واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: وقتی یک برادر بسیجی عاشق میشود
سفر حج ایشان حدود بیست روز به طول انجامید. در این فاصله به اتفاق خواهران اعزامی خانهای برای سکونت خود در شهر اجاره کردیم. یک شب پیش از آمدن حاجی به پاوه خواب عجیبی دیدم
سفر حج ایشان حدود بیست روز به طول انجامید. در این فاصله به اتفاق خواهران اعزامی خانهای برای سکونت خود در شهر اجاره کردیم. یک شب پیش از آمدن حاجی به پاوه خواب عجیبی دیدم. او بالای قلهای ایستاده بود و من از دامنه قله او را تماشا میکردم. خانه سفیدی را به من نشان داد و گفت: «این خانه را برای تو میسازم، هر وقت آماده شد دست تو را میگیرم و بالا میکشم.» فردای آن شب خبر رسید همت آمده است. یکی- دو روز بعد، از فرماندار شهر برای سخنرانی در مدرسه دعوت کرده بودیم. گفتند کسالت دارد و همت به جای ایشان آمد. حالا دیگر او را حاج همت صدا میزدند. چند دقیقهای پس از شروع سخنرانی ایشان، برادری از سپاه آمد و خبر درگیری مناطق اطراف پاوه را داد. حاجی عذرخواهی کرد و مدرسه را ترک گفت.
دو روز بعد همسر یکی از برادران اعزامی از اصفهان، که در آموزش و پرورش فعالیت میکرد و ارتباط صمیمانهای با حاج همت داشت، به محل سکونت ما آمد و درخواست ازدواج با حاج همت را مطرح کرد، بهانهای آوردم و پاسخ منفی دادم.
آن خانم اصرار کرد و از خلق و خو شهامت، اخلاص و فداکاری حاجی تعریف کرد و گفت: «دیگران روی شهادت همت قسم یاد میکنند.» گفتم روی این موضوع فکر میکنم. دو یا سه روز بعد در خانه همان خانم و همسرشان با همت حرف زدیم. او نشانی منزل ما را در اصفهان یادداشت کرد. در آن ایام سپاه پاوه همچنان مشغول پاک سازی روستاهای مرزی از لوث گروهکها و عراقیها بود و چون او نقش عمدهای در فرماندهی این عملیاتها داشت قرار شد پس از اتمام عملیات راهی اصفهان شود.
همزمان با انتقال تعدادی از شهدا به اصفهان فرصتی فراهم شد و حاجی در آن سفر همراه با خانواده خود برای گفتگو با پدر و مادرم به خانه ما رفتند. از آنجا که شخصیت حاج همت احترام برانگیز بود و علاوه بر آن از قدرت کلام خوبی برخوردار بود و محبت دیگران را نسبت به خود جلب میکرد، در اولین برخورد با خانواده من توانسته بود جای خود را باز کند.
به دنبال موافقت هر دو خانواده حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت. برادران مستقر در کانون، امکان سفر من به اصفهان را در اسرع وقت فراهم کردند. فردای همان روز که به اصفهان رسیدیم حاج همت به خانه آمد. خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به زمان خاصی بیندازند، اما ایشان با تبحری که در جا انداختن مطالب داشت گفت: «برای یک مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت بنیان گذار اسلام نیست.» و با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد، یعنی هفدهم ربیعالاول گذاشت.
فردای همان روز که به اصفهان رسیدیم حاج همت به خانه آمد. خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به زمان خاصی بیندازند، اما ایشان با تبحری که در جا انداختن مطالب داشت گفت: «برای یک مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت بنیان گذار اسلام نیست.» و با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد، یعنی هفدهم ربیعالاول گذاشت.
دلم میخواست خطبه عقد را امام خمینی (ره) بخوانند، این، یکی از آرزوهایی بود که زوجهای جوان در آن روزها داشتند و در صورت انجام آن به خود میبالیدند. به حاج همت پیشنهاد کردم از دفتر امام وقتی بگیرند. ولی پیش از آن که درخواست خود را به طور کامل به زبان بیاورم حاجی از من خواست صرف نظر کنم. او گفت: «راضی نیستم روز قیامت جوابگوی این سؤال باشم که چرا وقت مردی را که متعلق به یک میلیارد مسلمان است به خودت اختصاص دادی.».
قرار خرید گذاشته شد. حاج همت دست خانوادهاش را جهت خرید برای من باز گذاشته بود، اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نمیرسید، خرید دیگری نکرد. مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد. من با لباس ساده سر سفره حاضر شدم. حاجی نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود. میهمانان مجلس، اعضای هر دو خانواده و تعدادی از دوستان من و حاجی بودند. مراسم با صلوات و مدیحهسرایی برگزار شد، هر چند که اینچنین رسمی در میان اقوام و خانواده ما معمول نبود.
:
من زندگی را دوست دارم نه آنقدر که آلودهاش شوم و خود را گم کنم (شهید همت).
امیدوارم آرزوی همه ما این باشه که زندگی رو دوست داشته باشیم ولی آلودهاش نشیم. ما باید سعی کنیم که عین همه شهیدها از زندگی دل بکنیم حتی اگه قرار عاشق باشیم. ما باید از او نا یاد بگیریم که چطوری موقع خداحافظی به هیچی توجه نداشتن. نه به بچه هاشون نه به همسر شون چون می خواستن برن به منبع عشق به رسن یعنی خدا.
این هم کلامی از شهید همت تقدیم به دوستدارانش
برای اینکه خدا لطفش شامل حال ما بشود، باید اخلاص داشته باشیم و برای اینکه ما اخلاص داشته باشیم سرمایه میخواهد که از همه چیزمان بگذریم و برای اینکه همیشه از همه چیزمان بگذریم باید شبانه روز دلمان و همه چیزمان با خدا باشد. قدم بر میداریم برای رضای خدا باشد. کاغذ برمی داریم برای رضای خدا باشد و همه کارهایمان برای رضای خدا باشد. اگر کارهایمان این طوری پیش برود پیروزی در آن هست و ناراحتی و شکست به رایمان معنایی ندارد. (سردار شهید محمد ابراهیم همت).
[b]بخش فرهنگ پایداری تبیان
[/b]منبع : وبلاگ ایستگاه شهادت
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 78]