واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان:
نوشته : فهيمه رحيمي
فصل اول
بحث و جدل در خانواده آرين نژاد تا پاسي از شب ادامه داشت.
عاطفه كه ذاتا زني خوش فلب و پاك سرشت است از اين كه براي نخستين بار در برابر خواسته همسرش ايستادگي ميكرد ناخشنود بود اما براي اقدامي كه قصد انجام آن را داشت خود را متقاعد ميساخت كه حق مقاومت دارد. لذا در حاليكه از جاي برميخواست تصصميم نهايي و قطعي اش را گرفت و آن را به عنوان برگ برنده رو كرد. مقابل همسرش ايستاد و اظهار داشت:(شما هر طور كه ميخواهيد عمل كنيد اما من فردا براي تشييع جنازه خواهم رفت)
و بعد بدون آنكه منتظر پاسخ بماند از اتاق خارج شد.
آرين نژاد چند لحظه اي از اين برخورد همسرش بهن زده بر جاي ماند و به فكر فرو رفت.
آرين نژاد مردي كه به طبقه خود يعني اشرافيت پشت كرده بود و به عنوان وفاداري به اصول انساني كوشيده بود خويشتن را از يوغ عقايذ پوشالي پدر و بستگان نزديكش رهايي بخشد بر اين باور بود كه ميتواند با پايداري و بردباري بر آنها چيره شود و باري اثبات اين باور نخستين حركت را در ضديت با آنها شروع كرده بود دختري از طقه متوسط شهري را به همسري برگزيده بود و طرد شدن از خانه پدري و محروميت از يك زندگي اشرافي را به جان خريده بود.
او سالهاي تلخ دوري از خانه پدري را با زتدگي سعادتمند در كنار همسر و يگانه دخترش گذرانده بود و ابنك احساس ميكرد طوفاني در حال وزيدن است.با از دست دادن پدر مادر وقوع اين طوفان را پيش بيني نكرده بود اكنون اما با مرگ داماد خانواده كه مهره اصلي گرداننده صحنه بود رابطه خود را با همسرش حتي بيش از زمان حيات در معرض خطر ميديد.لذا در نظر داشت علاج واقعه را پيش از وقوع بكند.تصميم گرفت در مراسم تدفين داماد خانواده شركت نكند.
پس از آنكه مدتي در اتاق قدم زد در برار قاب عكسي كه به ديوار آويخته بود ايستاد و بر آن چشم دوخت.عكسي بود خانوادگي كه آرين نژاد را در سن 5 سالگي در آغوش مادر و تنها خواهرش را در سن 15 سالگي در كنار پدر نشان ميداد.
آرين نژاد احساس ميكرد كه پدرش حتي از درون قاب عكس نيز ميخواهد او را زير سلطه در آورد.لبخندي حاكي از پيروزي بر لبهايش نقش بست و ديده از عكس بر گرفت.آنچنان خوشحال به نظر ميرسيد كه گويي در نبرد با نيرويي ناشناخته پيروز شده .با خود زمزمه كرد:(من هيچگاه شكست نخوردم و پس از اين نيز شكست نخواهم خورد.حق با عاطفه است ما نبايد نگران آينده باشيم مسلما براي مشكلات آينده نيز ميتوانيم راه حل مناسبي بيابيم)
با اين تصميم اتاق را ترك كرد هنگامي كه خود را براي رفنت به بستر آماده ميكرد عاطفه در ميان بستر نشسته بود و ظاهرا مجله اي را ورق ميزد اما به خوبي هويدا بود كه افكارش پيرامون مسئله اي ديگر دور ميزند.عاطفه زير چشمي نگاهي به همسرش انداخت و با لحني كه ميكوشيد اثري از خشونت در آن نباشد آرام پرسيد:بالاخره چه ميكنيد آيا من تنها بروم؟
آرين نژاد با نگاهي مضطرب او را نگريست و به جاي پاسخ به پرسش او با لحني غمگين گفت:هنوز نرفته آنها باعث شدند ميان من و تو اختلاف به وجود آيد.آيا هيچ متوجه شده اي كه از سر شب با الان لحن كلامت خصمانه است؟
لحن غمگين آرين نژاد عاطفه را شرمسار كرد مجله را كنار گذاشت و با پشيماني گفت:من هيچگاه حاضر نيستم به خاطر ديگران تو را افسرده و غمگين كنم . ميداني كه دلتنگي تو تا چه حد مرا پريشان ميكند.اميدئار بودم بتوانم بعد از 20 سال جدايي ميان خواهر و برادر رابطه بر قرار كنم.اما مثله اينكه اشتباه كردم .اگر تو را رنجاندم مرا ببخش.
