محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1844692104
نانو عشق و مارلونبراندو!
واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: نانو عشق و مارلونبراندو!
مصاحبه عجیب و غریبی بود. نیمساعت اول مصاحبه روی صندلی، ولو شده بودیم و فقط زل زده بودیم بهاش.انگار روی صندلی سینما نشسته بودیم و داشتیم یكی از صحنههای بازی انفجاریاش را میدیدیم. آن صحنه فوق العاده بوتیك را یادتان هست كهحامد بهداد یك دفعه از جا میپرد و میز را خرد و خاكشیر میكند؟یا همین صحنه دعوای بهداد با شوهر خواهرش(شاهرخفروتنیان) در كافه ستاره كه با آن لگد ناگهانیاش شیشة ماشین را درب و داغان میكند؟ همة آن صحنههایی كه خیلی از ما را عاشق بازی حامد بهداد كرد جلوی چشمانمان و در اتاق كوچك و تنگ مجله زنده شده بود.چند برابر آن انرژی مرعوبكنندة بازیهایش را داشت خرج این گفتوگوی دو ساعته میكرد. انگار داشت برای ما یكی دیگر از همان نقشهای «بهدادی»اش را با همان شور و حال بازی میكرد.حیف كه جواد منتظری نبود تا از حركات دست و سر و بدنش موقع حرف زدن عكس بگیرد. این جوان 33 سالة خراسانی با همان لحن براندوییاش (حتما خیلی كیف میكند كه ببیند برای صفت لحنش از عشقش براندو مایه گذاشتهایم) بالا میرفت، پایین میآمد و دایرة كلمات سخت و پیچیدهاش را با هم جفت و جور میكرد و میدان مصاحبه را از آن خود میكرد.ما هم با خیال راحت، میدان مصاحبه را به او واگذار كردیم تا به تاخت و تاز خودش ادامه بدهد و مارلون براندوی زنده را روبهرویمان ببینیم.بله، كاملا اغراق است، به قول خودش حامد بهداد كجا و مارلون براندو كجا. ولی روبهرویش كه بنشینید و او شروع به حرف زدن بكند، با دیدن میمیك صورت و شنیدن لحن و حركات بدنش سریع یاد براندو میافتید، بی برو برگرد. اگرچه خودش میگوید: «اینها همه ناآگاهانه است.»بهداد زیاد اهل گفتوگو و یك جا نشستن نیست و چند بار میخواست قرار همین مصاحبه را لغو كند. ولی پیگیریهای مجید توكلی بالاخره جواب داد. وقتی هم آمد گفت عجله دارد و زود باید برود. از همان لحظهای هم كه نشست بیتاب بود و آرام و قرار نداشت.آنقدر كه وقتی میخواستیم روكش نوار را باز كنیم و باز نمیشد حوصلهاش سر رفت و با نگاهی غضبآلود میخواست نوار را بگیرد و بشكند! ای كاش این كار را میكرد تا بزم «بهدادی»مان تكمیل میشد!
