پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851263917
شیخ صنعان و راه شکفتن
واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: شیخ صنعان و راه شکفتن
بخش اوّل
http://img.tebyan.net/big/1388/01/117123222081061612794170493914223023611863.jpg
به نظر میرسد، داستان شیخ صنعان، مقدمه واقعی داستان منطقالطّیر و سیمرغ باشد كه برای اثبات آن چند دلیل میتوان برشمرد. اوّل اینكه مقدّمههایی چون در نعت نبی و اصحاب نبی، جزء تشریفات رسمی نوشتن یك كتاب است و اینقدر كلیشهای و رسمی نمیتواند مقدمه اصلی مطلب باشد.
دوم اینكه اگر مقدّمه، آن بیان فشردهای است كه از محتوای تفصیلی و تشریحی داخل متن خبر میدهد یا اینكه متن آن بیان كوتاه و فشرده را به شرح و بسط و گشایش و نتیجهگیری میرساند، مانند بسیاری از مقدمههای
فردوسی به قصّههایش با سوره حمد برای قرآن یا نینامه برای مثنوی، در این صورت این شیخ صنعان است كه همانطور كه در ادامه مقاله خواهیم دید، حاوی همان قصد و غرضی است كه منطقالطیر به خاطر آن نوشته شده است.
سوم اینكه داستان شیخ صنعان درست در آغاز راه قرار داده شده است، یعنی مرغان اجتماع میكنند و عزم به راه افتادن دارند. درواقع همین موقعیت، آغازگاه قصه است و شیخ صنعان درست در همین ابتدای سیر مرغان حكایت میشود:
«جمله با سیمرغ نسبت یافتند لاجرم در سیر رغبت یافتند
...
زو بپرسیدند كای استادكار چون دهیم آخر در این ره
دادكار1»
بعد از اینكه هدهد با مرغان حرف میزند و آنها به ارتباط ذاتی خود با سیمرغ پی میبرند، به سفر علاقمند میشوند و میپرسند چگونه این كار را شروع كنیم؟ پاسخ هدهد شنیدنی و قابل دقت است:
«چون به ترك جان بگویی عاشقیخواه زاهد خواه باشی فاسقی
...
سد ره جان است، جان ایثار كنپس برافكن دیده و دیدار كنورتو را گویند كز ایمان برآیور خطاب آید تو را كز جان برآیتو هم این را و هم آن را برفشانترك ایمان گوی و جان را برفشان1»
ملاحظه میشود توجه دقیق، عمیق و تیز عطار متوجه منیت انسان است كه بهطور طبیعی، این منیت، خودبینی و خودمحوری در انسانهای بهاصطلاح پاك، مؤمن و زاهد بیشتر شیوع دارد تا انسانهای فاسق، گناهكار و بیشخصیت. با همه اینها در هر دو نوع منیت هست و اصل راه بر این است كه منیت را، جان را، ایمان را، زهد را، فسق را و هر چه را كه ذات ما آن رنگ را پذیرفته است و حضور ما را اثبات میكند باید برافشاند تا رها شد و به مقصد رسید. حال سؤال این است كه به فرض قبول این مطلب؛ چگونه میتوان جان، ایمان، كفر، فسق و زهد را برافشاند؟
http://img.tebyan.net/big/1388/01/22920423249156131926378675825077114244226.jpg
این چگونگی توانستن، موضوع صحبت عطار در منطقالطیر است و اكنون كه در اتخاذ توضیح و بیان این «چگونگی» قرار داریم، عطار بهعنوان مقدمه، داستان شیخ صنعان را میآورد كه بهنوبه خود پاسخی فشرده و عالی به این سؤال است و در ادامه، منطقالطیر شرح تفصیلی و جزئی این پاسخ است تا هرگونه گره فكری، عاطفی و روحی را از ذهن مخاطب بگشاید و او را به راه بیندازد.
اما چهارمین دلیل كه خود جای تأمل دارد، اینكه همه قصه و حكایتهای داخل كتاب كه در نتیجه ی گفتوگوی پرندگان مطرح میشوند از دو بیت آغاز و نهایتاً به سی تا چهل بیت ختم میشود و اكثراً حكایتهای كوتاه ده تا پانزده بیتیاند كه به گرههای فكری و روانی جزئی یا به جنبههای وابستگی و آلودگی جزئی و خصوصی هر فرد و صنفی اشاره میكند و پاسخ میگوید.
اما قصه شیخ صنعان به تنهایی بیش از چهارصد بیت را دربرمیگیرد و در آغاز به راه افتادن پرندگان میپردازد و پاسخ چگونه راه افتادن و چگونه رسیدن به رهایی است كه مخاطب آن، همه پرندگان و صنفها و نوعهاست.
پس با چنین نگاهی به قصه شیخ صنعان، آن را بهعنوان مقدمه منطقالطیر كه دربردارنده محور و تنه اصلی نظریه ی عطار در رهایی انسان است، به بحث مینشینیم:
اكنون آغاز داستان است و عطار چون نویسندهای ماهر، نخست شخصیت اصلی داستان را به ما معرفی میكند. شیخ صنعان، شخصی است كه پنجاه سال در حریم كعبه اقامت كرده است، چهارصد مرید صاحبكمال دارد، علم و عمل فراوان دارد، صاحب كشف و شهود است، پنجاه حج و عمرههای فراوان بهجا آورده است، نمازگزار و روزهدار است و مقتدا و موردنظر مردم است با كمالات و مقامات و كرامات.
اگر در ابیات و معانی نهفته در پشت ابیات این حكایت دقت و تأمل كنیم، درخواهیم یافت كه عطار بهعنوان گویندهای ژرفنگر و مسلط به موضوع، از توصیف اینگونه ی شیخ صنعان با این همه اصرار و تكرار در بیان كمالات و مقامات و كرامات او و بهخصوص اینكه صاحب چهارصد مرید صاحب كمال است و قبله و پیشوا و صاحب شهرت و مورد نظر مردم، باید منظوری داشته باشد و آن بدون شك پنهانترین و خطرناكترین صورت یعنی حضور نفس و منیت و حب نفس است در پی انبارهای انباشته ثواب كه او را قبله، بت و مقتدای دیگران كرده است.
http://img.tebyan.net/big/1388/01/621407512717719521928721701298678221179234.jpg
بهخوبی میدانیم كه حب نفس میتواند در بینهایت پرده، تجلی پیدا كند و شاید خطرناك ترین و پنهانترین و نه غیرقابل درمانترین بلكه دیر و سخت درمانترین آن، همان شكلی است كه عطار در قصه خود آن را برگزیده است و آن نمایش شخصیت زاهدانه و موفق در دین و بهطور غیرمستقیم توجه به نفس و خود است كه در این لباسها و توصیفها نهفته است و درست بههمین دلیل است كه عطار این همه در بزرگ نشان دادن شیخ صنعان (بهطور مثال از نظر عمل به شریعت و ...) اغراق كرده است.(همان سرمنشأیی كه عطار آن را در «شیخ
صنعان» نشانه گرفته است و در طول كتاب باشكوه منطقالطیر، بهتفصیل، راههای مبارزه با آن را بیان میدارد.)