آرين نژاد سر عاطفه را در آغوش كشيد و موهاي همچون ابريشم ار را نوازش كرد و گفت:تو زن خوش قلب و مهرباني هستياما آيا فراموش كردي كه ما به خاطر مبارزه با منشهاي آنها چه رنجي را تحمل كرديم؟و آيا باز هم فراموش كردي كه همين شخصي كه از من ميخواهي در مراسم تدفينش شركت كنم براي به زانو در آوردنم تنها خواهرم را از من دور ساخت؟چطور ميتوانم اعمالش را ناديده بگرم و در مراسم خاك سپاريش شركت كنم؟ تو مرا ميشناسي و ميداني مردي نيستم كه بتوانم نقش بازي كنم.اگر چه انسانيت حكم ميكد در اندوه از دست رفت انساني غمگين باشماما او انسان نبود فرعوني بود باري بند كشيدن انسانها .
عاطفه كه جايگاهي گرم و مطمئن در آغوش همسرش يافته بود سر را بر سينه او فشرد و گفت:ميدانم عزيزم!من هيچ چيز را فراموش نكردم اما معتقدم كه دنيا ارزش نداره.بدي را نبايد با بدي تلافي كرد در اين ميانه مقصر واقعي از بين رفته است.آيا تو ميخواهي به جاي شوهر خواهر از خور او انتقام بگيري؟او در اين دنيا تنها تو را دارد كاش مي شنيدي وقتي از پشت تلفن حرف ميزد چطور ميگريست.
سپس در حالي كه چشمهاي سرشار از مهر خود را به چشمهاي آرين نژاد دوخته بود ادامه داد؟ما بايد به خاطر خواهرت هم كه شده كينه ها را فراموش كنيمتا فرنگيس يقين كند كه دوستش داريم و در اين دنيا تنها نيست.اگر دوستم داري و اگر من هنوز همان عاطفه اي هستم كهروزي به خاطرم همه را ترك كردي خواهشم را قبول كن و فردا با من بيا.
قطره اشكي گرم از گوشه چشمش سرازير شد و بر صورتش غلطيد.او در خانواده اي ساده و پرمحبت بزرگ شده بود خانواده اي كه به آساني چشم بر بديها مي بست و دل را به نور خوبيها روشن ميكرد.او نميتوانست در برابر درخواست فرنگيس و التماس او كه خواسته بود كينه ها را فراموش كنند و ار را در مراسم تدفين شوهرش تنها نگذارند بيتفاوت باشد.
عاطفه هم زمان با قطع تلفن تصميم كرفته بود فرصتي به فرنگيس بدهد.
خود را متقاعد ميساخت كه فرنگيس بازي خورده اي بيش نيست و حق دارد بخواهد فرصتي ديگر به او داده شود تا جبران گذشته را بنمايد.حالا كه او از چنگال مردي ديو سيرت رهايي يافته بايد كه زندگي كند و بايد از محبت ديگران برخوردار شود.پس سر بلند كرد و مستقيم ديده بر چشم آرين نژاد دوخت.آرين نژاد در مقابل نگاه عاطفه به ترديد افتاد.آه بلندي كشيد و گفت:بسيار خوب همراه تو خواهم آمد اما فقط براي خاكسپاري در مراسم بعده آن شركت نخواهم كرد.
عاطفه لبخند رضايتي بر لب آورد و براي آنكه يقين حاصل كند پرسيد:آيا اجازه ميدهي دخترمان نيز همراهمان بيايد؟فكر ميكنم كه هنگام آن رسيده كه هديه با عمه اش آشنا شود.
هنگامي كه آرين نژاد موافقت خود را اعلام كرد عاطفه نفس راحتي كشيد و به ملاقاتي كه در پيش داشتند انديشيد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 357]