تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 7 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):سفره‏هايتان را با سبزى، زينت دهيد ؛ زيرا سبزى با بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، شيطا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818807815




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سلوك و اخلاق


واضح آرشیو وب فارسی:حيات: سلوك و اخلاق
موسى، پسرم!اين هم نامه اى براى توست؛ تويى كه دومين ميوه بالغ قلب من هستى. نمى دانم با اين نامه چه خواهى كرد. آيا مثل برادر بزرگ تراست محمد، اين نامه را فراموش مى كنى يا با آن درگير مى شوى و به مقابله برمى خيزى و يا آن را تجربه مى كنى و با آن زندگى تازه اى را پايه مى گذارى؟با اين كه من از شما راضى هستم و برايتان آرزوها دارم و به كفايت حق واگذارتان كرده ام ولى احساس مى كنم كه شما نسبت به خودتان سستى مى كنيد و كوتاهى مى نماييد. شما در شرايطى رشد كرده ايد كه مى توانستيد حاصل بيشترى بياوريد. همراه استعداد سرشار و تعادل عاطفى و محيط سالم و برخوردهاى آزاد و زياد، هر كودكى مى تواند بزرگ تر از سن تقويمى خودش باشد.شايد من توقع زياد دارم كه به حاصل كار شما دل خوش نيستم؛ ولى در مقايسه شما با خودم، مى بينم كه شماها كوچك تر و كوتاه تر هستيد. من در پانزده سالگى، چه از نظر مطالعات و چه از لحاظ تحصيل فقه و چه از لحاظ معاشرت و برخوردها، حالتى بيش تر از سن خودم داشتم، در حالى كه شما هنوز درگير با مسائل كوچك و اسير برخوردهاى انعكاسى و سطحى هستيد؛ هنوز با محمد كه هيچ، حتى با خوا هرهاى خودت درگير هستيد. هنوز با مادرتان لجبازى داريد و با خشونت رفتار مى كنيد. هنوز در معاشرت با ديگران، به ادب برخورد و حرمت معاشرت، توجه نداريد.من در سن پانزده، شانزده سالگى ازدواج كردم ، در برخورد با همسر و مادر و بستگان دو فاميل، آن قدر دقت و مطالعه و آن قدر تسلط و قدرت و آن قدر تواضع و محبت داشته كه شايد با تمام پيش بينى هاى شكست براى ازدواج هاى كم سن و سال، نمونه ازدواج موفق در سطح وسيعى بود.اين موفقيت ها، نتيجه تجربه مستقيم و برداشت هاى مستمر از زندگى نزديكان و مطالعه دقيق از عوامل روانى و شرايط اجتماعى و بالاتر از اين همه، حوصله برخورد و پيچيدگى روانى بود كه تو را از حوزه پيش بينى ها بيرون مى برد؛ چون اگر تو را پيش بينى كنند، ناچار تسخير و تغيير را به دست مى آورند. اگر تو نقطه ضعف هاى خودت را پر نكنى و به نقطه ضعف هاى طرف مقابل آگاه نباشى، تو در دست آنها هستى و از نقطه ضعف هاى تو استفاده مى كنند و تسخيرت مى نمايند و تغييرت مى دهند.اگر تو نقطه ضعفى داشتى، حتى در اين سطح كه بخواهى دوچرخه و يا موتور و يا ماشينى را از كسى بگيرى، همين وابستگى باعث اسارت توست؛ باعث تسخير و كنترل توست و تو مى بينى كه از اين نقطه ضعف ها زياد دارى و همين است كه يا اسير مى شوى يا درگير، امير نيستى و مسلط نيستى و همين است كه از امكانات بهره مند نمى شوى تا چه رسد به آن كه امكانات ايجاد كنى و يا آن كه از موانع مركب بسازى و از دشمن كام بگيرى و از مخالف بهره مند شوى.درگيرى هاى تو با مادر و يا خواهرهاى كوچك و يا برادرت، نشان اين ضعف در دو طرف دعواست و علامت برخوردهاى انعكاسى و عكس العملى است. يعنى در برابر حادثه، جوش مى آوريد و عمل مى كنيد تا آرام شويد؛ نه اين كه آرام باشيد و عمل كنيد تا سازنده و موثر باشيد. اين ضعف ها در معاشرت، مى تواند آموزگار مناسبى براى برخوردهاى مسلط باشد. اگر مى بينى كه موتور تو با چند مرتبه حركت روشن نشد، مى توانى به آن لگد بزنى و مى توانى آن را پرتاب كنى و دشنام بدهى و مى توانى كه فكر كنى تا درد آن را بشناسى و درمان كنى.اين يك كوتاهى در معاشرت و آداب برخورد بود و يك كوتاهى ديگر هم در تحصيل فقه و كوتاهى ديگر هم در مطالعات شما است. شما به تحصيل روى نياورديد و از جهت مطالعات هم دست پرى نداريد. چه در زمينه اعتقادى و مذهبى و چه در زمينه انسانى، اجتماعى، سياسى و چه در زمينه تاريخى و چه در زمينه ادبيات و هنر. شما حتى در رابطه با غذا و بهداشت خودتان هنوز مطالعه اى نداريد كه نيازهاى بدن را بشناسيد و علايمش را بيابيد و براساس نياز و نه هوس، به تغذيه و لباس خودتان برسيد.باز به جاست كه از خودم مثالى بزنم كه چگونه پس از آشنايى با ادبيات كودكان در سطح مجله هاى كودك آن روزگار و دستيابى به ادبيات نوجوان در سطح وسيع، شايد در چهارده سالگى بود كه به تاريخ ادبيات ايران، عرب، ژاپن، چين، يونان، اسپانيا، آفريقا، آمريكاى لاتين و كشورهاى غربى روى آوردم و با نمونه هايى از شاهكارهاى ادبى در هر دوره آشنا شدم. امروز براى خود من هم تعجب آور است كه چگونه با هدايت و فضل خداوند، باتلاق هايى كه يك عمر را مى بلعند و حاصلى نمى دهند، براى انسان در مدت كمى پيموده شدند و با حاصل هاى بسيارى، ميان برهاى مفيدى را فراهم آوردند تا آنجا كه شايد سريع ترين نوع روش مطالعه همراه با خلاصه گيرى ها و تجزيه و تحليل ها، توشه بسيار غنى و سرشارى را براى دوره هاى فكرى من آماده ساختند.مطالعه بيش از دويست هزار صفحه ادبيات، در مدت زمان كوتاهى، بيشتر از آن جهت برايم ضرورى بود كه احساس مى كردم كه دانشمندان و اديبان شرق و غرب، ذهن انسان گرفتار جنگ و سرگشته ماشين و سرعت را، با ادبيات تغذيه مى كنند و اساس نفى خدا و نفى مذهب و نفى رسالت و وحى و معاد، در ميان طنزها و تمسخرها و يا تجزيه تحليل هايى از درد و رنج در انسان و ظلم و ستم در جامعه و تفاوت و تبعيض در آفرينش ريخته مى شود. حرف هاى كافكا و هدايت و تحليل هاى پوچ گراى غربى و آمريكاى لاتينى و طرح هاى نواگزيستانسياليسمى و ماركسيسمى و تلفيقى از اين همه را بايد از زبان ادبيات مى شنيدى و جواب مى گفتى.پسرم! مى بينى كه چقدر كار در پيش رو دارى، ولى هنوز بازى و سرگرمى قسمت زيادى از ذهن و وقت شما را در خود گرفته. من شماتت نمى كنم و ملامت نمى كنم، ولى در مقايسه مى بينم كه اين كوتاهى ها هست؛ چه در تحصيل فقه و چه در معاشرت و چه در مطالعات.آنچه كه من را شتاب مى داد و بى قرار مى ساخت، شايد اين احساس تنگى وقت و دورى راه بوده و شايد اضطرار و ضرورت و جدال و مبارزه با دسته هاى مختلف فكرى كه اين هر دو احساس در شما مرده و يا بى حال است. اگر در برابر فكرهاى مهاجم و مكتب هاى مهاجم قرار بگيرى و بخواهى كه انتخاب كنى، چه بسا وضع تو و شتاب تو بيشتر و مطلوب تر شود.شايد سيزده ساله بودم كه داستان هاى هدايت را تمام كردم؛ داستان هايى كه درد و رنج انسان را مشخص مى ساخت و پوچى و بن بست او را نشان مى داد كه چگونه اين سگ ولگرد به دنبال شهوت هاى وسوسه انگيز، به حيرت هاى مرگ آور و ذلت هاى مستمر مى رسد و چگونه اين انسانى كه جز شهوت مايه اى ندارد، عنين مى شود و ناتوان مى شود و به مشروب و مخدر روى مى آورد و دچار كابوس ها مى گردد و چگونه اين انسان، در شب عروسى خواهر كوچك ترش، با زخم زبان مادرش به دنبال مرگ در دل حوض هاى رو بسته قديمى مى رود و حتى پس از سه چهار روز، كسى از احوالش نمى پرسد. چگونه اين انسان، در كنار امانت دارى و لوطى گرى خودش، همراه عشق سوزان مريم، با دشنه كاكا رستمى مجازات مى شود.