واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: بررسی چند واژه در موسیقی ایرانی
در این بخش به بررسی چند واژه که در روایتهای ایرانی و ادبیات آمده است و با نوای خوش پیوند دارند میپردازیم:
۱) آواز
آواز در شاهنامهی فردوسی به معنای خوانندگی، آوازخوانی، ترانه، نوا، صوت، صدای ساز، همهمه و سروصدا آمده است، فردوسی در شعرهای خود از آواز کوس، چنگ، رود، رباب و آواز رامشگران و آواز میخواره یاد میکند.
آواز در شاهنامه به معنای بانگ و صدای بلند نیز بکار رفته است. فردوسی آوا و آواز بلند را در برابر یکدیگر به کار میبرد چنانکه آمده است :
...تاره غمی گشت از آوای کوس
● چند نمونه از شاهنامه دربارهی آواز :
زمین باغ گشت از کران تا کران
ز شادی و آواز رامشگران
▪ ویا :
سر ماه برخواست آواز کوس
بدانگه که خیزد خروش خروس
▪ و یا :
همه شب ز آواز چنگ و رباب
سپه را نیامد بر آن دشت خواب
▪ و یا :
برآمد ز لشکر که آواز کوس
همی گرد بر آسمان داد بوس
▪ و یا :
به چنگ اندرون خنجر آبگون
دهن پر ز آواز و دل پر ز خون
▪ و یا :
هوا پُر ز آواز رامشگران
زمین پُر سواران نیزهوران
▪ و یا :
به آواز ایشان شهنشاه جام
ز باده تهی کرد و شد شادکام
▪ و یا :
به تیره شبان چون برآمد خروش
نهادند هر کس به آواز گوش
▪ و یا :
برآورد آواز و برداشت رود
ابر پهلوی گفت چندی سرود
۲) بزم
این واژه در شاهنامه به دو صورت «بزم» و «بزمگاه» به کار رفته است و همواره در مقابل «رزم» و «رزمگاه» قرار میگیرد، گاهی رزم و بزم در کنار هم قرار می گیرند و پارهای اوقات قهرمان شاهنامه چنان رزم با دشمن غدار را عزیز میشمارند که از آن به مثابه بزم یاد میکنند.
گاهی در شاهنامه چنان بزمهای پر شوری به راه میافتد که :
نیاید سر مرغ و ماهی به خواب
از آن بزم و آوز چنگ و رباب
در بزمهای شاهنامه همواره آوای رود، چنگ، رباب و آوازهای رامشگران و سرودهای پهلوی به مجلس شور و حال میبخشند، جشنهای شاهنامه معمولا بسیار با شکوه است :
بفرمود کز نامداران هزار
بخوانند و از بزم سازند کار
کنون نزد آن پیر خسرو شویم
چو بزم آیدش هر یکی نو شویم
که آیا بهشت است یا بزمگاه
سپهر برین است یا چرخ و ماه
و زمانی قهرمانان هم در بزم و هم در رزم مثال خورشید میدرخشند.
بزمها بیشتر در دربار شاهان و اشراف و به هنگام نخجیر و جشن نوروز و به هنگام رهایی از جنگ شکل میگیرند و معمولا شش، هفت روز به درازا میکشند. نگارندگان توانستهاند ۱۸۰ مورد واژهی «بزم» را بیابند که ما چند نمونه را در اینجا میآوریم :
هم از دانش و رای بزم و نبرد
بدانسان که چون سام گُرد است مرد
وز آن مشت بر گردن ژنده رزم
کز آن پس نیاید به رزم و به بزم
جهانجوی سهراب دل پر ز رزم
به آرامگه رفت از تخت بزم
کسی کاشتی جوید از سور و بزم
نه نیکو بود تیز رفتن به بزم
بدو گفت مهر و بزرگی و داد
همان بزم و رزم از تو دارند زیاد
به ایران مدارید دل را به بزم
به توران سپارید جان را به بزم
بنه پیشم و بزم را ساز کن
به چنگ آر چنگ و می آغاز کن
سواری که پرورده باشد به رزم
بداند همان نیز آیین و بزم
۳) رود
امروزه در ایران آلت موسیقی، «ساز» نامیده میشود اما در گذشته چنین نبوده است و «رود» به معنی آلت موسیقی بوده و «ساز» به معنای «کوک کردن» بوده است همانطور که حافظ میگوید :
معاشری خوش و رودی به ساز میخواهم
که درد خویش بگویم به نالهی بم و زیر
▪ یا :
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمود
وانگونه این ترانه سراید خطا کند
چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب
که رفت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست
و یا سعدی در گلستان میگوید :
گویی رگ جان میگسلد زخمهی ناسازش
ناخوشتر ز آوازه مرگ پدر آوازش
که کنایه از خارج بودن صدا یا به اصطلاح غربی «فالش» بوده است.
استاد «فریدون جنیدی» نیز در کتاب زمینه شناخت موسیقی ایرانی در اینباره میآورد :
«... از شعرهای فردوسی و دیگر روایات چنین برمیآید که آنچه امروز بدان «آلت موسیقی» میگوییم و به زبان مردمی «ساز» خوانده میشود، به زبان فارسی «رود» بوده است. زیرا که در داستان «باربد» آمده است که او با بربط بر شاخ سرو برآمد، اما هنگام نواختن میگوید :
زننده بدان سرو برداشت رود
همان ساخته خسروانی سرود
در داستان رامشگر مازندران نیز شعر چنین بود :
به بربط، چو بایست برداشت رود
برآورد ، مازندرانی سرود
چو نام «بربط» در همین مصرع آمده، دومین نام به معنی ساز است.
و من مدتها در معنی این مصرع سرگشته بودم که چگونه ممکن است با بربط، سازی دیگر را برداشت ؟
پس اندر ز رامشگران دو هزار
همه ساخته رود روز شکار
و روشن است که دو هزار رامشگر، همگان یک نوع ساز را نمینواختهاند اما همگان رود، داشتهاند، آن هم سازهایی مناسب برای شکار و نواختن بر روی شتر در حالت حرکت و باز :
بزرگان به شادی بیاراستند
می و رود و رامشگران خواستند
تهمتن مر آن را به بر برگرفت
بزد رود و گفتارها در گرفت
و از ترکیب واژه چنین پیداست که یا رود، ریشهی سرود است، یا آنکه از «سروَنگه»(Sravangah) اوستایی، «سرو»(sarv) و آنگاه «سروت»(sravat) و «سرود» شناخته شده است.
بن نوشتها :
۱. ساز و موسیقی در شاهنامه فردوسی - کتایون سارمی - فریدون امانی.
۲. زمینهی شناخت موسیقی ایرانی - فریدون جنیدی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 410]