تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 15 دی 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند از توبه بنده اش بیش از عقیمی که صاحب فرزند شود و گم کرده ای که گمشده اش ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1849908022




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

نخستين سالگرد كوچ شفق/7مرحوم آيت‌الله بهجتي (شفق) در نگاه «سيد ابوالقاسم حسيني ژرفا»


واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: نخستين سالگرد كوچ شفق/7مرحوم آيت‌الله بهجتي (شفق) در نگاه «سيد ابوالقاسم حسيني ژرفا»
گروه ادب: «سيد ابوالقاسم حسيني ژرفا» شاعر آييني كشورمان، در گفت‌وگويي مفصل به بررسي شخصيت مرحوم آيت‌الله بهجتي (شفق) و جايگاه ادبي او در حوزه‌هاي علمي پرداخته است.
متن زير مشروح اين گفت‌و‌گو است كه به صورت اختصاصي در اختيار گروه ادب خبرگزاري ايكنا قرار گرفته است.

دهه‌ي پنجاه را بايد از اثرگذارترين دوره‌هاي تحول فرهنگي در مجموعه‌ي سده‌ي معاصر دانست، زيرا اين دهه برآمده و متراكم شده‌ي‌ حضور آدم‌هايي بوده است كه تجارب تلخ و شيرين پس از مشروطه را گذرانده؛ كودتا را ديده بودند و ماجراي 15 خرداد را از سرگذرانده بودند و كم و بيش از گير ساواك نجات پيدا كرده و فرصتي يافته بودند تا از مجموعه‌ي آن چه را كه آن زمان فكر مي‌كردند در مسير حركت انقلابي و بعضاً اسلامي مؤثر و كارساز است، به ثمر برسانند.

در حوزه‌هاي علميه عين اين ماجرا اتفاق افتاد؛ يعني در دهه‌ي 50 مجموعه‌ي اين نيروها به شكوفايي رسيد و آدم‌هايي در عرصه‌هاي گوناگون رخ نمودند كه شايد تاريخ دست‌كم ادبي- فرهنگي حوزه‌هاي علمي برخود نديده بود، از جمله در مقوله‌ي ادبيات و هنر چهره‌هايي شكفته شدند، چهره هايي در حوزه، ‌كرسي ادبيات و هنر را گستردند كه الان ما بعداز قريب چهل سال وقتي نگاه مي‌كنيم باورمان نمي‌شود كه مدرسه‌اي بوده باشد به نام مدرسه‌ي شهيد حقاني و كساني جرأت كرده باشند به زعامت جناب شهيد بهشتي حرف از متد در حوزه زده باشند، آن زمان (الان هم حتي كم‌تر مي‌توان از اين حرف‌ها زد) با اين متد، متن تدوين كرده باشند؛ درس امروزي را وارد حوزه كرده باشند؛ سيستم آموزش رسمي جديد، گزينش، نمره‌دهي و از اين جور كارها و در اين ميان ادبيات را كه (كه حوزه نمي‌شناخت يا كم مي‌شناخت) وارد حوزه كرده باشند، تقريباً مي‌توان گفت، جناب بهجتي شفق (خدايش رحمت كناد) به نوعي بنيانگذار آيين نويسندگي و نگارش (امروزي‌ها مي گويند،درس انشا) و اين گرايش امروزي به نويسندگي، نگارش، ويرايش و ساحت‌هاي پيراموني در حوزه‌ي قم بود و طبعاً مي‌توان گفت در حوزه‌ي ايران، چرا كه شايد مشهدي‌ها هم به يك معنا بعداً تحت تأثير اين جور گرايش، به اين ساحت‌ها بيش‌تر وارد شدند، گرچه جناب استاد «محمدرضا حكيمي» به عنوان يك استوانه‌ي شاخص اين حركت، از مشهد پيش‌تر برخاسته بود، اما به اين شكل كه در مدرسه‌ي شهيد حقاني جناب بهجتي به ياري شهيد بهشتي به اين كار دامن زد؛ در مشهد هم انجام نپذيرفته بود. با اين مقدمه مي‌خواهم عرض كنم كه امروز جريان فرهنگي ادبي هنري و البته به طور مشخص و درونه‌ي جريان شعري تا حد بسيار زيادي مديون مرحوم شفق است، دست كم از اين جهت كه مرحوم بهجتي اين نوع نگاه را به حوزه به صورت سيستمي وارد كرد، گرچه نه خود او ادعا داشت و نه منتقدين ادبي درباره‌ي او ادعا دارند و نه‌حتي دوست‌داران و شيفتگان و هواداران ايشان ادعا دارند و نه اصولاً مي‌توان چنين ادعايي را توقع و انتظار داشت كه شاعر بزرگي بوده باشد، ما اصولاً در تاريخ ادبيات و حوزه‌هاي علمي شاعر بزرگ نداشته‌ايم و به احتمال قريب به يقين هيچ وقت هم شاعر بزرگ نخواهيم داشت.

علت آن هم اين است كه اساساً جريان حركت علمي فرهنگي در حوزه يك جريان متن محور و درس محور است، نه يك جريان ذهن محور، يعني سياليت در حركت علمي حوزه‌هاي علميه خيلي شرط نيست و خيلي هم پيش‌نياز و پيش‌بيني شده نيست، بلكه عمدتاً مبنا متني است كه شما با آن درگيريد؛ در دوره‌اي كه مكاسب مي‌خوانيد، همه‌ي زندگي شما نوع بيان مرحوم شيخ در مكاسب است. وقتي داريد «كفايه» مي‌خوانيد اصلاً قيافه‌تان كفايه‌اي مي‌شود! وقتي هم كه داريد «جامع‌المقدمات» مي‌خوانيد همين طور؛ زبان به شدت خودش را در چنين جرياناتي انتقال مي‌دهد ومن آرزوي روزي را دارم كه جريان‌هاي فكري ـ فرهنگي حوزه ديگر، جريانات درس محور و متن محور نباشد، بلكه كسي كه دارد فقه مي‌خواند، واقعاً فقه بخواند و نه مكاسب. مكاسب بايد مجموعه‌اي از كلمات باشد. حالا هر كتابي كه هست، تهذيبي از مكاسب خواهد بود. رمز موفقيت علمي در بسياري از جوامع اين است كه مضمون خود، موضوع محور قرار مي‌گيرد؛ آن وقت كتاب فقط واقعاً يك ابزار است، يك رهگذر است. در حوزه اين گونه نيست، البته ياد كنم كه خود اين كه در حوزه متن محوري داشته‌ايم، بركاتي داشته اما به نظر من بركاتش كم‌تر از برخي مضارش است كه يكي از آن مضرات بزرگ براي ما دست كم اهل هنر و فرهنگ اين است كه ادبيات، هنر و حتي فرهنگ به معناي عام در يك جريان متن محور رشد نمي كند، يعني شما مادامي كه داريد رسايل مي خوانيد، نمي‌توانيد زبانتان را حتي ذهنتان را از قيد اين گونه حرف زدن، اين اطوار و اين احوال آزاد كنيد. بدتر از اين وقتي وارد جامعه مي‌شويد، نمي‌توانيد با مردم به زبان خودشان سخن بگوييد. وقتي كه صد نفر حرف بزنند و از بين صدتا يكي آخوند باشد، اگر شما پشت‌تان به ديوار باشد و آن‌ها را نبينيد، شما از صدا مي‌توانيد تشخيص بدهيد كدام يك آخوند است و اين بسيار بسيار ضربه‌ي تاريخي و عظيمي زده است به جريان‌روحانيت در اين نيم قرن اخير. بله تا قبل از اين نيم قرن اقتضائات ديگري در جامعه بود ولي در اين نيم قرن روحانيت با اين زبان نمي‌تواند رشد كند، نمي‌تواند پيشرفت كند؛ اين توضيحات را براي اين مي‌دهم تا بگويم بهجتي چه قدر بزرگ است. نه براي اين كه بگويم احياناً شاعر بزرگي نبوده. مي‌خواهم بگويم در بستر حوزه اگر كسي بخواهد يك شاعر خيلي اوج‌مند و چكادين بشود تقريباً امكان ندارد (اگر حوزه‌اي باشد). اگرنه، اگر يك دمي خواسته باشد در حوزه زده باشد و فقط مسمّاي حوزه بر او صدق بكند، خوب ممكن است ولي كسي كه در فضاي طلبگي زيست مي‌كند و به قول خودشان زيّ طلبگي دارد، بسيار سخت است كه بتواند يك نقاش موفق، يك شاعر موفق، يا يك رمان نويس موفق بشود.(موفق كه مي‌گوييم به معناي اوجي).

يعني مرحوم شفق اين اهتمام را داشته‌اند كه از متن محوري به اصطلاح فاصله بگيرد و يا ايده‌ي ديگري را درحوزه پيگير باشد؟

*حتماً. هم مرحوم شفق و هم بزرگاني كه در آن زمان به فكر تأسيس مدرسه‌ي شهيد حقاني افتادند با محوريت شهيد بهشتي و آقايان ديگر مانند آقاي خرّم‌آبادي، آقاي خرازي و كسان ديگر، اين‌ها همگي مخصوصاً زيرسايه‌ي آموزه‌هاي امام خميني به يك ذهنيتي رسيده بودند كه در آن ذهنيت نه مي‌خواستند ميراث سنتي حوزه را نفي كنند و نه مي‌توانستند وضع موجود را تاب بياورند؛ دوران آن بزرگواران دقيقاً شبيه دوره‌اي است كه الان من و امثال من داريم با آن دست و پنجه نرم مي‌كنيم و دست به گريبانيم؛ من الان مي‌فهمم كه آن بزرگواران در آن دوران چه سختي‌هايي را پشت سر گذاشتند؛ مخصوصاً براي آن‌ها. مثلاً جناب بهجتي آن وقت جوان‌تر از الانِ من بود و طبعاً تجربه‌هاي متراكم كم‌تري را هم پشت سرگذاشته بودند. الان هم ما ميان ميراثي كه از پيش به حوزه‌هاي علمي ما رسيده و آن چه كه واقعاً احساس مي‌كنيم، نياز امروز جامعه‌ي ديني است به شدت معلّق هستيم و در اين تعليق انتخاب يك راه خيلي سخت است؛ انتخاب راهي كه همه چيز را به هم نريزد، ارزش‌ها را نشكند، نُرم‌شِكَن نباشد و از طرفي هم واقعاً فضاهاي نو و اصلاحي را به درستي بتواند ايجاد كند؛ من مي‌توانم اين گونه خلاصه كنم ‌كه امثال آقاي بهجتي يك نوع اصلاح‌گرايي نَرم را آغاز كردند و بخش ادبي- ‌فرهنگي اين اصلاح نَرم، عمدتاً به دست آقاي بهجتي در قم و جناب حكيمي در مشهد صورت گرفت.

ادبيات به معناي امروزي را آن‌ها درحوزه جا انداختند، در زماني كه كسي باورش نمي شد، درس براي ‌اين ماده گذاشتند، نمره گذاشتند و اهتمام كردند. اين از بُعد خدمت نهادينه‌اي كه جناب آقاي بهجتي به مجموعه‌ي تاريخ حوزه‌هاي علمي كرد و به عبارت روشن‌تر و بي‌شائبه اگر در اين سي سال پس از انقلاب در حوزه گامي در مسير تكاپوي ادبي- فرهنگي برداشته شده عمدتاً مرهون آن تلاش‌هاست. اگر آن زيرسازي‌ها نبود، ما امروز اين قدم‌ها را نمي‌توانستيم با اين جرأت و سرعت برداريم.

اما بُعد ديگري كه در زندگي و انديشه‌ي ايشان بايد مطرح كرد و غفلت از آن موجب خسارت است اين است كه از لحاظ فكري اين آدم‌ها به يك باورهايي رسيده بودند، اين باور به نظر من، بعد از انقلاب يا ديگر پيدا نشد، يا خيلي خيلي كم رنگ‌تر از آن است و من هميشه تأسف مي‌خورم كه چرا اين بخش از وجود آدم‌هايي مثل شفق دراين سي سال، هم كم بدان پرداخته شده و هم كم كساني در اين مسير تربيت شدند، به عبارت روشن‌تر بيش تر از اين تأسف مي‌خورم كه چرا اين فرصت براي مرحوم شفق پيدا نشد كه در بيست و هفت، هشت سال منتهي به فوت ايشان بتوانند شاگرداني را آن طور كه بايد تربيت كنند؛ رفتن به فضاي مسئوليت‌هاي اجتماعي- سياسي و كارهايي مثل امام جمعه بودن و كارهاي پيراموني و اين مسائل به نظر من توان اين بزرگواران را سوخت، البته آن‌ها درموضع خود خدماتي كردند. همين كه الان در مورد استاد جناب آقاي محدثي هم صادق است، ما بايد ياد بگيريم راهي را كه اروپايي‌ها براي آن هزينه‌هاي سنگين پرداختند و به آن رسيدند، ما نبايد آن قدر هزينه بپردازيم تا برسيم. راه تخصيص و تخصص را كه اروپايي‌ها به درستي طي كردند، ما بايد طي كنيم.

يعني اگر جناب «بهجتي شفق»، جناب آقاي «محدثي» و خدا رحمت كند مرحوم «علي صفايي» در حوزه‌ها گل مي‌كنند كه ادبيات بلدند، رمان بلدند، شعر خوانده‌اند، خودشان دست به هنر دارند، اين آدم بايد وقف شود براي پرورش و تربيت بيست، سي نفر در بيست، سي سال. و بعد اميد آن برود كه اين بيست، سي نفر منتشر شوند تا ما در اين حوزه‌ها بعد ازصد سال دو، سه تا اديب‌‌چي خوب داشته باشيم.

اين اتفاق نمي افتد چون جناب بهجتي شفق كه رسيده است به مرز پختگي، آن تجربه‌ي پيش از انقلاب را در ادبيات و هنر حوزه طي كرده، خودش هم شاعري است بالاخره بالاتراز حد متوسط، و تجارب ارزشمندي و باورهاي عميق را داشته است، ديگر نمي‌تواند اين باورها را منتقل كند و اصولاً در جايي حاضر مي‌شود كه قطعاً در آن جا آدم‌هاي خوب ديگري هم مي‌توانند بروند سنگر را پُر كنند.

امامت جمعه و جماعت و امثال اين‌ها كار شريفي است اما خيلي‌ها مي توانند آن را انجام دهند و مسند ادب و فرهنگ و هنر مسندي است كه خيلي‌ها نمي توانند آن را پر كنند و اگر كسي خودش براي خودش هزينه كرده يا حوزه و جامعه براي او هزينه كرده، بايد در اين مسند بماند.

حالا نكته‌ي قابل طرح اين است آيا چنين شخصيت‌هايي خودشان انتخاب مي‌كنند؟ و براي حوزه وجايگاه درس حوزوي بيش از ادبيات ارزش قايل‌اند و نمي‌خواهند از آن فضا جدا شوند يا شرايط اين مقتضا را ايجاد مي‌كند، مرحوم شفق مي‌توانست انتخاب كنند در حوزه‌ي ادبيات وقت بيشتري بگذارند و يك شاعر توانمند (شاعري كه در اوج است) باشد يا حس مسئوليت و حس تعهد و امثال آن باعث مي‌‌شود كه بخش اجرايي و علمي قضيه را بپذيرد و اين طرف كفه‌اش سبك‌تر شود. آيا بحث انتخاب است؟ منظور شما همين است؟

*دو بحث وجود دارد، اين كه من هنرمند بزرگ و برجسته اي بشوم يا نشوم يك بحث است، اين كه اين راه را به طور تخصيصي و تخصصي ادامه دهم بحث ديگري است. يعني من هم چنان كه دقايقي پيش عرض كردم، خيلي شجاعانه اعتراف مي‌كنم كه ما درحوزه‌هاي علمي نمي‌توانيم هنرمند برجسته در قياس با ساحت‌هاي بيرون حوزه داشته باشيم، علتش را هم گفتم، كسي كه مي رود فيلم‌نامه‌نويسي در بيرون حوزه، ذهن و زبان تخصصي را طي مي‌كند و هر روز با بيست تا فيلم‌ساز و تهيه‌كننده و ... درگير مي‌شود. طبيعي است كه او زبانش براي آن منطقه و قلمرو پرورش مي‌يابد؛ اما يك آدم حوزه‌اي اگر روزي سه ساعت هم فيلم‌نامه بخواند، در يك فضاي ديگري زندگي مي‌كند. پس اين بحث را تفكيك كنيم. به اعتقاد من اديب حوزه‌اي و هنرمند حوزه‌اي چه بخواهد و چه نخواهد فضاي حوزه فضايي نيست كه او بتواند در قياس بافضاهاي ديگر، يك هنرمند خيلي برجسته و بزرگ شود.

ما نويسنده‌اي داريم كه در اداره‌ي بهداشت كار مي‌كند، نويسنده‌اي كه در بانك كار مي‌كند، چه طور آن فضا برايشان آن محدوديت را ايجاد نمي‌كند؟ يك نفر كه در اداره‌ي آمار است با يك كار صد در صد مكانيكي و خشك سرو كار دارد، چه طور ذهنش بسته نمي‌شود؟

*علتش اين است كه مثلاً هوشنگ مرادي كرماني در اداره‌ي بهداشت، فضا احاطه‌اش نمي‌كند، او مي‌رود آن جا پشت ميز مي نشيند و احياناً چهاربرگه را امضا مي‌كند؛ چهار كار اجرايي را انجام مي‌دهد و فضايي برايش ايجاد نمي‌شود، در بانك هم همين طور است، با اين كه بانك هم تمثيلي شده است براي رسميت، اما بانك هم به شما فضا نمي‌دهد، شما مي‌روي محل كار، مهرهايت را مي‌زني، كارهايت را انجام مي‌دهي. ساعت دو و سه كه بازمي‌‌گردي، آدم خودت هستي، حالا چرا اين را مي‌گويم؟ به جهت اين كه شما دربانك كه نشسته‌اي، پشت باجه مثل بزرگاني كه بوده‌اند، مرحوم شهريار، مرحوم نصرالله مرداني و... در بانك كه كارت را انجام مي‌دهي مي‌تواني شاعرانه فكر كني و اين اتفاق افتاده، خيلي‌ها پشت باجه‌ي بانك شعرشان را گفته‌اند، يا دست كم مطلع شعرشان را گفته‌اند، اما شما در فضاي حوزه امكان ندارد كه بتواني انديشه‌هاي شاعرانه‌ات را با خود حمل كني، چون آن جا فضا است، بانك يك مكان است، كارگاه ساختماني يك مكان است اما فضا نيست، اتمسفر نيست، حوزه اتمسفر دارد. حتي دانشگاه هم در كشور اتمسفر ندارد، يك زماني داشت، الان دانشگاه هم اتمسفر ندارد. يك مكان است. اما حوزه يكي از خوبي‌هايش( كه البته اين خوبي چون كنترل نشده است بدي‌هايي را به ارمغان مي آورد) اين است كه اتمسفر دارد، براي همين است كه اگر شما كه حتي يك بار هم وارد حوزه نشده باشي و با حوزه آشنايي نداشته باشي اگر بدون پيش داوري وارد مدرسه‌ي فيضيه شوي، ناگهان و ناخواسته مغناطيسي شما را فرا مي‌گيرد، اما شما وارد صدتا بانك بشوي مغناطيسي در كار نيست. ممكن است مثلاً زيبايي سقفش شما را جذب كند، اما وقتي بيرون مي‌آيي كنده مي‌شوي،ولي وقتي شما وقتي وارد مدرسه‌ي فيضيه مي‌شوي با ديدن دو حجره و دو طلبه بدون اين كه خودت بخواهي وارد يك نوستالژي خاصي مي‌شوي، به هر حال حسي آن جا جاري است. ما به آن حس مي‌گوييم «اتمسفر حوزه».

اين يك نكته كه تفكيك كنيم و كنار بگذاريم. بعد بخش دوم فرمايش حضرتعالي اين است كه حالا اين آدم مي‌خواهد تخصيصي و تخصصي برود جلو. يعني شده است جواد محدثي، شده است ژرفا، شده است استاد بهجتي شفق. بيست و چند سال از عمرش را در حوزه صرف كرده است. حالا مي‌خواهد هم در حوزه بماند و هم كار ادبيات و فرهنگ را جدي ادامه دهد، اين چه قدر ممكن است؟ ممكن اما به غايت سخت است، علتش هم اين است كه انتظار حوزه از روحاني يك انتظار تعريف شده‌اي است. انتظار جامعه هم متأسفانه از روحاني انتظار تعريف شده‌اي است و او خيلي جاي انقباض و انبساط و جابه جايي ندارد. مثلاً از من مي‌خواهند كه بر منبر بروم، از من مي‌خواهند كه خطبه بخوانم، از من مي‌خواهند كه وجوهاتشان را دست گردان و احياناً بعضي كارهاي ديگر بكنم و...

حالا من مي‌گويم تربيتم، خلق و خو و آن چه آموخته‌ام، به درد آن چه كه شما مي‌خواهيد نمي‌خورد، مي‌گويند پس اگر نمي‌خورد، تو چه آخوندي هستي؟ اين مشكلي است كه سبب مي‌شود بعضي از دوستان خيلي ارجمند ما بروند امام جماعت شوند، در حالي كه امام جماعت براي آن‌ها به نظر من اگر نگوييم ناروا و حرام است دست كم مكروه است. خب او بايد بنشيند شاگرد تربيت بكند. بايد بنشيند انديشه كند و توليد فكر كند، به ادبيات و هنر بينديشد، اما متأسفانه هم از لحاظ معيشتي و هم از لحاظ وضعيت جايگاهي، هم از لحاظ انتظار، توقع و كاركرد، كميسيون حوزه‌ي ما اين تاب و تحمل را ندارد كه يك نفر آخوند بماند(مخصوصاً معمم) و مثل من زندگي كند؛ يعني در فضاي شعر باشد و او را آدمي مي‌دانند كه خود را به حوزه بسته است، به اين جا كه مي‌رسيم، حوزوي ناچار مي‌شود كارهايي را بكند كه خيلي باب دلش نيست اما باب وظايف روحانيتي اوست. مشكل كار همين جاست.

