واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: همشهری سرنخ در شماره 71 خود در گزارشی به بررسی زندگی پر از فراز و نشیب بهروز فروتن، مدیرعامل یکی از معروفترین کارخانههای مواد غذایی است پرداخته است. این هفته نامه نوشته است: تنها تفاوتی که آقای موفق با خیلی از ما دارد، این است که او هیچ وقت از شکست نمیترسد و مصمم به پیش میرود. برای گفتوگو با فروتن به دفتر کارش در جاده مخصوص کرج رفتیم؛ جایی که پر است از لوحهای افتخاری که به خاطر تلاشهایش به دست آورده است. تلفنهای اتاقش مدام زنگ میخورند، منشیاش هم هر چند دقیقه یکبار قرارهایش را تنظیم میکند. اینجا اتاق کار یکی از مدیران موفق کشورمان است؛ اتاقی که در و دیوارش پر است از لوحافتخارهایی که طی سالها تلاش به دست آورده است ، به اینها اضافه کنید عکسهایی که از دوران کودکی خود و نوهاش به دیوار زده است، البته گوشه یکی از دیوارهای اتاق هم یک دارت جا خوش کرده است؛ « بعضی وقتها با دوستان دارت بازی میکنم. بین دوستان کمتر کسی پیدا میشود که مثل من دارت بیندازد. این کار به من کمک میکند تا افکارم را متمرکز کنم. علاوه بر دارتزدن وقتی میخواهم بدانم شرایط روحی مناسبی دارم و میتوانم درست مدیریت کنم یانه؟ مینویسم، چراکه وقتی شش دانگ حواسم جمع باشد خوشخط مینویسم.»زندگی بهروز فروتن پر است از فراز و نشیبهای بسیار، فرودهایی که تنها یکیاز آنها برای خیلی از ماها کافی است که قید زندگی کردن را بزنیم و با دوختن آسمان و زمین بههم، از بخت بدمان گله کنیم اما فروتن عاشق تجربه کردن و از نو شروع کردن است. حالا هم که 65 ساله شده دوستدارد تجربههای بیشتری به دست بیاورد. شاید خیلیها تصور کنند او آدم خوششانسی است که به این موفقیتها دست پیدا کرده اما اومیگوید اصلا به شانس و اقبال اعتقاد ندارد. تلاش به جای شانس«من هر بار که در زندگی زمین خوردم زوتر از دفعههای قبل بلند شدم. خیلی خوب نیست که بعضیها میگویند همیشه نیمه پر لیوان را باید دید، به نظر من باید نیمه خالی را هم دید و پر از عمل کرد. زندگی من هم مانند خیلی از آدمهای دیگر فراز و نشیب زیادی داشته و خواهد داشت اما من هیچ وقت اتفاقات خوب و بد پیش آمده را به حساب شانس و اقبال نمیگذارم. خوب یادم هست سال 63 بود که با فروش طلاهای همسرم و قرض و قوله کردن، کارگاه کوچکی راهانداخته بودم. باورش سخت است ولی حلقههای ازدواجمان را هم فروختیم. در یک کارگاه کوچک، مواد غذایی مثل ترشی و زیتون درست میکردیم.من این مواد را با ژیانی که داشتم به مغازههای مختلف میبردم و میفروختم اما درست همان روزی که تقریبا همه کارهایم روبه راه شده بود و پروانه کسب گرفته بودیم، تلفنی به من خبردادند کارگاه آتش گرفته، وقتی خودم را به آنجا رساندم، ماشین آتشنشانی هم رسیده بود اما وقتی آنها شیر آب تانکر را باز کردند متوجه شدند هیچ آبی در مخزن ماشین وجود ندارد. برای همین همه سرمایهای که در آن کارگاه داشتم جلوی چشمانم خاکستر شد و من هیچ کاری نتوانستم بکنم اما من هیچوقت این اتفاق را به پای بدشانسی نگذاشتم و سریع تصمیم گرفتم که باید در آن مرحله چه کار کنم. بلافاصله دست به کار شدم و گوشهای از کارگاه را تمیز کردم و با فروش آهنآلاتی که از آتشسوزی به جا مانده بود، کار جدیدی را شروع کردم.» آن روز هر شخصی که جای او بود، این اتفاق را به پای بدشانسیاش میگذاشت اما بهروز همان لحظه تصمیم گرفت دوباره شروع کند برای همین بعد از فروش آهن قراضههای به جامانده از آتشسوزی، گوشهای از کارگاهش را تمیز کرد و شروع به بستهبندی داروهای گیاهی و پوشاک بچه کرد. او مدتی این کار را انجام داد تا اینکه توانست زیانهایی را که دیدهبود جبران کند؛ «خیلیها آن موقع میگفتند فروتن به خاطر استفاده از بیمه، کارگاه خودش را آتش زده اما جالب اینجاست که کارگاه من اصلا بیمه نبود. سریع خودم را جمعوجور کردم و با شروع کردن کاری جدید، زیانهایی که دیده بودم را جبران کردم.» شبانهروز تلاش کردمبهروز فروتن، یازدهم فروردین ماه 1324 در محله امیریه تهران به دنیا آمد اما با آنکه وضع مالی خانواده خوب بود او از کودکی یاد گرفت که روی پای خودش بایستد. « از7 سالگی وارد دنیای کار شدم با دوستانم بادبادک، روروک و فانوس درست میکردیم و میفروختیم. یک توپ فوتبال هم خریده بودم و آن را اجاره میدادم. کار را خیلی زود شروع کردم، برای همین موفقیتهایم را مدیون پدرم هستم. 10 سال بیشتر نداشتم که پدرم فوت کرد اما او واقعا به من راه و رسم زندگیکردن را آموخت. او مرا برای شاگردی به مغازهدارانی که میشناخت معرفی میکرد اما برای اینکه من لذت کارکردن را بچشم خودش به مغازهدارها پول میداد تا به عنوان دستمزد به من بدهند.»فروتن با اینکه در خانوادهای با شرایط مالی مناسب به دنیا آمد اما خیلی زود وارد دنیای کار شد. اگر چه او پدرش را خیلی زود از دست داد اما این ماجرا باعث نشد او مسیر زندگیاش را گم کند بلکه مصممتر از قبل به زندگیاش ادامه داد.«در دانشگاه شبانه درس میخواندم و روزها کار میکردم. روزهایی را پشت سر گذاشتهام که تنها فرصتم برای خوابیدن، در اتوبوس شرکت واحد بود. آن زمان وضع مالی خوبی نداشتم برای اینکه هم به درسم برسم هم کارم، مجبور بودم حساب شده عمل کنم؛ روزها کار میکردم و شبها درس میخواندم. تنها وقتی که برای خوابم میماند، زمانی بود که با اتوبوس به محل کارم میرفتم، اتوبوس هم آنقدر شلوغ بود که باید ایستاده میخوابیدم، از طرفی هم باید حواسم هم بود که به موقع در ایستگاه پیدا شوم چراکه اگر ایستگاه را رد میکردم باید پیاده برمیگشتم چون پولی برای خرید بلیت اضافه نداشتم.»فروتن در کنار کار، درسش را هم خواند و توانست لیسانس مدیریت و روابط عمومی بگیرد. علاوه بر اینها، او یک دوره فنی را هم در کرج گذراند. آقای موفق در زندگیاش کارهای زیادی را تجربه کرده، از تدریس و پیمانکاری بگیرید تا صنایع غذایی.فروتن زمانی یک آموزشگاه را اداره میکرد چرا که او علاقه زیادی به تدریس و معلمی دارد؛ «مدتی با یک شریک، آموزشگاهی را اداره میکردم، به معلمی علاقه زیادی داشته و دارم اما در کنار تدریس کارهایی مانند پیمانکاری و ساخت و ساز هم انجام میدادم اما بهخاطر اعتماد بیجایی که به شریکم کردم، در این مرحله از زندگیم فرودی داشتم؛ شریکم همه شهریهای که از دانشآموزان گرفته بودیم را برداشت و رفت. برای همین من ماندم و مشکلاتی که پیش آمده بود اما قبول کردم که اشتباه خودم بود، برای همین، بیشتر کارهای آموزشگاه را به گردن گرفتم.در آموزشگاه تدریس کردم، سرایداری کردم، حتی کارهای تبلیغاتی آموزشگاه را هم خودم انجام میدادم. یک روز که مشغول چسباندن اعلامیه در خیابان بودم یکی از شاگردهایم مرا دید تعجب کرد اما وقتی از ماجرا با خبر شد، کمکم کرد تا اعلامیههای بیشتری برای تبلیغ آموزشگاه توزیع کنیم.» مستاجر خانه خودم شدمزندگی بهروز فروتن فراز و فرودهای بسیاری داشته. او هر بار که در کاری شکست میخورد با شجاعت اشتباهش را قبول میکرد و حسابشدهتر عمل میکرد. حتی در آن زمان مجبور شد برای جبران ضررهایش خانهاش را بفروشد و مستاجر خانه خودش بشود اما هرگز تسلیم نشد و کارش را با اراده محکمتری ادامه داد؛ «روزهای سخت زیادی را پشت سر گذاشتهام، روزهایی که حتی پولی برای سوار شدن به اتوبوس یا تاکسی نداشتهام، اما همیشه مسؤولیت اشتباهاتم را به گردن گرفتهام و کس دیگری را مقصر ندانستهام. در دورهای برای جبران یکی از فرودهایم، خانهای که داشتم را فروختم و مستاجر خانه خود شدم. در زیرزمین خانه به همراه همسرم مواد غذایی مانند ترشی و زیتون درست میکردیم و میفروختیم، من آنها را با خودروی ژیانی که هنوز هم آن را نگه داشتهام برای فروش به مغازههای مختلف میبردم و برای اینکه بتوانم با رقیبهایم رقابت کنم از مغازهدارها پولی نمیگرفتم میگفتم هروقت مواد غذایی را فروختید پولم را بدهید. البته خیلی از آنها سوء استفاده میکردند و پولم را دیر پرداخت میکردند اما با تمام این سختیها، بالاخره تلاشهایم نتیجه داد و توانستم موفق شوم.»سالها از زمانی که بهروز فروتن به همراه 11 نفر از بستگانش در زیرزمین خانهاش محصولاتشان را درست میکردند میگذرد، حالا فروتن یکی از معتبرترین کارخانههای تولید مواد غذایی کشورمان را اداره میکند و تعداد کارمندانی که او بهطور مستقیم با آنها درارتباط است به 1500 نفر رسیده اما او هنوز مانند گذشته تلاش میکند.«هر روز ساعت شش صبح از خواب بیدار میشوم و کارم را شروع میکنم. روز تعطیل هم برایم معنایی ندارد به کارخانه میآیم و سعی میکنم هر روز بهتر از روز دیگر مدیریت کنم. معمولا هم ساعت هشت شب به خانه بر میگردم، با اینکه مدیر عامل کارخانه صنایع غذایی هستم اما غذا درست کردن بلد نیستم، در خانه من مصرف کننده خوبی هستم. در اوقات فراغت هم همراه نوههایم کارتون تام و جری نگاه میکنم، از برنامههای تلویزیونی هم اخبار و برنامههای طنز را بیشتر دوست دارم. در زندگیام سعی کردهام فرزندانم را مانند خودم بار بیاورم، برای همین به جای اینکه آنها را با خودروی شخصی این طرف و آنطرف ببرم سعی کردم آنها بیشتر از اتوبوس شرکت واحد استفاده کنند.»فروتن، مدیر عامل صنایع غذایی بهروز، سال 84 به عنوان قهرمان قهرمانان صنایع کشور شناخته شد، حالا در کارخانه او 1500 نفر به شکل مستقیم و 10هزار نفر به طور غیر مستقیم فعالیت میکنند؛«تا امروز سه دوره کاری داشتهام؛ تدریس، پیمانکاری و ساختوساز و صنایع غذایی، در این کارها بارها اوج و فرود داشتهام. آخرین فرودی که داشتم برمیگردد به سال 83 اما اشتباهم را قبول کردم و با تلاش بیشتری به موفقیت دست پیدا کردم. من هنوز هم خودم را یک معلم میدانم چرا که مهم نیست چگونه و کجا کار میکنی باید حاصل کاری که انجام میدهی خوب باشد.»
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 398]