واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: سياست - ضرورت تعامل فرهنگ و سياست
سياست - ضرورت تعامل فرهنگ و سياست
لطيف روحاني: فرهنگ و سياست در منطقه علوم اجتماعي قرار دارند كه حاصل فعاليت اجتماعي انسان است، ويژگي تمام علوم اجتماعي صورت جديد و خلاقانهاي است كه اجتماع انساني ترسيمكننده آن است.. اصولا جهان حاضر جهاني است كه شناخت آن بدون تغيير و تحول شناخت ميسر نيست. بهطور معلوم جهان ما ناظر بر دوگونه تغيير است؛ تغييري كه منجر به افزايش بينظمي ميشود (يعني جهان فيزيكي) و دوم تغييري كه منجر به كاهش بينظمي ميشود (افزايش آگاهي)، اين نوع تحول از اصوليترين و پايهايترين تقسيمبندي براي فرآيند تغيير و تحولات در جهان ميباشد. البته تغيير و تحولات در مقولات سهگانه اجتماعي يعني سياست، اقتصاد و فرهنگ تابعي از زماناند؛ بعضي سريع و انفجاري و برخي ميان مدتو برخي ديگر درازمدتاند. بر اين مبنا تحول و تغيير سياسي كوتاهمدت و انفجاري است. زيرا نيروي سياسي بدون كنترل نيروهاي ديگر (بازخوردهاي اقتصادي، علمي)، معمولا از طريق نيروي فيزيكي نقل و انتقال مييابد. اما در تحولات فرهنگي و علمي با فرآيندهاي طولاني چند نسل نيازمنديم تا بتوانيم اطلاعات را در جامعه توزيع كنيم و با ايجاد شناخت نظم و فرهنگ جديدي ايجاد شود. لذا در مقوله تحولات اجتماعي بر مبناي تابعيت زمان نميتوان با نيروي يك تحول انفجاري و سياسي يك جريان فرهنگي را كنترل كرد. در واقع جريان زمان در تحول سياسي، ناگهاني و انفجاري و در تحول اقتصادي، ميانمدت و در جريان تحول فرهنگي درازمدت است. بنابراين ميتوان چنين استنباط كرد كه تحول فرهنگي بطئي اما پايدار است و نميتوان با نيروي تحكمي و سياسي مجرد آن را كنترل كرد. اعمال اين وضع باعث تبديل حالت طبيعي به حالت بحراني ميشود و سبب ايجاد مقاومت منفي اجتماعي ميشود. بنابراين بعد از يك تحول سياسي بايد توقع يك دوره ثبات طولاني داشت و دوم اينكه بتوان تحول اقتصادي را در پناه اين حالت (توزيع جديد و حركت به سمت تمركز نوين) به سرانجام رساند و سرانجام به فرهنگ مجال ظهور روابط جديد را داد. قدر مسلم جامعه به همان اندازه كه به ثبات سياسي از طريق تحميل بازخورد اقتصادي احتياج دارد به همان اندازه به تغيير فرهنگ از طريق توزيع دانش و هنر نيازمند است.
