای را برای خواستگاری بزند.کسی از گذشته اش نمی پرسد. دراین ماجرا بازنده کیست؟ خداکند شما نباشید....
( حسین سرو قامت)
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 194]