واضح آرشیو وب فارسی:ایرنا: خوب يادم هست كه كي بود... بله، آن روز غروب كه براي اولين و آخرين بار تصميم گرفتم انتقام لحظه لحظه زندگي از دست رفته ام را بگيرم... زندگي اي كه در عنفوان جواني به خزاني بي رنگ تبديل شده بود... بله مي خواستم تقاص روزهاي از دست رفته ام را بگيرم... آن هم از ناصر... كسي كه مسبب اين همه بدبختي ام بود... غرق در افكارم بودم ؛ تا اينكه بوق اعتراض آميز يكي از رانندگان پشت سر، مرا به خود آورد و تازه فهميدم هنگام رانندگي چه حركت هاي غيرنرمالي از من سر زده تا بتوانم در آن خيابان باريك به هدفم برسم... هدفي كه ثانيه ها را براي رسيدن به آن شمرده بودم. مي خواستم تقاص تمام زن هايي را كه به خاطر يك طلاق... طلاقي ساده... بايد سال ها در دالان هاي نامرادي پرسه مي زدند، بگيرم... تقاص زن هايي را كه گاهي به خاطر انگ ناقص العقلي، دست به كارهايي عجيبي براي حل مشكل پرونده شان مي زدند... مثل من كه فقط مي خواستم از ناصر دور باشم... لحظه موعود فرا رسيده بود... قدم هايم ثبات نداشت... انگار به خود راه مي رفتند و من كاره اي نبودم... به خانه او كه رسيدم چاقوي ضامن دار را آماده كردم... دستانم هم مي لرزيد... نمي دانم چرا؟... من كه تصميم خود را گرفته بودم...؟ پس چرا مي لرزم...؟ زنگ كه زدم؛ ناصر نيمه مست اسم و رسمم را پرسيد، گرچه اصلا پاسخم را نشنيد، بس كه مست بود... براي چندمين بار كه زنگ زدم مي دانستم با كلافگي جلوي در سبز مي شود، همين را مي خواستم... مست و لايعقل جلوي در... و اين چنين هم شد... تقدير با تدبيرم يكي بود... ظاهر كه شد، چشمانش را مي شد ديد، كاسه خون... اما لحظه اي نگذشت كه انگار عزراييل را ديده، مردمكي از حدقه بيرون زده كه برق تيزي چاقوي ضامن دار را مي شد در آن ديد... ترسيده بود... قصد داشت از راه آمده بازگردد كه امانش ندادم... پيش دستي كردم و به قول فردوسي: قضا گفت: گير و قدر گفت: ده... چاقو را تا دسته در قلبش فرو كردم... يكي... دو تا... سه تا... نمي دانم... فقط زدم و ناصر فقط ناله مي كرد... بله بازي را برده بودم... آخرين بازي زندگي ام را برده بودم و در آن حال ذوق زده از بردنم رجز مي خواندم... ديدي ناصر... ديدي تقاص تمام بدبختي هامو گرفتم... ديدي كه اين بار تو به پام افتادي و ناله مي كني... اينم جواب نامردي هات... جواب تهمت هات... مثل چكي آبدار بود كه به صورت مردي مي كوبيدم... جانانه و پر ابهت... ديگر نمي دانم بقيه ماجرا چه شد... فقط يادم هست كه در كوچه مي دويدم... و شايد صداي آژير پليس... چشمانم كه باز شد روشني سقف اتاق چشمانم را زد... در بزرخ بودم؟ اينجا بيمارستانه خانم... اين را ماموري كه بالاي سرم ايستاده بود گفت... و من تنها يك سوال داشتم... ناصر مرده است...؟ 10 سال صبر براي رسيدن به طلاق تمام شده است؟ اوايل آشناييم با ناصر يادم افتادم ؛ صاف و ساده ولي مرموز... وقتي از من خواستگاري كرد در برابر چشمان بهت زده خود و خانواده ام به او جواب مثبت دادم، دليلش را نمي دانم... چهار سال فحش، تهمت، اعتياد و بي بندوباري را تحمل كردم، ديگر تحمل زندگي با او را نداشتم تا امروز 6 سال بود كه در راهروهاي دادگاه هر روز به دنبال زندگي ام بودم، زندگي اي كه 10 سال آن به نكبت گذشته بود... - براي چي شوهرتو كشتي؟ صداي پرستارها را مي شنيدم : 6 تا ضربه به قلبش زده... در حاليكه اشك هايم از خوشحالي بر روي گونه ام نقش مي بست به قاضي پرونده گفتم: اين كار آرزوي قلبي ام بود. دادگاهي بود پر از اوهام... پر دود... سياه .... سفيد... خيلي شلوغ بود... همه نشسته بودند... مادرم... دخترم... مادر ناصر... خانواده اش... گريه مي كردند... ناله مي كردند... اما ناگهان در باز شد و ناصر از بيرون وارد دادگاه شد... چاقوي ضامن دار هنوز در قلبش بود... خون دلمه دلمه شده از روي پيراهنش مي چكيد... ترسيدم... تو... تو... كه مرده بودي... اينجا... چطور؟... و ناصر خنده اي كرد ؛ وحشتناك چنان قهقه زد كه ناگهان... از خواب پريدم، دخترم روي تخت، معصومانه خوابيده بود و من تازه فهميدم كه نه چاقويي در كار است، نه دادگاهي و نه زني كه بتواند با چاقو مردي را از پا درآورد و انتقام بگيرد... به خاطر ياسمين هم كه شده بايد با اين روياي ناتمام خداحافظي كنم... شايد بايد اشك چشمانم را بشويد تا بار ديگر زندگي را با نگاه شفاف تري ببينم ؛ مي دانم خوشبختي ميان پرده هاي بدبختي است من بايد آن را پيدا كنم و به خاطر دخترم وقتي زندگي صد دليل براي گريه كردن به من نشان مي دهد من بايد هزار دليل براي خنديدن به او نشان دهم و به قول چاپلين در روزگاري كه لبخند آدم ها به خاطر شكست توست ، برخيز تا بگريند. بهتر است صاحبنظران به اين بيانديشند كه چرا زنان، همسر كشي را به جاي طلاق انتخاب مي كنند. قتل شوهر توسط زن نيز از قتل هاي رايج خانوادگي است كه اغلب با معاونت يا مشاركت زن و با اجير شدن فرد يا افراد اجنبي صورت مي گيرد ، اين نوع قتل اصولا ريشه در انحرافات جنسي زن داشته و با تحريك زن به قتل همسر توسط فرد غريبه صورت مي گيرد . اين نوع قتل ها معمولا از طريق مسموم كردن يا چاقو زدن صورت مي گيرد و زن اكثرا نقش معاونت را داراست ، اين نوع قتل براي قاتل ، مجازات قصاص و براي معاون ، 3 تا 15 سال حبس تعزيري را به همراه دارد . موضوع همسر كشي يكي از مهم ترين دغدغه هاي اساسي مسوولان و تصميم سازان اجتماعي و حتي برخي از خانواده هاست . از دلايل همسر كشي مي توان به اختلالات هذياني كه عبارت از سلسله باورهاي نادرست كه با منطق جور در نمي آيند اشاره كرد و همچنين عكس العمل نسبت به رفتار همسر ، اختلالات شخصيتي كه به سوء ظن و بدبيني منجر مي شود ، مصرف مواد مخدر و غيره را نيز از ديگر عوامل برشمرد . بررسي افزايش آمار همسركشي به جاي طلاق در سال هاي اخير نشان دهنده اين است كه اگر فشارهاي اجتماعي و همه تهديدهايي كه زن را به تحمل شرايط نامطلوب زندگي مشترك وادار مي سازد كاسته مي شد ، اگر خشونت شوهران توسط دادگاه ، جامعه و اطرافيان ، خطر و يك بيماري جدي تلقي شده و فرد خشن ملزم به درمان خود مي شد. اگر درخواست هاي مكرر زنان براي طلاق از سوي دادگاه ها و خانواده ها مورد توجه قرار مي گرفت ، اگر زير يك سقف ماندن خانواده هايي كه دچار طلاق رواني شده اند آبروداري خوانده نمي شد ، اگر .... آيا از ميزان همسركشي و خيانت ها كاسته نمي شد . بديهي است ، خشونت ها و خيانت ها زماني تبديل به خبر مي شوند كه كار به قتل و خونريزي مي كشد و هيچ آماري از زنان و مرداني كه كانون خانواده و زندگي مشتركشان به خيانت يا خشونت آلوده است وجود ندارد و البته بدست آوردن چنين آماري نيز آسان نخواهد بود چرا كه قربانيان يا عاملان آن پرده از راز خويش بر نمي دارند. تهرام/آ.خ/1666
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایرنا]
[مشاهده در: www.irna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 261]