البته قبل از هر چیز باید بگویم كه حب نفس و عُجب به اعمال، تنها مخصوص مقدسین، زاهدان و مؤمنان نیست بلكه هر انسانی در هر رفتار و اخلاقی با آن مواجه است كه اگر خوب دقت كنیم، همان نفس است كه در پس پردهای از این رنگ، مشغول نمایش افتخارآمیز و پنهان خود است اما چون در این موارد مستقیماً پای گناه در میان است، پی بردن به بیماری و اقدام به درمان آن، آشكارتر و به همین نسبت آسانتر است و بههمین منظور، عطار، آن قسمت سخت و دشوار موضوع را عنوان كرده است. سمتی كه میتواند برخلاف گناه آشكار، آدمی را فریب دهد و او را در مسیر دوری از حضرت حق قرار دهد، درحالیكه او با خویشتن فكر میكند كه در مسیر قرب و نزدیكی به حق قرار دارد. یعنی بهطور دقیق، همان چیزی كه شیخ صنعان عطار، دچار آن است. شیخ خود را از مردان حق میداند، نزدیك پنجاه حج بهجا آورده است، چهارصد مرید قابلتوجه دارد و مرد نماز و روزه و مورد احترام خاص و عام است. همینها درصورتی كه باعث توجه به خویشتن شود و خود را برتر از مردم و دیگران بداند و همیشه خود را برحق و در كنار حق بنمایاند و به خود، كه همانا نفس هزار توی پیچیده است، حق بدهد كه درستی و پیشروی از آن اوست و دیگران باید گوش بدهند و پشت سرش نماز بخوانند، میتواند باعث هلاكت، ابتعاد از حضرت حق و خلود در عذاب خویشتنبینی كه همان جحیم است شود.2
پس آنچنان كه از قصه عطار برمیآید؛ انسان میتواند در اوج مقامات و ظاهر مقدس و پاك و مقاماتی كه آدمی را در دنیای پر از وسوسه، آشوب و غفلت، مقتدا و بزرگوار و بینظیر بندگان خدا بنمایاند، مستحق عذاب باشد و اعمال و كردارش موجب فربه شدن هرچه بیشتر نفس مرموز و غیرقابل شناخت شود. پس فردی مثل شیخ صنعان نیز میتواند در معرض پرسش و سؤال واقع شود.
اما شیخ صنعان از آنجا كه سالكی است آگاه، سالها در شناخت نفس، حیلههای آن و خنثی كردن رنگ مهر باطل نفس گام زده است و شاید از آنجا كه خداوند به او رحمت آورده است، خوابی میبیند:
«كز حرم در رومش افتادی مقام سجده میكردی بتی را والسلام»
باید توجه كرد كه رؤیا، به قول یونگ ، برخلاف نظر فروید ، تنها نمایش پستیها نیست. رؤیا ارزشمندترین قسمتهای شخصیت ما را نیز به نمایش میگذارد. یونگ میگوید رؤیا یك حقیقت و جلوهای ویژه از ناخودآگاه ماست. از نظر یونگ، رؤیای انسان، خود انسان، زندگی انسان و واقعیت انسان است. رویاها درواقع محتویاتیاند كه از ناخودآگاه آدمی سر درمیآورند، افكاری كه هرگز به آستانه خودآگاهی نرسیدهاند.3
به این ترتیب باید گفت این رؤیا كه از اعماق وجود شیخ صنعان سربرمیكشد، خواهش و خواستی از او را كه خودآگاه زاهدانه و ظاهر دیندارانه و مقدسمأبانه او هرگز به آنها مجال بروز نداده است، مطرح میكند.
فروم میگوید در رؤیا با تعطیل شدن پنج حس ظاهری بدن به شعوری برتر و تمركزی والا میرسیم، تمركز و شعوری كه توان نگاه به آینده را در وجود انسان افزایش میدهد.4
http://img.tebyan.net/big/1388/01/24212912920422689779317014624919911824934219.jpg
این سخن فروم، یادآور سخن غزالی است، آنجا كه از فراستها و خاطرهای راست و الهام كه به دل آدمی میرسند، سخن میگوید:
«... بدین مقدار بداند كه علمها همه از راه محسوسات نیست و بداند كه دل از این عالم نیست بلكه از عالم ملكوت
است و حواس كه وی را از برای این عالمآفریدهاند، لاجرم حجاب وی بود از مطالعت عالم ملكوت. تا از وی [حواس پنجگانه دنیایی] خارج نشود بدان عالم راه نیابد به هیچ حال.5»
این، یعنی آن چیزی كه در خواب اتفاق میافتد و بهقول فروم انسان میتواند با تمركز و شعوری برتر به موقعیتهایی برتر از موقعیتهای حسی و دنیایی دست بیابد.
یونگ درخصوص كشف آینده در خواب، تعبیر جالبی دارد، تعبیری كه به درد قصه ما نیز میخورد:
«غالباً میتوان مدل ساخت كه یك كهن الگو از مدتها پیش در ناخودآگاه فرد دستاندركار بوده و با كمال مهارت وضعی بهوجود آورده است كه به حالت بحرانی میانجامد. [چیزی كه اگر دقت كنیم در اعماق وجود شیخ صنعان اتفاق میافتد. شیخ در درون خود دچار درگیری و بحران است، بحرانی كه سرانجام در یك خواب، پاسخ و راهحل را به شیخ پیشنهاد میكند.] چنین تجربیاتی ظاهراً نشان میدهد كه كهن الگوها، فقط الگوهای ایستا نیستند بلكه عواملی پویایند كه بهصورت تكانشها و نیز مثل غریزهها خودبهخود ظاهر میشوند.6»
پس نباید به همین راحتی از كنار خوابها گذشت. خوابها پارهای از حقیقت مایند كه به كمك نمادها و بهقول یونگ، كهن الگوهای پویا از چگونگی اعماق ما سخن میگویند و با ارائه تصویرهای متناسب با روان و نفس ما از كنش آینده ما خبر میدهند. همچنان كه خواب شیخ صنعان از روم و بت یعنی دختری زیبا و ارتباط با آن خبر میدهد. این كه روم چه معنایی دارد و دختر چه میتواند باشد، در ادامه مقاله از آن سخن خواهیم گفت.
به این ترتیب باتوجه به سخنان روانكاوان و اندیشمندان اسلامی، روان از اعماق و قدرتهایی برخوردار است كه میتواند در مواقع بحرانی و لازم، انسان را راهنمایی بكند.
ام ال فرانتس این قدرت را مربوط به «خود» و مرتبهای از ناخودآگاهی میداند:
«در تعریف خود میتوان گفت كه عاملی راهنمای درونی است كه با شخصیت خودآگاه فرق دارد.7»درست همانطور كه خودآگاه شیخ، حضور در كعبه، نماز، روزه، فخرفروشی، افاده معنا، راهنمایی مریدان و علاقمندان و راه و چاه نشان دادن به مردم است اما «خود» او و شخصیت درونی او، خواهش سفر به روم است و سجده كردن در برابر یك بت رومی است، چیزی كه با شخصیت ظاهری او زمین تا آسمان متفاوت است. فرانتس معتقد است ما فقط در توجه به رؤیاهای فرداست كه میتوانیم ماهیت و چگونگی خود ـ شخصیت باطنی ـ را دریابیم و همچنین اشاره میكند:
«رؤیاها نشان میدهند كه خود، مركز تنظیمكنندهای است كه باعث بسط دائم و بلوغ شخصیت میشود» 8
پس باید گفت شخصیت شیخ هنوز به كمال لازم نرسیده است و برعكس آنچه انتظار میرود در زیر بار سنگین ثواب، از بلوغ و رهایی بازمانده است و اكنون خواب او برای نجاتش اشاره به روم دارد و ماجراهایی كه شیخ باید پشت سر بگذارد.
«خود» انسان، چگونه او را راهنمایی میكند؟ فرانتس در توضیح مطلب مینویسد:
http://img.tebyan.net/big/1388/01/781618522814717014718324444431055017123190.jpg
«تجربه درونی ذاتی فردیت، این احساس را كه یك نیروی فوق شخصی، فعالانه به شیوهای خلاق، دستاندركار است، بهوجود میآورد، گاه احساس میكنیم كه ناخودآگاه، طبق یك طرح سری، ما را رهنمون است، چنانكه گویی چیزی به من نگاه میكند، چیزی كه من آن را نمیبینم، ولی آن را میبیند شاید آن چیز مرد بزرگی است كه در قلب من است، كه عقاید خود را درباره من، از راه رؤیا به من میگوید9.»
این درست، همان چیزی است كه عطار بزرگ در منطقالطیر، درصدد تصویر و بیان آن است. آن مرد بزرگی كه در اندرون من است و به حكم «نفخت فیه من روحی» تصویر از آن هستی بزرگی است كه در بیرون من است و مرغان در نهایت سفر، از تطبیق این دو تصویر، به حیرتی خردكننده دچار میشوند.
قبل از ادامه بحث، توجه به حدیثی فوقالعاده راهگشا است:
عنابیعبدالله علیهالسلام، قال: اِنّاللهَ عَلمٌ انالذنب خیرٌ للمُؤمنِ منَ العجب و لولا ذلك ماَابتلی مؤمناً بذَنبٍ ابداً:
امام صادق(ع) فرمود: همانا خدا دانست كه گناه بهتر است برای مؤمن از عجب و اگر نه این بود هیچگاه مؤمن را مبتلا به گناهی نمیكرد. 10
پس به روشنی قابل قبول است كه آن شعور والای بیرونی بهواسطه تصویر نازلی از خود كه در باطن و سویدای دل انسان قرار داده است، به قول فرانتس، آدمی را در مسیر كمال بهپیش میراند و اكنون نیز آن من والای نهفته در ناخودآگاه شیخ صنعان، او را بهسمتی كه در آن، همه ی ظواهر و ریشههای منیت آن باید بسوزند و از بین بروند، هدایت میكند.
در چنین حالتی وظیفه انسان چیست؟ عرفای ما و اندیشمندان بزرگ فرهنگ غنی اسلامی ما، صدها سال پیش از این، به اهمیت دادن به خواب توجه داشتند و معتقد بودند كه فرد باید به ندای درونش گوش و به آن پاسخ مثبت بدهد و بههمین خاطر نیز خواب، البته از نوع رؤیای صادقه آن، در قصههای آنها و حتی قصههای صریح آیات قرآنی نیز نقشی ویژه، روشنكننده و هدایتگر دارد اما روانشناسی امروز چه میگوید:
«این جنبه ی خلاقیت هسته روانی فقط وقتی میتواند وارد صحنه شود كه من (یعنی خودآگاه) از تمام هدفهای حاوی قصد و آرزو رها شود [درست همان چیزی كه عطار در ابتدا و آغاز قصه شیخ صنعان گفت، یعنی برآمدن از جان و ایمان كه هر دو به عالم خودآگاه و توجه به سود و زیان دنیایی مربوط میشوند، یعنی دست شستن از ننگ و نام، كفر و ایمان و ویژگیهایی كه شیخ صنعان شدیداً با آنها درگیر است] و بكوشد تا به شكل عمیقتر و اساسیتر وجود دست یابد. «من» باید بتواند با دقت و بدون قصد و غرض، به كشش درونی معطوف به رشد گوش دهد و خود را به آن واگذارد11» یعنی درست همان كاری كه شیخ صنعان میكند. او بهخاطر تجربه سلوك، خوب میداند كه باید به ندای درونی گوش كند و خود را با تمام وجود، تسلیم پیغامی بكند كه از شكل عمیقتر و اساسیتر وجود برایش داده میشود و بههمین سبب وقتی از خواب برمیخیزد میگوید:
« چون بدید آن خواب بیدار جهانگفت درد او دریغا كاین زمانیوسف توفیق در چاه اوفتادعقبهای دشوار در راه اوفتاد »
http://img.tebyan.net/big/1388/01/997912990908523119520116328217036250190.jpg
اما بیآنكه سرسوزنی مقاومت به خرج دهد و بهقول فرانتس با هدفهای حاوی قصد و آرزو، پیغام خواب را سبك یا سنگین كند، بدون هیچ شك و تردیدی، عزم خود را در اطاعت از ندای درونیاش و ندای آن مرد و انسان بزرگ كه همه آدمها در درون خود دارند، اعلام میدارد:
«آخرالامر آن به دانش اوستادبا مریدان گفت كاریم اوفتادمی بباید رفت سوی روم زودتا شود تعبیر این معلوم زود.»
مریدان به سنت مراد و مریدی بهدنبال شیخ روانه میشوند و در نهایت سفر، به دختری ترسا میرسند:
« از قضا دیدند عالی منظری بر سر منظر نشسته دختری »
ادامه دارد ....
پی نوشت ها :
1ـ منطقالطیر، به تصحیح فروغی، ناشر كتابفروشی تأیید، چاپ چهارم، قصه شیخ صنعان از ص 65 تا 85
2ـ امام خمینی؛ شرح چهل حدیث، چاپ 19، رجوع شود به شرح حدیث سوم كه عُجب و غرور و منشأهای نفسانی آن را تحت عنوان مراتب عُجب، عجب اهل فساد، مكاید شیطان مفاسد عجب، حب نفس و ... برمیشمارد بهویژه در صفحات 65 و 70 و 71 و 73، مورد استناد اینجانب در فهم عجب و غرور بوده است.
3ـ یونگ، انسان و سمبولهایش، ص 80
4ـ فروم ـ زبان از یاد رفته، ص 60
5ـ غزالی، كیمیای سعادت، جلد یك ص 29
6ـ یونگ، انسان و سمبولهایش تا ص 114
7ـ ام. ال. فول فرانتس، انسان و سمبولهایش، مقاله فرایند فردیت ص 250
8ـ همان
9ـ همان
10ـ اصول كافی، جلد 2، ص 313 به نقل از اربعین حدیث امام.
11ـ فول فرانتس، مقاله فرایند فردیت، ص 252.
صابر امامی
از دل شیخ خبرت نیست
شیخ صنعان و راه شکفتن
بخش دوم
http://img.tebyan.net/big/1388/01/2011329874230237234191112170142212143246182.jpg
از كهن الگوهای اساسی كه یونگ از آنها سخن گفته است، آنیما و آنیموس است. آنیما تجلی روان زنانه در مرد است یا بهتر است بگوییم جنبه زنانگی شخصیت مرد را شامل میشود. بنا به كشف یونگ، هر مردی در درون خود،تصویری از زنانگی را همراه دارد كه این تصویر در خوابهای او بهصورت زنی ظاهر میشود. پس آنیما از ابتداییترین و نازلترین مراتب روح و روان است كه انسان در سیر درونی خود با آن برخورد میكند. یونگ میگوید آنیما میتواند چهره منفی و مثبت داشته باشد.
یونگ معتقد است اگر مردی با آنیمای خود به هماهنگی و تفاهم برسد، آنیما در شكل مثبت آن ظاهر میشود و مرد را بهسوی مراحل عالیتر وجودش راهنمایی میكند و این رشد و بلوغ شخصیت تا آنجا ادامه پیدا میكند كه آنیما جای خود را به
مرد مقدس در درون مرد میدهد. به این ترتیب، دیگر اثری از آنیما باقی نمیماند و شخص در مراحل بالای وجود، تصویر مردی مقدس و پیری راهگشا را در خوابهای خود مشاهده میكند.1
این كه انسان در مراحل ابتدایی سیروسلوك با تصویر اولیه نفس به شكل زنی برخورد میكند، امری است كه عرفای ما در قصههایشان به آن پرداختهاند و خود عطار در یكی از داستانهایش همین مسئله را توضیح داده است.
«سرتاپك» هندی در كتاب الهینامه عطار بعد از ده سال ریاضت و زحمت، سرانجام با بهدست آوردن كتاب موردنظر خود و با كشیدن دایرهای و در وسط آن نشستن و گفتن ذكرهایی، موفق به دیدار زن زیبارویی میشود كه بهدنبال آن است اما وقتی با او حرف میزند، احساس میكند كه آن زن از وجود خود اوست و برخاسته از درون اوست:
«چو سرتاپك ز سر تا پای او دیددرون سینه خود جای او دیدتعجب كرد از آن و گفت آنگاهچگونه در درونم یافتی راه؟جوابش داد آن ماه دلافروزكه با تو بودهام من ز اولین روزمنم نفس تو، تو جوینده خود راچرا بینا نگردانی خرد رااگر بینی همه عالم تو باشیز بیرون و درون همدم تو باشی»2
درواقع سرتاپك با نفس خود دیدار كرده است و چون ابتداییترین مرحله نفس را دریافته است او را به شكل دختری میبیند. جالب است كه در ادامه صحبتهایشان، آن زن پریوش به شكلهای دیگر خود كه میتواند سگ یا خوك باشد، اشاره میكند یا هر تصویری كه در ادامه داستان شیخ صنعان بههمین تصویر نیز میرسیم.
اكنون شیخ صنعان به زن درون خود رسیده است و باید دید این زن چه ویژگیهایی دارد؟ عطار میگوید:
«دختر ترسای روحانی صفت در ره روحاللهش صد معرفت »
http://img.tebyan.net/big/1388/01/16427161246168175249248441328423112084171166.jpg
اكنون كه دختر مسیحی، صفات روحانی دارد، به تعبیر بهتر، باید گفت آنیمای مثبت است و شیخ را باید در مسیر رسیدن به شخصیت حقیقی و درست و متعالی، كمك و راهنمایی كند. دختر در عین حال بسیار زیبا و آفتاب بیزوالی است كه دو چشمش فتنه عشاق است و روی زیبایش همچون آتشپارهای از زیر زلف تابدارش میدرخشد و طبیعی است كه عشق در همان دیدار اول جرقه میزند ـ درست همانطور كه شاه در قصه شاه و كنیزك مولانا عاشق دختر میشود ـ البته به یقین میتوان گفت كه قصه شاه و كنیزك مولانا كه از قضا آن هم اولین قصه مثنوی كبیر میباشد و بهنوبه خود مقدمهای برای قصههای دیگر مولانا، برگردان و نسخه دیگری از همین داستان شیخ صنعان است كه بحث تطبیقی این دو، مجالی دیگر میطلبد:
«دختر ترسا چو برقع برگرفتبندبند شیخ را آتش گرفتهرچه بودش سربهسر نابود شدزآتش سودا دلش پردود شد... شیخ ایمان داد ترسایی گزیدعافیت بفروخت رسوایی خرید »
در اینجا علاقه به دختر كه در باطن میتواند علاقه سفر به خویشتن و یافتن و دیدار چهره واقعی خویشتن باشد، شیخ را از دنیای عافیت یا همان دنیای خودآگاهی و سنجیدن سود و زیانها و انتخاب سودهای دنیایی درمیآورد و به دست دنیای رسوایی یعنی دنیای خطر كردن كه همان دنیای ناخودآگاهی است، بسپارد.
مریدان كه هنوز در دنیای سود و زیانهای هوشیاری قرار دارند و میتوانند كششها و نمایندگان دنیای خودآگاهی و همان شخصیت ظاهری شیخ باشند، نصیحتها و پندها میكنند؛ اما سودی نمیبخشد.
این عشق، اول بیخویشتنی است و شیخ، خود، بهخوبی میداند وارد چه فضایی شده است، فضایی كه شاید سالها در حجها و نماز و روزههای پیدرپیاش بهدنبال آن بوده است و طبیعی است كه با پند و اندرز چند مرید یا بهتر بگویم، با كنش و جاذبه و اصطكاك عاقلانه برخاسته از چند نیروی مربوط به دنیای هوشیاری و خودآگاه، بههمین راحتی، دست از آن برندارد.
«بود تا شب همچنان روز درازچشم بر منظره دهانش مانده باز... عشق او آن شب یكی صد بیش شدلاجرم یكبارگی از خویش شد»
و این آغاز مرحلهای بود كه ریاضتهای آگاهانه و مقام و منزلت دنیاییآور شیخ كه نتیجهای جز فربه كردن نفس نداشتهاند، نسبت به آن چون كفی از دریایی موج آشوب بوده است و شیخ خود بیش از هر كس فرق این دو را حس میكند و خود پرده از آن برمیدارد:
«... در ریاضت بودهام شبها بسیخود نشان ندهد چنین شبها كسیهمچو شمع از سوختن تابم نماندبر جگر جز خوندل آبم نماند... روز و شب بسیار در تب بودهاممن به روز خویش امشب بودهامكار من روزی كه میپرداختند از برای امشبم میساختند»
http://img.tebyan.net/big/1388/01/17418621818454171616983207176103220111159250.jpg
به این ترتیب، شیخ در سوزی درونی، عمر و صبر و بخت و دل و عقل و یار و دست و پای و همه چیز را از دست رفته مییابد. [درست همانچیزی كه شیخ به او نیاز دارد.]
«رفت عقل و رفت صبر و رفت یار
این چه درد است؟ این چه عشق است؟ این چه كار؟»
توجه داشته باشید كه اینك جز سوز عشق، چیز دیگری برای شیخ مطرح نیست یا آنكه عطار، خواننده خود را بهسوی سوز عشق و عاشقی و معشوقبازی هدایت میكند پس میگوید حتی یار هم از دست رفت و شیخ در حالی بیخویشتن، همه چیز را از دست رفته مییابد.
اینك نصیحت یاران و مریدان دیدنی و شنیدنی است. عدهای میگویند غسل كن ، عدهای میگویند تسبیح بگو ، عدهای به توبه ، عدهای به نماز ، عدهای به سجده ، عدهای به ندامت و جالبتر اینكه بعضی از آنها به ترساندن شیخ از اظهارنظر دیگران و به اصطلاح هراس از رسوایی و مقبول خاص و عام نشدن و عدهای به رنجش یاران قدیم اشاره میكنند. عدهای نیز او را بهسازش و همرنگی با دوستان ـ دوستان بیخبر همرنگ شخصیت قبلی شیخ ـ دعوت میكنند و اینكه با هم دوباره به كعبه برگردند و زندگی سالم و بیخطر با حسابهای معتبر پسانداز ثواب در بانكهای آسمانی و زمینی داشته باشند. اما شیخ كه تازه لذت رها شدن از زیربار آن همه ثواب كمرشكن و القاب و زرق و برقهای مقدسمآبانه و چشمخیرهكن را میچشد، هیچكدام از آن دعوتها را كه همگی ریشه در خودآگاه و دنیای حقیر سود و زیانهاست نمیپذیرد. او در جواب دعوتكنندگان به توبه میگوید:
«گفت كردم توبه از ناموس و حال تا رهم از شیخی و از و از قیل و قال»
و این درست همان چیزی است كه بسیاری از شیخهای بزرگ و اسم و رسمدار از فهم آن عاجزند و حقیرتر از آنند كه به چنین معانی پی ببرند. آنها باید سالها پای درس اساتیدی چون عطار كه بازتاب عجیب سخنانش را در سخنان حضرت امام میبینیم، بنشینند تا شاید توفیق الهی، عزت و افتخار دنیایی را در پیش چشمشان خوار بكند و پنجرههای دلشان را بهسوی عزت و افتخاری دیگرگونه باز كند.
شیخ در جواب كسی كه او را به سجده فرا میخواند، میگوید:
«گفت اگر بت روی من آنجاستی سجده پیش روی او زیباستی...»
انصافاً سجدههای ما در باطن برای كی و چیست؟ و سجدهای كه مریدان و دلنگرانیهای شكست و پیروزی در دنیا برای آن او را فرا میخواندند، چگونه سجدههایی بود؟ اجازه بدهید ماجرا را گزارش بكنم و سرانجام پاسخ شیخ را به مریدان، با آوردن یك بند از سخنان حضرت امام(ره) بگویم.
شیخ در جواب كسانی كه او را به پشیمانی فرا میخوانند، میگوید:
«... گفت كسی نبود پشیمان بیش از این تا چرا عاشق نگشتم پیش از این...»
همچنین در پاسخ كسانی كه او را از اظهارنظر دیگران میترسانند:
«... گفت من بس فارغم از نام و ننگ شیشه سالوس بشكستم به سنگ»
و سرانجام در پاسخ كسانی كه او را به كعبه فرا میخوانند با دلی پرسوز و گداز مینالد:
«گفت اگر كعبه نباشد، دیه هست، هوشیار كعبه شد در دیه مست»
http://img.tebyan.net/big/1388/01/110941521807311314813313173125116182905569.jpg
آری؛ كسی كه در دنیای هوشیاری و خودآگاه كعبه با منی متورم و سنگین از افتخارات عبادتی و مقدسمآبی، قدم برمیداشت و خبرساز صدها محفل و روزنامه و مطبوعات و رادیو و تلویزیون بود، اینك در دنیای ناخودآگاه و بیخویشی دیر، در شور مستی، دور از زواید خفهكننده، رهایی و سبكبال شدن برای پرواز را تجربه میكند و این اصرارها و پاسخهای شیخ، یا بهتر بگویم عطار، در برابر دعوت به ظاهر و تظاهر كه از سوی مریدان اعمال میشود، مرا به یاد سخنان حضرت امام در توجه دادن به سوز دل مولاعلی(ع) میاندازد كه دیگران آن سوز را ندارند و همه توجهشان بهظاهر قضیه است. شیخ در آغاز راه رها شدن از ظاهر و پرداختن به سوز باطن است و این چیزی است كه عطار میخواهد به آن تذكر بدهد:
«... ای بدبخت بی اطلاع از دل محبین و آتش قلب آنها، ای بینوای غافل از سوز مخلصین و نور اعمال آنها، تو گمان كردی آنها هم اعمالشان مثل من و توست! تو خیال میكنی كه امتیاز نماز حضرت امیرالمؤمین علیهالسلام با ما این است كه مدّ «والاالضالین» را طولانیتر میكند؟ یا قرائتش صحیحتر است؟ یا طول سیودو ركوع و اذكار و اورادش بیشتر است؟ یا امتیاز آن بزرگوار به این است كه شبی چندصد ركعت نماز میخواند؟ یا مناجات سیدالساجدین علیهالسلام هم مثل مناجات من و تو است؟ او هم برای حورالعین و گلابی و انار اینقدر ناله و سوز و گداز داشت؟ ... به خودشان قسم... حال قلب آنها را جز خود آنها نمیداند كسی.»3اگر قرار بر همین نمازها با مدّها و طول ركوع و سجود و ركعتهای هزارگانه بود كه شیخ، آنها را در كعبه داشت اما متأسفانه مریدان كه خود، به جای خویش، شیخهای بزرگواری بودند، از آن نمازها جز این ظواهر، چیز دیگری نمیفهمیدند و عطار كه از جراحان ماهر و شجاع فرهنگ اسلامی است، پنهانترین و مرموزترین و دردناكترین غده سرطانی روح را جراحی میكند.
