واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > رحماندوست، مصطفی - قرآن خواندن را از زمزمههای مادربزرگم که مکتبدار بودند و به دختربچهها قرآن خوانی میآموختند، شروع کردم. ایشان هفتهای یک بار کوله باری از نان و گوشت و نخود و... را به دوش من بار میکردند تا به خانههای افراد مستمندی که میشناختند، برسانیم. با هم وارد خانه آنها میشدیم. چایی میخوردیم و گپ میزدیم. چپقی چاق میکردند و سهمیه آن خانه را از محموله برمیداشتند و میدادند و بعد خداحافظی میکردیم. چپق کشیدن را هم از مادربزرگم آموختم. بعد از آن در جلسات هفتگی قرائت قرآن شرکت میکردم. در دبیرستان به تشویق پدرم، مدتی دروس حوزوی میخواندم. سه معلم داشتم که بهترین آنها طلبهای بود افغانی. چرا که علاوه بر علوم عربی، ادبیات فارسی هم میدانست و گهگاه شعری میخواند و تفسیر میکرد. سطح را نزد آنها به پایان رساندم، اما در آن روزگار چیزی نفهمیدم. در سالهای آخر دبیرستان به موسیقی هم روی آوردم. همینطور به نقاشی. در نقاشی کاری از پیش نبردم، اما در موسیقی تا آنجا جلو رفتم که در مراسم مدرسه سنتور بزنم. این کار را هم در دانشگاه پی نگرفتم. سال 1349 برای ادامه تحصیل به تهران آمدم و در رشته زبان و ادبیات فارسی مشغول تحصیل شدم. حضور در تهران فرصتی بود برای آشنایی با دکتر علی شریعتی، استاد مرتضی مطهری و دکتر بهشتی. رفت و آمد به جلسههای درس این بزرگواران و شرکت در محافل و مجالس ادبی و هنری آن روزگار، باعث شد که خوشههای ارزشمندی از خرمن آگاهان و آگاهیهای دیریاب بیندوزم. اولین نوشتهام، زمانی چاپ شد که دانشآموز دبیرستان بودم. آن هم در یک مجلّه محلّی و نه اثری که برای بچهها نوشته شده باشد. در دوره دانشجویی قصهها و شعرهای بسیاری نوشتم و چاپ کردم. همه برای بزرگسالان، اما در اواخر دورهِ دانشجویی بود که "ادبیات کودکان و نوجوانان" را شناختم و تصمیم گرفتم سالک و رهپوی این راه باشم. روانشناسی خواندم؛ سادهنویسی کار کردم؛ کتابهای بچهها را ورق زدم؛ معلم بچهها شدم؛ چند جا درس دادم؛ اول قصه نوشتم: سربداران و خاله خودپسند و بعد شعر سرودم. امروزه 30 سال است که بدون وقفه برای بچهها کار میکنم. هر شغلی را هم که پذیرفتهام، به ادبیات کودکان و نوجوانان ربط داشته است:مدیربرنامه کودک سیمامدیر مرکز نشریات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانانسردبیر نشریه پویهمدیر مسئول مجلههای رشدسردبیر رشد دانشآموزسردبیرسروشکودکان حتی سه سالی که اشتباه کردم و مدیر کل دفتر فعالیتها و مجامع فرهنگی شدم، شرح وظیفهِ دفتر را عوض کردم و به انتقال ادبیات برگزیدهِ کودکان و نوجوانان ایران به زبانهای دیگر کمر بستم. عضو هیأتهای داوری کتاب سال، جشنوارههای کتاب و مطبوعات کودکان، عضو هیأت های داورانکتاب سال، جشنوارههای بینالمللی فیلم کودکان، عضو شورای موسیقی کودکان و... بودهام. کارهای اجرایی بسیار را پذیرفتهام که ظاهراً مرا از توجه به نوشتن و سرودن بازداشتهاند. دوستانم همیشه این موضوع را به من تذکر دادهاند، اما از پذیرش آن همه کار اجرایی توانفرسا با مدیرانی که نوعاً هم اهل هنر و فرهنگ نبودهاند، پشیمان نیستم، چرا که تمام کارهای اجرایی من هم در مسیر اعتبار بخشی به ادبیات کودکان و نوجوانان و فهماندن اهمیت بچهها بوده است. تلاش زیادی کردهام تا راه برای آنهایی که واقعاً دلسوخته بچهها هستند و کمربستهاند تا به شعر و قصه کودکان و نوجوانان بپردازند، هموار شود. جلسات زیادی برای آموزش شعر و قصه به جوانان با استعداد دایر کردهام و جلسات نقد قصه و شعر بسیاری را به وجود آوردهام. خوشحالم که اجراییترین کارهایم هم در مسیر رسمیت یافتن و موردتوجه قرار گرفتن ادبیات کودکان و نوجوانان بوده است. شاید برای جبران اوقاتی که در کارهای اجرایی صرف کردهام، و شاید به خاطر این که نمیدانم تا کی توانِ نوشتن دارم، به دو مهم توجه بسیار داشتهام. یکی زیاد مطالعه کردن و زیاد نوشتن (در نتیجه کمتر به زندگی شخصی رسیدن) و یکی هم به بهرهگیری بیش از حد انتظار از وقت. برای یاد گرفتن حرص میزنم و برای خرج کردن وقت بسیار خسیس هستم. در سال 57 ازدواج کردهام و سه دختر دارم به نامهای مونس و متین و مرضیه. همسر و فرزندانم، همه اهل کتاب و مطالعهاند و پذیرفتهاند که از پدری این چنین باید کم توقع داشته باشند و زیاد یاریش کنند. همت و تحمل آنها در بالا بردن توان و کارآیی من بیتردید ستودنی است. حال و روزم بد نیست. خدا را شکر، آب و نانی دارم و سایبانی و مهمتر از همه روح معتدلی که در سختترین لحظههای زندگی هم آرامشم میدهد. هم اکنون کاری ندارم جز نوشتن و سرودن. نخستین کتابخانههای الکترونیک کودکانه را هم چهار سال پیش راه انداختهام به نام "دوستانه" قصد دارم گزیدهِ آثار تألیفی کودکان و نوجوانان را در این تارنمای بینالمللی وارد کنم تا هم بچههای ایرانی ایران، هم بچههای ایرانی خارج ایران بتوانند از طریق رایانه به کتاب های خودشان دسترسی پیدا کنند. تاکنون 114 عنوان کتاب از مجموعه شعرها، قصهها و ترجمههای من به چاپ رسیده است. خدا را شکر که کار دلم و کار گِلم یکی است. ده اثر دیگر زیر چاپ دارم. چهار پنج ساعت بیشتر نمیخوابم. یکی دو ساعت هم به کارهای روزمره میگذرد. و پانزده ساعت هم کار میکنم. وقتم خیلی کم است. میدانم که هر کسی چند روزه نوبت اوست. دلم میخواهد قرآن را که برای نوجوانان در دست ترجمه دارم تمام کنم. آرزویم این است که بچههای ایرانی بیشتر بخوانند تا "شاد" باشند، روی پای خودشان بایستند و "مستقل" بیندیشند و زندگی کنند، و "به دیگران و تفکرشان احترام بگذارند." دعا کنید که موفق شوم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 460]