تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 28 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، تاج سوره‏هاست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1854199760




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زندگینامه مصطفی رحماندوست به زبان خودش


واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: روایتی اززندگی مصطفی رحماندوست به زبان خودش
مصطفی رحماندوست از خودش می گوید :
كودكی قابل‌ ذكری نداشتم. مثل‌ همهِ‌ بچه‌ها بازی می كردم‌ و درس‌ می خواندم. اسباب‌بازی مهمی نداشتم. وسیلهِ‌ بازی فردی من‌ جوی آب‌ توی كوچه‌ بود. سدّی جلو خانه‌مان‌ میساختم‌ و حركت‌ آب‌ را به‌ سوی درختهای حاشیهِ‌ جوی هدایت‌ میكردم. حوضچه‌ای هم‌ پدید میآمد كه‌ من‌ پاچهِ‌ شلوارم‌ را بالا بزنم‌ و پاهایم‌ را در خنكی آب‌ حوضچه‌ بازی بدهم.
كلاس‌ پنجم‌ دبستان‌ بودم‌ كه‌ فهمیدم‌ میتوانم‌ شعر بگویم. بعد از نیمه‌ شبی از خواب‌ بیدارم‌ كردند كه‌ به‌ حمام‌ برویم. هفته‌ای یك‌ بار شبها به‌ حمام‌ میرفتیم، چون‌ حمام‌ محلّه‌ ما روزها زنانه‌ بود. بوق‌ حمام‌ را كه‌ میزدند از خواب‌ بیدارمان‌ میكردند و با چشمهای خواب‌آلوده‌ كوچه‌های تاریك‌ را بقچه‌ به‌ بغل‌ پشت‌ سر میگذاشتیم‌ تا به‌ حمام‌ برسیم. در حمام‌ كار ما بچه‌ها كمك‌ كردن‌ به‌ بزرگترها بود: سرِ یكی آب‌ میریختیم، پشت‌ آن‌ یكی را كیسه‌ میكشیدیم‌ و...
آن‌ شب‌ هم‌ به‌ دستور پدر، مشغول‌ كمك‌ كردن‌ به‌ بندهِ‌ خدایی بودم‌ كه‌ بسیار ضعیف‌ و لاغر بود. پوست‌ و استخوانی بود و ستون‌ فقراتش‌ را میشد شمرد. تعجب‌ كردم. علت‌ لاغری پیش‌ از حدش‌ را پرسیدم. از روزگار نالید و بیماری طولانی و این‌ كه‌ مسافر است‌ و باید به‌ شهرش‌ برگردد. آمده‌ بود تا تن‌ و بدنی بشوید. به‌ خانه‌ كه‌ برگشتم‌ نتوانستم‌ بخوابم. سعی كردم‌ شرح‌ رنج‌ آن‌ بندهِ‌ خدا را بنویسم. نوشتم:

بود مسافر یكی اندر به‌ راه‌
توشه‌ كم‌ راه‌ فزون‌ بیپناه‌

و همین‌طوری ادامه‌ دادم‌ و فردا، سر كلاس‌ خواندم‌ و معلم‌ گفت‌ كه‌ تو شاعری و این‌ كه‌ نوشته‌ای شعر است. بعدها فهمیدم‌ كه‌ بیت‌ نخست‌ این‌ نوشته‌ام، برگرفته‌ از یكی از ابیات‌ صامت‌ بروجردی است. صامت‌ و قمری هم‌ داستانی در كودكیهای من‌ دارند. پدرم‌ كنار كرسی مینشست‌ و با آواز صامت‌ و قمری میخواند. هر دو شاعر دربارهِ‌ كربلا هم‌ سرده‌ بودند. پدرم‌ قوی بنیه‌ بود. وقتی شعرهای كربلایی را میخواند اشكش‌ درمیآمد. برای من‌ كه‌ ایشان‌ را قوی و زورمند میدیدم، دیدن‌ اشك‌ و اندوهشان‌ عجیب‌ بود. خیلی دلم‌ میخواست‌ بدانم‌ آن‌ كلمه‌های سیاهی كه‌ بر كاغذ دیوان‌ صامت‌ و قمری نقش‌ بسته‌ چه‌ چیز هستند و چه‌ قدرتی دارند كه‌ پدر زورمندم‌ را به‌ گریه‌ مینشانند. این‌ بود كه‌ تا سواددار شدم، سعی كردم‌ شعرهای این‌ دو دیوان‌ را بخوانم. صامت‌ فارسی بود و با حروف‌ سربی چاپ‌ شده‌ بود و كمی میتوانستم‌ كلماتش‌ را بفهمم. اما قمری تركی بود و چاپ‌ سنگی و فاصله‌ سواد من‌ و آن‌ دیوان‌ بسیار.
نخستین ‌شعرهاییكه‌ حفظ كردم، شعرهای ‌مثنوی مولوی بود. مرحوم‌ مادرم‌ گاه‌ و بیگاه‌ قصه‌های مثنوی را زمزمه‌ میكردند. نیم‌ دانگ‌ صدایی داشتند و برای دل‌ خودشان‌ مثنوی را كه‌ در مدرسه‌ كودكی و در خانهِ ‌پدر آموخته ‌بودند، از حفظ ‌میخواندند. من ‌عاشق ‌زمزمه‌های ‌گرم‌ مادر بودم. وقتی ‌به‌ كارِ خانه‌ مشغول‌ بودند و مثنوی هم‌ میخواندند، سكوت‌ میكردم‌ و سراپا گوش‌ میشدم‌ كه‌ جام‌ وجودم‌ را از شراب‌ پرعاطفه‌ و گرم‌ شعرهایی كه‌ میخواندند لبریز كنم.
یكی از سخت‌ترین‌ كارهای آن‌ روزگار، “لباس‌ شستن” بود. مخصوصاً در سرمای زمستان. گرم‌ كردن‌ آب‌ و چنگ‌ زدن‌ لباسها در تشت‌ لباسشویی و بعد آب‌ كشیدن‌ لباسهای شسته‌ شده، ماجراهایی داشت. خشك‌ كردن‌ لباسهایی هم‌ كه‌ روی بند رخت‌ چند روز یخ‌ میزدند، ماجرای دیگری بود. تا مادرم‌ مشغول‌ شستن‌ لباس‌ میشد، من‌ خودم‌ را كنار بساط‌ شستن‌ لباس‌ میرساندم. آستینم‌ را بالا میزدم‌ و در كنار مادر مشغول‌ چنگ‌ زدن‌ لباسها میشدم‌ تا صدای مادر بلند شود و زمزمه‌ كند:

دید موسی یك‌ شبانی را به‌ راه‌
كو همی گفت‌ ای خدا و ای اِله‌
تو كجایی تا شوم‌ من‌ چاكرت‌
چارقت‌ دوزم، كنم‌ شانه‌ سرت.

وقتی هم‌ شستن‌ لباسها یعنی وقتی حدود صبح‌ زود تا ظهر تمام‌ میشد، لباسهای شسته‌ شده‌ را توی سطل‌ و تشتی میریختیم‌ و روی سر میگذاشتیم‌ تا به‌ خانه‌ای برسیم‌ كه‌ چشمهِ‌ آبی داشته‌ باشد و لباسها را آب‌ بكشیم.
معمولاً چشمه‌ها در زیرزمین‌ قرار داشتند، ده بیست‌ پله‌ از كف‌ حیاط‌ پایین‌تر. برق‌ كه‌ نبود، جایی تاریك‌ بود و ساكت. تنها زمزمهِ‌ آب‌ چشمه‌ به‌ گوش‌ میرسید. چه‌ جایی بهتر از آن‌ برای زمزمه‌ مثنوی. ترس‌ از نامحرمی كه‌ صدا را هم‌ بشنود در كار نبود.
از جالب‌ترین‌ سرگرمیهای گروهی آن‌ روزگار دعوای محله‌ به‌ محله‌ بچه‌ها بود در خارج‌ از مدرسه‌ و مشاعره‌ در داخل‌ مدرسه. من‌ در هر دو فعالیت‌ گروهی آن‌ روزگار فعال‌ بودم.
شاهِ محله‌ خودمان‌ میشدم‌ و به‌ بچه‌های محله‌ دیگر حمله‌ میكردیم. كتك‌ میخوردیم‌ و میزدیم‌ و بعد رفیق‌ میشدیم‌ تا بهانهِ‌ دیگری برای دعوا پیش‌ آید. در مدرسه‌ هم‌ یكی از پاهای اصلی مشاعره‌ بودم. حافظ‌ كهنه‌ای در خانهِ‌ خاله‌ام‌ بود. به‌ هر بهانه‌ای به‌ خانهِ‌ خاله‌ میرفتم‌ تا حافظ‌ آنها را به‌ دست‌ بگیرم‌ و چند بیتی حفظ‌ كنم. وقتی به‌ من‌ گفته‌ شد كه‌ شاعرم، كم‌ نمیآوردم. هر جا بیتی میخواستند كه‌ حفظ‌ نبودم، فیالبداهه‌ بیتی بیمعنی یا با معنی از خوم‌ سر هم‌ میكردم‌ و تحویل‌ میدادم.
پس‌ از گذراندن‌ شش‌ سال‌ ابتدایی وارد دبیرستان‌ شدم. سه‌ سال‌ نخست‌ دبیرستان‌ را در دبیرستان‌ ابن‌سینا گذراندم. كتابخانه‌ خوبی داشت، اما به‌ سختی میتوانستم‌ از آنجا كتاب‌ بگیرم. خیلی از كتابهای آنجا را خواندم. كمبودها را هم‌ با كرایه‌ كردن‌ كتاب‌ و مطالعه‌ سریع‌ آنها جبران‌ میكردم. شبی یك‌ ریال‌ كرایه‌ كتاب‌ میدادم. خلاصهِ‌ كتابها را از بچه‌های اهل‌ كتاب‌ میشنیدم‌ تا كرایه‌ كمتری بپردازم.
سه‌ سال‌ دوم‌ دبیرستان‌ را در دبیرستان‌ امیركبیر گذراندم‌ كه‌ رشته‌ ادبی داشت‌ و كتابخانه‌ نداشت. به‌ هزار در و دروازه‌ زدم‌ تا اتاقی از اتاقهای دبیرستان‌ را كتابخانه‌ كنم‌ و كتابخانه‌ای در آن‌ مدرسه‌ راه‌ بیندازم. دبیر فلسفه‌ ما آقای اكرمی كه‌ پس‌ از انقلاب‌ وزیر آموزش‌ و پرورش‌ شدند ، كمك‌ زیادی برای راه‌اندازی آن‌ كتابخانه‌ كردند. خودشان‌ هم‌ كتابخانه‌ای در بالاخانهِ‌ مسجد میرزاتقی همدان‌ راه‌ انداخته‌ بودند به‌ نامه‌ كتابخانهِ‌ خرد. آنجا هم‌ پاتوق‌ من‌ شده‌ بود. بیشتر كتابهایش‌ مذهبی بود و جلسه‌های هفتگی مذهبی هم‌ داشت.
قرآن‌ خواندن‌ را از زمزمه‌های مادربزرگم‌ كه‌ مكتب‌دار بودند و به‌ دختربچه‌ها قرآن‌ خوانی میآموختند، شروع‌ كردم. ایشان‌ هفته‌ای یك‌ بار كوله‌ باری از نان‌ و گوشت‌ و نخود و... را به‌ دوش‌ من‌ بار میكردند تا به‌ خانه‌های افراد مستمندی كه‌ میشناختند، برسانیم. با هم‌ وارد خانه‌ آنها میشدیم. چایی میخوردیم‌ و گپ‌ میزدیم. چپقی چاق‌ میكردند و سهمیه‌ آن‌ خانه‌ را از محموله‌ برمیداشتند و میدادند و بعد خداحافظی میكردیم. چپق‌ كشیدن‌ را هم‌ از مادربزرگم‌ آموختم.
بعد از آن‌ در جلسات‌ هفتگی قرائت‌ قرآن‌ شركت‌ میكردم.
در دبیرستان‌ به‌ تشویق‌ پدرم، مدتی دروس‌ حوزوی میخواندم. سه‌ معلم‌ داشتم‌ كه‌ بهترین‌ آن‌ها طلبه‌ای بود افغانی. چرا كه‌ علاوه‌ بر علوم‌ عربی، ادبیات‌ فارسی هم‌ میدانست‌ و گهگاه‌ شعری میخواند و تفسیر میكرد. سطح‌ را نزد آن‌ها به‌ پایان‌ رساندم، اما در آن‌ روزگار چیزی نفهمیدم. در سالهای آخر دبیرستان‌ به‌ موسیقی هم‌ روی آوردم. همینطور به‌ نقاشی. در نقاشی كاری از پیش‌ نبردم، اما در موسیقی تا آنجا جلو رفتم‌ كه‌ در مراسم‌ مدرسه‌ سنتور بزنم. این‌ كار را هم‌ در دانشگاه‌ پی نگرفتم.
سال‌ 1349 برای ادامه‌ تحصیل‌ به‌ تهران‌ آمدم‌ و در رشته‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی مشغول‌ تحصیل‌ شدم. حضور در تهران‌ فرصتی بود برای آشنایی با دكتر علی شریعتی، استاد مرتضی مطهری و دكتر بهشتی.
رفت‌ و آمد به‌ جلسه‌های درس‌ این‌ بزرگواران‌ و شركت‌ در محافل‌ و مجالس‌ ادبی و هنری آن‌ روزگار، باعث‌ شد كه‌ خوشه‌های ارزشمندی از خرمن‌ آگاهان‌ و آگاهیهای دیریاب‌ بیندوزم.
اولین‌ نوشته‌ام، زمانی چاپ‌ شد كه‌ دانش‌آموز دبیرستان‌ بودم. آن‌ هم‌ در یك‌ مجلّه‌ محلّی و نه‌ اثری كه‌ برای بچه‌ها نوشته‌ شده‌ باشد. در دوره‌ دانشجویی قصه‌ها و شعرهای بسیاری نوشتم‌ و چاپ‌ كردم. همه‌ برای بزرگسالان، اما در اواخر دورهِ‌ دانشجویی بود كه‌ “ادبیات‌ كودكان‌ و نوجوانان” را شناختم‌ و تصمیم‌ گرفتم‌ سالك‌ و ره‌پوی این‌ راه‌ باشم. روانشناسی خواندم؛ ساده‌نویسی كار كردم؛ كتاب‌های بچه‌ها را ورق‌ زدم؛ معلم‌ بچه‌ها شدم؛ چند جا درس‌ دادم؛ اول‌ قصه‌ نوشتم: سربداران‌ و خاله‌ خودپسند و بعد شعر سرودم.