اين كه من اين همه تقدير و تقديس از كساني مثل مرحوم «بهجتي شفق»مي‌كنم، يك جهتش اين است كه توانسته‌اند، خصوصاً در آن فضا كه دقيق به خاطر دارم كه واقعاًً روحاني جرئت نداشت، روزنامه بخواند. يك بار به چشم خودم ديدم كه روحاني روزنامه خريد و خيلي سريع در جيبش گذاشت و دور و اطراف را هم نگاه كرد كه يك وقت كسي نبيند او روزنامه مي‌خرد. خب در چنين فضايي حرف از ادبيات، شعر، و بعد شعر نو! در بعضي از نمونه‌هاي شعر ايشان درست است.

با اجازه‌تان وارد مرحله‌ي سوم بحث شويم و آن اين است كه بهجتي يك شاعر صددرصد سنتي هم خوشبختانه نبود، يعني ما يك وقت مي‌گوييم شعر و منظورمان شعر مرحوم كمپاني است و ديگراني كه در حوزه به عنوان نمادهاي شعر مطرح‌اند، درست است آن شعر در جاي خود ارزش دارد ولي امروز به آن شعراطلاق نمي‌شود، مرحوم بهجتي توانسته بود فضاهاي نو ادبيات و هنر رابشناسد، همه را مطالعه كرده بود، حتي تا اين اواخر هم درگير بود، همين كه آشنايي من با ايشان در كنگره‌ها بود. اين كه كسي حتي در دوران مريض حالي‌اش با جوان‌ها ارتباط برقرار كند و در كنگره‌ها باشد يا جناب بهجتي از اردكان برود مشهد يا شيراز شعر بخواند، اين كه برايش موضوعيت ندارد.

براي او قطعاً موضوعيتش اين است كه مي‌خواهد در فضا قرار بگيرد و اين جنبه‌ها در وجود او و امثال او واقعاً ستودني است، حتي شايد همين اواخر نزديك به وفات‌شان حضورشان را در جشنواره‌ها شاهد بوديم. از اين جا مي‌خواهم منتقل شوم به اين كه آقاي بهجتي يك اثر ديگر هم در جريان فرهنگ و ادب ما بيرون حوزه گذاشت و آن اين بود كه نوع نگاه به روحاني و روحانيت را كساني چون مرحوم شفق، مرحوم «محمد‌تقي جعفري» و حكيمي شكستند، تلقي سنتي از روحانيت (كه هنوز هم اين تلقي متأسفانه وجود دارد) اين است كه آدمي تا شما را ببيند، بگويد. «صبحكم الله بالخير و علي اي حال» و از اين تعابير يا اگر مي‌خواهد شعر بگويد، يك تعدادي اصطلاحات و تعابير كلاسيك را كنار هم بگذارد و حتماً هم از ائمه نام ببرد و اگر هم مي‌خواهد از ائمه حرف بزند از نمادهاي خاصي حرف بزند، اين تلقي از روحانيت دو آفت خيلي بزرگ دارد، يكي اين كه مردم را درباره‌ي روحاني به يك قضاوت محدود رسانده و ديگر اين كه دست خود روحاني را خيلي بسته است؛ يعني وقتي روحاني حرف روز بزند و درد روز داشته باشد، چه خود حوزه و روحانيت و چه خود مردم به او نگاه قشنگي ندارند، مثلاً مي‌گويند اين آخوند نماست. (مثلاً مي‌گويند اين آخوندي است كه سبيلش كج درآمده). و اين خيلي بد است.

جناب بهجتي و كساني مثل او، من و جناب «محمد‌تقي جعفري» در مجموعه‌ي كلان، مسئله‌ي فرهنگ و شعر كاري كردند كه بخشي از اين باور غلط شكسته شد؛ يعني اين تصور نسبتاً جا افتاد كه كسي مي‌تواند روحاني باشد، خوب درس خوانده باشد؛ اهل تدريس باشد، شعر خوب بخواند، شعر متوسط رو به بالا داشته باشد، با رمان آشنا باشد، با ادبيات روز آشنا باشد. حضور آقاي بهجتي در جشنواره‌ها و كنگره‌ها و نوع حتي مماشات و مدارايي كه با شعرا و اهل ادب داشت كه تقريباً همه از او خاطره‌ي خوشي دارند، اين‌ها سبب شد كه روحانيت قدري در جريان ادبيات و شعر بتواند حضور يابد وگرنه، اگر ما سالي صدتا شاعر و نويسنده‌ي نسبتاً خوب در اين حوزه پرورش بدهيم و اين‌ها در اين حوزه بمانند كار مثبتي نكرده‌ايم، اين‌ها بايد بتوانند جريان پيدا كنند به نحوي كه بعدها گفته شود حوزه حضوري ادبي- فرهنگي در اجتماع دارد، آقاي بهجتي اين كمك بزرگ را به اعتقاد من انجام داد.

از پيشگامان اين جريان‌آفريني در جامعه‌ي ما بود كه باورشان در ساحت‌هاي فرهنگي، هنري، ادبي درباره‌ي حوزه (نمي‌گويم درست شود بلكه) اندكي ترميم شود، باز اين بخش را هم ما الان مديون ايشان هستيم، نكته‌ي ديگر اين كه از باب شخصيتي، از باب فرهنگي و از باب اخلاقي، جناب شفق الگو و نمونه بود.

شما خودتان ارتباط نزديكي با ايشان داشتيد؟

نه، نه من و نه نسل من، چون ايشان ديگر در قم نمي‌زيستند كه ما بتوانيم خدمت ايشان برسيم و محضر ايشان را به معناي درك محضر درك كنيم. من و نسل من ارتباطمان به جهت حضور در مجامع ادبي و فرهنگي بود، ايشان را در همين مجامع ديده‌ايم، من از كساني نبودم كه يا از لحاظ خانوادگي يا از لحاظ شاگردي با ايشان محشور و مأنوس بوده باشم، بعض اين حرف‌ها را هم اگر مي‌زنم، به همين دليل مأنوس نبودن است كه باعث شده من از دور بهتر بتوانم راجع به بعضي از ابعاد وجودي ايشان قضاوت كنم، كساني كه خيلي به يك شخصيت نزديك مي‌شوند، از ميدان‌هاي مغناطيسي او غافل مي‌مانند و به عكس من و امثال من در بعد بعضي از مسائل شخصيتي ايشان كم‌تر مي‌توانيم اظهارنظر كنيم، چون از نزديك نبوده‌ايم و نديده‌ايم. اين قضيه داراي هر دو وجه هست ولي آن مقداري كه نمود داشت اين است كه واقعاًً يك شخصيت زاهدانه‌ در عين حال پويا داشت. زهدي كه در بزرگواران حوزوي ما ديده مي‌شود و مي‌شده عموماً يك زهد خنثي است، زهد انزواگراست اما زهد جناب شفق يك زهد پويا بود، يعني او اين جور نبود كه يك گوشه‌ي مجلس بنشينند و كز بكنند مثل بعضي دوستان. زهد ايشان يك زهد اجتماعي متحول و جاري بود. في‌المثل در منطقه‌ي سالاريه‌ي قم مسجدي است به نام مسجدالنبي كه يكي از كانون‌هاي فرهنگي قم در دوران پس از انقلاب بوده. البته الان ديگر آن توفيق سي سال پيش را ندارند ولي هنوز هم جريان محكم و خوبي است. يك كانون فرهنگي در آن مسجد بود كه بي‌نهايت بچه‌هاي خوب و محكمي از لحاظ فرهنگي و اخلاقي تحويل داد.

جناب شفق در آن جا خيلي كمك مي‌كرد و با بچه‌ها ارتباط قوي داشت و به شدت با آن‌ها مأنوس بود، حتي در جلسات ادبي كه ما شاهد بوديم حضورشان يك حضور اثرگذار بود و من باز هم اين را از ويژگي‌هاي خوب يك آدم مي‌دانم، ممكن است كسي خيلي زاهد باشد اما زهدش بيش‌تر براي خودش مفيد باشد، اما جناب شفق آن وزانتش، متانتش و صفات بزرگوارانه‌ي روحي‌اش سبب نمي‌شد تا از مخاطب خودش دور شود و از اجتماع و محيط خودش فاصله گيرد، البته من به جهت اين كه هم در منطقه‌ي ايشان و شهر ايشان نبوده‌ام و هم درون حوزه افتخار شاگردي مستقيم ايشان را نداشته‌ام درباره‌ي بسياري از جنبه‌هاي شخصي و خصوصيت‌هاي شخصيتي ايشان قاعدتاً نمي‌توانم صحبت كنم.

شما در بين صحبت‌هاتان از چندين شخصيت نام برديد كه در حوزه‌ي ادبيات بوده‌اند و در عين حال حوزوي بوده‌اند مثلاً آقاي محدثي و آقاي صفايي. فكر مي كنيد شخص ديگري هم هست كه از قلم افتاده باشد كه اسم و نام ايشان را كم‌تر شنيده باشيم؟ و در اين زمينه‌ها فعاليت داشته باشد؟

*من اول كلّي جواب بدهم، يكي از ويژگي‌هاي منحصر به فرد حوزه اين است كه آدم‌ها در آن ديده نمي‌شوند، مگر اين كه در فقه و اصول جريان پيدا كند، نه حتي در معقول، حتي در عرفان و در فلسفه. نوعاً اين آدم‌ها را بعد از مرگشان آن هم با فاصله‌اي مي‌شناسند، فقه و اصول قوت غالب حوزه است. اما اگر بگويم تا جايي كه من مي‌دانم و ظاهراً درست است، نخستين تصحيح به درد بخور علمي كليله و دمنه در اين كشور مربوط به يك روحاني است، كم‌تر كسي باور مي كند. نه روحاني به معناي زمان مشروطه‌اي (چون وقتي حرف از روحاني مي‌زنيم، روحاني تا قبل از مشروطه و اوايل مشروطه يعني درس خوانده) آقاي «حسن زاده‌ي آملي» كسي بوده است كه بخش زيادي از عمرش را در ادبيات و شعر و هنر صرف كرده است و كليله و دمنه را در آن عهد تصحيح كرده است كه از تصحيح‌هاي معتبر و خوب به حساب مي‌آيد (آقاي ميرجعفري:«حتي از ترجمه‌ي نصرالله منشي دوباب بيشتر دارد») يا استاد «محمدرضا حكيمي» با تكاپويي كه در ادبيات و هنر داشته شايد با جرئت مي‌توان گفت از غالب اساتيد مسلّم امروز دانشگاه بيشتر مي‌داند، يا حضرت استاد «شفيعي‌كدكني»(حفظه الله)آدمي‌ست كاملاً روحاني و مجتهد مسلّم، منتهي بعدها ايشان به تهران كه آمدند لباس را درآوردند. آقاي حكيمي كاملاً بايد يك روحاني فرض شود منتهي ايشان ملبّس نيستند و يا در فضاي حوزه زندگي نمي كند، در همان فضاي علمي حوزه‌ي مشهد ايشان به سراغ ادبيات رفته‌اند. بخشي از اين شعرها يادگار دوران طلبگي ايشان است. الان يكي از اساتيد خيلي خوب دانشگاه تهران كه متأسفانه به دلايلي دانشگاه از وجودشان محروم است، به نام آقاي دهقاني كه يك روحاني است و اصلاً زيست يك روحاني دارد، آدم بسيار ساده (ميرجعفري: من خودم با ايشان واحد درسي داشته ام)كه متأسفانه الان ايشان در قم در گوشه‌اي هستند و هيچ كس از ايشان خبر ندارد.

ما خودمان داريم تلاش مي‌كنيم كه آيا مي‌توانيم ايشان را پيدا كنيم؟ خيلي منزوي و اهل امساك است و دانشگاه هم خودش را از وجود ايشان محروم كرده است. نظير اين بزرگواران يا مثلاً جناب آقاي «شيخ حسن عرفان» با مطالعات ادبي، بسيار آدم پرتلاشي است، آن كتاب «فرهنگ غلط‌هاي رايج» ايشان كتاب قابل‌اعتنايي است در حوزه‌هاي ادبي و يك روحاني است كاملاً هم با زيست روحاني. اما نظير اين اشخاص چون در حوزه ظهور و بروزي نمي‌توانند داشته باشند، جامعه هم چنان كه عرض كردم توقعش چيز ديگري است، معمولاً با خودشان و در خودشان زيست مي‌كنند و در وقتي به مناسبتي ممكن است شناخته شوند و خيلي وقت‌ها هم اين مناسبت پيش نمي‌آيد و بعدها از آثار و افكار اين‌ها و يا از شاگردان‌شان ممكن است چيزهايي تراوش كند و بعد متوجه شوند كه آقايي روحاني هم بوده اما چه قدر در مطالعات ادبي موفق بوده است. حالا كه قصه به اين جا رسيد، بايد عرض كنم كه واقعاً در 15 سال اخير اصلاً جريان ادبيات وهنر در حوزه به شدت متحول شده است. يعني ما رمان‌نويس خوب در حوزه داريم و نويسنده و شاعر خوب داريم، خوب البته همان طور كه عرض كردم هيچ وقت به قلّه‌،نخواهند رسيد.

تعداد زيادي از شاعران كه الان هم به عنوان چهره مي‌شناسيم در دوره‌اي از زندگي‌شان طلبه بوده‌اند و بعد طلبگي را رها كرده‌اند، مثل آقاي قزوه، مثل آقايان سعيدي كياسري و تركي و ... به نظرتان چرا چنين اتفاقي افتاده است؟يعني انگار آمده‌اند اين جا و احساس كرده‌اند كه اگر قرار است شاعر باشند بايد اين لباس را بگذارند كنار. شايد تصور عموم اين باشد اما چون شما با اين موضوع بيش‌تر آشنا هستيد، بد نيست راجع به اين موضوع هم صحبت شود.

*بخشي از دليل برمي‌گردد به توضيحات قبل، اما يك بخش خيلي خاص آن كه حالا شما سر اين دردنامه را گشوديد، مربوط مي‌شود ، حوزه يكي از معدود جاهايي در كل جهان خلقت است كه وقتي انسان مي‌خواهد وارد آن شود با انديشه‌هاي به شدت پارادوكسيكال و متناقض وارد مي‌شود، يعني مثلاً كسي وارد حوزه مي‌شود براي خوب شدن؛ به طوري كه وقتي نماز شب مي‌خواند، جامدات در كنارش به اهتزاز دربيايند و هم براي اين كه دين را خوب بفهمد. حالا چرا اين‌ها با هم در تناقض‌اند؟ البته من الآن در آستانه‌ي 50 سالگي اين‌ها را مي‌فهمم و بعد از 30 سال حضور در حوزه، من هم 20 سال پيش اين‌ها را نمي‌فهميدم چرا اين‌ها متناقض‌اند؟ به جهت اين كه شما بعد كه وارد حوزه مي‌شويد مي‌بينيد كه اصلاً حوزه را نيافريده‌اند براي اين كه وقتي شما نماز شب مي‌خوانيد، اين جوري شويد. اتفاقاً شما اگر بنا باشد اين طور شويد، از خيلي راه‌هاي ديگر زودتر مي‌رسيد. نمي‌گويم كه در حوزه نمي‌توان اين‌گونه شد اما راه‌هاي سهل‌الوصول‌تر هست تا انسان، انسان خوب و خوش قلبي بشود يا مثلاً براي فهم دين اگر آن معنايي كه مردم از شهيد مطهري مي‌شناسند. مي‌دانيد سيل عظيمي كه بعد از انقلاب به حوزه آمدند، براي اين بود كه شهيد مطهري شوند كه فكر مي‌كنم يك نفر هم از اين بين مثل شهيد مطهري در نيامده است، چرا چون اصلاً حوزه شهيد مطهري نمي‌سازد، اگر مي‌توانست بسازد كه در هشت صد سال حضور رسمي‌اش در ايران و نجف ساخته بود، شهيد مطهري از اين فقه و اصول بستر تاريخي حوزه خودش را تكان داد و وارد فضاهاي ديگري شد، در زماني كه كسي اهل نهج‌البلاغه خواندن نبود، بلند مي‌شد از قم مي‌رفت اصفهان تا درس نهج‌البلاغه خدمت آقا«سيد‌علي شيرازي» بگيرد.

حالا طرف وارد حوزه مي‌شود با اين غايات چندگانه‌ي پارادوكسي دو سه سال مي‌خواند و مي‌بيند كه هيچ كدام آن‌ها به آن طوري كه دلش مي‌خواست پيش نمي‌رود، دروس كه همگي فضاي خاصي دارد و اسلام‌شناسي خيلي به آن معنا نيست، مي‌خواست بتواند جواب خيلي‌ها را بدهد، اين كار را هم نمي‌تواند بكند. اين انتظارات سنتي از روحانيت (عقد خواندن و منبر رفتن و...) معمولاً طلبه‌ي جوان امروز زير بار اين موارد نمي‌رود، چند سال مي‌گذرد گرما و حرارت روز اول مي‌خوابد، عشق هم يواش يواش كم مي‌شود. متأسفانه يك واقعياتي را هم مي‌بيند و خيلي‌خيلي روشن است. مي‌بيند كه طلاب هم حجره‌اي‌اش نماز صبح نمي‌خوانند و تا ساعت 7- 7:30 خواب‌اند. خيلي راحت مي‌بيند او هم همان طور دولا راست مي‌شود كه يك كاسب و كارگر معمولي يا مثلاً شب جمعه نه سوزي است و نه دعايي و نه حسي، اين واقعيات را هم مي‌بيند و مي‌رسد به يك تنش بسيار بسيار خرد‌كننده كه تا كسي آن را نكشيده باشد و نچشيده باشد، نمي‌فهمد چه مي‌گويم. با خود مي‌گويد اين كه وضع دنيا و اين وضع آخرت. اگر هم چنان در اين جا بمانم، نهايتاً بايد چشم بدوزم به شهريه‌اي و يا آب باريكه‌اي در ماه محرم. پس بروم دانشگاه را در كنار حوزه ادامه بدهم. تقريباً تمامي اين دوستان آقاي دكتر تركي، آقاي گودرزي، آقاي صابر امامي، آقاي صادق رحماني و تمامي اين دوستان طلاب درجه‌ي يك اين حوزه بودند. حالا آقاي قزوه براي طلبگي به قم نيامدند ايشان مدرسه‌ي عالي قضايي قبول شد و اين مدرسه سيستم بين طلبگي- دانشجويي داشت ولي دوستان ديگر همگي طلبه بودند و حجره داشتند در حوزه درس مي‌خواندند. اين بزرگواران مي‌روند دانشگاه شايد فرجي بشود. وقتي مي روند آرام آرام مي‌بينند كه بايد تكليف خود را يكسره كنند و براي يكسره كردن تكليف ساده‌ترين راه و عقلايي‌ترين راه اين است كه حوزه را كنار بگذارند، چون بنا به دلايل پيش گفته شما درحوزه همواره در يك تعليق به سر مي‌بريد، يا بايد يك حوزه‌اي سنتي بشوي كه اين دوستان نمي‌خواهند بشوند و يا اگر بخواهند مقداري به ايشان فشار مي‌آيد، به زن و بچه‌ات فشار مي‌آيد و آينده‌ات تهديد مي‌شود، به نظر من كساني مثل دكتر تركي كه با آن در ارتباط هستم، واقعاً به يك معنا طلبه‌ي واقعي اين‌ها هستند، يعني حتي بعدها هم كه دانشگاه رفتند، به صورت يك طلبه مشغول زندگي هستند و هم درس مي‌خوانند و هم درس مي‌دهند. الان استاد «شفيعي‌كدكني» يك طلبه است كه درس مي‌دهد يعني هنوز هم به بچه‌هاي ليسانس هفته‌اي يكي دو روز هم شده درس مي‌دهد كه اين كار را كم‌تر كسي مي‌كند و هنوز هم با همان عشقي درس مي‌دهد كه سابقاً داشته است، اين‌ها از مشخصات طلبگي است.

نكته‌ي ديگري كه فكر مي‌كنيد مجهول مانده‌است را بيان كنيد

*فرمود كه «فذكّرهم بايّام الله»، تصديق مي‌كنم كه ايّام الله يك مصداق آن كساني چون مرحوم بهجتي شفق هستند، اين‌ها بخشي از تاريخ حوزه را به دست گرفته، چرخاندند و باعث تداوم آن شدند و تذكر و ياد و يادآوري درباره‌ي اين بزرگواران عمدتاً حسنش در آن است كه به آن افكار و انديشه‌ها بپردازيم (جنبه هاي شخصيتي خيلي فاني است) اگر آدمي خيلي خوش اخلاق و مهربان است، اين‌ها جنبه‌هاي روي مطلب است. اين كه كساني مثل مرحوم شفق چه طور به اين نوع تهذيب و به اين نوع شخصيت و اين نوع باور رسيدند، چه طور توانستند يك راه سخت را طي كنند، اين چيزي است كه به نظر من و همه‌ي حرفي كه مي‌خواهم بزنم اين است كه حوزه‌هاي ما روي اين بخش بنشينند كار كنند. جشنواره‌ي «هنر آسماني» بناست كه بالاخره بعد از نزديك به قريب دوسال وقفه‌ي مجدد چند ماه آينده برگزار شود. يعني شكل تلطيف شده‌ي شعر و ادب حوزه، بخش زيادي از توان اين جشنواره و جشنواره‌هاي مشابه را با كارهايي درون حوزه واقعاً صرف اين بكنيم كه چه كار كنيم در اين روزگار با اين همه امكان و با اين همه نيرو و با اين همه سرمايه ده نفر مثل بهجتي شفق پرورش دهيم و البته تلاش كنيم كه طبيعتاً در اين روزگار توقع مي‌رود از حيث فهم و شعور و فرهنگ ادبي و هنري به مراتب بالا برسيم، كما اين كه اگر امروز بهجتي شفق دوباره متولد مي‌شد، قطعاً در اين قلمروها به نقطه‌هاي اوج مند‌تري مي رسيد.
 سه شنبه 12 شهريور 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[مشاهده در: www.iqna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 600]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن