واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: ادب جهان - ساختگرايي پساسوسوري
ادب جهان - ساختگرايي پساسوسوري
تينا امراللهي::
لوئي ترول يلمزلف(۱۹۶۵-۱۸۹۹)
زبانشناس دانماركي. وي در رشته زبانشناسي تطبيقي تحصيل كرد، رساله دكترياش را درباره تحولات آوايي زبان ليتوانيايي نوشت و در سپتامبر ۱۹۳۱ حلقه زبانشناسي كپنهاگ را تشكيل داد. در آغاز توجه اعضاي اين حلقه به مسائل نظري و روششناختي مطرح در زبانشناسي و ارائه مفهومي متفاوت از واج بود اما بعدها يلمزلف و هانس يورگن اولدال به نظريهاي جديد در باب زبان به نام تحليل بنيادي(Glossematics) شكل دادند. اين نظريه مشخصا تحت تاثير ساختگرايي بود.
يلمزلف در مخالفت با يكي كردن فلسفه زبان و نظريهپردازي در باب آن، زبان را كلي خودبسنده ميدانست و پيدايش نوعي جبر زبان را پيشبيني ميكرد(تحليل بنيادي). اين رويكرد زباني جديد به قصد متمايز كردن آراي مكتب كپنهاگ از صورتهاي سنتي زبانشناسي ساختگرا همچون مكتب پراگ طرح شده است. يلمزلف به اصول زبانشناسي سوسور وفادار ماند اما تحت تاثير اثباتگرايي منطقي آلفرد نورث وايتهد، راسل و كارناپ سعي كرد نظريهاي براساس اصول موضوع ارائه دهد.
از آثار يلمزلف ميتوان به «مباني دستور عمومي» (۱۹۲۸)، «مقدمهاي بر نظريه زبان» (۱۹۳۴) و مقالاتي چون «نظريهپردازي درباره تكواژها»، «افعال و عبارات اسمي»، «لايههاي زبان» و «چكيدهاي درباره نظريه زباني» اشاره كرد كه در دو جلد تحت عنوان «آثار حلقه زبانشناسي كپنهاگ» و در سالهاي ۱۹۵۹ و ۱۹۷۳ به چاپ رسيدند.
يلمزلف معتقد بود نظريات رايج در دهههاي ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، صرفا توصيفي بودند و نميتوانستند مبناي نوعي زبانشناسي منطقي قرار گيرند. او هم مانند سوسور زبان را از نقطه نظر كاربرد، نظامي از نشانهها ميدانست اما به لحاظ ساختار دروني زبان را نظامي از نمونها (figurae) تلقي ميكرد. نمونها، نانشانهاند و از تركيب آنها نشانهها شكل ميگيرند. تجزيه ساختار دروني به نظامي از نمونها احتمالا تحت تاثير انديشه تحليل واجها به مولفههاي سازندهشان در مكتب پراگ بوده است.
در تحليل يلمزلف نشانه حاصل عملكرد دو صورت(form) است: صورت معني(content) و صورت لفظ(expression). البته عملكرد هر نشانه از طريق دو جوهر(substance) نيز بازنمايي ميشود: جوهر معني و جوهر لفظ. جوهر معني بازنمايي روانشناختي و مفهومي نشانه است. جوهر لفظ ماديتي است كه نشانه در آن نمود پيدا ميكند. اين جوهر ميتواند آوا باشد(چنانكه براي بيشتر زبانها اينطور است) و يا هر ماده ديگري از جمله حركات دست(در زبان اشاره).
به بيان ديگر يلمزلف به دنبال شيوهاي علمي براي تحليل به مثابه نوعي نشانهشناسي جديد بود. وقتي گوش يك فرد امواج صوتي را تشخيص ميدهد يك فرآيند شناختي براي ترجمه اين امواج به دادههاي معنادار، آغاز ميشود. به همين ترتيب وقتي چشم دادههايي را در جهان پيرامون تشخيص ميدهد نيز ميبايست فرآيند تفسير صورت گيرد. يلمزلف مخالف اين عقيده بود كه تصاوير نيز ميبايست به شكل جوهر آوايي يا مفهومي عيني ترجمه شوند تا بتوان آنها را درك كرد.
يلمزلف در راستاي نظاممند كردن نظريه زباني سوسور به تمايز لانگ/پارول، دوگاني نظام/فرآيند را افزود. در اين معنا، نظام ثابت و فرآيند متغير محسوب ميشود. فرآيندها تحت نظارت نظام شكل ميگيرند و عمل ميكنند. براين اساس ميتوان آراي يلمزلف را تداوم ساختگرايي پساسوسوري دانست.