فرخی ، روستا زاده ی کامروا

آوازه ی شاعر نوازی امرای چَغانی از مرزهای خراسان در گذشته بود که پسر جولوغ سیستانی از غلامان امیر خلف بانو ، آخریم امیر صفاری ، زیر بار هزینه های زندگی قد خم مرد و با جبّه ای پس و پیش چاک ، از سر ناگزیری با شاعری به نرمی حریر راهی دربار چغانی شد . روستا زاده ی سیستانی وقتی قصیده ی زیبای « با کاروان حُلّه » را بر خواجه عمید اسعد وزیر چغانی خواند ، وزیر باور نکرد که این شعر ساخته ی خود او باشد .
شلعر جوان و خوش گذران سیستانی را از حدود سال 390 ه . ق . در خدمت سلطان بلامناع غزنه ( سلطان محمود ) می بینیم ، جایی که در آن ، از نعمت و ثروت و حرمت بسیار برخوردار گردید . فرّخی علاوه بر شاعری آوازی خوش داشت و ساز هم خوب می نواخت .
بعد از مرگ محمود ، در سال 421 ه . ق . فرخی دل شکسته و اندوه زده ، به دربار سلطان مسعود پیوست و تا پایان عمر _ در سال 429 ه . ق . _ به ستایش این امیر مشغول بود .
دیوان شعر فرخی _ که بالغ بر چند هزار بیت می شود _ مجموعه ای است از قصاید ، چند ترکیب بند و تعدادی غزل و قطعه و رباعی

ابوریحان بیرونی
نام ابوریحان محمّد بن احمد بیرونی ( فوت 440 ه.ق. ) دانشمند بزرگ و استاد ایرانی اهل خوارزم بر تارک علم و معرفت قرن های چهارم و پنجم هجری می درخشد . او بیش تر آثار گران قدر خویش را در زمینه های طب ، جغرافی ، ریاضی و فلسفه به زبان عربی تألیف کرده است اما کتاب التّفهیم را ابتدا به خواهش ریحانه ، دختر حسین خوارزمی ، یکی از رجال دانش دوست معاصر خود در سال 420 ه.ق . به فارسی نوشته و بعداً آن را به عربی در آورده است . این کتاب اوّلین و مهم ترین کتابی است که خاصّ علم نجوم و هندسه و حساب به فارسی نوشته شده و از آن جا که نویسنده ی آن یکی از دانشمندانِ بنام در این رشته است ، اهمّیّت و اعتبار خاصّی یافته است






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[مشاهده در: www.p30city.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 360]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن