واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: اندیشه - بخشی از گفتارهای خواندنی رهبرمعظم انقلاب در باره شهید مطهری ، که برآمده از مصاحبه های معظم له در سالهای نخستین پس از شهادت آیت الله مطهری است ، ازنظر خوانندگان می گذرد: *در سال 46 که کتاب «محمد خاتم پیامبران» مطرح شد و به مناسبت آن کتاب، آقای مطهری از عدهای خواستند که مقاله بنویسند، از جمله[آنها] مرحوم دکتر شریعتی بود. دکتر هم تازه دو سه سال بود که از فرانسه برگشته بود. ابتدا مشهد بود و در آنجا با گمنامی معلمی میکرد. آقای مطهری ایشان را دیده بود و خیلی از او خوشش آمده بود. یک جوان خوب که خیلی هم هوشمند و با استعداد و نکتهسنج و عمیق بود. انصافاً یک کسی مثل آقای مطهری از یک شخصی مثل مرحوم شریعتی طبعاً خیلی خوشش آمده و از ایشان هم خواسته بود که یک چیزی بنویسند.یک مقاله مفصلی مرحوم دکتر نوشت از «هجرت تا وفات پیغمبر» و همچنین بخشی از «سیمای محمد(ص)» را که من در جریان این تبادل مقاله بودم. یعنی دکتر مشهد بود و آقای مطهری تهران بود. من هم میرفتم مشهد و برمیگشتم قم. گاهی در تبادل این مقالهگیری و مقاله دهی به صورت پیغام یک دو دفعهای قرار گرفتم.مرحوم مطهری وقتی که مقالات دکتر را دید خیلی خوشش آمد مخصوصاً از مقاله «سیمای محمد (ص).»ایشان به من گفت که من سه بار این مقاله را خواندهام. از بس ایشان خوشش آمده بود از قلم شیرین و شیوای مرحوم دکتر. موجب شد که ایشان از دکتر دعوت کند که سخنرانی هم بیاید و دکتر گاهگاهی میآمد حسینیه، سخنرانی میکرد خیلی کم.تا سال 49 آمد و رفت دکتر از این سال در حسینیه ارشاد به دو ماه یک بار یا سه ماه یک بار رسید که ایشان میآمد و یک سخنرانی میکرد. *در سال 49 یک مسئله پیش آمد، بین آقای مطهری و آقای میناچی. و آن به این صورت بود که آقای میناچی که به عنوان مدیر داخلی حسینیه انتخاب شده بود عملاً دست آقای مطهری و دیگران را از همه کارهای داخلی حسینیه کوتاه کرده بود. انتخاب سخنرانی، انتخاب مجلس، جلسات گوناگون و چاپ و نشر. آقای مطهری میگفت خب، نمیشود ما یک مؤسسه را بهوجود آوردهایم مردم اینجا را متعلق به ما میدانند، ما ندانیم اینجا کی سخنرانی میکند یا مثلاً چه موقع کتابش میخواهد چاپ بشود یا چه مطالبی گفته میشود. استاد مطهری جزو هیأت امناء سه نفره بود. و در مقابل، میناچی به اعتراضهای ایشان اعتنایی نمیکرد و این بود که عملاً آقای مطهری فریادش به جایی نمیرسید تا اینکه اختلافات بین اینها بالا گرفت.ما مشهد بودیم. آن وقت تابستان بود که آقای مطهری مشهد آمده بود. مرحوم دکتر هم مشهد بود، آقای شریعتی پدر دکتر هم مشهد بود. در یک جلسه که همه ما جمع بودیم قرار شد که به مسئله حسینیه رسیدگی بشود و دو تا جلسه مفصل چهار پنج ساعته نشستیم در مشهد و راجع به مسائل حسینیه بحث کردیم. آقای دکتر قرار بود که کلاسهای 15 روز یکبار «اسلامشناسی» را تشکیل بدهد. آقای مطهری به دنبال آن اختلافات که با آقای میناچی داشتند به عنوان اعتراض حسینیه نرفتند. یادم میآید که آقای مطهری بهعنوان اعتراض گفتند: تا وقتی که ایشان خودسرانه در حسینیه کار بکند، من نمیتوانم در حسینیه باشم و من عملاً کنارهگیری خودم را از حسینیه اعلام میکنم تا همه بدانند که من نیستم. در حسینیه با اینکه برنامه هم داشت، ایشان هفتم، هشتم محرم بود اعلام کرد که من حسینیه نمیآیم و رفت از حسینیه بیرون. با رفتن آقای مطهری حسینیه از روح واقعاً خالی میشد. تعبیر مرحوم دکتر این بود. گفت که: وقتی آقای مطهری گفت من نمیآیم من دیدم که همه آرزوهای من تمام شد، همه چیز برای من تمام شده بود. دیگر هیچ برای من معنی نداشت. یعنی آقای دکتر عمیقاً ارادت داشت و واقعاً خودش را مرید آقای مطهری میدانست و با رفتن آقای مطهری حسینیه واقعاً از روح تهی میشد. برای اینکه این اعتراض کامل بشود و آقای میناچی به خواستههاس مرحوم مطهری توجه بکند، بقیه سخنرانیهایی که در حسینیه برنامه گذاشته بودند برنامههایشان را حذف کردند.بنده هم گفتم من هم نمیآیم. آقای هاشمی رفسنجانی هم گفتند که من هم نمیآیم و حتی آقای محمد تقی شریعتی هم نیامدند و همه برنامه را کنسل کردند. خود دکتر هم گفت من هم کنسل میکنم و من نمیآیم، یعنی همه قبول داشتند و این حقانیت مطلب مطهری را نشان میدهد. ...و من تأکید بر روی این مسئله دارم که من خودم در مشهد با آقای [محمدتقی]شریعتی صحبت کردم. ایشان گفتند که من میروم و علی را نمیگذارم که برود. یعنی آنچنان روشن و واضح بود دلیل مخالفت آقای مطهری، که همه قبول کردند. هیچکس نبود که قبول نداشته باشد حرف ایشان را، که یک حرف منطقی و حق بود. بعد که اینطور شد حسینیه عملاً بایکوت شد، منتها بعد دوستان برای اینک چراغ حسینیه خاموش نشود و به کل در ماه محرم و صفر برنامههایش تعطیل نشود گفتند هفتهای یکبار آقای باهنر یک سخنرانی اینجا بکند. یک کار رقیق مستمر که مانند جوی آب باریکی بود آن اجتماع. و آن سخنرانیهای متنوع دیگر نبود. آقای میناچی همانطور که گفتم بسیار مرد مدیر و زرنگ و باهوشی است. ایشان زمینه را طوری آماده کرد برای کلاسهایی که گفتم و اشاره کردم و دکتر را قانع کرد که این کلاسهای امروز ضروری است و اگر تعطیل بشود آسمان به زمین میآید و زمین به آسمان میرود. در مشهد در آن جلسات (که صحبت شد) دوستان گفتند که خب دکتر این کلاسها را حالا شروع کند تا آن وقت مسئله حسینیه حل بشود. دکتر هم قبول کرد. دکتر میناچی و دیگران مرحوم دکتر را محاصره کردند که نه دیر میشود و دین از دست میرود! این بود که ایشان کلاسها را شروع کرد و عملاًآن طرحی که راجع به حسینیه بود متوقف شد و آقای مطهری هم دیگر با حسینیه آشتی نکرد. وقتی دیدند حتی حاضر نیستند که به نظر ایشان اندک توجهی بکنند، دیگر نرفت سراغ حسینیه و موجودی را که محصول خودش بود، بهوجود آورده بود مجبور شد که رها کند و ترک کند. البته خب، حسینیه رونق داشت و مرحوم دکتر میرفت. جلسات 15 روزه بود و بعد هفتگی شد منتها حسینیه دیگر فردی شده بود و فقط قائم به شخص دکتر شریعتی بود. که اگر یک روز دکتر سرماخوردگی داشت و نمیتوانست بیاید حسینیه هم دیگر نبود و این یک نقیصه بزرگی بود که کوشش میکردند که این نقیصه را برطرف کنند. حتی یکبار آمدند پیش من و با یک حرفهای خاصی من را وادار کردند از مشهد آمدم یکی دو تا سخنرانی اینجا کردم و 28 صفر همان سال. بعد دیدم آقایان واقع حقایق را به ما نگفته بودند که ماهها حسینیه به این شکل میگذشت. البته بعدها مرحوم دکتر خودش آمد مشهد با بنده صحبت کرد و گفت برویم حسینیه را اداره کنیم. یک طرحی هم ریخته شد. بعد من موافقت کردم به اینکه با دوستان همکاری داشته باشیم. شاید حدود بیست ساعت یا بیشتر بنده با آقای هاشمی و باهنر و آقای شریعتی چهارنفره در جلسات مستمری نشستیم در تهران، صحبت کردیم طرحی برای حسینیه ریختیم.طرح بسیار خوبی بود روی کاغذ ترسیمش کردیم و فقط یک کلمه بله از طرف آقای میناچی لازم بود که دکتر گفت این بله را من از ایشان میگیرم. ایشان رفت بله را بگیرد، خودش هم نیامد. و ما دیدیم که همه زحمات ما هدر رفت. من رفتم مشهد و آقایان هم مشغول کارهایشان شدند. البته بعدها دکتر گله میکردکه چرا شما نیامدید؟ گفتیم ما که آمدیم قرار بود که شما بله بگیرید از آقای میناچی. غرض، ماجرای آقای مطهری و کنارهگیری ایشان از حسینیه اینها بود و البته صحبت زیاد هست ولی بعضی هم ظالمانه و بیرحمانه در این مورد تحریف حقیقت کردهاند...*...مرحوم شریعتی مرید آقای مطهری بود، یعنی مرید علمی و فکری آقای مطهری بود و این رامن خودم از مرحوم شریعتی شنیده بودم و شاید بارها شنیده بودم.او در پی اختلاف با آقای مطهری نبود کما اینکه آقای مطهری هم درپی اختلاف به معنای شخصی با مرحوم شریعتی نبود. البته چرا، اختلاف فکری داشتند و یک سری اعتراضهایی را مرحوم مطهری بر شریعتی داشت که آن اختلافها در اواخر برملا هم شده بود و آن ایرادها را ایشان گاهی در اینجا میگفتند. اما آن نقطهای که آن اختلاف بروز کرد آن نقطه، نقطهای بود که سال 49 آشکار شد و از آنجا اختلافات پدید آمد که الان فرصت پرداختن به آن نیست. و اما گروهکها از هرچیز استفاده میکنند. این دلیل برچیزی نمیتواند باشد. خط مستقیم فکری آقای مطهری خطی بود که همیشه مورد اعتراض و نفرت گروهکها بود. هرکسی با آقای مطهری در میافتاد و مخالف میشد یقیناً گروهکها به او اظهار علاقه میکردند. ما داشتیم کسانی را که مخالف آقای مطهری بودند و ضد دکتر شریعتی.*همین گروه منافقین را که امروز شما ملاحظه میکنید که شاید دم از علاقهمندی به شریعتی هم بزنند،اینها کسانی بودند که شریعتی را تخطئه میکردند. یعنی اینها میگفتند که وجود شریعتی به عنوان یک سوپاپ اطمینان است،یک دریچه اطمینان است، حسینیه ارشاد در جهت خواستهای دستگاه است، و اگر شریعتی این سخنرانیها را نداشته باشد و نیاید و این حرف ها را نزند ما موفقیتهای بیشتری خواهیم داشت، به این دلیل با شریعتی بسیار مخالف بودند. *اگر اسم بیاورم افرادی را که در این زمینه با من حرف زدند، شاید شما خیلی تعجب کنید که البته الان دلیلی ندارد که من از آن افراد اسم بیاورم. کسانی هم بودند در نقطه مقابل، از آن پولدارهای درجه یک تهران که از ملک و آب و زمین و کارخانه و باغ، همه را با هم داشتند. شریعتی با این چیزها مخالف بود، در سخنرانیهایش هم مشخص است. اینها هم به خاطر مخالفت با آقای مطهری با شریعتی گرم میگرفتند. بنابراین شما ملاحظه میکنید که دو گروهی که از نظر ظاهر با هم اختلاف دارند به خاطر دشمنی با مطهری با شریعتی گرم میگرفتند و دم از استناد و انتساب به شریعتی می زدند، پس منشاء بهرهبرداری گروهکها یا جریانها سیاسی و فکری گوناگون از مرحوم شریعتی میتواند تا میزان زیادی مخالفت با شخص مطهری و با افکار او باشد......مرحوم شریعتی کارش کارهایی بود جوان پسند و متکی به احساس و دیدگاههای او، دیدگاههای نزدیک به جریانهای انقلابی. لذا در محافل جوان بهخصوص جوان روشنفکر، خیلی زود گل میکرد. *مرحوم مطهری تفکرش یک تفکر عمیق فلسفی بود و بیشتر پایهای و بنیانی مسائل اسلام را بررسی میکرد. لذا کارش در بین محافل متفکرین و از جمله در میان حوزههای علمیه و در میان فضلا خیلی جالب توجه بود. یقیناً اگر به مبانی و اصول کار ملاحظه کنیم میتوانیم یک تفاوتهای بنیانی را بین دو نوع تفکر پیدا کنیم. لکن در یک برههای از زمان این هر دو، در یک جهت و در یک خط حرکت میکردند. کما اینکه حسینیه ارشاد را مرحوم مطهری بنیان گذاشت و دکتر شریعتی به دعوت شهید مطهری یکی از سخنرانان موفق حسینیه ارشاد شد. و نیز میدانیم که کارهای مشترکی را اینها با هم داشتند. مثلاً «محمد خاتمپیامبران» را مرحوم مطهری طرحش را ریخت و اقدام اساسیاش را کرد و یکی از نویسندگان آن کتاب (که دو مقاله در آن کتاب دارد) مرحوم شریعتی بود. در یک برههای از زمان آنوقتی که هنوز جزییات مسائل آشکار نشده بود، اینها در یک جهت و در یک خط حرکت میکردند. آن خط را اگر بخواهیم به طور کلی معرفی کنیم باید بگوییم «خط بازنگری متجددانه به اسلام» یا «نهضت بازشناسی اسلام»، یا «تجدید حیات فکری اسلام». منتها دو مسئله وجود داشت: یکی اینکه ... آقای مطهری به مسائل زیربنایی و فکری و فلسفی و اعتقادی میپرداخت. مرحوم شریعتی به مسائل اجتماعی و آنچه که به جریانهای موجود در جامعه نظر داشت بیشتر اهمیت میداد. کتابهای هرکدام از ایشان نشاندهنده این تفاوت هست.مسئله دوم اینست که وقتی که این دو جریان پیش رفتند و هر کدام به نقاط تعیینکنندهای رسیدند، معلوم شد که در پارهای از مبانی با هم اختلافنظر دارند یعنی مرحوم مطهری، طرفدار مراجعه به استنباط از منابع ناب اسلامی و کتاب و سنت بود. صددرصد معتقد به این بود که بایستی ما تفکرمان را از کتاب و سنت بگیریم در حالیکه مرحوم شریعتی تحتتأثیر بسیاری از افکار زمان خودش قرار داشت و از آن افکار اطلاع داشت، و آن افکار در برداشتهای اسلامیاش اثر میگذاشت. بنابراین با وجود، وجوه مشترکی که با مطهری داشتند،یک مرزهای اختلافی هم با همدیگر پیدا میکردند و این دو مسئله به نوبه خود حوزه تأثیر را و نوع تأثیر را تعیین میکرد. *مرحوم مطهری ...در دوران اختناق خطر مارکسیسم در ایران را لمس میکرد و در جلسهای که مرحوم مطهری و مرحوم شریعتی بود و بنده هم نشسته بودم (و عدهای دیگر از مردم هم بودند) که ما ها صحبت میکردیم و مردم هم گوش میکردند. یعنی یک جلسه خصوصی پنجاه، شصت نفری بود. البته مرحوم شریعتی ضدکمونیست بود و اصلاً به کمونیستها ذرهای علاقه نداشت، حال این جار و جنجال که بعضیها به نام شریعتی درست کردند که طرفدار مجاهد یا طرفدار مارکسیستی است، خود او آن روز این جوری نبود و خودش هم گفته.مرحوم شریعتی آن روز در یک تحلیلی این جمله را گفت که ما یک دشمن داریم و یک رقیب و بعد توضیح داد که دشمن ما آمریکا و غرب است و رقیب ما مارکسیستها هستند. در آن جلسه چون ما به نوبت صحبت میکردیم، نوبت ایشان که تمام شد مرحوم مطهری گفت:اشتباه در همینجا است. و لذا ما دو دشمن داریم ولی رقیب نداریم و دشمن اصلی این است، اگر سی.آی.ا. آمریکا در ایران تسلط و نفوذ دارد و ساواک شاه را درست میکند که با مردم اینکارها را بکنند، تو نگاه کن ببین آنجا که کا.گ.ب شوروی نفوذ دارد چکار میکند؟ منبع: کتاب " سرگذشتهای ویژه از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری" 1717
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 329]