شايد براى تو تعجب آور باشد كه اين فكرهاى مهاجم چگونه مهار شده بود و نه تنها اين طرح ها و تصورها در دل من مشكلى ايجاد نمى كرد كه حتى راه حل هاى اخلاق عقلى و منهاى مذهب هدايت كه در همين داش اكل و شب هاى ورامين آمده بود، چنگى به دل نمى زد ونه اشكال و نه جواب، هيچ كدام رنگى نداشت كه انسان همراه بينش ديگرى بود و با چشم ديگرى كه مى ديد درد و رنج، عامل حركت است و ظلم و ستم، علامت آزادى و زمينه مبارزه و تفاوت ها، ملاك افتخار نيست. اين اخلاق عقلى و منهاى خدا، آيينه دارى است در شهر كوران. به گفته حافظ، آنجا كه بصر نيست، چه خوبى و چه زشتى، آنجا كه نور خدا نيست و دنيا تاريك است. در تاريكى، خوبى و بدى چه تفاوتى دارد؟ و شعار خوبى كن؛ چون خوبى، خوب است چه مفهومى مى تواند داشته باشد؟ اين حرف ها، دروغ هاى مقدسى هستند كه پس از عصيان بر مقدسات، روشنفكر آن روزگار را به انضباط زنجير مى كردند و مودب مى ساختند.پسرم موسى! تو در ميان بحران هايى سر بلند مى كنى كه اگر بخواهى سربلند باشى، بايد از اين آگاهى و احاطه برخوردار باشى. بايد دردها و حرف ها را كه نه از زبان استدلال كه از زبان كنايه ها و اشاره هاى ادبيات معاصر و هنر عاصى و كافر اين قرن اخير، بشنوى و تحليل كنى و جواب گو باشى.بايد گذشته از اين مسائل انسانى - اعتقادى، به مسائل تاريخى و اجتماعى و سياسى اين دنياى شلوغ و پرالتهاب آشنا شده باشى. تو خودت بهتر مى دانى كه در اين زمينه ها چقدر خالى و خام هستى. تو جهان را آن روز كه دود بود و دفان بود گازهاى متراكم بود تا آن روز كه حيات وزندگى و سپس شعور و فكر و سپس تاريخ و تجمع را آبستن شد و زاييد و بارور كرد، بايد شناسايى كنى و دوره هاى تاريخى اين انسان بزرگ تر از تكرار را بشناسى و بن بست و راه حل هر دوره را بشناسى و دردها و درمان ها را بشناسى و با اين شناخت و آگاهى و همراه اين احاطه، كار خودت را آغاز كنى.تو فردا ساعت چهار و نيم بعدازظهر شانزدهم ذى القعده الحرام، به سرزمين بالغ عمرت مى رسى. مى توانى فردا را جشن بگيرى كه مخاطب نداى خدا و طرف حساب او شده اى. تو كرامت تكليف را بر دوش مى گيرى؛ پس مواظب باش كه كرامت تكليف، غرامت مجازات را هم دارد: «من له الغنم فعليه الغرم» هر كس كه غنيمت را دارد، بايد غرامت را هم داشته باشد.پسرم موسى! مواظب باش تا با گذشت بهارهاى عمرت، شكوفه هاى سعادت را بر روى دوش لحظه هايت داشته باشى. لحظه ها، حتى لحظه ها را كم نگير كه آنچه تمامى بهشت و تمامى جهنم در آن شكل مى گيرد، كم نيست و كسى كه اين سنگينى را در هر لحظه احساس كند، بى كار نيست، مشغول است و اهتمام دارد كه مولاى تو مى گويد: «شغل من الجنة و النار امامه» آن كس كه بهشت و جهنم، در هر لحظه او نهفته است؛ كسى كه هر نگاهش، هر تصميمش و هر اقدامش، بهشت و يا جهنم را به دنبال مى كشد، بى كار نيست، آرام نيست.كسى كه با يك امضا مى خواهد ميلياردها و ميليون ها و حتى صدها و هزارها را جابه جا كند. بى خيال نيست كه مشغول است، گرفتار است، دقيق است. پس چگونه هنگام جابه جايى دنيايى بزرگ تر از تمامى عوامل گذشته، بى خيال، بى باك و سر به هوا مى ماند و كليد لحظه ها را در چاه غفلت مى اندازد.پسرم موسى! من پاييز سال هاى چهلم عمرم را شاهد هستم. موهاى سپيدم، پيام كهولت و پيرى ام را آورده اند. من در همين عمر كوتاهم، درازى رنج ها را تجربه كرده ام و زيادتر از سنم، براى شما تجربه آورده ام. بابا! سعى كن تا با سرعت و دقت خودت، اين راه را بپيمايى؛ كه على مى گويد و ادامه گفته سابق اوست:« شغل من الجنة و النار امامه، ساع سريع نجى و طالب بطى رجا مقصر فى النار هوى.» تنها نجات براى كسى است كه سعى و سرعت و اعتدال را دارد.پسرم موسى! تو دقيق هستى و كند، در حالى كه محمد سريع است و بى دقت. تو دقت را با سرعت همراه كن و بكوش كه سرعت محمد را با دقت خودت مكمل باشى تا آن كه هر دو، نجات را به دست بياوريد و عامل نجات دل هاى سرگشته و مضطربى باشيد كه بر روى موج ها خانه ساخته اند و به كف دل بسته اند و با باد سودا كرده اند.در اين راه بلند، نمى توان نشست و آرام بود و نمى توان به كهولت رفت و مضطرب بود و نمى توان با شتاب از مسير بيرون زد. بايد سعى، سرعت و اعتدال را با هم داشت. آنچه از تو مى خواهند، عمل نيست كه سعى است و اين سعى بايد در لحظه مناسب، تحقق بيابد و از حدود خارج نشود.اين، قرآن است كه مى گويد: «ليس للانسان الا ما سعى.» سعى، تنها دارايى ماست و سعى، با عمل تفاوت دارد. سعى، نسبت عمل با قدرت و توانايى انسان را با خود دارد. كسى كه از سرمايه اش بخشيده، با كسى كه از نانش كم كرده و بخشيده است، برابر نيستند. گرچه عمل ها و حجم عمل آن ثروتمند زيادتر است، ولى سعى او اندك است و آنچه براى انسان مى ماند، سعى است، نه عمل كه عمل بدون توجه به توانايى، عامل غرور مى شود. آنچه تو را از غرور مى رهاند، اين مقايسه مستمر ميان عمل با توانايى، ميان عمل تو و عمل هاى ديگرانى است كه براى دنيا مى كوشند؛ ميان عمل تو براى خدا و عمل تو براى خودت است. اين مقايسه ها، تو را از غرور مى رهاند كه مى فهمى براى او سعى نداشته اى و حتى مى فهمى كه سعى تو، سرعت نداشته و در جايگاه مناسب خود ننشسته است. بارها گفته ام، خيلى ها براى حسين جان دادند. اما آنها كه پيشاپيش حسين با سر رفتند، همان ها بودند كه عاشورا، شاهد صادق شهادت سبزشان بود. خيلى ها على را يارى كردند و با عشق او، آتش را بر خويش گلستان كردند؛ اما آنها كه در زمان مناسب سر تراشيده و بر در خانه او نشستند، اندك بودند. خيلى ها سعى و سرعت را داشته اند، اما از حدود تجاوز كرده اند و به تعبير امام صادق (ع)، باطل را، با باطل كوبيده اند.سعى و سرعت و اعتدال را با هم داشته باش و متوجه باش كه اعتدال، احتياج به احاطه و ميزان دارد. آنها كه مستند عمل مى كنند، اما بر تمام ادله احاطه ندارند، گمراه مى شوند و آنها كه احاطه دارند و با استحسان و خوش آيند ها راه مى روند، گمراه ترند؛ كه با آگاهى به ضلالت رسيده اند و با توجه، كورى را خريده اند.موسى جان! آنچه مى خواهم در اين نامه برايت بنويسم، نكته اى است كه با توجه به اين اشاره ها و با توجه به آنچه براى محمد نوشته ام، برايت مى گويم.آنجا كه تو خودت را باور كردى و خدا و غيب و وحى و معاد را باور كردى. آنجا كه غيب تو، دنياى تو نبود، ماشين و خانه ات نبود. آنجا كه اين عالم را شهود كردى و از آن گذشتى. آنجا كه تو با هدايت عظيم حق، به سوى او راه افتادى و به تعبير ابراهيم: «اتحاجونى فى الله و قد هدين» آيا درباره كسى كه مرا هدايت كرده، با من مجادله مى كنيد؟در اين هنگام و همراه اين سلوك تو محتاج هدايت هاى مستمر هستى كه باز ابراهيم مى گويد: «انى ذاهب الى ربى سيهدين.»يك هدايت، تو را به قدر و اندازه خودت واقف مى كند وبا توجه به توانايى و استعداد خويش، مقصد را مى شناسى و به سوى او راه مى افتى. اما در اين سلوك و در اين ذهاب، نياز مستمر به هدايت حق دارى كه راه و منازل و آداب و راهنمايان و راهزنان را برايت روشن كند.در يك مرحله، ابراهيم از تحقق هدايت صحبت مى كند؛ مى گويد چگونه با من درباره كسى كه مرا هدايت كرده جدال مى كنيد و در مرحله ديگر مى فرمايد: «انى ذاهب الى ربى» من با هدايت حق راه افتاده ام. «انى ذاهب» و مقصدم را هم مى شناسم، مذهبم را مى شناسم؛ «الى ربى» رو به سوى وجود مسلط و پروردگار دارم. در اين راه دراز و بى نهايت، توقع هدايت مستمر از او دارم؛ «سيهدين» و او، به زودى مرا هدايت مى كند و مرا تنها نمى گذارد.نكته هاى سلوكنكته اول در سلوك، همين است كه بفهمى تو شروع نكرده اى؛ او تو را صدا زده و تو را مى خواهد. تو هنگامى كه در ميان تمام دعوت ها و دعوت كننده ها قرار گرفتى و با گوش دلت شنيدى كه نفس تو را مى خواند، شهوت، غضب و اوهام تو را مى خوانند، دنيا تو را مى خواند، ماشين ها و موتورها تو را مى خوانند، استخرها و توپ ها تو را مى خوانند، غذاهاى رنگارنگ ها تو را مى خوانند، هنگامى كه تو دعوت شيطان و نفس و دنيا را شنيدى و دعوت حق را هم در كنار اينها شنيدى كه:« الله يدعوكم الى مغفرة منه و الشيطان يدعوكم …» در اين هنگام كه ازدحام دعوت ها را ديدى و اقتدار دعوت حق را، در ميان تمامى دعوت ها يافتى كه او بى نياز، تو را مى خواند تا به تو ببخشد و ديگران مى خوانند تا از تو بگيرند، چگونه مى توانى لبيك نگويى و به سوى او نيايى؟نكته مهم در احرام، همين است كه تو در ميان تمامى دعوت ها و دعوت كننده ها، از اين ازدحام رنج آور، رو به دعوت حق كنى و منادى او را جواب بدهى و به اقتدار دعوت او لبيك بگويى. اين خط را بگشايى و خطوط ديگر را كور كنى.بى جهت نيست كه حضرت سجاد در هنگام احرام و هنگام لبيك گفتن، مدهوش مى شدند كه نداى مقتدر حق را، چه كسى مى تواند بشنود و بماند.كسى كه باور كرده است كه خدا در انتظار ماست و ما لبيك مى گوييم، ترس از تنهايى و بى مرشد و بى مربى ماندن را، در خود نمى يابد كه در دعاى افتتاح مى خوانى: «انك تدعونى فاولى عنك» تو دعوت كرده اى و من به تو پشت كرده ام.و باز در دعاى ابوحمزه هست: جعلت بدعائك توسلى من غير استحقاق لاستماعك منى و لا استيجاب لعفوك عنى. من به دعوت تو متوسلم كه به تو روى آورده ام. وگرنه مستحق شنيدن تو نيستم و سزاوار و مستوجب گذشت تو نيستم؛ ولى، اين تو هستى كه صدا زده اى و من با تمام تاخيرها، همين دستاويز دعوت تو را دارم.پس اين حقيقت كه مرشد مى خواهيم و داعى مى خواهيم، احتياج به استدلال هاى دهگانه ابوعلى سينا ندارد. ولى اين ما نيستيم كه مرشد را انتخاب مى كنيم؛ اين اوست كه ما را صدا مى زند و ما اجابت نمى كنيم و لبيك نمى گوييم.« هو الذى يسيركم فى البر و البحر» اين اوست كه ما را در دريا و خشكى راه مى برد و اوست كه ما را سير مى دهد. ولى ما چشم پوشيده ايم و پاها را زنجير كرده ايم.نكته دوم: اين كه سالك بايد از مرشد، بينات و كتاب و ميزان را به دست بياورد و كافى نيست كه با بصيرت و آگاهى او حركت كند، بلكه بايد خود آگاه شود و با بصيرت، اقدام نمايد. آياتى كه به اين نكته دلالت دارد، زياد است كه رسول مى فرمايد: «على بصيرة انا و من اتبعنى.»آنچه در برابر اين همه به آن تكيه مى كنند، داستان خضر و موسى در سوره كهف است كه موسى مامور مى شود با او بماند و از او بياموزد. او را مى يابد و از او مى پرسد: «هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا» آيا همراه تو باشم تا آنچه آموخته اى به من رشدى را بياموزى و او در جواب مى گويد:« انك لن تستطيع معى صبرا» تو نمى توانى و استطاعت ندارى كه با من صبر كنى و شكيبا باشى.« كيف تصبر على مالم تحط به خبرا» چگونه مى توانى صبر كنى بر چيزى كه به آن احاطه و آگاهى ندارى. كسى كه از تمامى راه مطلع نباشد، دوام نمى آورد و استقامت نمى كند.و موسى با تمام تواضع مى گويد: «ستجدنى انشاء الله صابرا اعصى لك امرا» به زودى مى بينى، اگر خدا بخواهد، من صبورم و هيچ دستورى را عصيان نمى كنم.و اين عالم دوباره شرط مى گذارد كه اگر همراه من آمدى، هيچ از من سوال نكن تا خودم برايت ذكر و حرف تازه اى بياورم.حركت مى كنند تا به كشتى مى رسند و او كشتى را سوراخ مى كند و موسى مى آشوبد و حركت مى كنند تا آنجا كه كودكى را مى كشد و موسى مى آشوبد و حركت مى كنند تا آنجا كه از مردم روستايى غذا مى خواهند و غذايشان نمى دهند و او كه ديوار شكسته اى را يافته، به برپايى آن همت مى گمارد و موسى مى گويد كاش در برابر اين كار، مزدى مى گرفتى و پاداش مى خواستى. او كه در برابر هر اعتراض موسى، ناتوانى او را گوشزد كرده بود و براى بار سوم قرار جدايى را مسلم ساخته بود، به موسى مى گويد: هذا فراق بينى و بينك؛ اين جدايى ماست و من اكنون به تو خبر مى دهم درباره آنچه كه بر آن ناشكيبا بودى.و در روايت هست كه اگر موسى صبر كرده بود تا هزار مورد به او نشان مى دادند و به او مى آموختند و سپس آن عالم توضيح مى دهد كه چرا كشتى را سوراخ كرده و چگونه با معيوب كردن آن، آن را نجات بخشيده و از پادشاه ستمگر، محفوظ داشته است و توضيح مى دهد كه اين كودك، مرگش امضا شده بود و براى پدرش مشكل كفر و گرفتارى داشت و چه فرق مى كند كه با دست من يا با اشاره عزراييل قبض روح شود و توضيح مى دهد كه اين ديوار، بر روى گنج بچه هاى يتيمى بود كه خدا مى خواست تا بچه ها به بلوغ برسند و گنج خود را بردارند.اين داستان، نكته ها و درس هاى دقيقى دارد كه ان شاءالله بعدها مى آموزى. آنچه باعث شد تا از اين داستان استفاده كنم، نكته اى است كه بر آن تاكيد مى كنند كه مرشد هر چه گفت، بايد بى چون و چرا و چشم بسته، اطاعت شود و در اين اشتباه به اين داستان اشاره مى كنند و خيال مى كنند كه مقام عالم از مقام موسى بالاتر بوده و او مامور باطن بوده و موسى مامور ظاهر؛ در حالى كه اينها بايد معتقد شوند كه مقام جبرييل، بر انبياء اولوالعزم مقدم است؛ چون او معلم و آموزگار و حامل وحى است. اين طور نيست كه واسطه، مقرب تر و مقدم تر باشد.از اين گذشته در اين داستان لطيف، مرشد به موسى دستور نمى دهد كه كشتى را سوراخ كند و يا كودك را بكشد و يا ديوار را بالا ببرد، بلكه خود اين كار را مى كند، چون بصيرتش را دارد، نه موسى كه از آن بى خبر مانده است.تو با دقت ببين كه آيا مى توان از اين داستان استفاده كرد كه در برابر مرشد بايد بى چون و چرا بود و حتى اگر به محرمات شرعى دستور داد، مرتكب شد؛ چون مرشد از باطن خبر دارد و مامور به ظاهر نيست؟نكته سوم در سلوك، اين كه رزق سالكى كه بر حق تكيه دارد، «من حيث لا يحتسب» عنايت مى شود؛ چون آنجا كه تو از ممر معينى و شخص معينى رزق بگيرى، به اووابسته مى شوى و بر او تكيه مى كنى. اين از الطاف پنهان حق است كه مى فرمايد:« من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شىء قدرا.»نتيجه اطاعت و تقوا، اين است كه تو بن بستى نخواهى داشت و مرزوق خواهى بود. آن هم رزقى كه ذلت و وابستگى در آن نباشد و حساب شده نباشد؛ چون كسانى كه بر خدا تكيه دارند، نه بر فكر و عقل و نه بر عشق و ايمان و نه بر عمل و اطاعت خويش، اينها را خدا كفايت مى كند و او در راه نمى ماند و به مقاصد خويش مى رسد.شايد هميشه اين نكته بر اهل معنا مطرح باشد كه از چه كسى و با چه كسى بوده اند؛ اين نكته مطرح باشد كه در ركاب صاحب دلى باشند كه به گفته حافظ:اشك آلوده ما گرچه روان است ولىبه رسالت سوى او پاك نهادى طلبيمهمراه طلب و اشك روان، بايد پاك نهادى را طالب بود و بى خضر در راه عشق و در راه خرابات قدم نزد. ولى همان طور كه گذشت، اين خضر را «من حيث لا يحتسب» براى تو مى گذارند و گنج ها را در خرابه پنهان مى كنند و از آنجايى كه انتظارش را ندارى، سرشارت مى سازند تا بت ها برايت بزرگ نشوند و مكرهاى شيطان تو را به بند نكشاند.راه، بسيار پيچيده است. يك عمر بت ها را شكسته اى و خوشحال از پيروزى هستى كه همين بت، همين بت شكنى، تو را از توحيد جدا كرده و به خودت پيوند زده است. اين از عنايت حق است كه تو را به گونه اى ببرد و سير بدهد كه اسير غرور و گرفتار بت هاى تازه تر نشوى و بر غير او تكيه ندهى و براى غير او حساب باز نكنى.نكته چهارم، به دنبال همين مرحله مطرح مى شود كه درك اضطرار و فهم عجز سالك است كه سيدالشهدا در سرزمين عرفه مى فرمود: «الهى اوقفنى على مراكز اضطرارى» خدايا مرا به ريشه ها و مركزهاى بيچارگى ام واقف كن.من بر عجز خودم واقف شوم كه سالك، حتى هنگام عجز، مايوس نيست و با فضل حق، سالك است و اين پاداش كسانى است كه به سير او دل داده اند و بر او تكيه كرده اند.آنچه اين اضطرار و عجز را مشخص مى كند، ظهور بلا و هجوم بلاست. آن قدر بر سر تو تيغ بلا مى كشند و بر دلت مصيبت مى بارند كه از خودت فارغ شوى و بر او تكيه كنى و با او، به سوى او گام بردارى كه : «لا وسيلة لنا اليك الا انت.»روى بنماى و وجود خودم از ياد ببر خرمن سوختگان را همه كو باد ببر ما كه داديم دل و ديده به توفان بلا سيل غم گو تو بيا خانه ز بنياد ببربا تجلى حق، تو مى يابى كه علم و عشق و عمل تو، به اندازه توست. طلب ما به اندازه طالب است، نه در خور مطلوب و اين خرمن كه جمع كرده ايم و اين همه فضل و آگاهى و عشق و عمل كه اندوخته ايم، بايد همه با توفان بلا و سيل غم برود و اين خانه عنكبوت از بنياد برآيد.نكته پنجم، اين كه همراه اين عنايات، از لذت معرفت و عشق و عمل خويش هم فارغ شوى و به عبوديت روى بياورى كه حقيقت ربوبيت در آن است.خيلى ها به همين قانع هستند كه صاحب مكاشفات يا موفق به ملاقات و يا همراه كراماتى شده اند و اينها در همين دام مى مانند و از دست مى روند. اينها از دوست به غير او قانع شده اند و مستوجب آتش مى باشند.نكته ششم، اين كه با تكيه بر حق، تجلى قدرتى را مى بينى كه مى خواهى «چرخ را بر هم زنى ار غير مرادت گردد» و مى خواهى تا طرح ديگرى بيندازى و به گفته مولوى:« باز آمدم چون ماه نو تا قفل زندان بشكنم.»مى خواهى و احساس مى كنى كه مى توانى تا بر تمامى هستى حكومت كنى و تمام نظام ها را بشكنى.اين اتصال روحى، چنين قدرتى را به تو مى دهد ولى اگر قرب تو جامع باشد، همراه اين قدرت، به حكمت حق و به رحمت حق هم مى رسى. با اين قدرت، از نظام بيرون نمى روى تا آنجا كه از هر قشرى، قشرى تر مى شوى. خوراك و خواب و زندگى و مرگت، همراه آدابى مى شود كه بدون اين توجه و بدون اين درك از حكمت، سنگينى بسيار دارد و عصيان عظيم را مى طلبد. ولى با توجه به اين وصل جامع، تو با قدرت حق، از حكمت حق خالى نيستى و با قهر او، از مهر او هم بهره مندى و اين است كه رحمت جامع تو، همه را در برمى گيرد و هر كس، به اندازه كارى كه كرده و توسعه اى كه در ظرف وجودش داده از اين رحمت واسع، سهم مى برد: … «برحمتك التى وسعت كل شىء.»نكته هفتم: در همين رحمت و محبت است كه عامل بازگشت سالك به سوى مردم مى شود و تويى كه از جام محبوب مست و مدهوش هستى، دوباره به كوچه هاى مكه باز مى گردى و بر سر سنگ ها و چوب ها و بت ها، با خلق لجوج، دست به گريبان مى شوى.آدم، هنگامى كه ورزش مى كند، آماده مى شود و رفته رفته مى تواند از لقمه لذيذ و صندلى خوب و جاى خوب و رختخواب خوب بگذرد و مى تواند لذت طعام را مهار بزند و هنگامى كه اين ورزش زيادتر شد، مى تواند از خواب و راحتى و سپس از زن و محبوبه و سپس از جلوه هاى گوناگون دنيا بگذرد، ولى آنجا كه تو پس از سال ها عطش، به بزم دوست دعوت مى شوى و شبى را با او به انس مى گذرانى ـ شبى كه خورشيد هم در آن نامحرم است و در آن مجلس نور، تاريك است ـ در اين لحظه انس، اين مشكل است كه تو بگذرى و خلق طالب و حتى لجوج و پرمدعا را بپذيرى و با تمام زحمتى كه از آنها مى بينى، خودت را طالب آنها هم نشان بدهى و آنها را غرق رحمت خودت بسازى.راستى، اين سخت است كه از انس حق، دل بكنى و روى به كسانى بياورى كه پشت به محبوب دارند و رو به آتش نشسته اند. ولى با تمام سختى ، آنها كه از رحمت حق سرشار شده اند، همچون رسول كريم، از انس و جوار حق ـ كه در آن بزم، جبرييل هم بيگانه بود ـ به ميان مردم باز مى گردند تا آنها را به محل كرامت حق بازگردانند و از بت ها برهانند.نكته هشتم، اين كه با اين همه رنج آنچنان رحمتى در دل سالك مى جوشد كه حرص بر مومنين و رافت و رحمت بر آنها را به اوج مى رساند كه در آخر سوره توبه آمده است:« لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم.»رسولى براى ما آمده كه حتى از جنازه جوان يهودى نمى گذرد. برايش مهم نيست كه اين جوان حاصلى ندارد كه محبت او، مى خواهد او را از آتش بگيرد و به جوار رحمت حق بكشاند.نكته نهم، اين كه رحمت و حرص در سالك، مدارا و تحملى را پايه مى گذارد و همچون رسول، خلق عظيم و وسعت صدر را به دنبال مى آورد و تو كه نمى توانى مردم را در وسعت ثروت خويش مهمان كنى، بايد توانا باشى كه آنها را در وسعت اخلاق خودت، به ضيافت بخوانى.در اين آيه آمده: «فبما رحمة من الله لنت لهم» از رحمت و عشق خدا، لينت و نرمش در تو فراهم مى شود؛ اگر تو خشن و سنگ دل بودى، مردم از گردت مى گريختند.نكته دهم، اين كه اين نرمش و تحمل و مدارا باعث بارورى و توليد و سازندگى بسيار مى شود كه اميرالمومنين مى فرمايد:« من لان عوده كثفت اغصانه.» كسى كه چوب سبز و نرم پيدا كند برگ و بارش زياد مى شود.نكته يازدهم، اين كه زيادى فرزندان تربيتى تو، نبايد به ولنگارى و سهل انگارى منتهى شود. نبايد مولودهاى تو، گرفتار آفت ها و امرض شوند و پيش از بلوغ بميرند. تو بايد فرزندانت را به بلوغ عقلى و قلبى و علمى برسانى و آنها را تا اين سطح استقلال محافظ باشى.كسانى كه با رسول هستند هم چون گياه ريشه دار، رشد خود را آغاز مى كنند و جوانه مى زنند و به استغلاظ و استقلال مى رسند و بر ساقه هاى خويش مى ايستند و دل كشاورز مهربان را شاد مى سازند و دشمن را به غيظ و خشم مى سپارند: «يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار.»نكته دوازدهم، اين كه سالك نمى تواند اين فرزندان مستقل را به خود ببندد و در كنار خود انبار كند كه اينها مجبور باشند به او دعوت كنند و بر سر سفره وابستگى او دراز بكشند.اينها در جدايى شان، با هم جمع هستند و بهترين نوع تشكل و سازمان را، آن هم بدون قرار و مدار با هم دارند كه هر كدامشان با احاطه اى كه دارند، كسرى ها را رصد مى كنند و كارشان را تامين كسرى ها مى دانند و منتظر پاداش و تشكر نيستند كه «لا نريد منكم جزاء و لا شكورا.»سخن به درازا كشيد، هر چند بعضى حرف ها در اين زمان براى تو سنگين باشد، ولى اگر با دقت به مباحثه و مذاكره آن بپردازى، برايت از ابهام بيرون مى آيد.براى مباحثه مى توانى از آقاى … و يا دوستان ديگر استفاده كنى. در هر حال نامه محمد و نامه خودت را مطالعه كن و براى توضيح، از دوستان كمك بگير.سعى كن با آنچه يافته اى زندگى كنى و با شكر، باعث زيادى نعمت معرفت خود گردى« چون در حديث است: من عمل بما يعلم، علمه الله ما لم يكن يعلم» كسى كه به آنچه آموخته، عمل كند، خدا به او آنچه را كه نمى توانست بياموزد، مى آموزاند.اما اگر كفر كردى و ناسپاس شدى، مطمئن باش كه از آگاهى ها و معرفت هاى موجودت هم بهره مند نخواهى شد كه در اين آيه آمده: «ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على …» دل و گوش و چشم تو كه منابع معرفت و آگاهى تو هستند بر اثر كفر و ناسپاسى، مختوم مى شوند و مهر مى خورند و از كار مى افتند تا آنجا كه تو ديگر از آنچه مى بينى و احساس مى كنى، بهره مند نمى شوى و استفاده نمى كنى.
 چهارشنبه 20 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 332]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن