تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 28 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):نصيحت و خيرخواهى از حسود محال است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806858523




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستانهای واقعی از معجزه های خود درمانی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: قهرمان اولین داستان ما مرد بیماری است که بوسیله نیروی ذهن توانست خود را درمان کند . بطوری که در عنوان آمده ؛ این داستان واقعی است .
اسم این مرد «آقای ایکس» است ، او اکنون یکی از اشاعه دهندگان روش درمان بوسیله نیروی ذهن می باشد . داستان آقای ایکس را از زبان خود او بیان می کنیم :
در چهارده سالگی به اسلئومیلیت (
Asleomyelitis
) که بیماری شبیه به سرطان استخوان است مبتلا شدم ، در این بیماری سلولهای استخوانی بتدریج از بین می روند ؛ در من این فرسودگی در ناحیه زانوانم به وقوع پیوست ، پزشگان سعی کردند در مرحله اول با تجویز آنتی بیوتیک به درمان من بپردازند ولی این روش فایده ای برای من نداشت ، پس از آن قرار بر این شد که هر سال یکبار زانویم مورد عمل جراحی قرار بگیرد ، در طی عمل پزشگان سعی کردند از طریق اشعه درمانی و تابندن اشعه بر روی عفونت آن را از بین ببرند ولی اثر این جراحی فقط حدود دوسال دوام پیدا کرد ، پس از آن آنها سعی کردند روش دیگری بکار ببرند ، در این روش نخست بافتهای ناسالم را زا پایم جدا کردند و پس از بمباران با اشعه آنها را دوباره سر جای خود قرار دادند ، این عمل هر دو هفته یکبار انجام گرفت ولی متاسفانه مثمر ثمر واقع نشد .
یک روز زانویم به شدت ورم کرد ، بطوری که اندازه آن به بزرگی یک بادکنک رسید و من ناچار به استفاده از چوب زیربغل شدم ، درد پایم شدت گرفت و هیچکدام از روشهای پزشگی نتیجه نداد و پای من در آستانه قطع شدن قرار داشت ، از آنجا که دیگر قادر به حرکت نبودم در بسترم دراز کشیدم ، ورم زانویم قریباً به اندازه یک توپ والیبال شده بود بطوری که پاچه شلوارم از روی زانویم رد نمی شد ؛ همان شب با خودم گفتم اگر من واقعاً به روش درمان ذهنی که دوره آن را گذرانده ام ایمان دارم پس لازم است آن را امتحان کنم بنا بر این با شمارش معکوس در سطح آلفا قرار گرفتم ، بخاطر آوردم که گویچه های سفید خون قادر به از بین بردن سلولهای عفونی هستند ، پس شروع به تجسم گویچه های سفید بدنم کردم و آنها را از تمام نقاط بدنم فرا خواندم ، این فرا خوانی را نخست از انگشتان پایم شروع کردم . از تمام گویچه های سفید بدنم خواستم که بسمت زانوی آسیب دیده ام حرکت کنند ، در خیالم چنین دیدم که لشگری از گویچه های سفید بدنم به میدان جنگ هجوم می آورند .
زمانی که لشگری از گلبولهای سفید گرد آمدند ، آنها را سوار بر اسبان سفید و مجهز به سپرها و شمشیرهایی سفید نمودم ، پس از انسجام این ارتش در خیالم به آنها دستور آماده باش دادم ، پس از آن فوجی از نیروهای این ارتش بسوی منطقهُ اصلی ( مفصل زانویم ) هجوم آوردند و شروع به مبارزه و گشتار سلولهای ناسالم نمودند ، لازم به توضیح است که سلولهای ناسالم را در خیالم ضعیف ، لاغر ، سیاه و با شمشیرها و سپرهایی از کار افتاده تجسم کرده بودم .
در خیالم گروه ، گروه از نیروهای خودی را به منطقه نبرد گسیل داشتم . این تصاویر ذهنی را کاملا با واقعیت عجین کرده بودم ، بطوری که زانویم داغ شد . ولی هنوز پیروزی تکمیل نشده بود .
فکر کردم پزشگان معمولا سعی می کنند سلولهای ناسالم را خراش دهند و از بین برند ، بنابراین یک دستگاه اشعه لیزر را وارد میدان کارزار کردم و تلاش نمودم سلولهای ناسالم را مورد هدف قرار دهم ، چنان غرق در تیراندازی بسوی سلولهای ناسالم بودم که ترسیدم مبادا به سلولهای سالم زانویم آسیب وارد کنم . پس از مدتی دستگاه لیزر را خواموش کردم .
احساسی از درد و خستگی تمام وجودم را فرا گرفته بود ؛ لذا فوراً خواب مرا ربود .
فردا صبح ، پس از بیداری از خواب ، متوجه شدم که ورم پایم به اندازهُ یک توپ پینگ پنگ رسیده است ، در حدود ظهر دیگر اثری از درد و عفونت در زانویم دیده نمی شد و وضعیت آن روز به روز بهتر می گردید ، در تابستان همان سال پس از بهبودی زانویم برای اولین بار والیبال بازی کردم ........
[align=CENTER DIR=RTL][/font] [/align] [align=CENTER DIR=RTL] [/align] [align=CENTER DIR=RTL]داستان ورزشکار آسیب دیده[/align] [align=CENTER DIR=RTL]آقا یوسف یکی از دوستان من است ، وی در اثر تمرینات ورزشی دچار آسیب دیدگی از ناحیه پا شده بود و رگ کشاله ران وی دچار کشیدگی شدید شده بود ، وی نه تنها قادر به انجام تمرینات ورزشی نبود بلکه در حالت عادی نیز درد می کشید . آقا یوسف ما تحت نظر پزشکهای متخصص مختلفی تحت مداوا قرار گرفته بود ولی هنوز از درد گلایه می کرد ، یکروز به همران بنده به یک پزشک متخصص مراجعه کردیم ، آقای دکتر آمپول مسکن و شل کننده به رگ بیمار وی تزریق نمود ؛ تزریق آمپول به رگ داخل گشاله ران نه تنها دردناک بود بلکه تاثیرش دو روز بیشتر طول نکشید. [/align]
یکروز داستان آقای ایکس را به وی تعریف کردم و آقا یوسف مشتاق آموختن روش درمان ذهنی شد ، وی در عرض سه جلسه تمرین فوق را به خوبی فرا گرفت ، چند روز بعد به من زنگ زد و از مداوایش خبر داد ، وقتی چگونگی کار را از او پرسیدم واقعاً بعلت ابتکار عملش وی را تحسین نمودم ؛ وی می گفت : شب پس از ریلکس کامل و آرام نمودن و مهار کردن تخیلات غیر ارادی ذهنم در عالم خیال وارد بدنم شدم و مستقیم به سراغ پای آسیب دیده ام رفته و شروع به ترمیم آسیب دیدگیش کردم ، حالت انعطاف پذیری رگ مورد نظر را افزایش دادم و درد را از بین بردم ، پس از اینکه کارم را با رگ مورد نظر پایان یافته دیدم ، سری به قسمتهای دیگر بدنم زده و کل بدنم را مرور کردم . آقا یوسف در حین انجام کار درمانیش شدیداً احساس نشاط و لذت می نمود و الان چند سالی از آن موقع می گذرد و وی نه تنها دردی در پایش احساس ننموده بلکه بطور حرفه ای مشغول انجام تمرینات رزمی است.
[align=CENTER DIR=RTL][b][font=Times New Roman] [/align] [align=CENTER DIR=RTL] [/align] [align=CENTER DIR=RTL]مردی که بیماری آسم و برونشیت مزمنش را درمان نمود[/align] [align=CENTER DIR=RTL]آقای صولتی از بیماران قدیمی من است که چندین بار مورد انرژی درمانی قرار گرفته است ایشان علاوه بر بیماریهای قبلیشان دچار بیماری «آسم و برونشیت» مزمن هستند . آقای صولتی برای درمان بیماری اخیرش به من مراجعه نمود ؛ از آنجایی که فرصت مداوای حضوری ایشان را نداشتم روش درمان ذهنی را به ایشان آموختم . یک هفته بعد که آقای صولتی را دیدم حالشان کاملا خوب شده بود و برای تشگر پیشم آمده بودند وقتی از ایشان چگونگی درمانشان را پرسیدم با شور و اشتیاق چنین جواب داد : [/align]
بعلت تنگی نفس نمی توانستم بخوابم با وجود سردی هوا پنجره ها را باز گذاشته بودم باد سردی می وزید و هوای اتاق را سرد کرده بود و باعث اذیت خانواده میشد ، به ناچار پنجره را بستم و به پشت دراز کشیدم در این فکر بودم که چرا بیماریهای مختلف دست از سرم برنمی دارند که به یاد شما و تمرین خوددرمانی افتادم ، بدنم را شل کردم و به سختی چند نفس عمیق کشیده به خود تلقین نمودم که حالم بهتر می شود ، بدنم را شل کردم ، باز هم شلتر بدنم را مرور کردم ؛ نه تنها شل شده بود بلکه از شدت ریلکس قسمتهایی از بدنم را احساس نمی کردم کاملا بی تفاوت به افکارم نگاه کردم ، آرام گرفته بود بنابراین بر روی ضربان قلبم تمرکز نمودم پس از دقایقی تمرکزم را به ریه هایم انتفال دادم و وارد ریه ها شدم ، جداره داخلی ریه هایم کاملا سیاه بود ، انگار جرم سیاهی کل ریه ام را پوشانده کیسه های هوایی ریه ام به زحمت نفس می کشیدند ؛ با دستمال سفید و نرمی که در دست داشتم شروع به پاک نمودن جرمها و لکه های سیاه داخل ریه ام نمودم ، دستمال اولی کاملا سیاه و کثیف شد آن را دور انداختم و دستمال دیگری برداشتم ، دستمال سوم و چهارم را هم عوض کردم ، لکه های سیاه قسمتی از ریه ام را پاک کرده بودم که دیگر چیزی نفهمیدم ، به خواب عمیقی فرو رفتم ، در خواب شما را دیدم که باکمک شما مشغول تمیز نمودن ریه ام بودم .
شبهای قبل هر شب چند بار بعلت حملات آسم نصف شب از خواب بیدار می شدم و پس از استعمال اسپری سالبوتامول کمی حالم بهتر میشد ولی آن شب تا صبح از خواب بیدار نشدم و این امر مایه تعجب خانوادام شده بود. بعد از بیداری دیگر سراغی از بیماری تنفسی من نبود و الان یک هفته است که دچار حمله آسم نشده ام و خیلی راحت نفس می کشم .
آقای صولتی تا امروز که چند ماه از آن موضوع می گذرد از حمله آسم یا بیماری تنفسی گله ای ننموده است .
[/b]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 535]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن