واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: ستارههاي سرخ
حجت ميراشرفياينکه امام شهدا، جبههها را محل عبادت و فرود فرشتگان و فتح الفتوح دلها و عروج شيفتگان و بال ملائک ميخواندند، براي آن نمازها، دعاها، سجدهها، گريهها، روضهها و العفو العفوها بود همينها بود. آن پيروزي بزرگ، که پيروزي کوچک بر صداميان و حاميان آن را بهدنبال آورد. چه نوشيدند رزمندگان، چه ديدند در آن شبها و نيمه شبها، چه نجوايي کردند و چه شنيدند از محبوب آفرينش، چه خواستند و چه گفتند از دست کرم و جود خدا که چنين با اقتدار و صلابت و عاشقانه در ميدان جهاد با مستکبران عالم ظاهر شدند؟ خوشا به سعادتشان و خوشا به حالشان، رزق الهي گوارايشان.
همدل
وقتي سيد محمد براي معالجه زخمهاي شيميايي در لندن بسر ميبرد، شبها در گوشهاي از بيمارستان به مناجات و توسل و دعا مشغول ميشد.
يک بار پزشکش به طور تصادفي متوجه حالات او شد و سخت تحت تأثير نيايشهاي او قرار گرفت. با اينکه هممسلک و همزبان با سيد محمد نبود، ولي از سيد خواهش کرد که به او اجازه بدهد بعضي از شبها که سيد در حال راز و نياز است، او هم در کنارش باشد. از آن به بعد، بعضي شبها اين پزشک مسيحي به کنار سيد ميآمد. سيد، مناجات ميخواند و او هم گريه ميکرد.
[1]
شهيد سيدمحمد صنيع خاني
سجدههاي طولاني
غاده (همسر شهيد چمران) خيلي دوست داشت به مصطفي اقتدا کند و مصطفي خيلي دوست داشت تنها نماز بخواند. به غاده ميگفت: «نمازتان خراب ميشود». او نميفهميد شوخي ميکند يا جدي ميگويد؛ ولي باز بعضي نمازهاي واجبش را به او اقتدا ميکرد و ميديد مصطفي بعد از هر نماز به سجده ميرود، صورتش را به خاک ميمالد و گريه ميکند. چه قدر اين سجدهها طول ميکشيد!
وسط شب که مصطفي براي نماز شب بيدار ميشد، غاده طاقت نميآورد و ميگفت: «بس است ديگر! استراحت کن، خسته شدي».
و مصطفي جواب ميداد: «تاجر اگر از سرمايهاش خرج کند، بالاخره ورشکست ميشود. بايد سود در بياورد که زندگيش بگذرد. ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانيم، ورشکست ميشويم.»
[2]
شهيد مصطفي چمران
در دل کوه
شبها وقت خواب که ميشد، اصرار داشت جلوي چادر و آخرين نفري باشد که ميخوابد. دليلش را که ميپرسيدم، ميگفت: «ميخواهم اگر صبح، زودتر از شما بيدار شدم. مزاحمتان نشوم و بدخواب نشويد».
يک بار نيمههاي شب بود که چشم باز کردم، اما ابوالفضل را نديدم. رفتم بيرون چادر و دنبالش گشتم. آن جا بود که متوجّه شدم همه اين شبها در دل کوه ميرفته و مشغول راز و نياز و نماز شب ميشده است. به همين خاطر هم جلوي چادر ميخوابيد، چون نميخواست کسي متوجّه شود.
[3]
شهيد ابوالفضل سلمانيان
گريههاي سوزناک
شبي در منزل شهيد بوديم و به اصرار سرشار از محبت ايشان، شام را هم خدمتشان بوديم و بعد آخر شب هم نگذاشتند به منزل برگرديم و آن جا خوابيديم. نيمههاي شب که همه خواب بودند، با گريه بچه کوچکم از خواب بيدار شدم. چراغ يکي از اتاقها روشن بود.
با ساکت شدن بچه، متوجه شدم که از داخل اتاق ديگر، زمزمههاي روح بخش و دل نشين با گريههاي آرام و سوزناک به گوش ميرسد. بيشتر دقّت کردم. ديدم شهيد عبّاس خمري در آن ظلمت و تاريکي شب که خواب بر همه مسلَط است، در کمال بيداري و هوشياري و نشاط روحي به نماز ايستاده و با دنيايي از خشوع و رقّت قلب با خدايش راز و نياز ميکند و از چشمانش هم چون ابر بهاري اشک جاري است.
اين صحنه مرا خيلي تحت تأثير قرار داد. و همان جا با خودم گفتم: خدايا! ما براي نماز واجب صبح به سختي از رختخواب جدا ميشويم، در حالي که اين جوان کم سنّ و سال، اين گونه عاشقانه و با نشاط، در دل شب با خدايش راز و نياز ميکند و از خواندن نماز شب، غافل نميشود.
بر اساس قرائن و اقرار خيلي از دوستان و بستگان، نماز شب از توفيقات هميشگي ايشان، حتي در نهايت خستگي و ازدحام کاري روزانه بود.
[4]
شهيد عباسعلي خمري
در ميان شهدا
از همسر شهيد نقل شده که: «شهيد نوري صفا، علاقه و انس عجيبي به دعا و ذکر داشتند و هر شب بعد از تهجّد و شب زنده داري و نماز شب، زيارت عاشورا و جامعه کبيره و قرآن ميخواندند. البته قرآن خواندنشان بيشتر از دعا بود و همچنين با دعاي توسّل مأنوس بود».
