واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: امام صادق ع فرمود :یکی از علما نزد عابدی رفت واز او پرسید:نماز خواندنت چگونه و چقدر است ؟عابد گفت:از عبادت کسی مثل من می پرسندبا اینکه من زمان بسیاری به عبادت اشتغال دارم.عالم گفت :گریه و زاری تو هنگام مناجات چگونه است ؟عابد گفت: ان قدر می گریم که اشکهایم جاری گردد .عالم گفت:همانا اگر خندان باشی ولی حالت ترس از خدا در تو باشد بهتر از گریه ای است که به ان ببالیو افتخار کنی زیرا:کسی که به عملش ببالد چیزی از عملش بالا نمی رود
مرد زاهدی به میهمانی شخص بزرگی رفت و به هنگام غذا خوردن بر خلاف عادت هر روزه اش کمتر غذا خورد و سپس سجاده خویش را در گوشه ای گشود و بر خلاف عادت نمازش را طولانی کرد .پس از میهمانی به اتفاق پسرش که در مجلس بود راهی خانه شد .وی پس از رسیدن به خانه همسرش را صدا زد و گفت :غذایی حاضر کن که گرسنه ام پسرش با تعجب گفت :ای پدر مگر به اندازه کافی غذا نخوردی ؟پدر گفت:کم غذا خوردم تا در میهمانی ادم پر خوری جلوه ننمایم و بتوانم برای روزهای اینده از موقعیتی که کسب کرده ام بهره برداری کنم /پسر باو گفت:پدر جان نماز را هم قضا کن که چیزی نکردی که به کار اید
رسولخدا ص فرمود:بعضی از افراد را به جهنم داخل می کنند خداوند به مالک جهنم می فرماید :قدم های اینان را نسوزان چون اینها با این قدمها به سوی مسجد می رفتند .دستهای انها را نسوزان چون انها را برای دعا بلند می کردند.زبان اینها را نسوزان چون زیاد قران می خواندند .بعد مالک جهنم وگوید پس شما چرا گرفتار اتش شده اید ؟انها می گویند :ما برای غیر خدا کار می کردیم .این باعث شد که به ما گفته شود /بروید ثواب اعمال خود را از کسانی بگیرید که به خاطر انها ان کارها را می کردید
عابدی از بنی اسراییل پس از عبادت سالیان دراز از خداوند خواست که مقامش را به وی نشان دهد.در خواب به او الهام شد که تو در نزد خدا هیچ عمل شایسته ای نداری زیرا هر گاه عملی انجام می دادی ان را به اطلاع مردم می رساندی .پاداش چنین اعمالی همان خشنودی تو از ابراز ان است
شاطری اوازه شبلی را شنیده بود وچون می فهمید که او به شهر انها می اید بسیار مشتاق دیدار او شد .در یکی از روزهای گرم مردی شتابان به نانوایی مراجعه کرد و گفت :از راهی دور می ایم و گرسنه ام قرصی نان به من بده تا غذای خود سازم .شاطر گفت :اگر درهم بدهی نان بدهم .مرد غریب که از گرسنگی رنگ بر چهره نداشت و دست و پایش می لرزید جواب داد :به فتوت و جوانمردی نانی هدیه کن.مرد نانوا فریاد کشید و گفت:مگر تنور داغ و رونقی در کسب دارم به خاطر این است که بر گدایانی چون تو بخشش نکرده ام .مرد غریب سر به زیر انداخت و رفت.مرد دیگری که در انتظار دریافت نان ایستاده بود و شاهد بود به نانوا گفت:کاش جوانمردی نشان می دادی و با نانی او را مهمان می کردی.نانوا گفت:تو هم که سخنان بی ربط می گویی .ان مرد اهی کشید وگفت :شنیده بودم که تو دوستدار وعاشق شبلی هستی بنابراین ساکت ماندم تا رفتار تو را با او که دوستش داری ببینم .مرد نانوا گفت:او شبلی بود؟ان مرد گفت:اری اگر تو دم از عشق او می زنی چرا از قرص نانی دریغ کردی؟نانوا دوان د وان به دنبال شبلی رفت و زبان به عذر خواهی گشودو خود را بر پای او افکند و تقاضای عفو کرد.شبلی گفت:اگر بخواهی از تو راضی شوم باید کار مهمی انجام دهی.نانوا پذیرفت .شبلی گفت :فردا مرا به همراه فقیران دعوت کن و با هرچه در توان داری از ما پذیرایی نما.نانوا پذیرفت و با یکصد سکه طلا سفره ای چشمگیر و بسیار مفصل گسترد با انواع غذاها و نوشیدنی ها.شبلی در کنار سفره به دعا پرداخت و دست به سفره برد تا دیگران نیز به خوردن مشغول شوند.در این میان شخصی که شبلی را به خوبی می شناخت به او گفت :میل دارم در بین این جمع ادم بهشتی و جهنمی را بشناسم. شبلی گفت :اگر می خواهی اهل جهنم را ببینی نگاهی به این نانوا بینداز که برای شهرت و نام حاضر شد این مهمانی پر خرج را راه اندازد و برای رضای من یکصد دینار طلا خرج کند اما برای رضای خدا حاضر نشد از قرص نانی بگذرد
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 162]