يلمزلف به تبع سوسور هدف نظريه زباني را توصيف همزماني زبان معرفي كرد. وي هر ساخت صوري زبان مانند واژه يا جمله را بر روي محور همنشيني زنجيره ناميد و معتقد بود هر زنجيره زباني در نتيجه عملكرد سه رابطه هم بستگي(interdependence)، يك سويگي(unilateral) و فراگردي(constellation) به طور مجزا يا در تعامل با ديگر زنجيرهها شكل ميگيرد. در رابطه هم بستگي وجود دو عنصر زباني مستلزم وقوع همديگر است(رابطه نهاد و گزاره) و در رابطه يك سويگي يكي از آن دو(صفت و موصوف). در رابطه فراگردي دو عنصر از هم مستقلاند(قيد).
با اينكه برخي، از آراي يلمزلف اينطور برداشت كردهاند كه وي نشانه را به جز وقتي در بافت قرار دارد، غير قابل تفسير ميدانست و در اين راه برداشت وي از لفظ و معني را مكانيسمهايي دال بر معناي ضمني در نظر گرفتهاند، به اعتقاد يلمزلف معنا، صورت معني است. حتي اگر جوهر معني اهميت داشته باشد ميبايست آن را نيز با توجه به صورت تحليل كرد. نه تنها تصاوير و ادبيات از همين اصول را دنبال ميكنند بلكه ديدن و شنيدن را نيز ميبايست در سطحي ژرفتر، نمود همين مكانيسم دانست.
يلمزلف اعتقاد داشت تمركز اصلي در مطالعات زبانشناختي بايد زبان و فرهنگ باشد چراكه در ارتباط با فرهنگ و حافظه جمعي جامعه از دانش كه هر روز دستخوش تغيير ميشود، زبان پيوسته در حال تغيير است. اين برداشت يلمزلف از مطالعات زباني را بهطور خاص ژيل دلوز و فليكس گواتاري دنبال كردهاند.
در حقيقت يلمزلف با معرفي دوگانيهاي معني/لفظ و صورت/جوهر از مفهوم دال و مدلول سوسور فراتر ميرود. از اين رو وي ابزار مفهومي قويتري براي توصيف گفتمانها و نظامهاي نشانهاي غيرزباني به دست ميدهد. يلمزلف معتقد بود نظريه زباني نه تنها براي تبيين نظام زبان و كاربرد آن كه به منظور شناخت انسان، جامعه انساني و كل حوزه دانش بشر طرح ميشود.
طرح دوگانيهاي معني/لفظ و صورت/جوهر از سوي يلمزلف در تحليل نشانهشناختي متون تاثيرگذار بوده است. يلمزلف معتقد است هيچ معنايي بدون صورت و هيچ صورتي بدون معنا وجود ندارد. وي به واسطه ارجاع به دو سطح لفظ و معنا(دال و مدلول سوسور) و تلقي صورت و جوهر براي هر يك، از تقليل نشانه به دوگاني صورت و معنا دور ميشود.
جوهر لفظ ماده فيزيكي رسانه است مثل عكسها، اصوات ضبط شده و نوشته چاپ شده روي كاغذ. صورت لفظ در زبان، ساختارهاي نحوي، فنون و روشها متجلي است. جوهر معني شامل جهان متن، موضوعات و ژانرهاست و صورت معني ادبيات را دربر ميگيرد.
از آنجا كه سوسور زبان را صورت ميداند و نه جوهر، چارچوب يلمزلف امكان ميدهد متون را طبق ابعاد متفاوتشان تحليل كنيم. بر مبناي آراي يلمزلف ميتوان تحليلي نظاممند از متون به دست داده، شرح مفصلي از ساختمان نشانه ارائه داد. همچنين بر اين اساس مشخص ميشود كه ماديت نشانه خود ميتواند دلالتگر باشد.
براي نمونه گرماس براساس مردمشناسي ساختگراي لوي استراوس و دوگاني نظام/فرآيند يلمزلف تمايز سطوح و انتقال از سطحي به سطح ديگر را در امكان تلفيق اسطورهها و متون مختلف و خوانش اسطورهها وارد ميكند. بر اين اساس روش عمودي-جانشيني معادل نظام و روش افقي- همنشيني معادل فرآيند به تعبير يلمزلف است و اساس گفتمان روايي يا كنش همنشيني چيزي نيست جز نگاشت مقولات جانشيني در سطوح ژرفتر، به سطح همنشيني متن.
پنجشنبه 7 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1156]