نكته قابل توجه ديگر اين است كه معمولا جريان سياسي تمايل به تمركز قدرت بيشتر و جريان اقتصادي تمايل به تمركز سرمايه دارد. در حالي كه تنها جريان عملي و تكنولوژيك است كه تمايل به توزيع بيشتر دانش و هنر در جامعه دارد و تحولي فرهنگي از طريق تعميم بازخوردها ايجاد ميكند بنابراين طبيعي است كه كنترل گروه سوم يعني علم و هنر بر جريان اقتصادي و سياسي از هژموني اين دو نوع تمركز كاسته و رابطه منظمتر و گستردهتر و پايدارتري بين فرد و جامعه برقرار ميكند. با اين تعبير هيچ جامعهاي از تحميل دراز مدت سياست و اقتصاد بر فرهنگ و علم سود نديده است. بنابراين تمركز بيش از اندازه نيروي سياسي، موجب تاثير آن بر اقتصاد شده و روند سرمايهداري دولتي را بر جامعه تحميل ميكند و تحميل سرمايهداري دولتي بر جامعه موجب فروپاشي رابطه كارآفرينانه فرد با جامعه شده و همچنين روند مهم دموكراسي را مختل ميكند. اگر اقتصاد را علم تفرق و تجمع در مقوله كالا و خدمات از طريق انرژي سرمايه و تنظيمكننده سيستم توليدي براساس رابطه آن با توزيع بناميم و سياست را علم تفرق و تجمع قدرت در جامعه با پشتوانه قدرت فيزيكي بناميم، ميتوان فرهنگ را نظمي دانست كه افراد جامعه به ذهن و رفتارهاي خود ميدهند تا بتوانند بر محمل منطقي خاص با يكديگر ارتباط برقرار كنند. پس فرهنگ تنظيم رابطه فرد با جامعه از طريق دانش، اطلاعات و هنر است. از طرفي اگر سياست را تنظيم رابطه فرد با جامعه از طريق نيروهاي فيزيكي بدانيم ميان فرهنگ و سياست رابطهاي تبديلي وجود دارد. بهطوري كه هر مقدار اطلاعات و نظم مادي بيشتري كه حاصل توليد و كار است، در جامعه توزيع شود، نيروهاي فيزيكي سياست تحليل رفته و به نيروهاي اطلاعاتي، هنري و فرهنگي تبديل ميشوند و بالعكس، افول فرهنگ كار و توليد و توزيع اطلاعات اين رابطه را معكوس ميكند. بنابراين تا زماني كه سه نيروي سياسي، اقتصادي و علم از طريق روندي كارآفرينانه همسو و با هم در نياميزند، توسعه محقق نميشود. در اين تعبير توسعه به معني افزايش كوانتومهاي اطلاعاتي در تكنولوژي و جامعه از طريق انحلال آن در توليد و آموزش، بهوسيله كارآفرينان خلاق است. در چنين فرآيندي جريان تغيير معطوف به توسعه، بدوا و بهتدريج يك كوانتوم اطلاعاتي را در فرهنگ و توليد جامعه متبلور ميسازد و سرانجام با تحول در نيروي سياسي، نيروي سياسي نيز خود را با اين دو جريان تطبيق ميدهد و بدينسان از اثر سياست و تحكم در مقابل فرهنگ و دامنه تمركز و نظم معطوف به سلاح كاسته ميشود. به عبارت بهتر سياست هميشه مشروعيت خود را از ضرورتهاي اجتماعي ميگيرد. به همين دليل دو مشخصه تحكم و ثبات از اصول سياست ميباشند در حالي كه فرهنگ مشروعيت خود را از گسترگي شناخت اجتماعي مييابد. سياست، اصولا از «چرا» خوشش نميآيد، زيرا اساس آن قانون و تحكم است ولي علم و فرهنگ هميشه با چرا، زندگي و تنفس ميكنند. زيرا هر چرايي به غني شدن آنها ميانجامد. با اين حال در جهان ناشناختهها هميشه سياست مشروعيت پيدا ميكند و گريزي هم از آن نيست. هر جا كه دانش اندك است و توزيع آن محدود، سر و كله نيروهاي نظمدهنده معطوف به زور سلاح يا عناصر مشابه پيدا ميشود نتيجه اينكه حركت آدمي هميشه روندي از سمت ضرورت به آزادگي و از سياست به فرهنگ و علم را طي ميكند. شناسايي عوامل موثر چنين روندي، رمز و موفقيت برنامه توسعه است. به همين دليل بايد روي نحوه ارتباط سياست با اقتصاد، فرهنگ و كنترل اين نيروي اجتماعي، توسط اقتصاد و فرهنگ تاكيد كرد تا زمينه جهلزدايي با تكيه بر توسعه دانش و آگاهي در جامعه فراهم شود و چراغ علم، فرهنگ، هنر، دانش، آگاهي و اطلاعات همواره برافروخته باشد.
دوشنبه 18 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 85]