واضح آرشیو وب فارسی:فارس: سينما - همه در بيمارستان هستيم
سينما - همه در بيمارستان هستيم
ترجمه: مينا كشاورز: با وجود اينكه در فستيوال سال گذشته كن، فيلم ديگري توانست نخل طلا را از آن كارگردانش كند، فيلم « لباس غواصي و پروانه» كه اتفاقا نامزد دريافت نخل طلا هم بود و توانست جايزه كارگرداني و جايزه بزرگ تكنيكي را از آن كارگردان و فيلمبردارش كند، بيش از همه فيلمهاي نمايش داده شده در فستيوال كن 2007 مورد استقبال قرار گرفت و خوشبختانه در ايران هم خيلي زود وارد بازار فروش فيلمهاي كنار خياباني شد. فيلمنامه اين فيلم كه پس از«باسكيات» و«پيش از سقوط شب» سومين فيلم اشنابل محسوب ميشود را رونالد هاروود بر اساس رمان ژان دومينيك بوبي نوشته است. بعد از اكران فيلم اشنابل فروش اين كتاب در اروپا چندين برابر شده است. ژان دومينيك اين رمان را در دورهاي كه بر اثر بيماري تمام بدنش فلج ميشود و فقط چشم چپش كار ميكند، نوشته و براي نوشتن اين اثر بيش از 200 هزار بار پلك زده است. گفتوگوي زير را مجله Indiwire با جولين اشنابل درباره اين فيلم و چگونگي ساخت آن انجام داده است.
اين فيلم چگونه ميتواند مثل نوشتههاي ژان دومينيك بوبي به مردم كمك كند تا مرگشان را باور كنند؟
اجازه بدهيد من اين سوال را از شما بپرسم.
به نظر من موقعيت بوبي وحشتناكه.
پس من فكر ميكنم بهتر است شما يكبار ديگر فيلم را ببينيد..
دوبار تا به حال فيلم را ديدهام.
چه خوب. پس يك بار ديگه ببينش. من از فضاهاي تنگ و بسته خيلي ميترسم و زنده بهگور كردن واسه من وحشتناكترين چيزي است كه ميتونه وجود داشته باشه. وقتي بچه بودم يه معلم داشتم كه به من ميگفت تو قبلا مرده بودي و بين يك سري سنگ و خاك حبس شده بودي. به هر حال، لباس غواصي هم به نوعي شبيه مرگ است و كاري كه ژان ميكند فرار كردن از مردن است. پدرم هميشه از مرگ ميترسيد و واقعا تا سالهاي آخر زندگي اش متوجه اين موضوع نشده بودم و بالاخره هم در سال92 در خانه خودم از دنيا رفت. دو هفته قبل از آن، او احساس ميكرد كه دارد به پايين پرت ميشود. آرزو داشتم ميتوانستم زمين را جوري زير بدنش بگذارم كه احساس افتادن نداشته باشد و نترسد. من و پدرم عادت كرده بوديم در ساعتهايي از روزهاي گرم تابستان چرت كوتاهي بزنيم. دراز ميكشيدم و دستم را دورش حلقه ميكردم. حالا او نيست و من در استوديويي كه كار ميكنم روي تخت دراز ميكشم و پسرم، ويتو، دستش را دور من حلقه ميكند. و ما روي يك تسمه نقاله هستيم. متوجه ميشويد چه ميگويم؟
به هر حال من در تمام زندگيام از مردن ميترسيدم. سوالي كه من از خودم ميپرسم اين است كه شما كي ميتوانيد مرگ خودتان را باور كنيد؟ وقتي كه مرگ ديگر چيز غريبي نباشد؟ به نظر من ژان با وضعيتش گزارشي از دنياي مرگ را به ما ميدهد؛ چيزي كه كسي قبل از اين به ما نداده بود. و آن سالي كه او اين كتاب را نوشت به يك هنرمند تبديل شد. او زندگي درونياش را پيدا كرده بود. او با نوشتن اين كتاب توانسته به دنياي مرگ سرك بكشد. براي پيدا كردن چيزي مثل آنچه ژان انجام داده است يك محرم رازدار براي كسي كه مريض يا تنهاست ضروري است. براي اينكه شما حس ميكنيد اين اتفاق براي شما و او در يك زمان افتاده و خط بين اين دو چيز نامرئي است (اشنابل تكههايي از شعري كه پدرش در روزهاي قبل از مرگش سروده را ميخواند و در تمام مدت شعرخواني همراه با كلمهها حركت ميكند).
چرا فيلم را در فرانسه ساختيد؟ به خاطر فضاي خفهاي كه در بازار فيلم آمريكا وجود دارد؟
بيمارستان برك ماريتيم در نورماندي جايي است كه ژان بخش زيادي از باقي عمرش را آنجا گذرانده. شما نميتوانيد چنين چشماندازي را جاي ديگري بسازيد و اين مرد آنجا و روي صندلي مينشست. وقتي دريا جزر ميكرد، به نظر ميرسيد كه او روي ماه نشسته است. سعي براي ساختن چنين چيزي در آمريكا و استفاده از يك هنرپيشه آمريكايي به نظر من كار عبثي بود. سوژه منحصر به فرد بود ولي من فكر ميكنم احساس و جنسيت او فرانسوي است و اگر جور ديگري آن را نشان ميدادم به نظرم تحريف موقعيت بود.
نگران اين نبوديد كه مخاطبان به خاطر موضوع فيلم كه فقط در بيمارستان ميگذرد، چندان از فيلم استقبال نكنند؟
مستندي كه درباره ژان ساخته شده است را به همراه همسرم ميديديم كه يكهو به من گفت تو خل شدي؟ ميخواهي درباره اين آدم فيلم بسازي؟ اين خيلي غمانگيزه. من هم گفتم به اين موضوع اين جوري نگاه نميكنم اين يك سوژه مفرح و جذابه.
اين مرد به آدم احساس غرور ميدهد و با مخاطب از دوران پس از مرگ صحبت ميكند. من ميتوانستم هر چيزي كه ميخواهم در اين فيلم قرار بدهم. او مردي است كه هر جا بخواهد ميتواند برود. او ميتواند مسافرت كند البته با زناني كه دوستشان دارد. هر چيزي را كه آرزو كند ميتواند داشته باشد.
به عنوان كارگردان فيلم معتقدم خود سوژه به تنهايي جذاب است، و واقعا درباره مردي در بيمارستان نيست. اين سوژه درباره تقلاي يك آدم براي زنده ماندن و زندگي كردن است. وقتي آدمها اين فيلم را ببينند، اگر بچه داشته باشند به خانه كه ميروند، بچههاشان را در آغوش ميگيرند. به نظر من فيلمي مثل «پيرمردان وطن ندارند» كه فيلم خوبي هم هست آدم را بيشتر تشويق به مردن ميكند. آن فيلم به نوعي نيهيليستي است. من خوشبينترم، اين خوشبيني را زندگي به من ثابت كرده. اگر آدمها به زندگي دروني خودشان دقت كنند به اين نكته ميرسند كه هيچ چيز محدودكنندهاي وجود ندارد. وقتي كوههاي يخ از دريا بيرون ميآيند و خودشان را حفظ ميكنند اين حس به شما دست ميدهد كه اين بخشي از آن است كه قبل و بعد از آن وجود داشته است. به نظرم اين فيلم از بعضي لحاظ يك فيلم بودايي است.
چرا پرستارهاي بوبي اينقدر فرشته تصوير شدند، خيلي اغراقآميزتر از كاركنان و پرستاران نوعي بيمارستانها هستند.
وقتي دكتر به ژان ميگويد دستت نينداختم اين دخترها واقعا زيبا هستند، فكر كردم لازم است دخترهاي زيبايي را نشان بدهم. واقعا مسخره بود وقتي چنين ديالوگي را دكتر ميگويد ما پرستارهاي زيبا و دوست داشتني نبينيم. مثل دكتر كه زياد جذاب نيست. يكي از بازيگران واقعا همسر خودم است. او يكي از افرادي بود كه بوبي را براي غسل تعميد به كليسا برد.
از كجا ميدانستي ژان در موقعيت كنونياش چه چيزهايي را ميبيند و اصلا چگونه آنها را تصور ميكند؟
من خودم را در موقعيت او گذاشتم. اگر كسي در حال صحبت كردن با من بود، تصوير واضحي از آدمهايي كه در تمام مدت در حال صحبت كردن بودند، نداشتم. اگرچه الان من به جاي نگاه كردن به شما، دارم به گوشه ميز نگاه ميكنم و به شكل مربع اين ميز فكر ميكنم. و بعد چشمم بر ميگردد و تو را ميبينم....واي! عجب كاتي بود. و حالا شما فيلم را با ديد ديگري نگاه ميكنيد. اين براي من جذاب بود.
از چه ترفندهايي در فيلمبرداري براي اينكه حركتهاي چشم را خوب در بياوريد، استفاده كرديد؟
ترفندي وجود نداشت. ما از دوربين مثل يك مرد يا زن نقاش استفاده كرديم. شما دوربين را در دستتان نگه ميداريد و آن را ميچرخانيد و تصميم ميگيريد كه چطور از آن استفاده كنيد. از لنزهاي نوساني استفاده كردم تا تصاوير را زياد واضح نشان ندهد و اين باعث شده تمام فيلم تار و پود و ساختار خاص خودش را پيدا كند. پرده نمايش شبيه بوم نقاشي است و به خاطر همين فيلم را مثل نقاشي كردن ميدانم. يك لحظه چشمهايت را ببند. من را چه جوري ميبيني؟
تار و نامشخص.
خب. حالا عينكت را كنار بگذار مثل اين. آنها را اينجوري رها كن. اين همان كاري است كه من ميكنم. من عينكم را بر ميداشتم و آن را به لنز ميپيچيدم و جاهايي كه ژان پلك ميزد به فيلمبردارم ميگفتم كه انگشتش را جلوي لنز بگيرد. اين كار همين جوري شكل ميگرفت، نه مكانيكي يا ديجيتالي. و حداقل 50 نوع چشمك زدن را امتحان كرديم. همچنين تصميم گرفتم يك مشمع سبز و سياه كف اتاق پهن كنم تا اين احساس به ژان دست بدهد كه در استخر است. بعد رنگهاي سبز را با شكلهاي سياه از بين بردم چون پاي آدمها آن را خراب كرده بود. اين كار خودش فضاي ديگري ايجاد كرده بود كه شبيه يك نقاشي آبستره بود. ولي تماشاگران اينجوري فكر نميكنند. شما هم ميدانيد كه او خيلي خوب نميتوانست ببيند.
دوربين در اين فيلم خيلي پوياست. من عاشق آن سكانسي هستم كه ژان صورت پدرش را اصلاح ميكند.
من زياد دوربين ثابت و يا دوربيني كه با دالي حركت ميكند را دوست ندارم.
چطوري كارگرداني را ياد گرفتيد؟
ياد نگرفتم. شما فقط با اين مواد خو ميگيريد. من عاشق بازيگرها هستم. هميشه يكي از علاقهمندان فيلم بودم. چيزي كه من خيلي زود ياد گرفتم اين بود كه بايد براي تمرين، مدام فيلمبرداري كرد. منتظر نباشيد كسي بيايد و بگويد اين عاليه و بعد دوربين را روشن كنيد. اغلب بازيگرهاي عالي در هر زماني چيزهاي متفاوتي ميتوانند به شما ياد بدهند.
نقاشيهايت چه تاثيري روي فيلمسازيات داشت؟ نقاشيهايي با ميليونها رنگ در هر تابلو.
من به نقاشيهايم عنوان ميليون رنگي نميدهم. آنها بيشتر تكههايي از يك دنياي بزرگتر هستند.
متوجه شدم.
نه نه، نميخواهم تو را متوجه چيزي كنم. وقتي ما امانوئل سينيه را ميبينيم كه ژان را با صندلي چرخدار حركت ميدهد و وارد ديدرس او ميشود و تكيه ميدهد، حس ميكنيم اين زن بايد خيلي بلندقد باشد و ما در برابرش مثل اهالي ليليپوت هستيم.
پس شما داريد با اندازهها بازي ميكنيد.
درست است. و اين حس به شما دست ميدهد كه پرده نمايش هم يك وسيله است. ما به تصاوير براي اين نگاه نميكنيم كه در آنها دقت كنيم، بلكه به تصاوير براي اين نگاه ميكنيم كه از آنها بگذريم و سراغ تصوير بعدي برويم. اين چيزي است كه براي من به عنوان نقاش هميشه هيجانانگيز بوده است. و اين حرف من دقيقا نشان ميدهد كه با چه نگاهي فيلم ميبينم. از طرفي من داستاننويسي و داستانگويي را هم دوست دارم. و فيلمسازي روشي است كه من بتوانم از بخشي از مغزم كه نميتوانم هنگام نقاشي كردن به كار بگيرم را مورد استفاده قرار دهم يا چيزي كه نميتوانم ضبطش كنم. مطمئن نيستم كه ميتوانم با خودم صحبت نكنم. يك روز در لسآنجلس، هري دين استانتون به من گفت: «من چيزي نيستم، تو هم چيزي نيستي.» من گفتم: «آره حق با توئه ولي من دوست دارم چيزي بسازم.»
اين قضيه برعكس هم كار كرده؟ فيلمسازي روي كار شما به عنوان نقاش تاثير گذاشته است؟
بله. در شروع فيلم شما اشعههاي ايكسي را ميبينيد كه بعدها نقاشيهايي از اين تصاوير كشيدم و نميدانيد اين تابلوها چه هستند. تقريبا چهار متر بلندي دارند و شبيه نقاشيهاي آبستره هستند.
چرا در شروع فيلم، روي همين تصاوير اشعههاي ايكس از آهنگ «دريا» استفاده كردي؟
من ناهمخواني اشيا را خيلي دوست دارم. در لباس غواصي شما فكر ميكنيد موسيقي دريا موسيقي خواب انساني است. اين زيبا و شيرين است و هيچ ربطي به اتفاقي كه براي ژان در آن لحظه ميافتد، ندارد. بعدا وقتي دوباره اين موسيقي را روي صحنه تصادف ميبينيد يكهو ميپريد. اين همان لحظهاي است كه من درباره خواب انساني صحبت ميكنم. چنين چيزي را پيش از اين به كسي نگفته بودم.
عاشق چه چيزي در فيلمسازي هستي يا از چه چيزي در اين پروسه متنفري؟
چرا درباره چيزي كه عاشقش هستم حرف نزنم. من عاشق كار كردن با بازيگران و آدمهايي هستم كه ستايششان ميكنم.
و اين هيچ شباهتي به تنهايي يك نقاش ندارد؟
من وقتي نقاشي ميكشم تنها نيستم. نقاشي محرم اسرار من است. روشي است براي اينكه زندگيام را كامل كنم. من وقتي خارج از دنيا هستم، تنهايم. وقتي نقاشي ميكنم حس ميكنم، ميتوانم همه چيز را كنترل كنم.
ميتوانم يك سوال شخصي بپرسم؟ چرا هميشه لباس گشاد ميپوشي؟
به نظرم همه ما در يك بيمارستان زندگي ميكنيم و من هم بيماري هستم كه از بيمارستان خارج شده.
لباس غواصي و پروانه
كارگردان: جولين اشنابل / فيلمنامهنويسان: رونالد هاروود (بر اساس رمان ژان دومينيك بوبي) / فيلمبردار: يانوس كامينسكي / تدوين: ژولين ولفينگ / بازيگران: متيو آمالريك، امانوئل سينيه، مكس فن سيدو، ماري كروز و...، محصول 2007 فرانسه و آمريكا، 112 دقيقه، رنگي.
دوشنبه 11 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 330]