واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: سوز سردي مي وزيد و برف همه جا را سفيد پوش كرده بود. شنلي كه به دوش داشتم را سخت به دور خود جمع كردم. جوراب به پا نداشتم و نوك انگشتانم مورمور مي شد. پنجه پاهايم را در دمپائي پلاستيكي كه به پا داشتم جمع كردم. و به اولين نيمكتي كه رسيدم برف ها را كنار زدم و نشستم .
چند كلاغ و گشنجشك لابه لاي برف ها در حال پيدا كردن دانه بودند بيسكوئيتي كه داخل جيبم داشتم را از جيب خارج كردم و ميان مشتم خرد كردم و ريختم روي برف ها، مدتي نگذشت كه تمام گنجشك ها دور بيسكويتيت ها حلقه زدند . نگاهي به نماي ساختمان بيمارستان انداختم و به پنجره اتاقم خيره شدم.
حال و هواي نگاهم باراني شد و بعد نگاهم معطوف در خروجي بيمارستان شد لرزشي در وجودم بر اثر سرما به وجود آمد. سردم بود ولي دلم نمي خواست يه داخل بخش برگردم بعد از مدت ها اجازه گرفته بودم تا دقايقي را بيرون از بخش و در محوطه ي سبز بيرون بگذرانم. آهي كشيدم چقدر دلم ميخواست زودتر از بيمارستان مرخص شوم و از جو خسته كننده و ملال آور بيمارستان خلاص شوم. چند دقيقه بعد صداي گام هائي مردانه را روي سنگ فرش پوشيده از برف را شنيدم و بعد صداي آشنا و نوازشي بر گونه ام.
-
شقايق خانم زده بيرون
به عقب برگشتم و چهره ي علي را ديدم كه با شاخه گلي مريم گونه ام را نوازش مي داد. لبخندي زدم و با بغض گفتم:
-
بالاخره آمدي؟ دلم حسابي هوايت رو كرده بود.
علي خنديد و ابروان سياه و پرپشتش را به بالا داد و گفت : نوچ!
-
باور نمي كني ؟
آمد و كنارم روي نيمكت نشست و گفت: نه گريه كن تا باور كنم
بي اختيار و نه از اجبار اشك پهناي صورتم را گرفت علي با صداي بلند خنديد و گفت :
-
لوس نشو،شوخي كردم. امروز حالت چطور؟
-
خوبم مثل هميشه تو چطور؟ دانشگاه چه خبر؟
-
منم خوبم . دانشگاه هم امن و امان ، چي شده زدي بيرون؟
با شيطنت انگشت سبابه دست راستم را بالا گرفتم و گفتم : اجازه گرفتم
علي زد زير خنده و گفت:
اين دكتر احمدي هم عقلش پاره سنگ بر ميداره ،توي اين برف و هواي سرد گذاشته تو بياي بيرون؟
چشم غره اي بهش رفتم و با اخم گفتم : علي خواهش مي كنم تو ديگه شروع نكن
علي دو دستش را بالا برد و گفت : خوب تسليم من فقط مي ترسم سرما بخوري .
-
تو نمي خواد نگران من باشي . من رفتني هستم چه سرما بخورم چه نخورم.
علي اخم كرد و گفت : اين حرف رو نزن من همين يك شقايق خانم رو كه بيشتر ندارم .
-
نه تو رو خدا داشته باش،اول من را دفن كن بعد به فكر يكي ديگه باش.
علي حالتي جدي به خود داد و گفت : از شوخي گذشته پاشو بريم داخل هوا خيلي سرده سرما ميخوري .
از روي نيمكت برخاستيم دستم را دور بازوي علي حلقه كردم و باهم وارد بخش شديم. علي پسرعموي من بود زيبائي چنداني نداشت ، داراي قامتي بلند و اندامي نحيف و صورتي كشيده و استخواني ،با چشماني قهوه اي تيره و با ابرواني سياه و پرپشت و پوستي سبزه و موهائي كاملا فر و حالت دار. ولي در عوض با شخصيت و مودب بود خون گرم و دوست داشتني . توي يك دانشگاه درس مي خوانديم منتهي علي دو سال جلوتر از من بود و در رشته ي كامپيوتر تحصيل مي كرد و من در رشته ي نقشه كشي ساختمان . از همان دوران كودكي به هم علاقه داشتيم و حالا اين علاقه چند برابر شده بود. با توجه به بيماري ام خانواده عمو هادي با ازدواج ما دونفر مخالف بودند هرچند من خودم قرباني يك ازدواج فاميلي بودم . بيست و يكسال پيش در يك خانواده از قشر متوسط جامعه به دنيا آمده بودم. كه بر اثر ازدواج فاميلي پدر و مادرم از بدو تولد با عارضه ي قلبي شدم و به قول مادر لاي پنبه بزرگ شدم . ولي حالا بيماري ام قابل كنترل نبود و فقط عمل پيوند قلب من را از مرگ حتمي نجات مي داد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 60]