واضح آرشیو وب فارسی:فارس: سينما - بچه بد
سينما - بچه بد
اريفا اكبر، راب شارپ/ ترجمه: يحيي نطنزي:جولين اشنابل 20 سال پس از پشت پا زدن به عرصه هنر نيويورك يكي از جوايز برتر جشنواره كن را به عنوان يك كارگردان سينما به خانه برده است. درست دو دهه پيش وي را با عنوان «بچه بد» هنر نيويورك ميشناختند؛ شمايلي بدبين در نيويورك كه از ناكجاآباد پيدا شده بود تا حلقه دروني گرينويچ ويليج متشكل از نامآورترين نقاشان مدرن را به سلطه خودش درآورد. اين اتفاقات به زماني اشاره دارند كه جولين اشنابل هنوز تصميم نگرفته بود توجهات خود را به فيلمسازي معطوف كند؛ به زماني كه هنوز يك راننده سابق تاكسي و يك آدم الكيخوش نتوانسته بود براي فيلم فرانسوي زبان «اتاقك غواصي و پروانه» جايزه بهترين كارگرداني را بگيرد. مسير رو به رشدي كه اشنابل تا كسب جايزه كارگرداني از جشنواره كن طي كرده است براي كارگرداني كه به عنوان شغل دوم وارد عرصه فيلمسازي شده از افتخارات نادر محسوب ميشود و به همين دليل است كه از داستان موفقيت وي در جشنواره كن به يك موفقيت شگفتانگيز تعبير ميشود. البته اشنابل حتي با وجود كسب اين توفيق سينمايي كماكان يك فيلمساز مبتدي محسوب ميشود. اشنابل هميشه به عنوان شخصيتي درخشان اما انعطافناپذير شناخته شده است كه توانايي غريبي در جلبتوجه كردن دارد. وي در دهه 1980 به يك سوپراستار هنرمند شبكار تبديل شد كه عمده شهرتش مديون خصوصيات شخصيتي كاريزماتيك و غير عادياش بود. در آن زمان وقتي در استوديوياش مشغول نقاشي بود يونيفورم پيژامهمانند سرهمبندي شدهاي ميپوشيد به همراه كفشهاي راحتي و يك بالاپوش غيرعادي. اشنابل در بروكلين متولد شده بود اما وقتي والدينش وي را به براون ويل تگزاس منتقل كردند تا بيشتر دوران كودكياش را در آنجا بگذراند تمام ريشههاي خود را از دست داد. اشنابل اولين تاخت و تاخر سفت و سخت خود به عالم هنر را زماني آغاز كرد كه در دانشگاه هيوستن مشغول تحصيل بود. وي درخواستي براي يك برنامه مطالعاتي مستقل به موزه ويتني هنر آمريكايي در نيويورك ارسال كرد و چند اسلايد از آثارش كه ميان دو تكه نان ساندويچ شده ضميمه آن درخواست كرد كه البته با اين كار بدون معطلي هم قبول شد. اشنابل بعد از اتمام برنامه مطالعاتياش به سير و سياحت گرداگرد اورپا مشغول شد و قبل از اينكه به نيويورك سيتي بازگردد و بر هنرش تمركز كند زندگي روشنفكرانه و نامتعارفي پيشه خود ساخت. وي در نيويورك در نقش يك نقاش ستيزهجو روزهايش را با آشپزي ميگذراند و برخي شبها هم سري به «مكس كانزاس سيتي» ميزد كه يك رستوران- كلوب شبانه در گرينويچ ويليج بود و همزمان علاوه بر ادامه دادن نقاشي سوداي تبديل شدن به يكي از شمايل شناخته شده عرصه هنر نيويورك را در سر ميپروراند. چيزي نگذشت كه با نقاشيهاي خود روي تابلوهاي بزرگ كه رنگهاي زندهاي هم داشتند اسم و رسمي براي خود پيدا كرد و وقتي اولين نمايشگاهش را در سال 1979 در گالري مري بون نيويورك برپا كرد با استقبال زودهنگامي مواجه شد. اشنابل بعد از برپاي نمايشگاه در سال 1980 با دوسالانه هنر معاصر و نيز همكاري كرد و وقتي يك سال بعد آثارش را در يك شو نقاشي به نمايش گذاشت به شمايلي تثبيت شده تبديل شد. «نقاشيهاي كاسه بشقابي» وي در قطع بزرگ كه در آنها از بشقابهاي سفالي شكسته استفاده شده بود در كنار آثار ديگري كه در سنت كابوكي ژاپن ريشه داشتند و در آنها از مخمل و پوست حيوانات استفاده شده بود واكنشهاي منفي و مثبتي را ميان منتقدان آثار هنري برانگيخت. برخي منتقدان وي را به دليل تحقير قواعد «هنر برتر» نكوهش كردند برخي ديگر وي را به دليل تبعيت از سنت بزرگاني همچون پابلو پيكاسو و جكسون پولاك ستايش كردند. در مقام صحبت از نقاشيهاي اشنابل ميتواند از خودش نقلقول كرد كه گفته در آن دوران سعي ميكرده است «بياني احساسي در نقاشيهايش خلق كند؛ بياني كه مردم ميتوانند آن را بپذيرند و در آن غوطهور شوند». اما شهرت اشنابل صرفا از آثار هنرياش نشأت نميگيرد. برخي گمان ميكنند محبوبيت وي در دهه 1980 با رواج مصرفگرايي و به تعبير خودش تجارت پيشگي سرد در جهان در ارتباط است كه در آن دوران ارتباط پيوستهاي با پيشرفتهاي اقتصادي داشت.
منتقدان آثار وي ادعا ميكنند كه پرسوناي پيژامهپوش و غيرعادي وي همواره آثارش را تحتالشعاع قرار داده است و به همين دليل عموم خريداران آثار هنري به او روي خوش نشان ميدادند و به همين دليل تقريبا همه آثارش در نمايشگاهها به فروش ميرفت. اشنابل هنرمندي پركار بود كه سوداي خلق جرياني ماندگار در آثار هنري جديد در سر داشت و بنا به گفته خودش حتي يكبار توانسته است بيشتر از 60 تابلو را در عرض يكسال به فروش برساند. آثار وي به شكل گسترده و فراگيري خريداري ميشدند و امروزه در موزههاي سرتاسر جهان جا خوش كردهاند؛ موزههايي مانند موزه متروپوليتن، موزه ويتني و مركز ژرژ پمپيدو در پاريس. وي در 35 سالگي و اوج دوران موفقيت خودزندگينامهاي از دوران اولين زندگي و مرحله «كشف» خود بعد از حفظ تماميت هنرمندانهاش به رشته تحرير درآورده است. وي در نوشته سرراست و تقريبا مينيماليستياش فعاليتهاي روزانه خود در محفل هنري «سوهو» را برميشمرد و پيشنهادهاي كارگشايي به هنرمندان جاهطلبي همچون خودش را بيان ميكند. اشنابل زماني كه شمايلش به عنوان يك نقاش در دهه 1990 در شرف فراموشي بود در نقش هنرمندي كه هميشه چيزي در چنته دارد به رسانه سينما متمايل شد و اولين فيلم خود را در سال 1996 كارگرداني كرد. «باسكيات» يك فيلم زندگينامهاي بر اساس زندگي نقاش مشهور ژان ميشل باسكيات بود كه در بخش مسابقه جشنواره فيلم ونيز سال 1996 به نمايش درآمد. اين فيلم كه از حضور بازيگران درخشاني همچون ديويد بووي، گري الدمن دنيس هاپر، بنيسيو دل تورو و كورتني لاو سود ميبرد داستان يك هنرمند 19 ساله سياهپوست را تعريف ميكرد كه يكباره به ستاره تبديل ميشود و به محفلهاي هنري وارد ميشود كه امثال اندي وارهول و خود اشنابل در آنها رفت و آمد داشتهاند. فيلم دوم اشنابل «قبل از آنكه شب فرا برسد» در سال 2000 به نمايش درآمد و مانند فيلم قبلي با تحسين منتقدان در سرتاسر جهان همراه شد و بازيگر نقش اولش خاوير باردم نامزد اسكار شد. اين فيلم هم يك اثر زندگينامهاي ديگر بر اساس زندگي شاعر كوبايي رينالدو آرناس بود به دليل زندگي شخصي و نوع آثارش در برابر حكوت كمونيستي كوبا در سال 1960 قرار ميگرفت و حالا با سومين فيلم زندگينامهاي اشنابل مواجهيم كه يك دستاورد همراه با جايزه براي وي بوده است و استعدادي بيچون و چراي وي در كارگرداني را اثبات ميكند. دهه 1980 را به نوعي ميتوان بازنشستگي اشنابل در نقاشي محسوب كرد اما مطمئنا وي به عنوان فيلمساز به اين زوديها خود را خانهنشين نميكند.
منبع: اينديپندنت
دوشنبه 11 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 152]