تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):براى كسب بلند مرتبگى از وطن خود دور شو و سفر كن كه در مسافرت پنج فايده است: برطرف ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826033312




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گابریل گارسیا مارکز


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : گابریل گارسیا مارکز FETROS10th December 2007, 06:39 PMگابریل گارسیا مارکز(Marquez - G.G) بزرگترین نویسنده کلمبیا و نام‌آورترین نویسنده جهان و برنده جایزه ادبی نوبلسال 1982؛ در ششم ماه مارس 1928 میلادی در دهکده آراکاتاکا در منطقه سانتاماریایکلمبیا متولد شد و تا سن هشت سالگی در این دهکده نزد مادربزرگش زندگی می‌کرد. وی که پسر بزرگ یک مرد داروساز و زنی متصدی تلگراف بود، در سال 1935 به قصد زندگی با والدینش به شهر بارانکیا رفت و تحصیلات ابتدایی خویشرا در مدرسه سیمون بولیوار به اتمام رساند. در سال 1941 اولین نوشته­هایش در روزنامه‌ای به نام خوونتود که مخصوص شاگرداندبیرستانی بود، منتشر شد. تحصیلات دبیرستانی او با وقفه روبه‌رو گشت و مارکز، یکسال به سوکو رفت. در سال 1943 پس از پایان سال تحصیلی، ساحل آتلانتیک را جهت رفتن به بوگوتا ترک کردودر این شهر در کنکوری جهت گرفتن بورسیه شرکت کرد. گارسیا مارکز در آن روزگار که در دبیرستان زیپاکوئیرا به تحصیل مشغول بود، باانتشار مجله­ای به نام لیتراتورا قدرت ادبی خویش را به سایر همکلاسی-هایش بازشناساند، ولی متاسفانه نشریه فوق بعد از یک شماره توقیف شد. در سال 1947 مارکز تحصیل در رشته حقوق را در دانشگاه بوگوتا آغاز کرد. بی آنکهنوشته­ای را منتشر کند، مسئولیت ضمیمه دانشگاهی مجله هفتگی رازون را به عهده گرفت وبا پیلینو مندوزا و کامیلو تورس آشنا شد. در سپتامبر همان سال، اولین نوول خود را در ضمیمه ادبی ال اسپکتادو منتشر کرد و درماه دسامبر، مارکز امتحانات سال اول حقوق را گذراند. در ژانویه سال 1950 گارسیا مارکز مقاله نویس روزنامه ال ارالدوی بارانکیا شد. نوشتن کتاب "برگ‌ریزان" را همان سال آغاز کرد. در سال 1951، مارکز به کارتاخنا، جایی که والدینش در آن مستقر شده بودند، برگشت. اما در سال 1952، دوباره به بارانکیا برگشت و دست‌نویس برگ‌ریزان به انتشاراتلوسادای بوینس آیرس داد، اما رد شد. با این حال او همچنان به خواندن، سیر و سفرکردن و نوشتن ادامه داد و سرانجام در سال 1955 کتاب برگ ریزان منتشر شد. در ژانویه سال 1957، مارکز نوشتن "کسی به سرهنگ تامه نمی نویسد" را تمام کرد. درماه می همراه مندوزا به آلمان شرقی رفت. در ژوئیه، باز به همراه پلینیو مندوزا، بهشوروی سفر کرد و از آن­جا، به مجارستان رفت در ماه اکتبر، به پاریس برگشت و گزارشیطولانی درباره ممالک بلوک شرق نوشت. مارکز در مارس 1958، در جریان یک سفر کوتاه به کلمبیا، با نامزدش مرسدسبارکاپاردو، ازدواج کرد. در همان سال سردبیر مجله ونزوئلا گرافیکا شد و کتاب "کسی بهسرهنگ نامه نمی‌نویسد" را منتشر کرد. همچنین بسیاری از قصه­های کتاب مراسم تدفینمادربزرگ، رمان ساعت شوم‌رابه‌پایانرساند. در آوریل 1961، "کسی به سرهنگ نامه نمی­نویسد" مجدداً چاپ شد. در همین سال به مکزیکرفت و با زن و فرزند دو ساله‌اش زندگی کرد. برای فیلم­های سینمایی فیلمنامهنوشت. همچنین دست­نویس داستان ساعت شوم را به مسابقه ملی رمان که در بوگوتا توسط شرکتنفت اسو ترتیب یافته بود، فرستاد و جایزه اول آن را از آن خود کرد. در سال 1962 کتاب "کسی به سرهنگ نامه نمی‌نویسد" وی در مکزیک منتشر شد؛ همچنین ترجمههمان کتاب در پاریس. اولین روایت"پاییز پدرسالار"را هم در همین سال نوشت. درسال 1965، نوشتن"صد سال تنهایی" را آغاز کرد و در آوریل 1968، صد سالتنهایی در بوینس آیرس منتشر شد و به موفقیتی فوری و چشم­گیر رسید طوری که کتاب به طورمداوم تجدید چاپ می‌شد. در سال 1969 صد سال تنهایی، جایزه فرانسوی بهترین کتاب خارجی را نصیب خود کرد. در سال 1970 در بارسلون "سرگذشت یک غریق" چاپ شد. مارکز پس از این که پست سفیر بودندر بارسلون را رد کرد، به سفر طولانی در کشورهای کاراییب پرداخت. انتشار نوول های کتاب داستان غم‌انگیز و باورنکردنی "ارندییرای ساده‌دل و مادربزرگسنگ‌دلش"، باعث شد که جایزه رومولوگایه‌گوس را در مورد بهترین رمان به دست آورد. در سال 1976، "پاییز پدرسالار" منتشر شد. در فوریه سال 1981، اولین مجموعه آثار روزنامه­نگاری‌اش در بارسلون چاپ شد. در ماهمارس همان سال ارتش کلمبیا او را تهدید کرد فوراً کشورش را ترک کند و او هم ناچار بهمکزیک بازگشت. در سال 1982، کتاب "چشمان آبی رنگ سگ" را منتشر کرد و نیز در همین سال موفق به اخذجایزه ادبی نوبل گردید. کتاب"عشق سال­های وبا" را در 1986 منتشر کرد. انتشار کتاب "ژنرال در هزار توی خویش" در سال 1989 در سطح جهانی جنجال آفرید. در 1992، کتاب "از عشق و شیاطین دیگر"، 1996 انتشار "پرونده یک گروگانگیری"، 1998 "کارگاه سناریونویسی و فرهنگ جامع اصطلاحات آمریکای لاتین"، 1999 "سرزمین کودکان"و "برای آزادی" و در سال 2000 دو عنوان کتاب به نام "یاداشت‌ها" و "خانه بزرگ" از اومنتشر شد. تا همین اواخر، مارکز با همسر، دو فرزند، عروس و نوه شش‌ساله‌اش در شهرنیومکزیکو زندگی می‌کردند، اما با وخامت اوضاع جسمانی و سرطان رو به ‌پیشرفت ،همچنینبا احساس نزدیکی مرگ، به سرزمین خود بوگوتا رفت. از چندی پیش، عنوان بزرگترین مردو مرد سال 1999 آمریکای لاتین رسماً به وی داده شد. در همین سال بود که متوجه شد سرطان غددلنفاوی دارد و بدون لحظه­ای درنگ خود راگوشه­نشین کرد. چنان انزوایی که شاید اززمانی که شاهکارش، «صدسال تنهایی» را در 1967 نوشته بود، تا به امروز از او دیدهنشده است. تنها عادت بدش در این سال­هامصرف پی در پی سیگار بود که آن را هم همسرش­، مرسدس، تهیه می­کرد. نویسنده به روزنامهکلمبیایی «ال تمپو» در معدود توضیحاتی کهدرباره بیماری­اش داده، گفته است: «در حال حاضر روابطمرا با دوستانم به حداقل رسانده­ام، تلفنمرا قطع کرده­ام، همه سفرها و برنامه­هاو طرح­های جاری و آینده­ام را لغو کردهام… و تنها خودم را در نوشتن بدون وقفههر روزه‌ام جست وجو می کنم.» گارسیا مارکز 75 ساله،مرتب برای شیمی درمانی میان یکی از بیمارستان­های لس­آنجلس و خانه­ای که در مکزیکوسیتیی برای مداوا و نوشتنش تهیه کرده در رفت وآمد بود. و حالا بعد از سه سال پژوهش ونوشتن، کتابش را که بسیار منتظرش بودندبا نام «زیستن برای باز گفتن» منتشر ساختهاست. نخستین جلد خاطرات نویسنده، شرح تلخو شیرین و گاه احساساتی سال­های ابتداییمرد بسیار محبوب آمریکای لاتین است که معمولًابا لقبش، «گابو»، شناخته می شود. بسیاریاز صفحات این کتاب بر روی «آراکاتاکا» وبر روی رازها و جادوهایی که از آن­جا بهداستان­سرا الهام شده متمرکز است. شهریکه در همه جا به سرزمین موز شهره است؛ امابا این وجود، هنوز در فلاکت و انزوا نگاهداشته شده است. روزنامه La Vanguardia چاپ بارسلون از این نویسنده 78 ساله نقل کرده است که: «سال 2005 اولین سال زندگیم بود که در آن یک خط هم ننوشتم. من اصلاً پایکامپیوتر ننشستم. به علاوه، هیچ دورنمای خاصی هم در این کار نمی­دیدم...من قبلاً عادت داشتم که هر روز از 9 صبح تا 3 بعد از ظهر کار کنم. و معمولاًمی­گفتم که این کار دستم را گرم نگه می­دارد، اما راستش این کار را به ایندلیل انجام می­دادم که صبح­ها هیچ کار دیگری نداشتم.» مارکز می­گوید که -اگر الهام یاری کند- شاید یک کتاب دیگر در وجود او باقی مانده باشد، اما چندان هم خوش‌بین نیست. او می­افزاید : «اگر فردا یک رمان تازه به ذهن من وارد شود، بسیارخارق­العاده خواهد بود. با تجربه­ای که من دارم، بدون هیچ دردسری می­توانمیک رمان دیگر را هم بنویسم، اما مردم به خوبی متوجه می­شوند که برای آنانرژی خاصی صرف نشده است. کتاب " دلبرکان غمگین من "، عنوان آخرین اثر گابریل گارسیا مارکز است که خاطرات 90 سالگی به بعد اوست و توسط کیومرث پارسایی ترجمه به فارسی شده و درمرحله دریافت مجوز از وزارتفرهنگ و ارشاد اسلامی می­باشد. در میان آثار گوناگون مارکز صد سال تنهایی، پاییز پدر سالار، عشق در سال­های وبا، کسی برای سرهنگ نامه نمی نویسد و ژنرال در هزارتوهای خود، اهمیت و ارزش ویژه‌ایدارند. FETROS11th December 2007, 10:39 AMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند Anahita va Mehr11th December 2007, 11:00 AMقسمتی از کتاب عشق سالهای وبا اثر گابریل گارسیا مارکز (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند******.com/post-106.aspx) شش ماه بعد از اولين ديدارشان ، سرانجام خودشان را در يك كابين در يكي از كشتيهاي رودخانه اي تازه رنگ شده يافتند. بعدازظهر زيبايي بود . المپيا زوله تا تازه عشقبازي لذتبخش يك كبوترباز وحشت زده را تجربه كرده بود و در نتيجه ترجيح داد تا چندساعت ديگر همچنان به روي رختخواب و لخت بماند و آرام آرام از آن لحظات لذت برد.كابين براي انجام تعميرات و رنگ آميزي خالي شده بود، از سوي ديگر بوي رنگ و تينر هم به آن افزوده شده بود، ولي آن دو ، در آن بعد از ظهر غرق در لذت بودند و نابه ساماني و بوي تند آنجا را حس نمي كردند. فلورنتينوآريزا در جذبه يك هوس آني، قوطي رنگ قرمز دم دستش را گشود انگشت اشاره خود را در رنگ فروبرد و روي شرمگاه زن زيبا شكل يك پيكان كشيد كه نوكش رو به پايين بود و روي شكم زن اين عبارت را نوشت : اين پيشي ملوس مال من است. همان شب المپيا زوله تا بدون اينكه آن نوشته ها را به ياد داشته باشد در برابر شوهرش لخت شد. شوهر او به روي خود نياورد و كلمه اي حرف نزد. به طرف دستشويي رفت و تيغ ريش تراشياش را آورد و در حالي كه زن مشغول پوشيدن لباس شب بود. سر او را گوش تا گوش بريد. پ.ن: هميشه اعتقاد داشتم كه هر گناهي كه مي كنم اگر استمرار داشته باشد بالاخره يك روز فاش شده و آبروي مرا مي برد هميشه فكر مي كردم دليل اين امر اين است كه خدا بالاخره صبرش تمام مي شود و آبروي طرف را مي برد اما الان كه فكر مي كنم مي بينم شايد هم دليلش اين است كه آنقدر انجام آن گناه برايمان عادت مي شود كه ديگر ملاحظه كاري ها و پنهان كاريهايي كه اوايل داشتيم را به كنار مي گذاريم و همين آشكارمان مي كند. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند FETROS11th December 2007, 01:43 PMسیزده خط برای زندگی 1 . دوستت دارم ، نه بخاطر شخصیت تو ، بلکه بخاطر شخصیتی که من در هنگام با تو بودن پیدا میکنم . 2 . هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمیشود . 3 . اگر کسی تو را آنطور که میخواهی دوست ندارد ، به این معنی نیست که تو را با تمام وجودش دوست ندارد. 4 . دوست واقعی کسی است که دست تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند . 5 . بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنار او باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی رسید . 6 . هرگز لبخند را ترک نکن ، حتی وقتی ناراحتی چون هرکس امکان دارد عاشق لبخند تو شود . 7 . تو ممکن است در تمام دنیا فقط یک نفر باشی ، ولی برای بعضی افراد تمام دنیا هستی . 8 . هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران . 9 . شاید خدا خواسته است که ابتدا بسیاری افراد نامناسب را بشناسی و سپس شخص مناسب را ، به این ترتیب وقتی او را یافتی بهتر میتوانی شکر گذار باشی . 10 . به چیزی که گذشت غم نخور ، به آنچه پس از آن آمد لبخند بزن . 11 . همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند ، با این حال همواره به دیگران اعتماد کن و مواظب باش به کسی که تو را آزرده ، دوباره اعتماد نکنی . 12 . خود را به فرد بهتری تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از آنکه شخص دیگری را بشناسی و انتظار داشته باشی او تو را بشناسد . 13 . زیاده از حد خود را تحت فشار نگذار ، بهترین چیزها در زمانی اتفاق می افتد که انتظارش را نداری . گابریل گارسیا مارکز FETROS12th December 2007, 09:21 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند اگر براي لحظه اي خداوند فراموش مي كرد كه من عروسكی كهنه ام و به من كمي ديگر زندگي ارزاني مي داشت، شايد تمام آنچه را كه فكر مي كنم بازگو نمي كردم ، بلكه تأمل مي كردم بر تمام آنچه كه بازگو مي كنم.. چيزها را نه بر مبناي ارزش آنها كه بر مبناي معناي آنها ارزش گذاري مي كردم. كم مي خوابيدم. بيشتر رؤياپردازي مي كردم، در حاليكه مي دانستم كه هر دقيقه اي كه چشمانمان را مي بنديم، 60 ثانيه نور را از دست مي دهيم. به رفتن ادامه مي دادم آن هنگام كه ديگران مانع مي شوند. بيدار مي ماندم آن هنگام كه ديگران مي خوابند. گوش مي دادم هنگامي كه ديگران سخن مي گويند و با تمام وجود از بستني شكلاتي لذت مي بردم. . اگر خداوند به من كمي زندگي مي داد، به سادگي لباس مي پوشيدم. صورتم را به سوي خورشيد مي كردم و نه تنها جسم كه روحم را نيز عريان مي كردم. . خداي من، اگر قلبي داشتم نفرتم را بر يخ مي نوشتم و منتظر طلوع خورشيد مي شدم. روی ستارگان با روياهای "وان گوگ" شعر "بنديتی”(شاعر معروف اروگوئه) را نقاشی می كردم و با صدای دلنشين "سرات"(خواننده اسپانیایی) ترانه عاشقانه ای به ماه هديه می كردم. با اشك هايم گل هاي رز را آب مي دادم تا درد خارها و بوسه ي گلبرگهايشان را احساس كنم.. خداي من، اگر كمي ديگر زنده بودم نمي گذاشتم روزي بگذرد بي آنكه به مردم بگويم كه چقدرعاشق آنم كه عاشقشان باشم. . هر مرد و زني را متقاعد مي كردم كه محبوبان منند. اگر تكه ای زندگی داشتم، در كمند عشق(عاشق عشق) زندگی می كردم. به انسان ها نشان می دادم كه در اشتباه اند كه گمان می كنند وقتی پير شدند ديگر نمی توانند عاشق باشند. آنها نمی دانند زمانی پير می شوند كه ديگر نتوانند عاشق باشند. . . به هر كودكی دو بال می دادم و رهايشان می كردم تا خود پرواز را بيآموزند. به سالخوردگان مي آموختم كه مرگ نه در اثر پيري كه در اثر فراموشي فرا مي رسد. . آه انسان ها، از شما چه بسيار چيزها آموخته ام. من آموخته ام كه هر انساني مي خواهد بر قلَه كوه زندگي كند بي آنكه بداند كه شادي واقعي ، دركِ عظمت كوه است. من آموخته ام زماني كه نوزاد براي اولين بار انگشت پدرش را در مشت ظريفش مي گيرد، براي هميشه او را به دام مي اندازد. دريافته ام كه يك انسان تنها هنگامی حق دارد به انسانی ديگر از بالا به پائين بنگرد كه ناگزير باشد او را ياری دهد تا روی پای خود بايستد. من از شما بسی چيزها آموخته ام و اكنون، وقتی در بستر مرگ چمدانم را می بندم همه را در آن می گذارم. tabande12th December 2007, 09:58 PMراجب كتاب دلبركان غمگين من ميشه مطلب بزاريد؟ داستانش راجب چيه و چرا ممنوع شده؟ FETROS16th December 2007, 01:30 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند راجب كتاب دلبركان غمگين من ميشه مطلب بزاريد؟ داستانش راجب چيه و چرا ممنوع شده؟ سلام ببخشید از بابت تاخیرم من اطلاعات زیادی ندارم ولی اونطور که شنیدم این کتاب بعد از انتشار توقیف شد داستانش در مورد یه روزنامه نگاره که تو سن نود سالگی عاشق یه دختر چهارده ساله میشه و این کتاب خاطرات اون روزنامه نگار و روابطش رو با اون دختر مرور میکنه این کتاب اینطور که شنیدم گفتن غیر اخلاقی بوده و نشرش در ایران بر اثر کوتاهی صورت گرفته عکسی هم که گذاشتم عکس روی جلد کتاب هستش اسم اصلی کتاب روسپیان سودازده ی من هستش کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند از اینجا میتونید کتاب رو دانلود کنید FETROS17th December 2007, 11:46 PM((زندگی آن چه زیسته ایم نیست، بلکه همان چیزی است که در خاطرمان مانده و آن گونه است که به یادش می آوریم تا روایتش کنیم )) ... گابریل گارسیا مارکز "زنده ام که روایتش کنم" خودنگاری زندگی نامه ی گابریل گارسیا مارکز است شرح تلخ و شیرین و گاه حسی اوایل زندگی مردی که در آمریکای لاتین بسیار محبوب است. این جلد یکی از سه گانه هایی است مارکز تصمیم داشت بنویسد. جلد دوم که نگارش آن تازه به اتمام رسیده است درباره نوشته ها و جوایز ادبی مارکز است و جلد سوم که قرار بود مربوط به دیدار ها و گفتگو ها و مصاحبه های او با روسای جمهور مطرح دنیا باشد، هنوز تکمیل نشده است. مارکز در این کتاب با استفاده از قوه تخیل اعجاب انگیزش به شرح دوران کودکی و دوران روزنامه نگاری و نویسندگی اش در کلمبیا می پردازد. این کتاب در واقع یک اتوبیوگرافی از زندگی مارکز است که در بطن حود یک اثر ادبی مستقل به شمار می رود. خود نوشته ای که از 23 تا 27 سالگی آقای نویسنده را در بر می گیرد و در آن چگونگی شکل گیری شخصیت و موجودیت او را به عنوان یک نویسنده در متن حوادث و شرایط و موقعیت ها نشان می دهد. این کتاب شرح زندگی حوانی است با روحی نا آرام و سرکش که می کوشد تا نویسنده و خبرنگار شود. او به شرح وضعیت خود می پردازد . از روابط خصوصی گرفته تا جریانات اجتماعی و حرفه روزنامه نگاری اش این امکان را به او داده که در بطن جریانات عمومی قرار گیرد و با قدرت تخیل بالایی که دارد بتواند اتفاقات کشورش را در خلال خاطرات شخصی اش بازگو کند، وقایعی که با در نظر گرفتن جزئیات مطرح شود به صورتی که یک خبرنگار حرفه ای گزارشش را توصیف می کند، توانایی او در جمع آوری کامل جزئیات و وقایع قابل تحسین است. قدرت دیگر او همراه ساختن کامل خواننده با متن است او خاطراتش را این گونه آغار می کند : (( مادرم از من خواست برای فروش خانه همراهش بروم. صبح آن روز از روستای دور افتاده ای که خانواده ام آن جا زندگی می کرد به بارانکیا آمده بود)) این شیوه نگارش در ابتدا خواننده را در یک موقعیت ناشناخته و مبهم قرار می دهد و او را با حس کنجکاوی اش در این بستر ناشناخته به جلو می برد. در طول روایت هم هر از گاهی به سراغ خاطرات کودکی و حتی چگونگی آشنایی پدر و مادرش می رود و با این اوج و فرود حس نوستالژیکی را ایجاد می کند. خاطرات آقای نویسنده به سبب خلاق بودن او بسیار خواندنی تر شده است. او به راحتی در جریانات اتفاق افتاده تخیل باور پذیری را ارائه می دهد. مارکز یک نویسنده زیرک است و آن گونه واقعیت را با عنصر خیال در می آمیزد که واقعیتی جذاب تر متولد می شود. او ذهن خواننده را برای پذیرفتن ماجراهای عینی و خیال پردازی ها آزاد می گذارد و در این راه لحن روایت او نیز به کمکش می آید. "زنده ام که روایت کنم" سه محور روایی را داراست ابتدا همان واقع گرایی که مستلزم نوشتن خاطرات است به همراه بیانی شاعرانه که تصورات او را شکل می دهد و در نهایت قالبی ساده و لحنی صادقانه که برای بازگفتن از آن استفاده می کند. مارکز با نوشتن این کتاب سعی در بیان این موضوع دارد که خاطراتش، وقایع و یاد هایی که او از سر گذرانده با آثار و نوشته هایش رابطه ای تنگاتنگ دارد و دو عنصر جدا نشدنی هستند. او با دیدی تیزبین از میان اتفاقات و حوادثی که پیرامونش رخ می دهد و او را درگیر می کند درونمایه و شکل داستان های خود را می یابد و با قلم جادویی اش آن ها را می نگارد. در سیر روایی داستان، انسان ها هر کدام می آیند، ایفای نقش می کنند و تاثیری می گذارند و از دل این تاثیر اتفاقی شکل می گیرد که منشاء آفرینش شخصیت های داستان های مارکز می شوند. "زنده ام که روایت کنم" همانند پنجره ای است که گشوده می شود بر راز و رموزی که مارکز از آن ها برای خلق اثرش استفاده کرده و نشان می دهد که زندگی او تشکیل شده از شخصیت های متنوع و حوادثی گزارشی مانند نیم قرن از تاریخ کلمبیا. کلمبیایی با تاریخ دلخراش همانند آن قسمت از کتاب که در مورد قتل عان سال 1928 کارگران اتحادیه شرکت میوه و موز به دست ارتش است و مارکز در این داستان راوی تاریخ پر تنش کلمبیا در آن سال ها است . بي كس و تنها12th January 2008, 05:43 PMسلام دوستان این کتاب کسی به سرهنگ نامه نمی دهد اثر گابریل گاریا مارکز. مت که هنوز خودم نخوندمش ولی امیدوارم شما از خوندنش لذت ببرید. mohamadfar14th March 2008, 12:35 AMمن عاشق مارکزم ، بیشتر عاشق سبکش ، ریالیسم جادویی اگر می توانین یک نسخه صد سال تنهایی قبل از انقلاب بزارین ممنون بي كس و تنها22nd March 2008, 08:57 AMمن عاشق مارکزم ، بیشتر عاشق سبکش ، ریالیسم جادویی اگر می توانین یک نسخه صد سال تنهایی قبل از انقلاب بزارین ممنون بفرمایین این هم یه نسخه ی صد سال سال تنهایی! اما نمیدونم مال قبل انقلاب هست یا نه؟ امتحانش با شما! این لینک کتاب: [کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند] فرمت کتاب DJVU هست و باید این برنامه رو دانلود کنید(فقط در مرورگر IE کار می کند) کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند با این نرم افزار میشه DjVu رو به PDF تبدیل کرد. کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند منبع: p30world sepinood 12nd April 2008, 09:22 PMسلام. من کتاب دلبرکان غمگین من رو خوندم اما هیچ چیز غیر اخلاقی توی کتاب نیست! لااقل از کتاب های ایرانی مثل م. م . .. خیلی بهتر و تمیز تر بود! فقط به خاطر اسمش ممنوع شد. اما به کیفیت کتاب های دیکه مارکز نیست. یک جور حسرته از سال های جوانی odise200423rd May 2008, 11:50 PMشب خسوف داستان کوتاه از گابريل گارسيا مارکز کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند mahtabi22nd March 2009, 09:49 AMگابریل گارسیا مارکز- چیزی که من آموختم کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند در 15 سالگي آموختم كه مادران از همه بهتر مي دانند ، و گاهي اوقات پدران هم در 20 سالگي ياد گرفتم كه كار خلاف فايده اي ندارد ، حتي اگر با مهارت انجام شود در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد ، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته، محروم مي كند در 30 سالگي پي بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چيزي است كه خود مي سازد در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن ، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم ؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم دوست داشته باشيم در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي چيزهايي است كه بر سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11090]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن