واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: نوشته: نگين حمزه لو
محبوبه چنان جا خورد که نفسش بند آمد واقعا" کجا بايد ميرفت ؟ خانه هر کدام از فاميل که ميرفت يوسف خبر دار ميشد با به ياد آوردن يوسف بغض گلويش را فشرد به سختي آب دهانش را قورت داد مرد دوباره پرسيد: خانوم..... کجا برم؟
محبوبه ناگهان ياد فرشته افتاد قبل از آنکه مرد به چيزي شک کند گفت : فرمانيه.....
وقتي ماشين حرکت کرد با آسودگي به عقب تکيه داد و به فکر فرو رفت .
فرشته يکي از بهترين دوستان دبيرستانش بود مثل دو خواهر با هم صميمي و هم راز بودند فاصله اي که بعد از ازدواج استثنايي فرشته و انتقالش از آن محل متوسط به بالاي شهر بينشان افتاد با ازدواج محبوبه بيشتر شد اما ارتباط دوستانه شان قطع نشده بود در سالهاي مدرسه اتفاقي باعث نزديکي بيشترشان شده بود اتفاقي که فرشته را تا آخر عمر مديون محبوبه کرده بود و همين دين باعث شد تا در آن استيصال به يادش بيفتد از آخرين باري که هم را ديده بودند نزديک يک سال مي گذشت اما محبوبه با شناختي که از دوستش داشت مطمئن بود کمکش ميکند راننده در ابتداي خيابان بزرگ فرمانيه باز به عقب نگريست: کدوم کوچه خانوم؟؟
محبوبه دست و پا شکسته آدرس داد آخر هميشه يوسف او را ميرساند و چند ساعت بعد دنبالش مي آمد و تا به حال تنها هيچ جا نرفته بود سر انجام بعد از مدتي جست و جو جلوي در قهوه اي بزرگ خانه فرشته ايستادند
محبوبه سرخ از خجالت و با صدايي که از ترس برخورد بد راننده مي لرزيد گفت: ببخشيد من پول همراه ندارم اگر اشکالي ندارد چند دقيقه اينجا صبر کنيد تا از صاحب خانه پول بگيرم
مرد لوطي وار گفت : اين چه حرفيه آبجي ؟ مهمون من باشيد
محبوبه شرمنده و خجل زير لب گفت : اختيار داريد اجازه بديد ......
بعد فوري پياده شد و زنگ خانه را فشرد از ناراحتي مي لرزيد اگر شوهر فرشته خواب باشد چه؟نميگه عجب دوست وقت منشناس و نفهمي داري ؟ مبادا براي فرشته بد شود ؟ هيچ وقت درباره شوهرانشان زياد صحبت نميکردند براي همين محبوبه نمي دانست شوهر فرشته در اين جور مواقع چطور مردي است نکند از رفت و آمد دوستان زنش خوشش نياييد ؟ نکند با مزاحمت بي موقع اش بين زن و شوهر شکر آب شود ؟ صداي پسر جواني از جا پراندش : بله ؟
محبوبه به صفحه سياه رنگ که ناگهان روشن شد زل زد و آهسته زير لب گفت : سلام پسرم مامان هست؟
صداي پچ پچي شنيده شد بعد صداي هيجان زده فرشته : محبوبه جون توي الهي قربونت برم بفرما تو ...
محبوبه مثل برق گرفته ها بر جا ماند نتوانست جلوي زبانش را بگيرد :
فرشته از کجا فهميدي منم کسي خبرت کرده ؟
فرشته خنديد: نه بابا آيفون تصويري گذاشتيم ....
بعد جدي پرسيد مگه دنبالت ميگردن ؟
محبوبه نگران پشت سرش را نگاه کرد راننده خودش را مشغول کرده بود و داشت با چيزي در داشبورد ور ميرفت محبوبه سرش را نزديک برد و پچ پچ کرد : فرشته جون ميشه زحمت بکشي با پول بيايي دم در من پول تاکسي رو ندادم
صداي فرشته پر عجله شد : الان ميام ..
ساعتي بعد محبوبه آسوده از دانستن اينکه شوهر فرشته در مأموريت به سر مي برد روي تخت اتاق مهمان ولو شده بود شروع به تعريف وقايع آن روز براي فرشته کرد صدايش از بغض مي لرزيد و گاهي از شدت ناراحتي ساکت مي ماند وقتي با هزار مکافات همه چيز را براي دوستش تعريف کرد نفس راحتي کشيد و پرسيد : تو جاي من بودي چه کار ميکردي؟
فرشته که از شنيدن حرفاي محبوبه خشکش زده بود به خود آمد صدايش در نمي آمد سرفه خشکي کرد و گفت : اصلا" نمي تونم تصورش رو بکنم که چنين بلايي سرم بياد .. فکر کنم اگر جاي تو بودم خونه ام رو عوض مي کردم !
محبوبه غمگين و نا اميد گفت : نميشه ... اگر اينجا باشم نمي تونم با فاميل قطع رابطه کنم ايمان رو چه کنم ؟ ايمان ديگه بزرگ شده هزار و يک سوال ميپرسه من و يوسف رو بيچاره ميکنه ... واي حاج خانوم چي ميگه ؟ اصلا" روم نميشه تو چشماش نگاه کنم ...
فرشته حرفش رو بريد آخه تقصير تو چيه ؟ مگه تو دونسته اين کارو کردي؟
محبوبه دستش را بلند کرد : نه ولي حالا چي ؟ حالا ميدوني چه افتضاحي بار مياد ديگه نميشه جلوي فاميل سر بلند کرد
بعد انگار با خودش باشد ناليد :اي خدا کرمت رو شکر ! چرا از بين اين همه آدم اين بلا بايد سر من بياد ؟ حالا چه خاکي به سرم کنم؟ اصلا" طاقت ندارم....
بعد رو به فرشته کرد : بي رودربايستي بهم بگو فرشته اگر نو جاي من بودي مي تونستي با شوهرت به زندگي ادامه بدي؟ انگار نه انگار که اتفاقي افتاده هان؟
فرشته خيره به نقطه اي نا معلوم ساکت ماند بعد از مدتي سر بلند کرد : نميدونم چي بايد بگم ولي با اين اتفاق تمام زندگي آدم زير و رو ميشهديگه هيچي مثل سابق باقي نمي مونه نه زندگي زناشويي ات نه رابطه مادري ات با بچه ها نه رابطه فاميلي ات ...
حرف هاي فرشته مثل نمکي بر زخم دل محبوبه نشست هق هق کنان گفت : حالا چه کنم؟برم بهش بگم برو ....برو همون جايي که بودي؟با بچه ها فرار کنم؟بچه ها رو بذارم با يوسف بريم گم و گور شيم؟چه کنم واي خدايا؟... چه کاسه چه کنم چه کنمي دستم دادي!
چند لحظه هر دو ساکت ماندند عاقبت فرشته سکوت را شکست : فکر کنم اگر جاي تو بودم ميرفتم .....
محبوبه ترسان به دوستش نگاه کرد مي رفتي؟ کجا ميرفتي؟
فرشته دست محبوبه را ميان دستان ظريف و زيبايش گرفت : هر جايي به جز اينجا ... ميرفتم يک جايي که هيچ کس منو نشناسه....
محبوبه آه کشيد : چطوري؟ با کدوم پول؟... چه جوري زندگيمو بگذرونم از اين حرفا گذشته .....
ديگر نتوانست جلويش را بگيرد وبا صداي بلند به گريه افتاد : با اين دل بي صاحبم چه کنم؟چطوري از بچه هام بگذرم فرشته؟...چطوري يوسف را تنها بگذارم ... اي خدا...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1583]