واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: سوخت پرماجرا و سفر پرحاشيه توریست های خارجی: آيا مطمئن هستيد که تا مرز ميرجاوه سوخت براي ما موجود است؟ آيا وضعيت غذا و آب در ايران مناسب است؟ آيا همه جا مي توانيم آب معدني به اندازه کافي پيدا کنيم؟! و .... خبرگزاري ميراث فرهنگي: غلامرضا شهداديان - براي راهنمايي 18 نفر گردشگر مالزيايي با 8 دستگاه خودرو دو ديفرانسيل 4WD (شش دستگاه ديزل و دو دستگاه بنزيني)، از مرز بازرگان تا مرز ميرجاوه از طرف آژانس مسافرتي "دال گشت" ماموريت داشتم. گروه مالزيايي به مناسبت پنجاهمين سالگرد استقلال کشورشان برنامه سفري تنظيم کرده بودند که از لندن شروع مي شد و پس از گذشت از 14 کشور به مالزي ختم مي گرديد. به گفته آنها دولت مالزي کمکهاي مالي بسياري به اين گروه کرده بود چراکه پرچم کشورشان را از 14 کشور عبور مي دادند و کمترين سود اين تبليغات حجيم، هجوم تعداد بيشتري از توريستها به کشورشان بود.طبق برنامه در تاريخ دوم مرداد 86 گروه به مرز بازرگان رسيد. و من(عليرضا شهداديان) به همراه آقاي خوانساري، مدير آژانس خود را بعلت نداشتن سهميه بنزين با اتوبوس به مرز رسانديم. همه نگراني ما از اين بود که در زمان آشنايي با گروه به آنها بگوييم که مي بايست اجبارا در اين سفر ما با خودروهاي آنها همراهشان باشيم که اين کاملا خلاف برنامه اينگونه سفرهاست بالاخره ساعت مقرر فرارسيد و پس از معرفي يکديگر و انجام کارهاي گمرکي با خجالت به آنها ماجرا را گفتيم، آنها کمي شوکه شدند زيرا فقط بودن ما در خودرو آنها برايشان مهم نبود ظاهرا بيشتر از همه اين قضيه را "ماستي که نکوست از تاقارش پيداست" مي انگاشتند، بخاطر همين مسئله سوالهاي گوناگون شروع شد: آيا مطمئن هستيد که تا مرز ميرجاوه سوخت براي ما موجود است؟ آيا وضعيت غذا و آب در ايران مناسب است؟ آيا همه جا مي توانيم آب معدني به اندازه کافي پيدا کنيم؟! و .... طبعا ما به آنها اميدواري داديم و صد در صد درباره همه چيز غير از بنزين خيالمان راحت بود چون ظاهرا ما مشکلي در رابطه با گازوئيل نداريم و فقط بنزين است که آنهم قرار بود با گرفتن 2 کارت سوخت 300 ليتري براي هردو ماشين بنزين سوز، آنها را تا مرز ميرجاوه هدايت کنيم اما چون اين مقدار بنزين بسيار کم بود؛ سفر را از 12 روز به 7 روز رسانديم و بيشتر مناطق قابل بازديد را نظير کوير مرکزي، نائين، يزد، شيراز و را ...از سفرمان حذف کرديم با تقليل اجباري سفر، اينطور به نظر مي رسيد که گروه تصميم گرفته فقط از ايران خيلي سريع عبور کند. اقامت گروه فقط در شهرهاي تبريز، تهران، اصفهان، کرمان، زاهدان بود که فقط در اصفهان دو شب اقامت با بازديد داشتند. حوالي ساعت 5 بعد ازظهر مرز را به طرف شهرستان ماکو ترک کرديم. در ماکو با هماهنگي قبلي به طرف شرکت پخش فرآورده هاي نفتي رفتيم و اينجا بود که براي گرفتن کارت 100 ليتري اضافه مجبور بوديم که با مسئولان چانه بزنيم و پس از اثبات اينکه با توجه به مسافت بين دو مرز حدود 400ليتر بنزين براي هر خودرو نياز داريم، آنها نيز به ما لطف کرده!! و 2 کارت 300 ليتري و 2 کارت 100 ليتري در ازاي پرداخت چهار ميليون ريال(هر ليتر 5000 ريال) به ما تحويل دادند و سپس من شروع به توجيه توريستها براي نگهداري کارتها تا خروج از خاک ايران کردم(مواظب باشيد کارتها را گم نکنيد، کارتها را کنار وسايل الکترونيکي قرار ندهيد، نور آفتاب به آنها نخورد، زمان سوختگيري اول کارت را داخل کارت خوان قرار دهيد سپس نازل را برداريد، بعد از سوخت گيري اول نازل را سرجايش بگذاريد سپس کارت را برداريد و ... ) حتما عکس العمل آنها را حدس مي زنيد! در ماکو، گازوئيل براي سوختگيري 6 دستگاه خودرو ديزل آنها موجود نبود. ماکو را ترک کرديم به پمپ بنزين يعدي رسيديم همه خودروها وارد جايگاه شدند اينجا نيز گازوئيل موجود نبود پس ادامه مسير داديم در جايگاه بعدي نيز به همين منوال، هوا تاريک شده بود و ما هنوز در راه بوديم تا شب را طبق برنامه در تبريز بگذرانيم، گروه مالزيايي در ترکيه سوختگيري نکرده بود. بيشتر بخاطر اينکه در ايران سوخت ارزان تري يافت مي شود، ولي حالا اظهار مي کردند که حاضرند به قيمت ترکيه پول گازوئيل بدهند ولي خبري از سوخت نبود. در راه تبريز بوديم که يکي از خودروها گازوئيل تمام کرد و ما مجبور به ايستادن در کنار جاده در تاريکي شب شديم. وضعيت خطرناکي بود خودروهاي عبوري بسرعت در تاريک شب از کنار ما مي گذشتند. فقط ما خيلي سريع از گالونهاي همراهشان يکي را در باک خودرو مذکور ريختيم. خودرو به سختي دوباره روشن شد و حرکت کرديم. به محض رسيدن به اولين پارکينگ، پيشنهاد يا شايد هم دستور ايستادن را دادم. در همين زمان يکي ديگر از خودروها خاموش شد. علت توقف را ريختن گازوئيل از گالونهاي يدک در باک خوروها اعلام کردم تا ديگر چنين مشکلاتي برايمان پيش نيايد تا خود را به تبريز برسانيم. دوباره شروع به حرکت کرديم تا تبريز ديگر هيچ جايگاه سوخت نبود. به هر جايگاهي مي رفتيم با جواب "نه" روبرو مي شديم. بالاخره به تبريز رسيديم و مستقيما به طرف هتل پارس رفتيم و شام را در ساعت 11 شب در رستوران هتل صرف کرديم. صبح روز بعد طبق برنامه اي که گروه داشت بعد از ورزش صبحگاهي، هتل را به طرف جايگاه سوخت رساني کمربندي شهيد کسايي تبريز ترک کرديم. در اين جايگاه گازوئيل بود ولي مسئول جايگاه از دادن سوخت به ما امتناع کرد. با تعجب بسيار و با زباني كه بند آمده بود و نمي دانستم به او چه بگويم، شروع به اعتراض کردم. بعد از چند جمله بگو مگو که متاسفانه گروه نيز شاهد آن بودند به شرکت پخش فرآورده هاي نفتي تبريز زنگ زدم و با مسئول آنها صحبت کردم و بالاخره ايشان تصميم گرفت که تلفني به مسئول جايگاه دستور سوخت رساني به 6 دستگاه خودرو را بدهد که البته از نظر خودشان لطف بزرگي در حق ما کردند!!! تبريز را ترک کرديم و بسيار دلسرد و نااميد به طرف تهران حرکت کرديم. طبق برنامه گروه مي بايست شب را در هتل ورزش تهران سپري کند. نزديک زنجان براي سوختگيري به يکي از جايگاهها رفتيم. گازوئيل وجود نداشت! به ما گفتند که تا آن طرف زنجان هم گازوئيل گيرمان نمي آيد. با پخش فرآورده هاي نفتي زنجان تماس گرفتم. گفتند که حوالي عصر سوخت به جايگاهها خواهد رسيد. نمي توانستيم معطل بمانيم به طرف قزوين حرکت کرديم. در بين راه با شرکت پخش فرآورده هاي نفتي قزوين تماس گرفتم. وعده عصر را دادند. بالاخره به جايگاه سوخت کمربندي قزوين رسيديم. در آنجا نيز مانند جايگاههاي قبلي تعداد زيادي كاميون و تريلر که بعضا متعلق به کشور ترکيه بودند را ديديم که همه منتظر آمدن تانکر سوخت بودند. دوباره با پخش فرآورده هاي نفتي قزوين تماس گرفتم. قول نيم ساعت ديگر را دادند. راننده هاي منتظر کاميون به من گفتند که تا حالا چند بار ما زنگ زديم و آنها قول نيم ساعت ديگر را داده اند و حدود 4 ساعت هست که اوضاع به همين منوال است. با توجه به کمبود گازوئيل که در باکهاي خودروها بود آنها را از ادامه مسير منع کردم چراکه تا تهران نيز به گفته مسئول جايگاه سوخت گازوئيل موجود نبود و حتما در بين راه بدون سوخت در جاده مي مانديم. تصور کنيد چه اتفاقي مي افتاد حال اينکه در تبريز نيز اجازه سوختگيري در گالنهاي اضطراري را به ما ندادند. بعد از دوساعت توقف و در حاليکه هوا رو به تاريک مي رفت با نيروي 110 پليس قزوين تماس گرفتم و از آنها خواستار تامين براي گروه مالزيايي شدم چراکه با بدبيني که در راننده هاي تريلر و کاميونهاي منتظر سوخت در جايگاه بوجود آمده بود و آنها نيز اين بدبيني را به گروه منتقل کرده بودند، در حال تدارک اقامت در جايگاه، براي تمام طول شب بودم و بخصوص اينکه آنها با خود چادر و کيسه خواب به همراه داشتند 110 نيز به ما قول همکاري داد و گفت که تا تاريکي کامل هوا اگر سوخت نيامد پليس محافظ براي حفاظت گروه به آنجا خواهد آمد. بالاخره ساعت 5/7 بعد ازظهر گازوئيل رسيد و ما هم پس از سه ساعت معطلي سوختگيري کرديم و با تماس مجدد با 110 شروع به حرکت به طرف تهران کرديم و با تماس با رستوران هتل ورزش از آنها خواهش کردم حتما تا رسيدن ما در رستوران بمانند و آنها نيز کمال همکاري را با ما داشتند. آن شب نيز شام در ساعت 11 صرف شد!!!صبح روز بعد با هماهنگي قبلي يک نفر مکانيک با تعدادي روغن موتور براي سرويس خودروها به هتل آمد و تا ظهر در پارکينگ هتل مشغول سرويس خوروها بود. در اين مدت با تعدادي از گروه با 4 دستگاه خودرو تاکسي سرويس براي بازديد از برج ميلاد، ميدان آزادي و موزه فرش هتل را ترک کرديم و سپس حوالي ظهر براي صرف نهار به هتل برگشتيم و نهايتا در ساعت 2 بعدازظهر تهران را به مقصد اصفهان ترک کرديم در بين راه اصفهان مشکلي با پيدا کردن گازوئيل نداشتيم. در اصفهان با يک دستگاه اتوبوس به بازديد از شهر پرداختيم و بعد از اقامت يکروزه، به طرف کرمان حرکت کرديم. تا رفسنجان هيچ مشکلي نداشتيم و سعي کرديم که سوختگيري کامل داشته باشيم. قبل از رسيدن به کرمان با تماس با شرکت پخش فراورده هاي نفتي کرمان هماهنگي براي روز بعد به عمل آمد که در جايگاه سوخت سرآسياب بدون مشکل سوختگيري کنيم. روز بعد دوباره با اين شرکت تماس گرفتم و آنها نيز با ما نهايت همکاري را داشتند. به محض ورود به جايگاه آنها منتظر ما بودند و يک پمپ را براي ما اختصاص دادند. پس از سوختگيري و قدرداني و تشکر از مسئولان جايگاه به طرف بم حرکت کرديم در نزديکي شهرستان بم با گردان تامين نيروي انتظامي تماس گرفتم تا هماهنگي براي اسکورت گروه تا زاهدان را داشته باشيم. قول همکاري دادند. پس از رسيدن به ارگ بم و بازديد از ارگ، يک خودرو پليس در انتظار ما بود. با هماهنگي قبلي براي سوختگيري به جايگاه سوخت ارگ جديد رفتيم. آنها نيز منتظر ما بودند. خودرو پليس طبق دستوري که داشت تا منطقه استحفاظي خود "رستم آباد" ما را همراهي کرد و سپس يک گروه از نيروي ويژه در رستم آباد بقيه راه را تا کهورک با ما ادامه دادند. در آنجا طبق دستور مي بايست که گروه ديگري ما را اسکورت مي کرد ولي هنوز گروه جديد به محل نرسيده بود. هوا بسيار گرم و سوزان بود. درجه حرارت در سايه 48 درجه سانتيگراد را نشان مي داد. نيروي تامين که ما را تا کهورک اسکورت کرده بود، نمي توانست محل را ترک کند چون نيروي تامين جديد نرسيده بود. قرار بود از قرارگاه نصرت آباد به کهورک آمده (حدود 65 کيلومتر) و دوباره به طرف نصرت آباد و زاهدان ما را اسکورت کنند. بالاخره بعد از يک ساعت، در کنار جاده در کهورک و با توجه به گرماي هوا و غروب زودرس ما با گروه تامين که با يک خودرو وانت بودند، خداحافظي کرده و بدون تامين به حرکت ادامه داديم. فقط نگران تاريکي هوا بودم و همانطور که گفته شد ما در راه زاهدان و در شرق کشور بوديم و هوا به مراتب زودتر از غروب تاريک مي شد. پس از چند کيلومتر ادامه مسير همان گروه دوباره خود را به ما رساند و با احساس مسئوليت ما را تا نصرت آباد که خارج از محدوده استحفاظي آنها بود، اسکورت کردند. در نصرت آباد دوباره پس از نيم ساعت معطلي گروه تامين که قرار بود از کهورک اسکورت ما را ادامه دهند(از گردان نصرت آباد) ما را همراهي کردند ولي فقط تا تل سياه. در تل سياه پس از توقف و جويايي از چگونگي کار از فرمانده گروه تامين، شوخي يا جدي مشکل بنزين مطرح شد. لحظه اي بعد تمام اسکورت با يک دستگاه خودرو به مسافت 50 کيلومتر تا تل سياه و برگشت که مجموعا 100 کيلومتر مي شد. شايد هم آنها درست مي گفتند كه بايد در مصرف سوخت صرفه جويي کرد! هوا ديگر تاريک شده بود از تل سياه تا زاهدان را با دلهره در تاريکي شب گذرانديم و پس از رسيدن به زاهدان گروه به يکديگر براي سالم رسيدن تبريک گفتند. در زاهدان براي سوختگيري مجدد به محل شرکت پخش فرآورده هاي نفتي رفتيم و با دادن کپي از مشخصات خودروها و کپي برگ ماموريت حواله اي براي سوختگيري خودروهاي گازوئيلي گرفتم و روز بعد بدون هيچ گونه مشکلي پس از سوختگيري به طرف مرز ميرجاوه بدون هيچگونه اسکورتي حرکت کرديم. به حد کافي دردسر گرفتن اسکورت را پشت سر گذاشته بوديم. بعد از طي 85 کيلومتر مسافت بين زاهدان و ميرجاوه به مرز رسيديم. مقدار سهميه مانده در کارت خودروهاي بنزيني سوز 22 ليتر بود. حال مي توان تصور کرد که اگر اصرار من در گرفتن کارت سوخت 100 ليتري نبود چه مشکلاتي براي رسيدن به مرز ميرجاوه داشتيم در اين صورت حتما مي بايست در کرمان متوقف مي شديم و نمي دانم که چگونه بايد بنزين براي اين دو خودرو تهيه مي کرديم. با هر دردسري بود پس از انجام کارهاي گمرکي، توريستها برخلاف هميشه که با چشمان اشک آلود ايران را ترک مي کردند، براي اولين بار شاهد ترک آنها با لبخند بودم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 369]