واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: قابهاي ماندگار اسم منو حفظ كن
فرهنگي. جاودانهها . وصيت نامه. قابهاي ماندگار
از:سيد مسعود شجاعي طباطبايي -اين روزها زياد آروم و قرار ندارم ، خيلي دوست ندارم مفاهيمي كه طي سالها با آنها زندگي كردم و عاشقانه لحظاتمو باهاش زمزمه كردم رو جار بزنم ، هنوز نميتونم يك تصميم جدي بگيرم.
احساس ميكنم اين عكسها نيمه ناپيداي قلبم است كه حالا قرار است ...
... با چاپ اين مجموعهها بيرون از بدنم بتپد.
اين روزها حرف زدن راجع به اين مسائل خيلي سخت شده و تا بحثهايي از اين دست مطرح ميشود ، خيليها گارد ميگيرند.اين حرفها رو باور ندارند. همه چيزو شعار تلقي ميكنند. راستي در كجاي دنيا سراغ داريد كساني كه حتي يك وجب ازخاكشان را تسليم دشمن نكردند، الآن اينجور باهاشون بد اخلاقي بشه!( ديروز تو گذشت، ديشب تو گذشت، امروز تو گذشت ، آيا در ميان اين همه گذشت ، تو هم ميگذري؟!)
بگذريم...!
تو اوج درگيري با دشمن در ارتفاعات قلاويزان ، جايي كه تا سه مرحله عراقيها رو عقب زده بوديم ، در اوج گرما، صداي انفجار خمپارهها و شليك گلولهها ، دوربينمو دستم گرفته بودم تا به شكار لحظهها برم!
- برادر يك عكس از من ميگيري؟
- عزيزم ، روراست زياد فيلم برام باقي نمونده ، ناراحت نشيا ، عكس يادگاري نميگيرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه ديگه تو اين دنيا نيستم ، ازم عكس مي گيري؟
- برادرم ، اين حرفها چيه ، من مخلصتم . (نمي تونستم تو چشماش نگاه كنم ، يه حس مبهم ولي زيبا تو چشماش موج ميزد.)، بشين فدات بشم تا يه عكس خوشگل ازت بگيرم. ولي يه شرط داره؟
- چه شرطي قربونت برم.
- اينكه اسم منو حفظ كني !
- تو از من عكس بگير من هم اسم خودتو و هم اسامي فاميلاتو برات حفظ ميكنم - سيد مسعود شجاعي طباطيايي!
- بابا اين كه يه تريلي اسم شد ، ميتونم همون آقا سيدشو حفظ كنم!(با خنده)
- باشه عزيزم، تا ما رو اينجا نكشي ول نميكني . بشين اونجا ...
- حجلهاي باشهها آقا سيد ، صبر كن اين عطر تي رزم رو بزنم ، مدالمو( غنيمتي از عراقيها بود) به سينه بزنم!
( حالا بچههايي كه پشت خاكريز مشغول تير اندازي ونبرد بودند ، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفيه به سر ، عطر زدن و مدال آويزون كردن او مي خنديدند.)
- كليك...
- دست گلت درد نكنه ، زياد از اينجا دور نشيها ، يه عكس ديگه هم بايد ازم بگيري...
هنوز چند قدم دور نشده بودم كه صداي الله اكبر بچهها بلند شد ، اين به اين معنا بود كه يه اتفاقي افتاده...
برگشتم ديدم خمپاره درست خورده بغل دستش...
دوربينمو بالا گرفتم ، در حاليكه چشمام از اشك پر شده بود ، عكسي از شهادتش گرفتم.
راستي شما ميدونيد اين خود آگاهي از لحظه رفتن از كجا سرچشمه گرفته بود؟ اولين مجموعه از عكس هايم كه در عمليات كربلاي يك كه منجر به آزادسازي شهر مهران شد، توسط انتشارات بنياد حفظ ارزشهاي دفاع مقدس و با تلاش دوست عزيزم آقاي صمدي به زودي به چاپ ميرسه. ادعاي زيادي در مورد كمپوزيسيون و زاويه ديد و... ندارم فقط ميتونم بگم اين عكسها بيشتر عكس لحظه هاست . ( جالب اينجاست جلد اول اين عكسها كه مربوط ميشه به عمليات بيتالمقدس ۷هنوز آماده نشده!!)
قرار است اين عكسها ، در قالب ۱۲مجموعه در ۱۲عملياتي كه شركت داشتم به چاپ برسد.
شنبه 2 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 262]