پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1850119405
نويسنده: محمدجواد شريعت انسان كامل (قسمت اول)
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: محمدجواد شريعت انسان كامل (قسمت اول)
خبرگزاري فارس: در اين مقاله، جنبههاى علم، شخصيت، فصاحت و بلاغت و ساير محاسن آن حضرت علىبنابىطالب (ع) مورد دقت قرار گرفته و نشان داده شده است كه كسى جز او مظهر «انسان كامل» نيست.
در اين مقاله، نويسنده به معرفى مولى الموحدين حضرت علىبنابىطالب عليهالسلام به عنوان «انسان كامل» مىپردازد و از زواياى مختلف به وصف شخصيت والاى اين مظهر علم و عمل و شجاعت و سماحت نغمه مىسازد.
ايمان مولى مهمترين خصيصه آن حضرت است كه نويسنده مورد توجه قرار مىدهد زيرا كه ايمان، پايه و مايه سازنده شخصيت والاى هر كسى است و در اين خصيصه، آن حضرت را نمونه و سرمشق هر مؤمنى مىداند و رسيدن به مقام او را سخت دور از دسترس مىشمارد. نتيجه اين ايمان، فداكارى شگفتانگيزى است كه آن حضرت در راه پيامبر اسلام به آن دست مىزند و خود را در معرض خطرى حتمى قرار مىدهد.
زهد و ورع خالصانه نيز نتيجه اين ايمان است. همچنين، علم امام عليهالسلام هم كه باعث اعجاب دوست هم دشمن است، بر پايه همين ايمان است. شجاعت على عليهالسلام هم از چشمه ايمان او سيراب مىشود. شجاعتى كه نه تنها باعث شگفتى فراوان بلكه باعث پيشبرد سريع و اعجابانگيز هدفهاى رسول اكرم (ص) مىشود. انفاق در راه خدا و مواظبت از ضعيفان و توجه به بيوه زنان و يتيمان جلوه ديگرى از ايمان آن حضرت است. پرهيزگارى و عدل و عدالت خواهى او نيز از همين ايمان نشأت گرفته است.
در اين مقاله، جنبههاى علم، شخصيت، فصاحت و بلاغت و ساير محاسن آن حضرت مورد دقت قرار گرفته و نشان داده شده است كه كسى جز او مظهر «انسان كامل» نيست.مقاله حاضر، خلاصهاى است از مقاله مفصلى كه پس از اين به نگارش درخواهد آمد.
كلمات كليدى: على عليه السلام، انسان كامل، ايمان، زهد، شجاعت، انفاق، پرهيزگارى، علم و عدل.
دى شيخ با چراغ همى گشت گرد شهر كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتم كه يافت مىنشود جستهايم ما گفت آن كه يافت مىنشود آنم آرزوست
همه متفكّران و فيلسوفان جهان از آغاز خلقت چشمانتظار «انسانى» ويژه بودهاند كه به او لقب آرمانىِ انسان كامل دادهاند. آنان در جستجوى چنين انسانى از هيچ كوششى دريغ نداشتهاند. گاهى اين انسان را با معيارهاى روحى و روانى مىسنجند و از معيارهاى ظاهرى و جسمانى وى غفلت مىورزند و در نتيجه مىبينند كه اين انسان آن موجودى نيست كه در انتظارش بودهاند. و گاهى توجه آنها به ظاهر جلب مىشود و از عوالم روحى و روانى دور مىشوند و در نتيجه، باز هم مطلوب خود را نمىيابند. اگر به نمونهها و «مُثُلها»يى كه تاكنون جستجوگران اين وادى به ما معرفى كردهاند بنگريم، خواهيم ديد كه اگر چه در آنها نقاط قوت فراوانى يافت مىشود، اما نقاط ضعف آنها هم كم نيست و آن نقاط قوت در مقابل اين نقاط ضعف رنگ و روشنى خود را از دست مىدهد و اين مُثُل هم در نظر ما انسانى معمولى جلوه مىكنند. اگر اصحاب تفكر و تعمق، پيغمبران را كه فرستادگان درگاه حق جلّ و علا هستند، و از عالم بالا مؤيِّد و موظّفند از حيطه جستوجوى متفكران و فلاسفه خارج مىسازند، از اين جهت است كه پيامبران، آنان خود براى ساختن «انسان كامل» مأمورند و بديهى است كه خود بايد عين كمال انسانى باشند، اما كمال آنان، نشأت گرفته از نيرويى خارج از اين جهان مادى است. وانگهى اين كمال مبناى اعتقادى دارد؛ يعنى پيروان اين پيغمبران آنان را انسان كامل مىدانند و ممكن است پيروان پيغمبرى، پيغمبر ديگرى را انكار كنند و امتيازات او را مورد قبول قرار ندهند. اگر جدا از معتقدات دينى و احساسات مذهبى و با وجدانى آسوده و دور از تعلقات فكرى تحميلى، و جدا از جرگه پيغمبران (كه گفتيم به خاطر مسئوليّت و مأموريتى كه دارند و مؤيّد به تأييدات ربّانى هستند) بخواهيم در اين دنيا، از آن زمان كه تاريخ نشانههايى از وجود انسان و معرفت بشر را در خود ذخيره كرده است تا به امروز، فردى را با عنوان ممتاز «انسان كامل» انتخاب و اختيار كنيم و به جهانيان معرفى كنيم، بدون شك تنها اسمى كه به خاطر هر انسان منصفى مىرسد، نام نامى علىبنابىطالب عليهالسلام است.
درست است كه ما به خاطر اعتقادات دينى و احساسات مذهبى علاقه و وابستگى كامل نسبت به اين شخصيت بزرگ مذهبى داريم، اما در اينجا فارغ از اين علاقه و وابستگى مىخواهيم اين انسان والا و امتيازات او را پيش چشم جهانيان به نمايش بگذاريم و تا جايىكه مىتوانيم همه انسانهاى منصف را به اين اعتراف بكشانيم كه آرى! در جهان خلقت فردى را مىتوان يافت كه شايسته لقب «انسان كامل» است. از نظر ما مسلمانان، اين اعتقاد كه آن حضرت نيز مانند پيغمبران مؤيّد به تأييدات الهى بوده است چيزى نيست كه بتوان آن را كتمان كرد؛ اما در اين مقاله تا جايى كه ممكن بوده ما از اين اعتقاد فاصله گرفتهايم تا آنچه بيان مىكنيم، نه به دليل اعتقاد ما بلكه به واسطه حضور شواهد متقن بتواند مورد نظر غيرمسلمانان نيز قرار گيرد.
على عليهالسلام بدون شك نمونه بى همتايى از يك انسان كامل است كه در هيچ يك از ابعاد انسانى كمى و كاستى ندارد، نه از نظر روحى و نه از نظر جسمى. يعنى هر آنچه آدمى آرزومند آن است و در حيطه ايدهآل بشرى مىگنجد، در وجود مبارك اين اسوه بشريت موجود است.
به نظر مىرسد كه آنچه آدمى را مىتواند به سر حدّ كمال برساند و پايه و مايه انسانيّت و شرف و تعالى او شود، ايمان است؛ مطلق ايمان و پاى بندى به اعتقاد قلبى و پا بيرون ننهادن از مسيرى كه اين ايمان براى او تعيين كرده است. البته انتخاب نوع ايمان خود مىتواند معيارى براى شناخت شخصيت هر كس باشد. كسانى هستند كه زمينه اعتقادى آنها اصولاً بهگونهاى است كه آنان را به كجراهه و بيراهه مىكشاند و طبعا آنان را نه تنها به كمال انسانيّت نمىرساند، بلكه از آن دور مىسازد. بنابراين انتخاب و اختيار نوع ايمان، خود توفيقى است كه بايد از جانب خداوند متعال نصيب بشر بشود و كسانى كه موفّق و مؤيّد به تأييدات الهى هستند در همين قدم اول از اين توفيق و تأييد بهرهمند مىشوند.
وقتى به زندگانى سراسر عظمت و افتخار مولى علىبنابىطالب عليهالسلام مىنگريم، مىبينيم از بدو تولد تا آخرين روز حيات پربركت اين امام بزرگوار، گويى ابروباد و مه و خورشيد و فلك در كار بودهاند كه بزرگترين و موفقترين و كاملترين انسان را پرورش دهند و به جهانيان نشان بدهند كه اگر خدا بخواهد و چشم عنايتش به كسى باشد مىتواند او را به جايى برساند كه فرشته به آنجا راه ندارد و آن، همانا كمال انسانيت است. بنابراين مىبينيد كه ابوطالب پدر بزرگوار او با داشتن فرزندان فراوان قدرت مالى چندانى ندارد و آشنايان او هر كدام براى سبك كردن بار زندگى براى او، عهدهدار نگهدارى يكى از فرزندان او مىشوند و قرعه فال در مورد فرزند كوچك او ـ على عليه السلام ـ به نام پيامبر بزرگوار صلوات اللّهعليه اصابت مىكند. اين اتفاق كوچكى نيست. اين همان توفيقى است كه از آن سخن گفتيم. آيا زندگى كردن در جوار بزرگترين پيامبر جهان و تحت تربيت او رشد كردن، حادثه كوچكى است؟ كسى كه قرار است معلّم كلّ بشر شود، به تعليم و تربيت كودك خردسالى مىپردازد و به او درس ايمان و انسانيّت مىدهد و از او بشرى در حدّ پيغمبران مىسازد و اين جز توفيق و تأييد الهى نيست. البته كسان ديگرى هم در جوار پيامبر بودهاند كه نتوانستهاند قدمى در راه تكامل بردارند، زيرا زمينه فكرى و استعداد امام بزرگوار را نداشتهاند و باز هم همين داشتن استعداد از مواهبى است كه ذات احديّت در وجود او به وديعه گذاشته است. بنابراين توفيق و تأييد ذات پروردگار باعث شده است كه فرزند جوان ابوطالب در دامن پر مهر پيامبر زمان پرورش يابد و تربيت و تعليم بپذيرد. زمينه اين تعلّم و آموزندگى بهگونهاى فراهم شده است كه فرزند كوچك ابوطالب در ده سالگى به دين اسلام مشرّف شود و اوّلين مرد مسلمان ناميده شود. درست توجّه كنيد، على عليه السّلام در ده سالگى اوّلاً مرد مىشود، ثانيا مسلمان مىشود، در مقابل خديجه عليهاالسّلام كه اوّلين زن مسلمان ناميده مىشود، هر دو حامل مسك وجود پيامبر اسلام، هر دو مستعد، هر دو موفّق و مؤيّد به تأييد الهى:
من كتاب مسند احمد (ص 373) عن ابن عبّاس، قال: اوّل من صلّى مع النّبى ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ بعد خديجه على عليه السّلام.
اين ايمان چنان با قلب و روح على عليه السّلام درآميخت كه تاكنون در دنيا چنين ثبات قدمى از هيچ كس در هيچ راهى از راههاى زندگى ديده نشده است. ايمان مولى از عيناليقين هم فراتر رفته است بهگونهاى كه مىفرمايد اگر همه پردهها برداشته شود، چيزى به يقين من افزوده نمىشود و رسيدن به اين مرحله از هيچكسى برنمىآيد اگر چه مدعيان آن افزون و فراواناند. همه مدعىاند اما چنين ادعايى جرأت مىخواهد و اين جرأت را كسى جز على ندارد.
اين ايمان وقتى در كسى رسوخ كرد و محكم شد پايه و مايه محاسن ديگر امور نفسانى مىشود؛ همان گونه كه در جهت منفى نيز چنين حالتى آشكار مىشود. يعنى وقتى شر و شرارت در روح و روان كسى رسوخ كرد و و محكم شد، از هيچ جنايتى روىگردان نمىشود. بنابراين وقتى از شجاعت كسى تعريف مىكنيم، غيرمستقيم از ايمان او دم مىزنيم و وقتى هم درباره فداكارى كسى سخن مىگوييم، در حقيقت باز هم از ايمان محكم او آگاهى مىدهيم. همانگونه كه گفتيم، ايمان باعث فضايل اخلاقى ديگر مىشود كه نمونه آن فداكارى مولى در مورد معلّم و مربّى خود بود: در بسترى خوابيد كه مىتوان آن را بستر مرگ ناميد.
من كتاب مسند احمدبن حنبل (1-330-331)... و كان المشركون يريدون رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ فجاء ابوبكر، و على ـ عليه السّلام نائم. و أبوبكر يحتسب انّه نبىّ اللّه. (فقال:يا نبىّ اللّه) فقال له على (عليه السّلام) بانّ نبىّ اللّه قدانطلق نحوبئر ميمون، فأ دركه. فانطلق ابوبكر فدخل معه الغار. و جعل على (عليه السّلام) يرمى بالحجارة، كماكان يرمى رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله)، و هو يتضوّر، قدلفّ رأسه باثّوب، لايخرجه حتّى اصبح. ثمّ كشف عن رأسه الثّوب. فقالوا: كان صاحبك نرميه فلا يتضوّر و انت تتضوّر و قد استنكرنا ذلك.
اين فداكارى كه تاريخ مانند آن را به ما نشان نمىدهد، ريشه در ايمان مثبت و پايدارى دارد كه در چند مورد به تأييد پيامبر بزرگ اسلام نيز رسيده است:
من كتاب الخصائص للطّبرى (احقاق الحق 4/34 نقل شده از ارجح المطالب /447 كه مىگويد: اخرجه الطّبرى و الدّيلمى): عن ابى ذر، و سلمان، قالا: اخذ رسول اللّه ـ صلىّ اللّه عليه و آله ـ بيد على، فقال: انّ هذا اوّل من آمن بى، و هذا اوّل من آمن بى، و هذا فاروق هذه الامّة، و هذا يعسوب المؤمنين و اول من يصافحنى يوم القيامة، و هذا الصّديق الاكبر.
وروى ابوالمؤيّد (مناقب خوارزمى /17) عن سلمان قال: سمعت النّبى ـ صلّى اللّه عليه و آله - يقول: اوّل الناس ورودا على الحوض يوم القيامة اوّلهم اسلاما و هو علىّ بن ابى طالب.
اين ايمان علاوه بر حسّ فداكارى، باعث زهد و ورع خالصانه و زاهدانه و عابدانه شده است كه جز از كسى كه با همه دل و جان به خدا و پيامبر او ايمان دارد برنمىآيد. در طول تاريخ، زاهدان و عابدان زيادى را مىبينيم كه وقتى در احوال آنان دقيق مىشويم، شائبههاى ريا را به صورت رگههايى پيدا و ناپيدا در آنان مشاهده مىكنيم و آن خلوص و بىريايى را كه شايسته مردان خدا است در وجود آنان نمىبينيم.
در كتاب مناقب از قول زمخشرى (رياض النّضرة:2/226) مىخوانيم كه عمربن خطّاب مىگويد: سمعت رسول اللّه ـ صلّىاللّهعليه و آله ـ يقول: لو أنّ السّموات و الارض وضعت فى كفّة و وزن مع ايمان علىّ، لرجح ايمان علىّ.
نمودار ايمان دينى، همانا زهد و تقوى است. اين زهد و تقوى بايد با تمام وجود و بدون رياكارى باشد. نمونهاش خارى است كه گويند در پاى حضرت اميرسلام اللّه عليه فرو رفته بود كه بيرون آوردن آن خار توأم با درد و رنج زيادى بود و به جهت همين درد و رنج در حالت عادى خارج كردن اين خار ممكن نبود؛ اطرافيان حضرت به اين نتيجه رسيدند كه اين كار جز در حين نماز ممكن نيست، زيرا اميرمؤمنان در حين نماز چنان غرق جلوه محبوب بود كه به هيچ چيز توجهى و احساسى نداشت و چنين شد كه خار را از پاى مبارك ايشان بيرون كشيدند.
خوارزمى در مناقب (ص 66) از عمّار ياسر روايت كرده است كه: سمعت رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ يقول: يا علىّ، انّ اللّه ـ تّعالى ـ زيّنك بزينة لم يزيّن العباد بزينة هى احبّ اليه منها؛ زهّدك فيها، و بغضها اليك، و حبّب اليك الفقراء فرضيت بهم اتباعا و رضوابك اماما...
و عمر بن عبدالعزيز گفته است (مناقب 67): ما علمنا انّ أحدا كان فى هذه الأمّة بعد النّبىّ ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ أزهد من علىّ بن ابى طالب عليهالسلام.
و قبيضة بن جابر گفته است (مناقب 71): مارأيت فى الدّنيا ازهد من علىبنابىطالب عليهالسلام.
ابن ابى الحديد معتزلى در شرح نهجالبلاغه درباره زهد امام على عليهالسلام مىگويد: و أمّا الزّهد فى الدنيا فهوسيّد الزّهاد و بدل الابدال، و اليه تشدّ الرحال. ما شبع من طعام قطّ، و كان اخشن الناس مأكلاً و لباسا. و كان لا يأكل من اللّحم الاّ قليلاً، و يقول:
لا تجعلوا بطونكم مقابر الحيوان. و كان مع ذلك اشدّ الناس قوّة و اعظمهم أيدا. و هو الّذى طلق الدّنيا ثلاثا...
اما آنچه در نهجالبلاغه از زهد آن بزرگوار مىتوان استنباط كرد به طور اختصار چنين است:
1. در پايان خطبه شقشقيّه مىفرمايد: و لألقيتم دنيا كم هذه أزهد عندى من عفطة عنز (خطبه 3/44)
2. عبداللّه بن عبّاس گفته است كه در ذى قار بر امام علىبنابىطالب ـ عليهالسلام ـ وارد شدم، در حالى كه كفش خود را وصله مىكرد و آن حضرت به من روى آورد و فرمود قيمت اين كفش چند است؟ و من گفتم اين كفش قيمتى ندارد. و آن حضرت فرمود: واللّه الهى أحب الىّ من أمركم الاّ أن أقيم حقا، أوادفع باطلاً (خطبه ـ 33/89)
3. و در خطبه ديگرى مىفرمايد: و انّ دنياكم عندى لأهون من ورقة فى فم جرادة تقضمها. مالعلىّ و لنعيم يفنى، و لذّة لاتبقى (خطبه 222/427)
از اين نشانههاى زهد و بيزارى از دنيا در همه آثار امام فزون و فراوان مىتوان يافت؛ و كسى كه با اين شدّت اظهار بيزارى از دنيا كند و تكيه او بر ايمان مذهبى ـ آن هم ايمان شخصيت والايى مانند امام على عليهالسّلام ـ باشد درجه زهد و تقواى خود را در معرض قضاوت افكار مردم جهان نمىگذارد.
اما اين زهد و تقوا اگر بر پايههاى علم و تفكر صحيح قرار نداشته باشد، ارزش چندانى ندارد؛ زيرا زهد بدون علم، در حقيقت كوركورانه در راه زندگى رفتن است؛ و اين حقيقتى است كه از ساحت مقدّس انديشه گرى چون مولى علىبنابىطالب عليهالسلام سخت دور است.
امتياز ديگر امام على عليهالسلام كه او را انسان كامل و شخصيتى جامع ساخته است، سواى ايمان و زهد او، علم او است كه از سراسر آثار او پيدا است و اين تا حدّى است كه دوست و دشمن هماهنگ با هم به دانش بىمنتهاى او اقرار دارند.
علم آن حضرت، پيوستگى و اتّصال به مهبط وحى دارد و در موارد متعددى از زبان رسول اكرم صلواتاللّهعليهوآلهوسلّم مىشنويم كه در مورد علم و دانش اميرالمؤمنين على عليه السّلام اظهار نظر فرمودهاند.
1. روى ابونعيم الحافظ الشّافعى (حليةالاولياء: 1/67) باسناده: قال رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ يا على، انّ اللّه عزّ و جّل. أمرنى أن أذنيك و أعلّمك، فأنزلت هذه الآيه: « و تعيها أذن واعية» فانت أذن واعية لعلمى.
2. قال رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ أقضاكم علىّ. و القضاء يستلزم العلم و الدّين. فاذا كان أقضى من غيره وجب ان يكون أعلم منه (مجمعالرّوائد 9/114 ـ الاستيعاب فى هامش الاصابة 3/38).
3. روى سلمان الفارسى (مناقب الخوارزمى: 40) عن عبداللّه بن مسعود قال: قال رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ قسمت الحكمة على عشرة أجزاء، فأعطى علىّ (بن ابى طالب منها) تسعة، و النّاس جزءا واحدا.
5. روى التّرمذى فى صحيحه (سنن التّرمذى، ج 5، باب 87، ص 301، ج 3807)، أنّ رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ قال: أنامدينة العلم و علىّ بابها.
6. روى البغوىّ فى الصّحاح (ميزان الاعتدال 4/99، مناقب ابن مغازلى /212 و ذخائرالعقبى 93) عن ابى الحمراء قال: قال رسول اللّه ـ صلّى اللّه عليه و آله - من أراد أن ينظر الى آدم فى علمه، و الى نوح فى فهمه، و الى يحيى بن ذكّريا فى زهده، و الى موسى بن عمران فى بطشه، فينظر الى علىّ بن ابى طالب.
بنابر آنچه نقل شد (و موارد متعدد ديگرى هم مىتوان در متون اخبار و احاديث يافت) اتصال علم على عليهالسلام به مهبط وحى، مسلم است اما نبايد اين اتصال باعث شود كه اين علم را علم لدنّى و علم منبعث از عالم غيب بدانيم بلكه شخصيت جامع آن حضرت و استعداد ذاتى اميرالمؤمنين زيربناى اين علم است. به اين بخش از نهجالبلاغه توجّه كنيد. يكى از ياران اميرالمؤمنين عليهالسلام به آن حضرت گفت: اى اميرمؤمنان گويى به شما علم غيب داده شده است، و آن حضرت تبسّم فرمود و به آن مرد كه كلبى بود فرمود كهاى برادر كلبى، اين علم غيب نيست بلكه از آموختن در پيشگاه يك معلّم حاصل مىشود و علم غيب، علم دانستن روز قيامت است و آنچه خداى بزرگ و پاك در گفتارش فرموده است:« انّ اللّه عنده علم السّاعة و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذاتكسب غدا، و ما تدرى نفس بأى ارض تموت...». پس خداوند پاك مىداند كه جنينى كه در رحم است پسر است يا دختر، زشت است يا زيبا، سخاوتمند است يا بخيل و بدبخت است يا خوشبخت؛ و مىداند كه چه كسى هيزم آتش جهنم است يا با پيغمبران در بهشت خدا يار و همنشين است. بنابراين اينها كه برشمردم علم غيب است كه هيچ كس جز خداى بزرگ آنها را نمىداند. و جز اينها دانشهايى است كه خداى بزرگ آنها را به پيامبرش آموخته و او نيز آنها را به من ياد داده است و دعا كرده است كه سينه من آنها را نگاه دارد و پهلوهايم آنها را احاطه كنند. (خطبه 126)
در مسند احمد بن حنبل (5/26) آمده است: انّ النّبىّ ـ صلّى اللّه عليه و آله ـ قال لفاطمة ـ عليها السّلام ـ أوما ترضين أنّى زوّجتك أقدم امّتى سلما، و اكثرهم علما، و أعظمهم حلما.
در ترجمه مروجالذّهب (714) ضمن جنگ جمل چنين آمده است....در اين وقت على آب خواست عسل و آب براى او آوردند و دمى بنوشيد و گفت:«اين عسل طائف است و در اينجا غريب است» عبدالله بن جعفر گفت: « در اين گيرودار به اين چيزها هم توجه دارى؟!» فرمود: «پسرك من! هرگز چيزى از امور دنيا سينه عمويت را پر نكرده است.» در خطبه (221) نهجالبلاغه آمده است كه آن حضرت فرمود: ايّها الناس! سلونى قبل ان تفقدونى؛ فلأنا بطرق السّماء اعلم منّى بطرق الارض، قبل ان تشغر برجلها فتنة تطأفى خطامها و تذهب بأحلام قومها.
اى مردم، بپرسيد از من پيش از آن كه مرا از دست بدهيد، زيرا من راههاى آسمان را بيش از راههاى زمين مىدانم؛ پيش از آن كه فتنه پا بردارد، و مهار گسيخته گام برنهد و خردهاى اهل خويش را از ميان ببرد.
مظاهر علم على عليهالسلام در كتب عامه و شيعيان فزون و فراوان است و كتابهايى كه درباره قضاوتهاى محيّرالعقول آن حضرت نوشته شده است مؤيّد اين علم و فضيلت است و بسيارى از اصحاب خاصّ پيغمبر و خلفاى اوّليّه با اقرار بر درستى اين قضاوتها در حقيقت، علم و نبوغ خارج از وصف آن حضرت را تأييد و تصديق كردهاند.
اخبار آن حضرت در خطبههاى نهجالبلاغه از ايجاد عالم و طرز پيدايى كرات و سماوات و سيارات و كواكب و انجم و زمينها و تشريح پايان عالم هستى و قيام قيامت، نشانه واضحى است بر احاطه ايشان به تفكّر و تعمّق علمى و تحقيقى كه تا آن زمان كمتر كسى نسبت به آن توجه و شناخت داشت و اين خود شاخص بودن آن حضرت را در زمينه علم و معرفت نشان مىدهد. كلمات قصار آن حضرت كه در پايان نهج البلاغه آمده است علاوه بر آن كه انديشهها و افكار بلند آن حضرت را نشان مىدهد، قدرت و تسلّط ايشان را بر زبان و ادب عرب به گونهاى شگفت آور نمايان مىسازد. البته در دو بخش ديگر يعنى خطبهها و نامهها نيز قدرت تلفيق كلمات و ترتيب جملات به طرزى حيرتآور و بيان ناشدنى، انسان را مسحور زبان والاى آن حضرت مىسازد؛ امّا در بخش كلمات قصار، اين حسن و ابتكار به گونهاى ديگر كه مافوق تصّور است انسان را به خود جلب و جذب مىكند و انسان با خود مىانديشد كدام معلّم بزرگوار توانسته است اين استعداد را تربيت كند و به اين مرحله برساند و آنگاه معلوم مىشود كه اين معلّم كسى جز ذات پيامبر گرامى اسلام صلّىاللّهوعليهوآلهوسلّم نيست كه او نيز متّصل به ذات بى مثال حق جلّ و علا است.
در كتب احاديث شيعه از قبيل كافى و تهذيب و استبصار و من لايحضره الفقيه احاديثى كه از قول على عليه السّلام نقل شده است در مقام مقايسه با احاديثى كه از ديگر امامان آورده شده است از نظر زبان و بيان و صنايع لفظى و معنوى بسيار تفاوت دارد؛ اگر چه از نظر مضمون در خطى واحد است و نشان دهنده آن است كه حضرت امير عليهالسلام به سرچشمه وحى دسترس داشته است و ديگر امامان هم از جريان جارى و نهرى كه اين سرچشمه به وجود آورده، سيراب شدهاند.
اما آن حضرت از نظر شجاعت زبانزد خاصّ و عام است و اين چيزى نيست كه قابل انكار باشد و دوست و دشمن به آن اقرار دارند. همه مسلمانان آن حضرت را بعد از رسول اكرم صلّىاللّهعليهوآلهوسلّم، شجاعترين مردم مىدانند. مىدانند كه او در اغلب غزوات همراه رسول اللّه و در صف اوّل غزا مشغول جنگيدن با كفّار و اشقيا و معاندين بود و همواره بدن مباركش از زخمهاى حريفان جنگيش دردناك بود و حضرت رسول صلّىاللّهعليهوآلهوسلّم فرموده است كه كشته شدن عمر و بن عبدودعامرى به دست على عليهالسلام ازعبادت ثقلين افضل است. و در جنگ اُحد، همه مسلمانان از قول بلند آوازه جبرئيل شنيدند كه مىفرمود: لاسيف الاّ ذوالفقار و لافتى الاّعلىّ (الارشاد للمفيد 47)
مولى على در اغلب جنگها (و به قولى در همه آنها به جز يكى) با كمال جديّت و از صميم قلب مىجنگيد و مسلمانان را به پيروزى مىرسانيد. يكى از اين جنگها، جنگ خيبر است كه واقدى در مغازى ( ترجمه جلد دوم، صفحه 499) چنين مىنويسد: ابورافع گويد: «هنگامى كه پيامبر صلّىاللّهعليهوآله، على عليهالسلام را با پرچم روانه فرمود، ما همراه على عليه السّلام بوديم. مردى كنار در حصار به او برخورد و ضربتى به على عليه السّلام زد؛ آن حضرت ضربه را با سپر گرفت و درى را كه كنار حصار افتاده بود برداشت و آن را سپر خويش قرار داد، و پيوسته جنگ كرد و همچنان آن در را به دست گرفته بود تا آن كه خداوند حصار را براى او گشود. على عليه السّلام مردى را به حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گسيل فرمود و مژده فتح حصار مرحب و ورود به آن را به اطلاع آن حضرت رساند...».
در كتاب مغازى واقدى كه شرح جنگهاى پيامبراسلام صلّىاللّه وعليه وآله و سلّم است و علماى شيعه و سنّى در نوشتههاى خود به اين كتاب استناد مىكنند قريب صد بار نام نامى على عليه السّلام آمده است و اين نشاندهندهّ آن است كه آن حضرت همواره در ركاب پيامبر گرامى و در همه جنگها فردى شاخص و فداكار بوده است.
در كتاب مستطاب نهجالبلاغه مواردى آمده است كه از زيربناى شجاعت آن حضرت نشانههاى واضحى به دست مىدهد، بدين معنى كه شخص شجاع خود نمىتواند و شايسته نيست كه از شجاعت خود دم زند، امّا از راههاى ديگر اين معنى را مىتوان دريافت. حضرت على عليهالسلام در نامهاى به معاويه مىنويسند: فأنا ابوحسن قاتل جدّك و اخيك و خالك شذخا يوم بدر (جدّه عتبة بن ابى ربيعه، و خاله الوليد بن عتبة، و اخوه حنظلة بن ابى سفيان) و ذلك السّيف معى و بذلك القلب القى عدوّى، ما استبدلت دينا، و لا استحدثت نبيا، و انّى لعلى المنهاج الّذى تركتموه طائعين، و دخلتم فيه مكرهين. (نامه شماره 10 با اين آغاز: و كيف انت صانع اذا تكشّفت...)
يعنى همان ابوالحسن كشنده جدّ تو و برادر تو و دايى تو هستم (جدّ مادرى معاويه عتبة بن ابى ربيعه، و دايى او وليدبن عتبة، و برادر او حنظلة بن ابى سفيان است) كه در جنگ بدر آنان را از ميان برداشتم و همان شمشير اكنون با من است، و با همان دل با دشمنم برخورد مىكنم. دينم را عوض نكردهام، و پيغمبر تازهاى هم نگرفتهام و در راهى هستم كه شما به اختيار رها كرديد و به اكراه در آن قدم نهاده بوديد. در خطبه (27) از كتاب نهجالبلاغه آمده است: حتّى لقد قالت قريش: انّ ابن ابى طالب رجل شجاع، ولكن لاعلم له بالحرب. للّه ابوهم: و هل احد منهم اشدّ لهامراسا، و أقدم فيها مقاما منّى! لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين، وها أنذا قد ذرفت على السّتين...يعنى تا آنجا كه قوم قريش گفتند كه پسر ابى طالب مرد دليرى است، اما دانش ميدان رزم نمىداند. خدا پدرانشان را بيامرزد! آيا كدام يك تمرين جنگى مرا داشتند، و كدام يك از آنها در جنگ پيش قدمتر از من بودند؟ من هنوز به بيست سالگى نرسيده بودم كه در ميدان جنگ اسب مىتاختم و اكنون بيش از شصت سال از عمرم مىگذرد...
و در خطبه (22) نهجالبلاغه آمده است: فان ابوااعطيتهم حدّ السّيف و كفى به شافيا من الباطل، و ناصرا للحق! و من العجب بعثهم الى ان ابزر للّطعان! و أن اصبر للجلاد هبلتهم الهبول! لقد كنت و ما أهدد بالحرب، و لا ارهب بالضّرب! و انّى لعلى يقين من ربّى، و غير شبهة من دينى.
يعنى پس اگر اينان سركشى كنند، تيزى شمشيرشان مىبخشم، كه همين تيزى شمشير برايشان كافى و بر بيمارى باطل آنان شافى؛ و ياور حق و حقيقت است! و شگفت آن كه مرا براى نيزه زدن فرا مىخوانند! و از من مىخواهند كه براى شمشير زدن شكيبا و بردبار باشم! مادر به عزايشان بنشيند! من هرگز از جنگ نترسيدم و از ضرب شمشير نهراسيدم! و من به ذات خداى خويش اطمينان دارم و ترديدى در آيين خويش مرا درنگرفته است.
مورد ديگر، سخاوت على عليهالسّلام است و اين امتيازى است كه هيچ مسلمانى اعمّ از شيعه و سنّى منكر آن نيست. همه اينان باور دارند كه بعد از پيامبر اسلام صلّىاللّهعليهوآلهوسلم سخاوتمندترين مردم مولى على عليهالسلام است و بزرگترين سخاوت سخاوت، جان است كه على عليه السّلام در خوابيدن در بستر پيامبر، آن را به جهانيان نشان داد.
ابن اثير در كتاب اسدالغابه (4/25) چنين مىگويد: انّ قوله تعالى: و من النّاس من يشترى نفسه ابتغاء مرضاة الله (البقرة 207) نزل فى على عليه السّلام ذلك لانّ النبى صلّى اللّه عليه و آله لمّا هاجر و ترك عليّا عليه السّلام فى بيته بمكّة و أمره أن ينام على فراشه، ليوصل اذا اصبح ودائع الّناس اليهم. فقال اللّه عزّ و جلّ لجبرئيل و ميكائيل. انّى قد آخيت بينكما و جعلت عمر أحدكما أطول من عمر الآخر. فايّكما يؤثر أخاه فاختار كلّ منهما الحياة فأوحى اللّه تعالى اليهما: الاّ كنتما مثل علىّ آخيت بينه و بينه محمّد، فبات على فراشه يفديه بنفسه و يؤثره بالحياة؟ أهبطا اليه فاحفظاه من عدوّه. فزلا اليه فحفظاه، جبرئيل عند رأسه و ميكائيل عند رجليه و جبرئيل يقول: بخ بخ، يابن أبى طالب. من مثلك و قدباهى اللّه بك الملائكة.
در بحارالانوار (36/63) آمده است كه اميرالمؤمنين على عليه السّلام چهار درهم داشت و جز اين چهار درهم، از مال دنيا چيزى نداشت: آنگاه يك درهم را در شب به عنوان صدقه داد و يك درهم را در روز و يك درهم را پنهانى و يك درهم را به گونهاى آشكار در راه خدا داد. در اين هنگام اين آيه شريفه در اين مورد نازل شد: الذين ينفقون اموالهم بالّليل و النّهار سرّا و علانية فلهم أجرهم عندربّهم و لا خوف عليهم و لاهم يحزنون. و در تفسير ثعلبى (مخلوط، ص 220 به نقل از كشفاليقين فى فضائل اميرالمؤمنين) آمده است كه امام حسن و امام حسين عليهماالسّلام مريض شده بودند، و حضرت رسول صلّىاللّه عليهوآله جدّ آنها همراه ابوبكر و عمر از آنها عيادت كردند و عدّه زيادى از اعراب نيز چنين كردند. در اين ضمن به حضرت على عليه السّلام گفته شد يا اباالحسن به خاطر دو پسرت نذرى كن، و به اين نذر وفا كن. على عليه السّلام فرمود من نذر مىكنم كه به خاطر فرزندانم سه روز روزه بگيرم. حضرت فاطمه زهرا عليهاالسّلام نيز فرمود من نيز نذر مىكنم كه سه روز روزه بگيرم. خدمتكار آنان فضّه نيز گفت من هم نذر مىكنم كه بهخاطر بهبود اين دو بزرگوار سه روز روزه بگيرم.
آنگاه اين دو بزرگوار بهبود يافتند، امّا در خاندان آنان چيزى نبود و مكنتى نداشتند. بنابراين اميرالمؤمنين على عليهالسّلام نزد شمعون خيبرى يهودى رفت و سه صاع جو از او قرض كرد و حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام آن جوها را آرد كرد و پخت و پنج قرص نان به وجود آورد كه به هر كدام يك قرص نان جو مىرسيد.
اميرالمؤمنين عليه السّلام نماز مغرب را همراه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بهجا آورد و به منزل خود آمد و موقعى كه غذا را در سفره افطار گذاشتند فقيرى آمد و دقّالباب كرد و گفت اى خاندان بزرگوار، من مسكينى از مساكين مسلمان هستم مرا غذايى بدهيد تا خدا از غذاهاى بهشتى شما را اطعام كند. وقتى حضرت على عليه السّلام سخن او را شنيد فرمود كه من قسمت خود را به او خواهم داد، همچنين حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام و باقى خانواده به اين روش عمل كردند و با آب گوارا افطار كردند.
روز دوم باز هم حضرت فاطمه زهرا عليهاالسّلام يك صاع از همان جو را به صورت نان درآورد و اميرالمؤمنين عليهالسّلام پس از نماز مغرب كه همراه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله بهجا آورده بود به منزل خود آمد و موقعى كه غذا را در سفره افطار گذاشتند، يتيمى آمد و گفت درود بر شما اى خاندان محمّد. من يتيمى از اولاد مهاجرين هستم كه پدرم در روز عقبه شهادت يافت، به من غذايى بدهيد كه خداوند در بهشت عوض آن را به شما بدهد. وقتى على عليه السّلام سخن او را شنيد همراه ديگر اعضاى خانواده غذاى خود را به يتيم دادند و براى شبانه روز دوم با آب گوارا افطار كردند.
روز سوم به همان ترتيب فاطمه زهرا عليهاالسّلام نان از باقيمانده جوها تهيّه فرمود و حضرت على عليهالسّلام پس از نماز مغرب كه با پيغمبر خدا صلّىاللّه عليه و آله و سلّم بهجا آورده بود، بر سر سفره افطار آمد. در اين موقع، اسيرى بر در خانه آمد و گفت كه اى خاندان رسولاللّه شما ما را اسير مىكنيد ولى به ما غذا نمىدهيد. لطفا به ما غذا بدهيد تا خدا در بهشت به شما غذاهاى بهشتى بدهد. وقتى على عليه السّلام سخن اسير را شنيد همراه ديگر اعضاى خانواده غذاى خود را به اسير دادند و براى شبانه روز سوم نيز با آب گوارا افطار كردند. وقتى روز چهارم شد و نذر آنها ادا شد، على عليهالسّلام دست حسن را به دست راست و دست حسين را به دست چپ گرفت و در حالى كه آنان مانند جوجه به خود مىلرزيدند (از شدّت گرسنگى) آنها را به نزد رسولاللّه صلّى اللّه عليه و آله برد. وقتى پيامبر آنها را مشاهده فرمود، اظهار داشت اى اباحسن چه قدر شما را ناراحت مىبينم بياييد تا نزد دخترم فاطمه (عليهاالسّلام) برويم، و وقتى نزد آن حضرت رفتند او را در حالى در محراب عبادت ديدند كه پوست شكمش از شدّت گرسنگى به پشتش چسبيده بود و چشمانش به گودى نشسته بود. وقتى پيامبر عليه صلوات اللّه اين منظره را مشاهده كرد فرمود يا اللّه، خانواده محمّد از گرسنگى در شرف مرگ هستند. در اين وقت جبرئيل نازل شد و گفت: اى محمد، اين سوره را كه درباره خاندان تو است خدايت برايت فرستاده است، آن را بگير و شروع كرد به خواندن به: هل أتى على الانسان...
ادامه دارد/
سه شنبه 19 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-