شیخ میماند و با اصرار و سوزوگداز خود، توجه دختر را جلب میكند:
«... چند نالم بر درت، در باز كنیكدمم با خویشتن دمساز كنآفتابی، از تو دوری چون كنمسایهام از تو صبوری چون كنمگرچه همچون سایهام از اضطرابدرجهم از روزنت چون آفتابهفت گردون را برآرم زیر پرگر فرود آری بدین سرگشته سر...»
گرچه عطار از سایه، نه آن را مراد میكند كه یونگ در تعریف مرتبه تاریك و آلوده روح عنوان میكند اما توجه به سایه و آفتاب و اینكه انسان پس از گذار از ظلمات نفس و سایه روح خود میتواند در اعماق درون و ناخودآگاهیاش، با آفتابی تابان كه عشق و قدرت و آگاهی و گرمای حیات را فوران میكند، ملاقات كند، در همین ابیات خود را بهراحتی نشان میدهد. شیخ خوب میداند كه اگر بتواند در این سمت و روزنی كه به رویش گشوده شده است و در این سفر پرالتهابِ دیدار من واقعی و آن انسان بزرگ درون، پیش برود، بهراحتی خواهد توانست به چنان مرتبهای برسد كه هفت گردون را به زیر بال خود ببیند و این مرتبه كجا و محبوب چهار گروه و حزب و چند روزنامه بودن كجا؟
دختر انكار میكند و شیخ اصرار و سرانجام، پاسخ دختر كه آغاز زلزلههای تكاندهنده و ویرانكننده زواید روح شیخ است:
«... گفت دختر گر در این كاری درستدست باید پاكت از اسلام شستهر كه او همرنگ یار خویش نیستعشق او جز رنگ و بویی بیش نیست..»
http://img.tebyan.net/big/1388/01/1387216822553152726291112037810114779198.jpg
ابیات به اندازه كافی روشن است و من فقط یك كلمه از آن را توضیح خواهم داد. به استناد آیه شریفه كه میفرماید: «قالت الاعرابُ آمنا...» و خداوند میفرماید نه خیر؛ بهتر است بگویید اسلام آوردیم و نه ایمان چرا كه اسلام آوردن به ذهن و شعور و خودآگاهی و زبان برمیگردد و این از عهده هر كس و هر سطح كمعمقی برمیآید اما ایمان به دل و به دنیای ملكوت آدمی برمیگردد و هنوز ایمان در دل شما راه نیافته است، میخواهم تذكر بدهم كه عطار با دقتی فوقالعاده، همان سمت ظاهر قضیه را نشانه رفته است، سمتی كه در دنیای گذشته شیخ، به شكلی متورم و اختناقآور وجود دارد. اكنون نوبت آن فرا رسیده است كه شیخ از ظاهر دست بردارد و سفر در عمق و باطن را بیازماید.
ادامه دارد ...
پی نوشت ها:
1- یونگ، انسان و سمبولهایش، ص 281
2- الهینامه ـ عطار ـ نشر زوار ـ سال 1359 ـ ص 58
3- امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص 75 و 76
صابر امامی
شیخ صنعان و راه شکفتن
ای مسلمانان ! خوکبانی کنید
قسمت سوم
http://img.tebyan.net/big/1388/01/38253991592012224375128011724410814854103.jpg
پس از آن، دختر، شیخ را در یكی از چهار كارِ سجده پیش بت ، سوختن مصحف ،نوشیدن خمر و خوكبانی مخیر میكند.
شیخ نوشیدن خمر را برمیگزیند و خَمر مینوشد كه منظور از آن، رسیدن به مستی و ناهوشیاری است. او مست میشود و این آغاز پاكشدن از زوایدی است كه بر روح او سنگینی میكند و او را از پرواز به حضور سیمرغ باز میدارد:
«... خمر هر معنی كه بودش از نخست
پاك از لوح ضمیر او بشست»
و این آغاز پیش رفتن شیخ از تعینها، شكلها و رنگها به سمت بی شكلی و بیرنگی است تا آنجا كه در باطن او عشق میماند و بس:
«عشق آن دلبر بماندش صعبناك هرچه دیگر بود یكسر رفت پاك.»
مدتها میگذرد و شیخ تقاضای وصال میكند:
«چون بنای وصل تو بر اصل بود هرچه كردم بر امید وصل بود»
این یعنی اینكه شیخ هنوز در خودآگاهی به سر میبرد. او هنوز از ظلمات ناخودآگاه نگذشته است و در آن سوی ناخودآگاه بهمعنای عظیم عدم و فنای خویشتن دست نیافته است.
و دختر كه آنیمای مثبت اوست و موظف است او را در مسیر دست یافتن به آفتاب درخشان درونیاش و رساندن او به تصویر حقیقیاش كه روزی به نزول در اعماق هستی او نصب شده است، یاری كند. پاسخ او به تقاضای وصال شیخ، فوقالعاده دردمندانه و تكاندهنده است. او میگوید از این تقاضایت برمیآید كه درخور نیستی، سیمی بستان و برو!
و چه عذابی دردناكتر از این كه تمامی زحمات آدمی را بعد از مدتها، به سیمی بستانند و رهایش سازند. اما شیخ، توفیق سفر به دیار روم را كه در ادبیات فارسی، سمبل سرزمین سفیدیها و زیبارویان سپیدپوست است و میتواند در اینجا سفر به روشناهای آنسوی سایههای درونی آدمی باشد، بههمین راحتی بهدست نیاورده است كه به سیمی بفروشد و برگردد. شیخ دوباره اصرار میكند و دختر وقتی عزم او را راسخ میبیند دلش به حال او میسوزد و آخرین شرطش را برای وصال پیشنهاد میكند: خوكبانی. شیخ باید یكسال، هم? خوكهای دختر را كه همان نفس خود شیخ است بچراند و مواظبت كند. بگذریم از اینكه این قسمت داستان، یعنی وجود خوك در نفس آدمی، در همان داستان سرتاپك بهصراحت از زبان دختری كه نفس خود سرتاپك بود، بیان شده است و بگذریم از اینكه این فراز، یادآور پاك كردن طویله گاوها و گوسفندان از سوی هركول در اساطیر یونانی است.
خود عطار نیز شاید بهدلیل نگرانی از عدم فهم مخاطب، خوك بانی را كه در درون شیخ اتفاق میافتد، به مخاطب توضیح میدهد:
«در نهاد هر كسی صد خوك هستخوك باید كشت یا زنار بست،تو چنان ظن میبری ای هیچ كس!كاین خطر آن پیر را افتاد و بس!در درون هر كسی هست این خطرسربرون آرد چو آید در سفرتو ز خوك خویش اگر آگه نهایسخت معذوری كه مرد ره نهایگر قدم در ره نهی ای مرد كارهم بت و هم خوك بینی صد هزارخوك كش، بت سوز در صحرای عشقورنه همچون شیخ شو رسوای عشق»
اگر یادمان باشد در قصه سرتاپك/ پریرو كه همان نفس سرتاپك بود به او گفت:
«پری گفتش اگر اماره باشم بهتر از خوك و سگ صدباره باشم»
و این همان نمایش تصویری و سمبلیك این حقیقت است كه تمام انگیزهها و حركتهای بشر را دو میل او، خشم و شهوت، كه سگ میتواند نمادخشم باشد و خوك تصویری از شهوت، شكل میدهند.
http://img.tebyan.net/big/1388/01/2139219646311487411014223421720612924922859.jpg
اما انسان آنچنان اسیر دست آز و خواهشهای نفسانی و خشم و كینههای درونی خود است كه لحظهای درنگ نمیكند تا به خویشتن و اطرافش بنگرد و عروسك بودن خود را و حرام شدن خود را و دربند و زندانی بودن خود را در زنجیر این خواهشها و كینهها ببیند. عطار راست میگوید، تنها كسانی كه مرد كار باشند، غیرت و شهامت استقامت و تلاش و زحمت
كشیدن را داشته باشند و قدم در راه بگذارند و گامی چند در این راه ـ خویشتنشناسی و خویشتنپردازی و جستوجوی حقیقت واقعی و اصلی و گمشده خویشتن ـ بردارند، وارد دنیای درون كه بشوند، گلههای خوك و سگهای فربه درونی خود را خواهند دید. اما اگر انسان مانند شیخ صنعان چنان در دنیای بیرونی و تعظیم، آبادانی، درخشش و شكوه و زرق و برق آن در ابعاد گوناگون اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و عبادیاش غرق باشد، كی فرصت نگریستن به خود و یافتن خوكها و سگهای درونیاش را خواهد یافت؟ و به این ترتیب حقیقت درونی وجود و هستیاش چنان در زیر دارایی و ثروت و پول و احترام اجتماعی و موفقیت حزبی و حتی عبادتهای تشریفاتیاش لِه میشود كه برای همیشه از زیارت آن تصویر نورانی كه همانا رستگاری، سعادت و بهشت رضای خداست، محروم خواهد ماند.
آری به پیشنهاد عطار هر انسانی باید روزی سفر به روم درون و دنیای سفیدیها و روشناییها را آغاز كند و چون قدم در سفر بگذارد، خوكهای خود را گله به گله خواهد دید و چون ببیند باید سالها به تربیت و خوكبانی بپردازد و آنها را دانهبهدانه در (تر و خشك كردن) مستمر و در مسیر سفر خود، رام و مطیع كند.
و با پرورش درستشان، آنها را در اختیار خودش قرار بدهد، چوپانی باشد مسلط بر گلههای درونش و نه چوپانی ضعیف و حقیر و لگدمال شده در زیر پای گلههای رمیده و زوزهكش درونش. شیخ كه درعشق صادق است و داغ، كار سخت خوكبانی را آغاز میكند.
همه از خلوص و خداخواهی فرسنگها دورید، اینقدر حسنظن به خودتان نداشته باشید، اینقدر عشوه و تدلل نكنید، از قلوب خود بپرسید ببینید خدا را میجوید یا خودخواه است؟ موحد است و یكیطلب یا مشرك است؟ پس این عجبها یعنی چه؟ اینقدر به عمل بالیدن چه معنی دارد؟
دوستان و مریدان شیخ كه خود شیخهای همیشه وضودار، ریشدراز،تسبیح به دست و تسبیحگویان بزرگواریاند و طاقت دیدن صحنههایی از این دست را كه در زلزلهای آرام و ریز و پیدرپی، هستی منحوس نفس بزرگوار را از هم میپاشد، ندارند، شیخ را ترك میگویند و بهسوی كعبه برمیگردند و شیخ كه میداند غافلان از حقیقت، پشت سر او چه صفحهها خواهند گذاشت و چه نصیحتها و سرزنشها افاضه خواهند فرمود، سفارش میكند:
«... گر مرا در سرزنش گیرد كسیگو در این ره اینچنین افتد بسیدر چنین ره كه نه بن دارد نه سركس مبادا ایمن از خوف و خطر»
مریدان برمیگردند و به مریدی خاص از شیخ برمیخورند، مریدی كه ظاهراً به وادیهای درون آشناست. او آنها را به باد ملامت میگیرد كه باید در چنین لحظات بحرانی، به یاری شیخ بشتابیم نه اینكه او را تنها بگذاریم. یاری آنها چلهنشینی است و دعا برای نجات شیخ ـ كه این خود جای تأمل و دقت دارد ـ سرانجام، همان مرید خاص، پیامبر را به خواب میبیند و جمله زیبای پیامبر:
«در میان شیخ و حق از دیرگاهبود گردی و غباری بس سیاهاین غبار از راه او برداشتیمدر میان ظلمتش نگذاشتیم... »
http://img.tebyan.net/big/1388/01/81166215771551478616212391324649191175104.jpg
پس میتوان همچون شیخ صنعان ظاهری محترم و پرطمطراق حتی از عبادت فراهم آورد و یدك كشید اما باطن چه؟
باطنی كه چون گرد و غباری سیاه بین انسان و حق، حجابی از ظلمت فراهم بیاورد.
خلاصه باز هم عطار شاید از روی دلنگرانی به تصریح روی آورده است كه اگر این ابیات را هم نمیآورد، پیام قصه قابلفهم بود. اكنون وقت آن
است كه برگردیم به آغاز مقاله. گفتیم كه یونگ میگوید وقتی مردی در فرایند فردیت و تكامل در برخورد با آنیما به هماهنگی و تفاهم میرسد، در ادامه راه، دیگر در خوابهای او تصویر زن دیده نمیشود بلكه تصویر پیر مقدس یا مرادی راهنما مشاهده میشود.
سخن یونگ با توجه به فرهنگ متعالی عرفانی خودمان، میتواند به این معنا باشد كه شخص در ادامه سفر به خویشتن در هماهنگی كامل خود با نفس، بعد از سپری كردن راه دشوار پاكسازی درون خود و پاك كردن طویلهای كه سالها خوكها و گوسفندان و گاوها و سگها در آن آرمیدهاند، با شكستن تعینهای سطحی، یكی پس از دیگری به تعینها و شكلهای عمیقتر وجود دست مییابد و سرانجام در ادامه مسیر، به آن تصویر حقیقی خود و به قول ام.ال. فرانتس به آن انسان بزرگ اعماقش دست مییابد و به این ترتیب همان دختر یا نفس كه در تعین سطحی و نازل انسان وجود داشت. در ادامه سفر، تبدیل به منِ عمیقتر آدمی میشود و در خوابهای او آن منِ عمیق به شكل مردی الهی و مقدس خود را مینمایاند و دیگر از دختر خبری نیست. درواقع، آن شكل دخترانه وجود، دیگر وجود ندارد تا دوباره در خواب دیده شود.
همین معنا در داستان شیخ صنعان به شكل پیامبر مطرح میشود و این شگفتانگیز نیست چرا كه اگر صادر را از حضرت احدیت، همان حقیقت محمدی بدانیم و معبر خلقت و تجلی از همین حقیقت محمدی گذشته باشد و ولایت آن حقیقت سرمدی، نزول حقیقت آدمی را بر روی زمین، در اعماق تن و اسفلسافلین سرپرستی كرده باشد، طبیعی است تصویر آن حقیقتی كه در آدمی دمیده شده است، به شكل هیئت فیزیكی حضرت پیامبر و ائمه معصومین كه با آن حضرت از نور واحدهاند، ثبت شده باشد.
و سالك در ادامه مسیر خود وقتی به خویشتن خویش میرسد آن را آینهای از آن حقیقت متعالی بیرونی مییابد همچنانكه سیمرغ در آینه وجودِ سیمرغ باز میتابد.
جالب این است كه مریدان وقتی بهسوی شیخ بهراه میافتند تا بشارت رهاییاش را به او بدهند، شیخ را در حالتی رها و سبكبال كه هرگز بدان حالت ندیده بودندش، زیارت میكنند:
«شیخ را دیدند چون آتش شدهدر میان بیقراری خوش شدههم فكنده بود ناقوس از دهانهم گسسته بود زنار از میانهم كلاه گبركی انداختههم زترسایی دلش پرداختهشیخ چون اصحاب را از دور دیدخویشتن را در میان نور دید...»
http://img.tebyan.net/big/1388/01/0149765817610322017058635183108149104250.jpg
به این ترتیب قبل از اینكه آنها خبر به شیخ بیاورند، شیخ خود خبر را زیسته است و آفریده است. بدون شك میتوان گفت كه شیخ قبل از آن مرید، خود، به پیامبر در اعماق روح و خوابش رسیده است.
لابد خواننده هشیار از خود میپرسد پس اكنون تكلیف دختر چه میشود؟ در پاسخ باید گفت كه تكلیف دختر در تحلیل یونگ مشخص شده
است و در قصه عطار بزرگ نیز من این كلمه خودمان را با افتخار مینویسم و بیان میكنم: عطاری كه قریب هشتصدسال پیش از یونگ زیسته است، همین پایان را خبر میدهد كه دختر بیهیچ دلیلی در قصه مسلمان میشود.
«چون درآمد دختر ترسا زخوابموج زد نور از دلش چون آفتابآفتاب آنگاه بگشاده زبانگفت هان، شو از پی شیخت روان»
و دختر كه بهدنبال شیخ برای برگشتن به كعبه به راه میافتد، عالمی عجیب و شگفت را تجربه میكند:
«دید خود را در عجایب عالمیكارش افتاد و نبودش همدمیعالمی كانجا نشان راه نیستگنگ باید شد زبان آگاه نیست»
این همان عالمی است كه وقتی پرندگان بهحضور سیمرغ میرسند، آن را درمییابند و درست به همین دلیل است كه اینجانب قصه شیخ صنعان را مقدمهای بر قصه بزرگ منطقالطیر عنوان كردم.
دختر تصویری از نفس شیخ است و اصولاً باید با شیخ به كعبه برگردد اما شیخ كه این تعین را شكسته است و در حضور تصویر محمدی خویش كه همانا تصویر واقعی روح او در سیر صعودیاش است، بهسوی كعبه برمیگردد، پس باید دختر بهنوعی به استحاله برسد و عطار كه قصهگوی اعماق روح آدمی است باید این استحاله را نشان بدهد. خواهش میكنم به كلمات ابیات دقت كنید و بهویژه بر روی كلمه «درون» درنگ بفرمایید:
«.. شیخ را اعلام كردند از درونكامد آن دختر ز ترسایی برونآشنایی یافت با درگاه ماكارش افتاد این زمان در راه ما... »
این شیخ است كه درواقع در قالب همان دختر با درگاه آشنا شده است، یا بهتر است بگویم، این دختر كه تصویری و تعینی نازل از خود شیخ بود، اكنون در اعماق وجود شیخ در تعینی دیگر به درگاه و آستانه قرب رسیده است. پس اكنون كه شیخ به آنسوی عمیق خود رسیده است و به آفتاب درخشان یا چهره محمدی خود یا آن انسان بزرگ درونش راه یافته است، نباید آنیما باقی بماند:
«گفت شیخا طاقت من گشت طاقهیچ طاقت می نیارم در فراقمیروم زین خاكدان پر صداعالوداع ای شیخ عالم الوداع»
http://img.tebyan.net/big/1388/01/171831263610514151124253171101272198415981.jpg
و دختر به این صورت میمیرد. مرگی كه در روند قصه، هیچ قابلتوجیه نیست مگر با فرضیه آنیما و قربانی شدن آن در تبدیل شدن به شكلهای عمیقتر وجود.
به این ترتیب، عطار، انسان را متوجه اعماق خویشتنش میكند و وظیفه او را در ورای گناهان و ثوابها، در ورای دوزخ و بهشت، رسیدن به حقیقت والای انسانی، یافتن روح خدایی در
زندان اسفلالسافلین و پروازی عاشقانه بهحضور زلال شعور والای هستی و گرفتن آینهای در برابر آن آینه بزرگ و تجربهكردن عالمی كانجا نشان راه نیست، گنگ باید شد زبان آگاه نیست و عالم حیرت اندر حیرت اندر حیرت به او گوشزد میكند.
همچنان كه خمینی دردمند، از سر سوز و اشتیاق و تحیر میخروشد تا آدمی را به ابعاد و معیارهایی ژرفتر و زیباتری از انسان بودن راهنمایی كند، نه این ظواهری كه بهقول امام میتوانند از قبایح و فجایع باشند:
«... ای عارف، ای صوفی، ای حكیم، ای مجاهد، ای مرتاض، ای فقیه، ای مؤمن، ای مقدس، ای بیچارههای گرفتار، ای بدبختهای دچار مكاید نفس و هوای آن، ای بیچارههای گرفتار آمال و امانی و حب نفس، همه بیچاره هستید! همه از خلوص و خداخواهی فرسنگها دورید، اینقدر حسنظن به خودتان نداشته باشید، اینقدر عشوه و تدلل نكنید، از قلوب خود بپرسید ببینید خدا را میجوید یا خودخواه است؟ موحد است و یكیطلب یا مشرك است؟ پس این عجبها یعنی چه؟ اینقدر به عمل بالیدن چه معنی دارد؟ عملی كه فرضاً تمام اجزاء و شرایطش درست باشد و خالی از ریا و شرك و عجب و سایر مفسدات باشد، قیمتش رسیدن به شهوات بطن و فرج است، چه قابلیتی دارد كه اینقدر تحویل ملائكه میدهید؟
این اعمال را باید مستو
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-