حاج آقا نوري صفا، مدّتي در ستاد معراج شهداي جبهه مسئوليت داشتند. روزي در ابتداي مسئوليت حاج آقا، بچههاي معراج شهدا گفته بودند: «اين حاج آقا تازه آمده است و ايشان را بايد بترسانيم. لذا نيمه شب بلند شويم، چهار گوشه پتويي که حاج آقا روي آن خوابيده است بگيريم و حاج آقا را ببريم داخل سرد خانه در بين شهدا بگذاريم».
هنگامي که در نيمههاي شب برميخيزند، ميبينند که حاج آقا نيستند. بعد تفحّص ميکنند، ميبينند ايشان خودش رفته و بين شهدا در سردخانه در حال گريه و زاري است.
[5]
شهيد نوري صفا
غرق در مناجات
در منطقه عملياتي، يک شب نماز مغرب و عشا را اقامه ميکرديم. شب بود و سکوت همه جا را فراگرفته بود. ناگهان خمپارهاي در فاصله چند متري ما به زمين خورد و چون زمين گل آلود بود، خمپاره در زمين فرو رفت و صداي مهيبي در دل شب پيچيد. به طوري که لرزه براندام ما افتاد. ولي حاج آقا آن چنان غرق در مناجات بودند که احساس کرديم هيچ حرکتي از ايشان مشاهده نشد.
[6]
شهيد حاج شيخ علي مزاري
در حال سجده
در همه زمينهها نمونه و الگوي بچههاي گردان بود. با شنيدن آواي قرآن و اذان، گويي روحش به آسمان پر ميکشد. اهل دعا و نيايش بود.
يک شب که در پادگان کرخه مستقر بوديم، ايشان را کار داشتم. به سراغ سنگر او رفتم، ديدم چراغ خاموش است. ولي صداي او که مشغول خواندن دعاي کميل بود به گوش ميرسيد. برگشتم. ساعتي بعد مراجعه کردم ديدم شهيد شالباف همچنان سرگرم دعا و نيايش هستند. باز برگشتم و ساعت يک شب به سراغ او رفتم، در کمال تعجّب باز ايشان را مشغول دعا و زاري ديدم.
به سنگرم برگشتم و نيمه شب بعد از کارهاي تعويض نگهباني به سراغ او رفتم. صدايش ديگر نميآمد. وقتي به داخل سنگر رفتم، ايشان را ديدم که در حال سجده به خواب رفته است.
[7]
شهيد حاج محمدزمان شالباف
از شلمچه تا بهشت
قبل از عمليات، آخرين دعاي کميل در گردان عمّار از لشکر هفت وليعصر عجل الله تعالي فرجه الشريف برگزار شده بود. آن شب عارف شهيد، محمّد تقي قرن زاده از بس گريه کرده بود، بيهوش شد. او را از بين بچهها بيرون برديم.
من بالاي سر او بودم و به چهرهاش که خيس اشک بود، نگاه ميکردم و به حالش غبطه ميخوردم. او در حالي که از خود بيخود شده بود، زير لب ميگفت: «خدايا آمدهام که شهيد بشوم و ديگر طاقت ماندن ندارم، ديگر نميتوانم در اين دنيا بمانم.»
او همان شب کليد باغ بهشت را از خدا گرفت و چند شب بعد به گلزار بهشت وارد شد.
[8]
شهيد محمد تقي قرنزاده
درميان نخلها
در منطقه حميديّه اهواز با هم بوديم. هوا گرم بود. از شدّت گرما سنگهاي اطراف چادرها داغ شده بود. با کفش هم نميتوانستيم روي آنها راه برويم. از ظهر چند ساعتي گذشته، اما محمود را نديدم. چادر به چادر دنبال او گشتم. وقتي او را پيدا کردم، در بين نخلها پتويي پهن کرده و مشغول راز و نياز بود.
[9]
شهيد محمود باني
عبادت با تمام بدن
ـ بيشتر وقتها براي خواندن نماز جماعت به مسجد ميرفت. يک روز با هم رفتيم. تمام بدن او ميلرزيد. سرم را به او نزديک کردم و گفتم: ما را توي دعا ونيايشهاي خود فراموش نکني.
بلند شد و دستي به صورتش کشيد و گفت: «ميخواهم يک چيزي را بهت بگم، اما فکر نکن ريا ميکنم».
به شوخي گفتم: ميشناسمت.
به من گفت: «وقتي تمام بدن براي خدا عبادت کنه، لذّت زيادي داره. انسان خودش را در محضر خالق ميبينه و گناه کردن را فراموش ميکنه».
ـ شب عمليات بدر بود. تا نزديکيهاي صبح ذکر گفت و گريه کرد. او را از زير پتو ميديدم. نزديک اذان خوابيد. براي نماز صبح ديرتر بلند شد. به شوخي گفت: «کسي نيست ما را براي نماز صبح بيدار کنه تا فيض نماز اول وقت را ببريم؟»
چيزي نگفتم. بعد از نماز به من گفت: «دعا کن من هم مثل شاگردانم نمره قبولي را با يک جايزه بگيرم. خدا کنه اعمالم نمره شون عالي باشه تا جايزه شهادت را بگيرم.»
[1]
. افلاکيان زمين، صص11-10.
[/font][2]
. افلاکيان زمين، ص9.
[3]
. مسافران آسماني، ص73.
[4]
. ترمه نور، صص 136-135.
[5]
. ترمه نور، صص 350-349.
[6]
. فرياد محراب، ص133.
[7]
. آه باران، ص15.
[8]
. زخمهاي خورشيد، صص 175-172.
[font=tahoma][9]
. حديث شهود، ص74.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 202]