تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 27 خرداد 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):خوش‏گمانى، مايه آسايش قلب و سلامت دين است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1801186872




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چه طوری میتونم دوباره رشته این محبتو پیوند بزنم؟کمکم کنید دو : چه كنم؟


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستان گلم
این تاپیکو ایجاد کردم چون نیاز به همفکری و کمکتون دارم.برای اینکه بتونید کمکم کنید یک کم از قبل میگم:
من سال 87 با پسری آشنا شدم که بعد از یک مدت بهم پیشنهاد دوستی داد.قرار شد برای یک مدت با هم باشیم و همدیگرو بیشتر بشناسیم.اگه  به این نتیجه رسیدیم که برای همدیگه مناسبیم با هم بمونیم و ازدواج کنیم.دیماه امسال میشه 3سال که ما با همدیگه هستیم.البته تو این مدت شده که با هم بحث و دعوامون شده و قهر کردیم.اما بالاخره یکی یه چراغ سبز نشون داده و دوباره برگشتیم.بذارید اینو هم بگم که من شهرستانم و اون تهران زندگی میکنه.من الان دانشجوی یه شهر دیگه هستم.اردیبهشت ماه من رفتم تهران که همدیگرو ببینیم.بعد از اینکه منو برگردوند ترمینال قرار شد خودش باهام تماس بگیره.یه مدتی بود که گوشیشو دزدیده بودند و هنوز موبایل نگرفته بود.منم دسترسی دیگه ای نداشتم بهش.بعد از یک هفته زنگ زد.گفت بعد از رسوندن من،با یک عابر تصادف کرده و عابر مرده.تا الان هم زندان و درگیر این مساله بوده.گفت حالم بده،حوصله خودمم ندارم و قطع کرد.من هیچ راه تماسی باهاش نداشتم.به خصوص وقتی این حرفو بهم زد من خودم شوکه شدم تا چند روز حال خودم خیلی بد بود.منم واقعا خودم دوست داشتم پیشش بودم اما امکانش نبود.علی خیلی مغروره،احساسشو به سختی به زبون میاره.بعد از ماجرای تصادفش گوشی دوستشو گرفته بود.بهش که زنگ میزدم کاملا حس میکردم که داغونه.میخواستم بهش بگم که میخوای بیام ببینمت.بیام پیشت؟اما پیش خودم گفتم الان داغونه،تنها باشه براش بهتره.به خصوص که خودم این حسو داشتم که چون اومده منو برسونه این اتفاق افتاده.حتی خودشم یه بار تو حرفاش گفت که اومده بودم تو رو برسونم واگرنه مجبور نبودم از غرب به شرق برم!!!بعد از این ماجرا من به یه سری دلایل میخواستم باهاش تموم کنم.نه به خاطر تصادفش.نه اصلا.چون مادرش از رابطه ما 3ماه بعد از دوستیمون با خبر شدو مخالف بود.من خسته شده بودم بریده بودم.بخاطر همین قصدم این بود که باهاش حرف بزنم.اگه به نتیجه نرسیدیم تموم کنم.ولی میخواستم صبر کنم تا حالش بهتر بشه.اما خودش فهمید و بهم گفت تو میخوای یه چیزیو بهم بگی و نمیگی بگو.کمکت میکنم.بهش گفتم.کلی حرف زد باهام.گفت من نمیگم از همه چیز میگذرم ولی تمام سعیمو میکنم.(منظورش از اینکه از همه چیز نمیگذره این بود که مادرش چون مخالفه کلا تردش میکردند و هیچ کدوم اینو نمیخوایم).راضیم کرد حتی بهش گفتم هربار استخاره کردم برای ادامه دادن رابطه مون خوب اومده.تعجب کرد گفت پس بمون.موندم.چند روز بعد از این قضیه دوباره همدیگرو دیدیم.تو حرفاش هی میگفت من یکیو کشتم.این حرفش واقعا ناراحتم میکرد دوست نداشتم اینجوری فکر کنه.ولی من فقط میگفتم علی اینجوری نگو دیگه نگو.همین.اونم نخواست بیشتر دردو دل کنه.بعد از اون دیگه هر چی من زنگ میزدم یا جواب نمداد یا اوج pرف زدنمون 3دقیقه بود.اونم مایی که اصلا نمیتونیم روزی کمتر از 1ساعت بحرفیم.کاملا سرد شدندش رو حس میکردم.یک هفته بعد از دیدارمون من یه شب بهش زنگ زدم گفت الان کار دارم.1ساعت بعدش اس ام اس داد که دیگه نه به من زنگ بزن نه اس ام اس.منم فراموش کن.منم کلی اس ام اس دادم که چرا و...فرداش اس ام اس داد که من با کسی نامزد کردم همین.
منم زنگ نزدم تموم کردم.2ماه بعد تو شبهای احیا بود.صبحش که بیدار شدم دیدم زنگ زده و اس ام اس داده که حلالم کن شاید بعدها باور کنی که کاری که من کردم به صلاح خودت بود.من اصلا جواب ندادم.چون میدونستم چقدر روی این مساله که حلالش کنم و نفرینش نکنم حساسه.قبلا شک داشتم که نامزد کرده باشه اونم توی 1هفته با این اس ام اسش کاملا مطمین شدم که نامزدی در کار نیست.از اونجایی که میشناسمش میدونم اگه میخواست برگرده مستقیم برنمیگشت.
من 1ماه بعد بود تقریبا باهاش تماس گرفتم.2بار جواب نداد.گفتم پس بیخیال دیگه.اما فرداش خودش تماس گرفت گفت چیکار داشتی؟گفتم شما زنگ زده بودی و اس ام اس داده بودی.گفت آره حلال میکنی؟گفتم تو اس ام است گفته بودی این کار به صلاح منه!صلاحش کجاست وقتی تو رفتی و نامزد کردی؟تو رفتی دنبای دل و هوس خودت به اسم صلاح من تمومش میکنی؟گفت فکر کن نامزد نکردم حلال میکنی؟گفتم نامزدیت 1مساله است حلال کردن یه چیز دیگه.گفتم تو نامزد نکردی گفت چرا باور نداری بیا حلقه مو ببین.(اگه واقعا نامزد بود میگفت بیا شناسنامه موببین)گفتم حلقه ملا ک نیست(مطمین بودم نامزد نکرده کسیکه نامزد میکنه نمیاد به دوست دختر سابقش اس ام اس بزنه زنگ بزنه.نمیترسه من یه وقت پیش نامزدش بهش بزنگم.در ثانی میدونستم همچین آدمی نیست).صحبتمون نیمه کاره موند.بعدا که دوباره حرف زدیم در جواب سوالهام طفره میرفت.قضیه نامزدی تبدیل شد به دوست دختر.گفت تو این 3ماه 50 تا پیشنهاد بوده واینا.یه سری حرفایی زد که تا اون روز نمیزد.گفت دوست دارم دوست دخترم تو شهر خودمون باشه.اینی که الان هست حاضر شده هر هفته...میدونستم چی میخواد بگه نذاشتم ادامه بده.میخواست بگه هر هفته میبینمش.خندید گفت آره هیشکی اخلاق بده منو تحمل نمیکنه(علی خیلی زود عصبی میشه ولی من حتی اگه از این رفتارش ناراحتم میشدم خیلی وقتا هیچی نمیگفتم)گفتم مگه من حاضر نبودم ببینمت تو خودت نیمیومدی منو ببینی.نیومدی هیچی میتونستی از صبح تا شب یه بار تو زنگ بزنی.نه اینکه فقط شبها که بیکار میشدی بعضی وقتا یادم کنی.اگه من زنگ نمیزدمم تو نمیزدی.گفت آره ولی این بی انصافیه علی اینقدرها هم بی احساس نیست.نمیتونستم زنگ بزنم.نشده.خودش گفت بذار حرفامون بمونه فردا.فرداش تماس گرفتم میدونستم نمیتونه حرف بزنه.گفت مگه حرفامون تموم نشد؟گفتم تو خودت گفتی تموم نشده.الانم زنگ زدم ببینم کی وقت داره؟گفت من دیگه برای تو هیچ وقت وقت ندارم.گفتم کی داشتی؟که الان داشته باشی.گفت نه من از 20ساعت 5ساعت برای تو وقت میذاشتم.تو هیچ کاری برای من نکردی.(از این حرفش خیلی ناراحت شدم خیلیییی.چون کارهای که من برای اون کردم خیلی بشتر بود.کارهایی که شاید هرکسی نکنه)قطع کردیم.شبش که زنگ زد نتونستم جواب بدم و گفتم بعدا.از حرفش خیلی ناراحت بودم تا تقریبا 1ماه زنگ نزدم.شب عرفه یه اس ام اس التماس دعا براش فرستادم.خودش فرادش زنگ زد اصلا به روی خودش نیاورد که قهر بودیم و چه حرفایی زده.منم هیچی نگفتم اولش.ولی نتونستم طاقت بیارم گفتم از این حرفاش ناراحت شدم گفت مگه بده دوست دختر آدم پیشش باشه گفتم نه.ولی بقیه حرفات بی انصافی بود.گفت یادم نیست.میدونی که من عصبانی باشم چه جوریم(ولی اون موقع عصبانی نبود.)
یه بار که باهاش حرف زدم برای اینکه منو اذیت کنه هی گفت من که دیگه زن گرفتمو ازین جور حرفا(من خیلی حساسم.خ.دم میدونم که در موردش خیلی حساس و حسودم و نمیتونم جلوی خودمم بگیرم واین خیلی بده)گفتم میدونی از این جور شوخیا بدم میاد.من از این شوخیا میکردم تا حالا 10 بار گوشیو قطع کرده بودی.گفت آره.گفتم پس از این شوخیا باهام نکن.گفت باشه.گفتم اینا که شوخی بود.ولی چرا اون موقع گفتی نامزد کردم؟گفت چون میخواستم بری؟گفتم چرا؟هی پیچوند.گفتم خوب یه دفعه بگو میخواستم بری نباشی.حرفمو تکرار کرد.
به دوستم که گفتم،گفت ازش نپرس.بعضی وقتها یه چیزایی هست که بهتره آدم ندونه؟!!!
قرار بود براش یه بسته ای بفرستم دوستم که داشت میرفت تهران بهش دادم که ببرتش.شماره تلفن جفتشونو بهشون دادم.من برگشتم خونه.نمیتونستم زیاد تماس بگیرم.اما هم شب جمعه هم شب شنبه اس ام اس دادم بهش حالشو پرسیدم.چون سرماخورده بود.گفتم بی معرفت من یاد نکنم تو یاد نمیکنی؟(همیشه میگه از اس ام اس بازی بدم میاد.ولی میتونست یه اس بده کار سختی نبود)گفتم شاید خوابه چون 1.30 نیمه شب بود.دوستم که قرار بود بسته رو براش ببره صبح شنبه بهم زنگ زد.گفت دیشب ساعت 2 علی بهش اس ام اس داده.گفتم ولی من 1.5 که اس ام اس دادم جواب نداد.گفت تا ساعت 3 اس میدادیم.(در مورد امام حسین حرف زدند و بحث کشیده شده به عشق و دوست پسر قبلی دوستم شیما)علی بهش گفته بود کاش میتونستیم درباره اش حرف بزنیم.شیما جواب نداده بود.علی تو حرفاش به شیما گفته بود من عشقو تجربه نکردم نمیدونم چه جوریه؟(به من از همون روزهای اول میگفت عشق چه جوریه؟منم گفتم باید تجربه اش کنی گفتنی نیست.خودشم میگفت دوستت دارم عاشقت نیستم.اما این حرف مال روزهای اول بود)فرداش به شیما گفته بود اهل قلیون هستید؟بهش آدرس یه سفره خونه داده بود.شیما بهم گفت چیکار کنم؟گفتم برو شیما شاید تو بتونی بفهمی چی شده؟شاید به تو حرفایی رو بزنه که به من نمیزنه.قبل از اینکه شیما جواب بده.علی دوباره اس داده بود که جسارت کردم یا سفره خونه رو بلد نیستید یا میترسید بعدا مشکلی پیش بیاد؟شیماساعت 3 قرار گذاشت.علی بهش گفته بود خودتون زمانشو معلوم کنید.(من میخواستم چند روز قبلش برم تهران هم ببینمش هم بسته رو بهش بدم.اما صبحش سرکار بود.فرداش گفت بیا.گفتم باشه.اما بعد گفته نه چون دهه است و هیئت دارند گفت میترسم بیای کاری پیش بیاد نتونم ببینمت در حالیکه به شیما گفته بود تایمشو شما معلوم کنید این یعنی وقت من آزاده!!!)
من بعدش به علی زنگ زدم.گفت سرکارم.گفتم بسته رو گرفتی؟گفت نه امروز میرم بگیرم.سریعم خداحافظی کرد.(هیچ حرفی از قرار قلیون و اینا نزد.چ.ن من بهش گفته بودم بسته رو برو جلوی در خونه شون بگیره.مشکلی نداره) شیما نتونسته بود ساعت 3 بره گفته بود شما هم هم دیرتر بیاید.(عالی اعتراضی نکرده بود یعنی اینقدر وقت آزاد داشته اونم 2روز مونده به تاسوعا!!!!)همدیگرو دیده بودند.من از شیما خواسته بودم که حرفو غیر مستقیم بکشونه به من.اگرم علی ازش پرسید منو چقدر میشناسه بگه در حد یه همکلاسی همین.شیما بحثو از دوست پسر سابق خودش شروع کرده بود.از علی پرسیده بود تا حالا عاشق شدی؟گفته بود نه.پرسیده بود تا حالا کسیو خیلی دوست داشتی؟علی گفته بود نه.شیما گفته بود پس نمیتونید منو درک کنید.علی ازش پرسیده بود تو واسه دوست پسرت چیکار کردی؟اون واسه تو چیکار کرد؟شیما گفته بود اون واسه من همه کار کرد.منم واسه اون همه کار کردم.من براش مادری کردم.علی گفته بود اما من همچین حسیو تجربه نکردم. شیما-بعیده با یاس(یعنی من)بوده باشی و همچین چیزیو تجربه نکرده باشی علی-چقدر یاس رو میشناسی؟ شیما-من 1ترمه باهاش هم خوابگاهیم.قبلشم باهاش همکلاسی بودم همین.یاس دختر صبوریه.زیاد نذاشتم حرف بزنه.همیشه سعی کردم من حرف بزنم. علی-شما اگه میدونستی قلیون برای دوست پسرت ضرر داره چیکار میکردی؟ شیما-من ازش خواستم قلیون نکشه و اونم به احترام من نکشید. (برای علی قلیون ضرر داره.هم برای قلبش هم ریه اش.هروقت خواستم بگم نکش.گوش نکرد.یه حرفیم در این جور مواقع میزنه:کاری که به خودم مربوطه فقط به خودم مربوطه.یه بار دوستش اوایل دوستی بهم گفت نذارید قلیون بکشه.خواستم چیزی بگم علی نذاشت.سریع همین جمله رو گفت.منم سکوت کردم.شما خودتون باشید کسی همچین حرفیو بزنه چی میگید؟بازم اصرار میکنید که نکش؟!!!) علی-ولی یاس هیچ وقت به من نگفت قلیون نکش. شیما-وقتی که خواست تو گوش کردی. علی سکوت کرده بود. علی-من دوست دارم دوست دخترم پیشم باشه.وقتی من ناراحتم دوست دارم دوست دخترم پیشم باشه.سرمو بذارم رو پاهاش آرومم کنه.وقتی من تصادف کردم بعد از اون ماجرا حالم بد بود یاس زنگ نزد. شیما-اون زنگ نزد تو چرا نزدی؟ (بی انصافیه.علی اون موقع گوشی نداشت که من زنگ بزنم.شاید من باید بیشتر باهاش حرف میزدم آرومش میکردم ولی علی مغروره وقتی احساسشو به زبون نمیاره.من چه جوری آرومش کنم.چه جوری بفهمم داغونه؟وقتی میخواست بگه خواب بد میبینه هم به خنده شوخی تعریفش میکرد.منم فکر میکردم روحیه اش بهتر شده.میدونم اینجا کوتاهی کردم.چون حس میکردم روحیه سابقشو نداره.اما نمیدونستم چیکار کنم.خودمم ناراحت بودم.)(خیلی وقتا بوده که منم ناراحت بودم.حالا جه از خودش یا از چیز دیگه ای.اما به زبون نیاوردم.یا نبوده که بشنوه.منم دوست داشتم اون موقعها بود،میشنید.مشکلمون اینه یا مشکل من اینه که نمیتونم احساسمو راحت براش به زبون بیارم.سختمه) علی-من اون روزی که تصادف کردم یاس رو برده بودم برسونم.شاید قبل اون تصادف اینجوری نبودم اما الان دیگه نمیتونم.همه ش حس میکنم یکی مرده چون من رفته بودم کسیو که دوست داشتم ببینم.یا بهتره اصلاحش کنم رفته بودم کسی که منو دوست داشت ببینم.(من اون سری نمیخواستم برم.اون اصرار کردکه بیا.گفت دلم برات تنگ شده.!!!) شیما قضیه اون روزو کامل وقت نشد برام بگه.اما گفت علی گفته من دوستام همه شون متاهلند دوست دارم منم با دوست دخترم باهاشون برم بیرون.(هیچ وقت همچین چیزیو بهم نگفته بود)گفته بود چه جوری مطمین باشم کسی که با منه با یکی دیگه هم نیست؟!!!!(خوب میدونه من آدم اینجوری نیستم.من اگه اینجوری بودم برای بیرون رفتن با دوستام و دوست پسراشون ازش اجازه نمیگرفتم.که در جوابم بگه برو اشکالی نداره.چون خوب میشناسمت میدونم چه جوری برخورد میکنی.اونا هم دوست دختراشون پیششونه.عیبی نداره.همیشه میگفت اگه با منی پاک بمون با من.میدونست که باهاش پاکم.) آخر حرفاش به شیما گفته بود اینجا فرض میکنیم یه چاه هست این حرفارو اینجا خاک میکنیم و میریم.ولی شیما جوابشو نداده بود.کاملا واضح بود که منظورش منم.(هیچ دلیلی نداشت علی برا شیمارو ببینه و این حرفها رو بهش بزنه.خیلی دوست داشت درد ودل کنه میتونست با دوستهای خودش درد ودل کنه.نه دوست من.من احساس میکنم خودش نمیتونسته بیاد اینارو به خودم بگه.به شیما گفته تا به من برسه) من تو تایمی که شیما پیش علی بود به شیما زنگ زددم شیما جواب نداد.من نمیدونستم که اونا اون موقع پیش همدیگرند.اما چون همیشه اون موقعها به علی زنگ میزدم تابلو بود نزنم.به علی زنگ زدم.اما جوابمو نداد.اس دادم که بعدا خودت زنگ بزن.(شما باشید این حس توی شما بوجود نمیاد که الان که جواب منو نداد و پیش یه دختر بود.شاید وقتای دیگه هم که جواب نمیده یا رد تماس میزنه بازم پیش یه دختر باشه.من همیشه بهش اعتماد داشتم هیچ وقت چکش نکردم.نگفتم چرا پشت خطت اومدم.نگفتم کجا بودی جواب ندادی؟چون فکر میکردم اگه من باهاش پاکم اونم هست.نمیدونم بوده یا نه.الان شک کردم.همیشه بدش میاد ازش بپرسی کجایی؟منم نمیپرسم حالا این سوال برام پیش اومده که نکنه دوست داشته بپرسم گیر بدم ولی مثل بیه کارهاش عکسشو نشون داده؟)من بعد از اینکه شیما از پیش علی برگشت دوباره به علی زنگ زدم اینبار جواب داد.صداش گرفته بود.گفت بسته رو گرفتم.گفتم خوبی؟گفت الان حالم خیلی بده بعدا زنگ بزن.
این آدم اینجوری نبوده.اینجوری شده.اشتباه هم از جفتمون بوده.ما تو 3 ماه اول دوستیمون بهترین دوران رو با هم داشتیم.بعد از اون مسایلی پیش اومد که باعث بحثمون شد.باعث قهرمون شد.باعث شد این رابطه بکشه به اینجا.من دوستش دارم ولی خوب اونم کارهایی کرده که دوست داشتن منم کمرنگ شده باشه.نمیتونه هیچ احساسی این وسط نباشه.چون بوده.چون این این احساسو منم حس کردم.اما الان نیست. یا کمرنگ شده.اگه احساسی نبوده چرا وقتی خواستم تموم کنم باهام حرف زد که بمونم؟اگه احساسی نیست چرا بازم باهام مونده؟این آدم هنوز دو دله.با خودش کنار نیومده. شیما ازم خواست به روش نیارم که این قضایارو میدونم.اما نمیتونم.دوستان شما بیایبد کمکم کنید که چیکار کنم.بهش بگم قضیه رو میدونم؟یا یه جوری غیر مستقیم بشینم باهاش حرف بزنم.من ایمان دارم که میشه این رابطه رو دوباره درستش کرد.به شرط اینکه بتونیم از احساسمون خواسته هامون با هم دیگه حرف بزنیم.اما بلد نیستیم چه جوری؟لااقل من بلد نیستم. چیکار کنم؟؟؟
دوستان بیاید بهم بگید کجا ها اشتباه کردیم؟برای جبران این اشتباهات باید چیکار کنیم؟چه جوری دوباره میتونیم محبت رفته رو برگردونیم؟

واقعا واسه بیرون رفتن ازش اجازه می گرفتی؟
اونم میومد اینجا تو رو ببینه؟

نه اینکه بخوام خودم با دوستام یا تنها الان برم بیرون ازش اجازه بگیرم.نه.واسه اینکه دوستهام بهم پیشنهاد میدادن که بااونا و دوست پسراشون برم بیرون،دوست نداشتم بدون اجازه اون برم.اینه که بهش گفتم اونم گفت ایرادی نداره. اون نمیتونست زیاد بیاد منو ببینه.چون بالخره خانواده اش شک میکردند.اما من میتونستم توی یک روز برم ببینمش و برگردم،اما خوب تایم زیادی پیش همدیگه نبودیم.مثلا 6ساعت در روز.اما اینجوری نبود که هر هفته همدیگرو ببینیم.اون توی این 3 سال یکبار موقعیتش جور شد و اومد منو دید 2روز موند و رفت.بعد از اون هر سری که خواست بیاد یه مشکلی یا برای اون یا من پیش اومد که نشد بیاد.

کسی نمیخواد نظری بده؟

به نظر من تو خیلی ساده ای .درسته که نباید زیاد گیر داد ولی وقتی از هم دورید باید کامل از هم و کارهای هم خبر داشته باشین.داره یه جورایی بهانه گیری می کنه.ومن فکر می کنم تحت تاثیر خانوادش قرار می گیره.مونده سر دوراهی .به قول معروف با دست پس می کنه با پا پیش می کشه.و ببخشید !من چون با ادمای اینطوری تا حدودی سر و کار داشتم می گم. ادم با ثباتی نیست.ببخشید 2 تا تون چند سالتونه؟

عزیزم میدونم باید خبر داشته باشیم.همیشه هم دوست داشتم که اینجوری باشه اما نشده.من 21 سالمه واون دیماه 27 سالش میشه.
آره به معنای واقعی با خودش کنار نیومده.دوستم شیما گفته بود بخاطر دوست پسرش حاضر بوده حتی جلوی خانواده اش وایسه ولی علی گفته بود برعکس من خودمو پشت خانواده ام پنهان کردم

به نظر من علی نمیتونه با خودش کنار بیاد باید بهش وقت بدی. یه مدت اصلا بهش زنگ نزن . اگه اس ام اس داد جوابشو نده تو این مدت میتونه خوب فکراشو بکنه و تصمیمشو بگیره مطمئن باش اگه از ته دل بخواد باهات باشه دوباره برمیگرده سراغت. در ضمن تو هم با خودت روراست باش این رابطه رو فقط برا اینکه باهاش باشی میخوای یا اینکه به فکر اینده ای باهاش هستی . تو این مدت تمام جوانب رو بسنج اگه میخوای باهاش ازدواج کنی یا نه از خودت مطمن باش تا اگه دوباره برگشت تو دیگه تردید نداشته باشی یا اره یا نه.

خانمی چرا واقع بینانه تر به قضیه نگاه نمی کنی...عزیزم دوستتون 27 سالشه و فکر کنم به اندازه کافی بزرگ شدن ... شما الان درگیر احساسات هستید و فکر می کنید برای راضی نگه داشتن ایشون هرکاری که از دستتون بر بیاد باید براش انجام بدید...ولی فراموش نکنید شما همسر ایشون نیستید و فقط دوست هستید...و از شما باید در حد یک دوست انتظار داشته باشه...
ایشون به جای اینکه از شما (که همش 21 سالتونه) حمایت کنه و از اینکه شما 3سال منتظرش بودین قدردانی کنه، شما رو به خاطر دور بودن سرزنش میکنه؟ مگه دور بودن شما دست خودتونه؟ نمیتونید که برید به خاطر ایشون تهران زندگی کنید!
چه اصراری به ادامه رابطه ای دارید که از اول پایه هاش سسته...

دوست خوبم امیدوارم از نوشته های من ناراحت نشید، چون من فقط می خوام واقعیت ها رو بگم عزیزم...
چرا همش با توضیحات داخل پرانتز می خواهید خودتون رو اثبات کنید؟ خانمی شما نیاز به اثبات چیزی برای کسی ندارید...
مثال میزنم:(برای علی قلیون ضرر داره.هم برای قلبش هم ریه اش.هروقت خواستم بگم نکش.گوش نکرد.یه حرفیم در این جور مواقع میزنه:کاری که به خودم مربوطه فقط به خودم مربوطه.یه بار دوستش اوایل دوستی بهم گفت نذارید قلیون بکشه.خواستم چیزی بگم علی نذاشت.سریع همین جمله رو گفت.منم سکوت کردم.شما خودتون باشید کسی همچین حرفیو بزنه چی میگید؟بازم اصرار میکنید که نکش؟!!!)
نیازی به اصرار شما نیست...یه مرد 27 ساله وقتی به فکر سلامتی خودش نیست، شما مقصر نیستید...این حرفش هم که به دوستتون گفته "ولی یاس هیچ وقت به من نگفت قلیون نکش. " یه جور بهونه گیری و بچه بازیه...

تا اینجا باشه باز برمیگرم...گفتنی زیاده...

دوست عزیزم به نظر من از ابتدا این ارتباط اشتباه بوده.ببین خانمی شما میگی قصدت آشنایی برای ازدواج بوده ولی این در حالی خوبه که طرفین بعد از چند ماه بتونن به تصمیم گیری برسن برای رسمی کردن نامزدی یا کات کردن اون ارتباط نه اینکه سه سال به این شکل طول بکشه.
اگر به این نتیجه میرسیدین که برای هم مناسبین خانواده ها با هم آشنا میشدن خواستگاری رسمی صورت میگرفت قضیه خیلی فرق میکرد.در حالیکه شما میگی مادر ایشون مخالفهههه.
ببین گلم الان متاسفانه یک سری از آقایون با اینکه همسر و زندگی دارن ولی بی وفایی و خیانت میکنن به همسرشون پس شما که هیچ نسبتی با علی آقا نداری طبیعی است که ایشون احساس تعهد و مسولیتی نکنه و هر لحظه نظرش تغییر کنه.

آبجی جان
فکر کن اصلا این رشته محبت قطع نشده
ببین می تونی با یه همچین آدمی زندگی کنی که :
به قول خودت مغروره
عصبیه
حاضر نیست حرف کسی رو حتی برای سلامتی خودش گوش بگیره
نمی تونه رو راست باهات حرف بزنه و دلیل و منطق بیاره و همش می خواد بپیچونه حقایق رو
هیچ کس اخلاق بدش رو نمی تونه تحمل کنه
هنوز بعد از 3 سال نمی دونه که دوست داشتن چیه
و بدش میاد ازش بپرسن کجایی و چه می کنی
؟؟؟؟؟؟

فکر کن ببین چه محاسنی داره که مشتاقی ادامه بدی رابطه ات رو باهاش ؟

چقدر طولانی نوشتی! اصلا لازم نبود دیالوگ هاشون در اون سفره خونه رو هم بنویسی! بگذریم...
دوستان خیلی خوب نظر دادن و کامل.
و نظر من اینه که شما رفتارت طوریه که داری به این آقا خودت رو تحمیل میکنی.مدتی بعد اولین ملاقاتتون به شما گفت که نامزد کرده منظورش این بود که دیگه رغبتی به ادامه این رابطه نداره.اما شما باز هم کشش دادید.چرا؟!
چطوری تونستی 3 سال تمام به رابطه ات باکسی ادامه بدی که حتی براش سخته حالتون رو بپرسه؟اصلا چرا اولین بار شما رفتید ملاقاتش و خودتون رو سبک کردید؟
همونطوری که دوستان گفتند ایشون در تصمیم گیری خیلی ضعیف هستند.وقتی کسی بعد 27 سال نمیتونه واسه آینده اش تصمیم بگیره و همه اش دو دل هست،نمیتونه شخص مناسبی برای زندگی باشه. از حرفام ناراحت نشو خانمی.اما شما سه سال از عمرت رو صرف رابطه به این آقا کردی.سه سال از بهترین دوران زندگیت.بهترین سن ازدواج برای خانم ها 20-30 سال هست.خانم ها هرچی سنشون میره بالاتر فرصت هاشون برای ازدواج با فرد مناسب کمتر میشه.پس حواست به تیک تاک ساعت باشه! هرچی دیرتر بجنبی به ضررته!

doublebangs نوشته است:
چقدر طولانی نوشتی! اصلا لازم نبود دیالوگ هاشون در اون سفره خونه رو هم بنویسی! بگذریم...
دوستان خیلی خوب نظر دادن و کامل.
و نظر من اینه که شما رفتارت طوریه که داری به این آقا خودت رو تحمیل میکنی.مدتی بعد اولین ملاقاتتون به شما گفت که نامزد کرده منظورش این بود که دیگه رغبتی به ادامه این رابطه نداره.اما شما باز هم کشش دادید.چرا؟!
چطوری تونستی 3 سال تمام به رابطه ات باکسی ادامه بدی که حتی براش سخته حالتون رو بپرسه؟اصلا چرا اولین بار شما رفتید ملاقاتش و خودتون رو سبک کردید؟
همونطوری که دوستان گفتند ایشون در تصمیم گیری خیلی ضعیف هستند.وقتی کسی بعد 27 سال نمیتونه واسه آینده اش تصمیم بگیره و همه اش دو دل هست،نمیتونه شخص مناسبی برای زندگی باشه. از حرفام ناراحت نشو خانمی.اما شما سه سال از عمرت رو صرف رابطه به این آقا کردی.سه سال از بهترین دوران زندگیت.بهترین سن ازدواج برای خانم ها 20-30 سال هست.خانم ها هرچی سنشون میره بالاتر فرصت هاشون برای ازدواج با فرد مناسب کمتر میشه.پس حواست به تیک تاک ساعت باشه! هرچی دیرتر بجنبی به ضررته!

خانوم گل بعد از اولین ملاقاتمون نگفت نامزد کرده عزیزم.بعد از اولین ملاقات بعد از تصادفش این حرف رو زد خانومی.
ببخشید اگه طولانی نوشتم.قضیه سفره خونه رو نوشتم چون مشکلمون چیزایی است که اونجا گفتم.

ممنون از نظرات همگی.
ستاره جون ما قصدمون از اول ازدواج بود.منم این رابطه رو برای سرگرمی نمیخوام.
رویا جونم میدونم داره بهانه گیری میکنه.اما یه جاهایی هم بهش حق میدم.منتظر ادامه نظرات خوبت هستم گلم.
ترنم جان این رابطه شکل رسمی پیدا نکرده چون هیچ کدوم موقعیت مناسب واسه ازدواج رو نداریم فعلا.من دارم درس میخونم و ایشون هم به تازگی درسشون تموم شده و تازه شروع کرده به کار کردن.

عزیزم متنی رو که نوشته بودی خوندم !
چند مورد وجود داره که باید بهت بگم ، من دوران کارشناسی خوابگاه زندگی کردم و متاسفانه از این موارد زیاد دیدم.
عزیزم چرا خودت رو درگیر یه رابطه مبهم که آینده ش کاملا تاره می کنی ، اگه قصد داری با این آقا ازدواج کنی من بر اساس تجربه
بهت قول می دم که این آقا هرگز حاضر نیست بیاد یه شهر دیگه خواستگاری شما! امیدوارم ناراحت نشی ولی این واقعیته الان متوجه بشی بهتر از اینه که چند سال دیگه از عمرت رو حروم کنی و بعد برسی سر خونه اول تا حالا هم 3 سال وقت گذاشتی که کم نیست.
وقتی حاضر نیست برای دیدن شما بیاد(توضیحاتت در مورد اینکه موقعیتش رو نداشته ، توجیهه) اونوقت حاضره پدر و مادرشو که مخالف هم هستند آماده کنه و راه بندازه برای خواستگاری ؟
چرا وقتت رو برای آدمی که ارزشت رو نمی دونه تلف می کنی، به نظرت چرا با دوستت بیرون رفته و اون حرف ها رو زده ؟ چرا توی این سه سال فقط یه بار اومده دیدنت؟ چرا دقیقا بعد از اولین دیدارتون یه هفته زنگ نزده و بعد هم قضیه تصادف رو مطرح کرده؟ چرا اون حرف ها رو بهت زده ؟ تو هیچ فکر کردی که چطور میتونی با یه آدم عصبی و مغرور زندگی کنی؟ زندگی با یه آدم مغرور کار آسونی نیست! فکر کردی که اگر هم شما دو نفر به هم برسید و ازدواج کنید ، اونی که از الآن داره این حرف ها رو می زنه بعدا چه چیزهای دیگه ای ممکنه بهت بگه ؟ وقتی که شما به اصرار اون میری دیدنش و اون به راحتی جلوی دوستت جوری وانمود می کنه که شما داری خودتو بهش تحمیل می کنی ، هیچ فکر کردی که بعد ازدواج هم همیشه می خواد سرت منت بذاره که تو خودتو بهم تحمیل کردی؟ به این سوالا فکر کن...
گفتی زیاده ولی ... نیمخوام ناراحتت کنم ولی می خوام که با چشم باز انتخاب کنی. تو دختر جوون و تحصیلکرده ای هستی چرا باید دنبال ادامه یه همچین رابطه ای باشی؟ تو لیاقت یه آدمی رو داری که نازتو بکشه ، دوستت داشته باشه ، و برای دیدنت لحظه شماری کنه نه اینکه جواب تماس هات رو نده!
من خودم یه خواهر همسن شما دارم و واقعا احساس کردم که دارم برای خواهرم اینا رو می نویسم ، تو هم خواهر من چه فرقی می کنه!
برای آرزوی خوشبختی می کنم خواهری!

یه جاهایی از صحبتهامو دوستان اشتباه برداشت کردند.شاید من بد نوشتم.
یکی اینکه هردو دیداری که تو متنم نوشتم هیچ کدوم دیدار اولمون نبوده.
یکی دیگه هم اینکه ما هنوز با هم دوستیم اصلا کات نکردیم که بخوایم برگردیم ،با همیم.اما بر اساس حرفهایی که علی به شیما زده و در کل رابطه مون رو که دارم میبینم حس میکنم چیزایی عوض شده.من دوست دارم این اشکالات رو با هم اگه میشه برطرف کنیم.چون قبلا این رابطه اینجوری نبوده.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 821]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن