واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: سلام دوستان دومین رمان مجموع رمانهای هزار ویک شب به عنوان شب تنهایی
نويسنده ي اين رمان نرگس عيني است . 472 صفحه و24 فصل است. اين كتاب 7 بار چاپ شده
قسمت -1
ساعت هشت و بيست دقيقه بامداد را نشان ميداد و دقيقا بيست دقيقه از زمان آغاز اولين كلاس مي گذشت . تاخير در روز اول مهر و در اولين ترم تحصيلي براي او كه هميشه و در همه كارجدي و كوشا بود نمي توانست سر فصل خوبي باشد . شروع به دويدن در سالن طويل كرد و در همان حين چشم به شماره ي كلاس ها داشت تا كلاس مورد نظرش را پيدا كند . ناگهان به خاطر سرعت زيادي كه داشت با پسري برخورد كرد و اين تصادف همراه شد با جيغ كوتاه دختر و باز شدن در سامسونت پسر . همه ي وسايل كيف به بيرون ريخته شده :يك عينك آفتابي ، يك شيشه ادكلن ، يك كراوات ، يك برس مو ، دو كتاب ، چند برگ جزوه ي درسي به اضافه ي يك دسته كليد و يك كيف پول . دختر با شرمساري شروع به جمع كردن وسايل پسر كرد و گفت :
- معذرت مي خوام آقا .
پسر با عصبانيت نگاهش كرد تا چيزي بگويد ، اما نگاه ساده و معصوم و شرمگين دختر مانع حركت زبان در دهانش شد . براي لحظه اي كوتاه به او چشم دوخت و سپس شيشه ي ادكلن را از دستش گرفت و از جا برخاست . دختر نيز بلند شد و گرد و خاكي را كه روي شلوارش نشسته بود ، تكان داد و دوباره عذرخواهي كرد . پسر سري تكان داد و گفت : عيبي نداره
ودختر پرسيد : كلاس شماره ي بيست و چهار كجاست ؟
پسر بدون پاسخ به سوال او پرسيد :
- شما دانشجوي ترم جديد ين ؟
دختر سر تكان داد و گفت : بله و الآنم بايد سر كلاس باشم .
پسر با دست به كلاسي اشاره كرد و گفت : اين كلاس شماره ي بيست و چهارم .
دختر تشكر كرد و سعي كرد بر خود مسلط شود و به سوي كلاس گام برداشت . جوان لحظاتي چند از پشت سر نگاهش كرد و سپس از آن جا دور شد .
ياس چند ضربه به در زد و متعاقب آن ، در را گشود . تمام نگاه ها به سوي او چرخيدند و ناگهان ولوله اي در گرفت . يكي از تمامي پسرهاي رديف جلو آرام سوتي كشيد و يكي ديگر با شيطنت گفت :
- بنازم قدرت خدا رو !
استاد جوان كه خود نيز چشم به دختر جوان دوخته بود ، با خودكارش چند ضربه به ميز زد و حاضرين را به سكوت دعوت كرد . سپس رو به دختر كرد و گفت : بله خانم ؟
- طبق برنا ، من امروز توي اين كلاس درس شيمي دارم ، ولي متاسفانه دير رسيدم .
استاد لبخندي زد و گفت : بفرماييد .او وارد كلاس شد و به دنبال جايي خالي براي نشستن گشت . بهترين جا در ته كلاس بود . يك جاي خالي در كنار پنجره و پهلوي يكي از دخترها .
در حالي كه نگاه سنگين ديگران را از سر تا نوك پاي خود احساس مي كرد ، به انتهاي كلاس رفت و در كنار آن دختر نشس . همه نگاه ها به عقب چرخيده بود ، اما او به اين موضوع اهميتي نداد. استاد سعي كرد دوباره كلاس را كنترل كند و چند ضربه ي ديگر به ميز زد و به سخنانش كه با ورود تازه وارد ناتمام مانده بود ادامه داد .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1626]