واضح آرشیو وب فارسی:تابناک: نامة رباب صدر خطاب به امام موسي صدر
سرور من اي امام موسي صدر؛
تنها اين نامه بود كه سنگفرشِ راه را نقش زد, مقصودش رسيدن به تو بود ... و زمزمة زخمهاي ما را با خود داشت... و در پيِ گرمايي بود كه از چين و لاي عباي تو ميتراويد.
بر روي پاكت نامه خيلَ انبوهِ چشمانمان بود... و چون دستانِ تو آن را لمس كرد, از بيمِ از دست رفتن, آن دستان رؤياها و مژگان ما را در خود گرفت.
سروَرِ من... نامة ما را باز كن و بخوان... هنوز حروفِ الفبا در ساحلِ صور پژواكِ گامهاي تو را جمع ميكند... تا مگر گنجايشِ انبوهِ اشتياق در پسِ ساليانِ سال را پيدا كند. و تو بر آهِ تبِ زخمِ ما گل سرخ و خنكا بيفشان.
اي همة روزهاي رنج گواه باشيد... كه ما بر پشتِ توسنِ جراحتي نشستيم كه آنان گمان ميكردند كه ما را از پاي درخواهد آورد... و ما همچنان در بيابانهاي اين هستي ميگرديم, و تو را ميجوييم اي سروَرِ من... و سواران از اسب پياده نخواهند شد مگر آنكه تو بازگردي و پراكندگان را جمع كني, و در احساس خفتگان شيريني شبزندهداري را بيدار كني, در شبنشينيي كه جز با طلوع صبح و بازگشتِ هياهوي ميدان پايان نميپذيرد.
اي سروَرِ من... وقتي كه با هدفِ اصلاح گام در راه نهادي, ميراثدارِ جِدّ خويش بودي... و ما همچنان از عهدة نيك خواندنِ كتابهايي بر ميآييم كه جانيان بر وسعتِ كربلا طعمة آتش ساختند.
اي سروَرِ من... كِشت از آنِ توست, و بار و بَر رسيده و خوشگوار است.
ما ساربانانِ قافلهاي هستيم كه سخت ره ميسپارد, هدفش رسيدن به كرانههاي يتيمي است, پاروهاي رهايي در دست دارد و دردِ قايقها راهبرِ اوست....
و تفنگ؛ وقتي كه آن را زينتِ مردان خواندي, خردة حاسدان بر تو گرفتند... و رؤياهاي ملّتِ ما به حقيقت پيوست... و همّت و عزمِ قهرمانان, فرزندانِ مدرسهاي كه تو راهش را نشان دادي, قلعة خيبر را ديگر بار در هم كوبيد... و دورانِ هزيمت تا ابد رخت بر بست.
اي سروَرِ من... هر كه گمان ميكند كه ما ممكن است فراموش كنيم, به قدرِ دهر و دوراني به گذشته بازگردد و از خيمههاي سرزمين طَفّ (كربلا) باز پرسد, از آنها دربارة جانهايي بپرسد كه اِبا دارند از آنها رخت ببندند... و دربارة رودي كه نه بر وفقِ مراد و كامِ طفل شيرخوار جاري شد... و ما آن رود را در جنوب جاري كرديم... ما از اين پس دردِ تشنگي نخواهيم داشت.
و چون همّت و عزم در ما نشاندي, غل و زنجير را مقهور خواهيم كرد... و تبِ داغِ شوقِ آزاديخواهيِ خود را بر او جاري خواهيم ساخت... و سوداي زنجير را آب خواهيم كرد...
آيا رواست كه چنان كه خواستهاند زنجير بر دستانِ تو باقي بماند؟!
اي همة شيفتگانِ هواي آزاد, مگذاريد كه شيهة اسبان از سُم و سُنبَكِ آنها دريوزگي كند, زين اسبان را فريادِ آزادمردان قرار دهيد كه وحشت در دلِ فرمانگذارِ زندانبان مياندازد, تا مگر وجدان غافلان از خوابِ غفلت برجهد و سپيدة موعودِ ما از روزنِ غبار به در آيد.
اي سروَرِ من... غيبت به درازا كشيد... ما تو را از ياد نخواهيم برد... و دو برادر و و يارِ تو (جناب شيخ محمد يعقوب و عباس بدرالدين) را از ياد نخواهيم برد. و همچنان به سوي شما راه خواهيم سپرد, تا آنگاه كه به ديدارِ يكديگر نائل گرديم.
چه مايه كوچكاند آنان وقتي كه گمان ميكنند كه ممكن است ما سازش كنيم.
شنبه 9 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تابناک]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 100]