گفتوگو را از كجا شروع كنیم؟نمیدانم...راستی چرا اینقدر بیتابی؟ بهخاطر فشار عصبی الان هست یا همیشه اینطوری هستی؟همیشه همینجوری است. اصلا از همینجا شروع كنیم. این بیتابی، این ریتم تند، پسزلزلة یك بیقراری دائمی است. نمیدانم از كجا میآید.گاهی دیوانهام میكند. واقعیت این است كه همهاش ترس از این دارم كه در دوران پیری، دچار جنون بشوم. یعنی، عاقبتم ختم به خیر نشود. خدا نكند، خدا نكند این اتفاق بیفتد. من مدتی است كه آرزوی مرگ میكنم. ولی مردن توی رختخواب و جنون و سطل و دستمال كاغذی، پرستار استخدام كنم و بچهها حوصلهام را نداشته باشند، وای خدا. هرگز نمیدانم این بیقراری از كجاست.حالا چرا فكر خوب نمیكنی؟ این كه شاید دورانِ پیری لذتبخشی داشته باشی؟مهم نیست چه قرار است بشود. فقط عاقبتم ختم به خیر شود. سیستم مغزم به هم نریزد.خب چرا در این سن و سال فكرش را میكنی؟نمیدانم. تو تمام تلاشت را میكنی كه در لحظة حال زندگی كنی، ولی از گذشته، یك باری روی دوش تو هست كه آیندهات را رنگآمیزی میكند. امنیت، چه از لحاظ روحی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی در من از بین رفته و گسسته.زندگی سختی را گذراندی؟آره. ولی واقعا به كسی مربوط نیست. من تاوان زندگیام را از كسی نخواستم. زندگی سخت برای همه است، ولی كو سخن شیرین، كو سخن شكر همچو مولانا، همچو حافظ، همچون خاقانی و...چرا شاعر نشدی؟شاعر،... شعر من این شكلی است. كما این كه استاد بلامنازع بازیگری، با بازیاش شعر میگوید. بازیگری مگر چیست؟ انتهای هنر به شعر میرسد.عالیجناب مارلون براندو (صحبت یكی از اسطورههای بازیگری است) برای من نمونه این شعر و شاعری است. من از كنارش عادی عبور نمیكنم.براندو؟بله، شما در پدرخوانده ببینید. هر لحظهاش مثال است. اللهاكبر. در زاپاتا هر لحظه اش مثال است. یعنی براندو، شاعر بازیگری است نه یك بازیگر. بازیگر صرف. او شاعر این پیشه است. بعضیها شاعر پیشهشان هستند. بازیگری بدون شك شعر است. (از داخل كیفش دیوان حافظ را كه همیشه همراهش است درمیآورد و دنبال بیتی میگردد و میخواند)تصویر از این زیباتر؟ از این انتزاعیتر؟ این تصویر است كه شعر به ما میدهد. حالا در بازیگری، بازیگری را مارلون براندو برای ما معنی میكند. از براندو میپرسند: نظر شما دربارة بازیگری چیست؟ او میگوید: بازیگری قبل از براندو یا بعد از براندو؟ براندو، رنسانس بازیگری است. كورم، كورم. نمیبینیم بازیگر دیگری به جز مارلون براندو...تو هم در بازیگری خوبی بودی؟از تو میپرسم. تو سر مصاحبه با من، مجیزم را گفتی یا اعتقادات را گفتی؟من باورم را گفتم. این خودباوری همیشه در حامد بهداد هست یا نه؟نه، من... من اصلا آدم خودكمبینی هستم. در جامعه سر من را كلاه میگذارند و من طلبم را از دولتمردان میخواهم. آقایان... حق منه. من در این سیستم درس خواندم و توی همین سیستم بزرگ شدم و میخواهم مایه مباهات خودم باشم.دارم از سیاهی و تباهی فرار میكنم. سهم من این نیست. من كه بیشرمساری احدالناسی داعیه عاشقی دارم. اگر ركعتی میخوانم برای دل خودم میخوانم. اگر سنا و حمد بزرگی را گفتم برای خودمان گفتیم. ما مجیز كسی را میگوییم كه او از مجیز بینیازه و اون خداست. و دیگر متصلان نورانی بهشت.با چه اطمینانی جواب دادی كه گفتی خوب بازی میكنم؟برای این كه بینیازم از تعریف و تكذیب تو. برای این كه بود و نبود تو در زندگی من چه تأثیری دارد؟ من یك كار چیپ فرهنگی میكنم. بازیگری گاهی اوقات به نظر من، چیپترین عملیات فرهنگی است. فرهنگ ابتدا به ساكن نوشتن است. متصل به قلم. از هیچ، چیزی ساختن.این جنونی كه میگویی وقتی چراغ دوربین روشن میشود به وجود میآید، این جنون، جنون عشق است یا...هیجان است. هیجان بازیگری است دیگر. جذبههای سینما را به یادت بیاور. آخ، از سیاهی لشگرها میتوانی بفهمی. چقدر آنها خوباند، عاشق یك دیالوگاند.در كافه ستاره این جنون را مثال میزنی؟آره. قتل میكند. كیسههای طلای دزدی شوهرخواهرش دستش است. دو سه تیكه طلای خواهرش را میخواهد و منظور دیگری ندارد. به رفیقش پناه میآورد. «دریغ و درد كه تا این زمان ندانستم كه كیمیای سعادت، رفیق بود رفیق.».مرگ عزیز، سخته، ولی مرگ رفیق بدجوری است. رفیق، جایگاه خوبی دارد. میرود پیش رفیقش. میرود پیش اعتماد، اطمینان، میرود پیش ابراهیم؛ ابی. و ابراهیم آن بالای پشتبام، زیر برف و باران، مشغول معشوق است.همین حرفهایی كه الان دربارة این سكانس تعریف میكنی، سر كار هم صحبت میكنی یا نه بازی خودت را میكنی؟نخیر... نخیر... بازیاش میكنیم. جای حرف زدن نیست. به قول «فلینی» تو یا بازیگری یا بازیگر نیستی. پس اگر بازیگر بودی فقط باید بازیاش كنی همین.به كارگردان اجازه میدهی به تو بگوید بد بازی كردی؟ حتی اگر تو از آن پلان راضی باشی؟معلومه... باید بگوید. من اصولا برای كارگردان بازی میكنم. كارگردان و خودم. باید تو خودت را بسپری دست كارگردان.براندو هم همین كار را میكرد؟براندو هم همین كار را میكرد. مگر میشود نكند. تو این را به عنوان یك بازیگر میفهمی كه حمید نعمتالله، كارگردانی بلد است. سر تعظیم فرود میآورم در برابر سلیقهاش.تا به حال شده با كارگردانی كار كنی كه سلیقهاش با تو جور نباشد؟بله. و او فهمیده كه سطح سلیقهمان با هم متفاوت است. و من به او اطمینان خاطر دادم و او هم اعتماد كرده. سلیقهام را كه مطمئن هستم از او بالاتر است را بهاش تزریق كردم. مثال دارم و اسم نمیآورم. چون دل نازنینش ممكن است برنجد.برگردیم به همان سكانس كه تعریف میكردی؟خسرو آدم كشته و میبیند كه ابراهیم مشغول معشوق است. میرود بالای دیوار كه از ابراهیم كمك بخواهد، و میبیند خود ابراهیم روی آتش است. چه آتشی. آتشش سرد اما سوزاننده است. میسوزد ولی گُر نمیگیرد. این یك لحظه را میبیند و آن فشار كه دستش غلطیده شده به خون.میخواهد بگوید ابی... ابی... بیخیال میشود سرش را میاندازد پایین. دوباره میآید بالا و میبیند فشار این طرف قویتر است، فشار مرگ. میگوید: «ابی... ابی...» شما آن پلان را نگاه كن. برای من، الان جنون وجود دارد. بقیه هم بازی میكنند ما هم بازی میكنیم. صحنه، صحنة جنگ است.باید بجنگیم تا در بیاید. بازیگرانی داریم كه با عشق میجنگند و نزاعشان عاشقانه است. مثل خسرو شكیبایی. خسرو شكیبایی بدون جنگ و دعوا بازیگر است. بیاصطكاك. بیتصادف با عناصری مثل مولكولهای هوا بازیگر است. هامون. مثل یك عسل كه از قاشق میچكد روی نان، هامون همانجور شكر ریزان است.شما لطف كنید در نقش حمید هامون یك بازیگر دیگر را بگذارید. نمیشود. بدون نزاع و بدون اصطكاك، فقط خسرو شكیبایی. حالا من چرا دست و پا میزنم؟ به خاطر این كه عقدهها فراوان و سركشیها بینتیجه و زندگی گاهی اوقات سرد و بیرنگ و لعاب و عشقها نافرجام و كیسه تهی و خانه بیخانه و مركب بیمركب و نفس بینفس.در جوانی كم میآورم. زانوهایم نمیكشد. نه زانوی روحم. نه زانوی معنویام. بلكه مفاصل جرمیام كه با آن راه میروم. یكهو فكر میكنم مصاحبه بینتیجه است. یكهو حوصلهام سر میرود.جالب بود كه یك بازیگر را اینگونه قبول داری، خسرو شكیبایی را. آخر براندو هیچكس را قبول نداشت.آخر براندو خودش غول بازیگری است. خود بازیگری است.واقعا كسی را قبول نداشت؟چرا، قبول داره. او دربارة آلپاچینو و جك نیكلسون میگوید.آره ولی با ترحم میگوید.حق دارد. حق دارد. براندو از عناصر لاینفك سینما است.یادم میآید وقتی برای اولین بار فیلم را در جشنواره دیدم و سكانس دعوا رسید، احساس كردم با تمام وجود بازیگر مقابل را كتك میزنی و هیچ كلك و گولزدنی در كار نیست. برای این صحنه ضربهها واقعی بود؟تا یك حدی. ولی بعدش آگراندیسمان میكنیم. سر آن سكانس نگاتیو نداشتیم و سامان مقدم گفت نگاتیو ندارم، شب آخر فیلمبرداری هم بود. گفت با چوب بزن شیشه جلو را خرد كن، بعد با همان چوب بزن شیشه بغل را بشكن و شاهرخ را بكش بیرون. ضربه دوم را با چوب زدم به شیشه جلو، چوب از دستم پرید. دیدم چارهای ندارم با مشت زدم به شیشه بغل، دیدم نشكست و با پا زدم شكست. چه بهتر كه چوب از دستم پرید. اتفاقی بود. و من تعقیبش كردم.واكنش سامان بعد از این صحنه چه بود؟عالی.چون احتمالا اگر هر كسی دیگر بود و چوب از دستش میافتاد، كات میداد تا چوب بیاورند و دوباره صحنه را بگیرند.بله، و تازه اینجا بازی برای من شروع میشود. من منتظرم وسط آسمان آبی، یكهو ابر سیاه بیاید و باران بگیرد و تازه بازی شروع میشود.یعنی وقتی ابزار از بازیگر گرفته شود تازه بازی شروع میشود؟نه، ابراز گرفته نشود، ولی عناصر جدیدی اضافه بشود. یعنی پروردگار متعال كادویی بدهد و من كادو را باز كنم. چوب از دست من به سبب ناشیگری كنده نشد. هدیه خداوند بود. كنده شد و من دنبالش كردم. گفتم خب، حالا واقعا اگر چوب از دستم میپرید چی؟ حالا با لگد میشكنماش. با مشت زدم دیدم نمیتوانم. با لگد زدم و...اگر پایت میشكست چی؟میشكست كه میشكست. ولی پای من كه نمیشكند. اینقدر را بلدم. دست شاهرخ فروتنیان برید خیلی ناراحت شدم.تو توجه نكردی اگر آن لگد را بزنی، شیشه توی صورت شاهرخ فروتنیان خرد شود و...دیگه دیگه... پیش میآید. در سینما همهاش بازسازی نیست. بعضی وقتها در دلش یك شعلههای ظریف زندگی هم پیدا میشود.از این هدیه پروردگار، در كارهای قبلی هم اتفاق افتاده بود؟بله، بسیار زیاد. من یك كار یكی دو روزهای را در كنار كیارستمی بودم. روزی كه با ایشان رفتم برای اخذ یك پلان، سوژهای به من نگفتند. كلمة هدیه را از ایشان یاد گرفتم.همان روز كه رفتیم، داستانی در كار نبود. یك چیز كلی شنیدم و ایشان گفتند اینها را دنبال كن. و من هر بار دنبال كردم. و هر بار از كیارستمی تشویق شنیدم. و آن روز برای من مصادف بود با یك سال كار جلوی دوربین همة كارگردانها.دقیقا چه اتفاقی افتاد كه كیارستمی داستان هدیه را گفت؟در حین فیلمبرداری اتفاقهایی میافتاد كه ما پیشبینی نمیكردیم. آنها همه عالی بودند. عالی. بعد از فیلمبرداری در ماشین، شروع كردیم تمام روز را مرور كردن. ایشان به محمود كلاری گفتند: محمود، بعضی وقتها، خدا یك چیزهایی را به تو كادو میدهد و تو از قبل نمیدانی.در كافه ستاره، شعر بازیگری كدام صحنه بود؟همان سكانس قتل و پناه آوردن به رفیق. شعر بازیگری چیز دیگری است. شما نگاه كنید در فیلم «زنده باد زاپاتا» آنتونی كوئین میمیرد براندو (زاپاتا) میرود بالا سر جنازة برادرش. دستهای آنتونی كوئین را حلقه میكند پشت گردن خودش. انگار كه آنتونی كوئین دست انداخته به دور گردن زاپاتا. شعر یعنی این... مردهای به زندهای آویخته. او از این كارها بلد است. معجزة او به ما شكلات میدهد. اما شكلاتی كه صاحب سلیقه را سیر میكند.با همة این حرفهایی كه میزنی ولی یكبار گفته بودی برایم پیش آمده كه به خاطر پول، بازی در كاری را قبول كنم.مگر براندو این كار را نكرده. ولی از ارزشهای بازیگریاش كاسته شده؟ مارلون براندو از بیپولی بیشتره. از پولداری هم بیشتره.انگار، خیلی دوست داری مثل براندو باشی؟نه، نه، اصلا... من شعر خودم را میگویم. شعر بازیگری.برای حامد بهدادی كه از شعر بازیگری سخن میگوید و اینقدر برای بازیاش ارزش میگذارد، ممكن است سر قرارداد برای یك میلیون، دو میلیون چانه بزند؟بله، بله... این كه چیزی نیست. سر صد هزار تومان. چرا چانه نزنم. اتفاقا بخش كثیفش همینجاست.خبر مرگ براندو برایت چگونه بود؟مثل خبر مرگ براندو بود.گریه كردی؟بله، من برای مرگ آنتونی كوئین هم گریه كردم. اما آن كسی كه یك زمین خریده و الان شده فلان میلیارد تومان و هنوز در مقام پستی به سر میبرد، خوشحال میشوم وقتی میمیرد. خوشحال. فكر میكنم یك كفتار نزولخوار مال مردمخور كمتر، بهتر.حامد بهداد در زندگی واقعی هم همینطور پر انرژی است؟وقتی كه میخواهم چهار تا كلمه حرف بزنم منِ كم، خب باید انرژی بگذارم. ولی در مواقع عادی آرامترم. من با رفقا باشم مدام میخندم و...اگر بد باشد چطور؟من بازیام را میكنم. اتفاقا من همیشه میگویم بازی كردن مقابل پرستویی و شكیبایی و... سادهتر است. من از بازیگران بزرگ یاد میگیرم. كمك میخواهم. اسمش بازی است. جنگ كه نیست. تو مقابل خسرو تسلیم بشو، با لبخند از او خواهش بكن. ببین چه اتفاقی میافتد. رضا كیانیان همینطور. چون بازی برایشان «اولی» است. آنها خود بازی را دوست دارند.اگر طرف مقابلت بازیگر نباشد تو در مقابلاش چه كار میكنی؟كلید مغزم را سوئیچ میكنم و از نعمت بازی خودم محرومش میكنم. یك چكه شكر بهاش نمیدهم. میفرستمش به خشكسالی. اما اگر دوزار طلبگی نشان بدهد همانطور كه خودم مشتاقام، درِ بركه را باز میكنم تا خیس و تر همه جا را بگیرد. گل و بستان به وجود بیاید.همشهری جوان - مجید توكلی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 349]
صفحات پیشنهادی
نانو عشق و مارلونبراندو!
نانو عشق و مارلونبراندو! مصاحبه عجیب و غریبی بود. نیمساعت اول مصاحبه روی صندلی، ولو شده بودیم و فقط زل زده بودیم بهاش.انگار روی صندلی سینما نشسته بودیم و ...
نانو عشق و مارلونبراندو! مصاحبه عجیب و غریبی بود. نیمساعت اول مصاحبه روی صندلی، ولو شده بودیم و فقط زل زده بودیم بهاش.انگار روی صندلی سینما نشسته بودیم و ...
این نان فقط سیر میكند!
نانو عشق و مارلونبراندو! نیمساعت اول مصاحبه روی صندلی، ولو شده بودیم و فقط زل زده بودیم بهاش. .... مثل یك عسل كه از قاشق میچكد روی نان، هامون همانجور شكر ریزان است. ...
نانو عشق و مارلونبراندو! نیمساعت اول مصاحبه روی صندلی، ولو شده بودیم و فقط زل زده بودیم بهاش. .... مثل یك عسل كه از قاشق میچكد روی نان، هامون همانجور شكر ریزان است. ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها