محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831444456
نبم نگاهي به كارنامه مبارزاتي شهيد سيد علي اندرزگو؛اسطوره تنها
واضح آرشیو وب فارسی:حيات: نبم نگاهي به كارنامه مبارزاتي شهيد سيد علي اندرزگو؛اسطوره تنها
تهران-حيات
شامگاه هجدهم ماه مبارك رمضان سال 1316 در يكي از محلات جنوب شهر تهران ،پسري به دنيا آمد كه به دليل تقارن ولادتش با ايام شهادت امير مؤمنان، اين مولود را «علي »ناميدند.اين مرد نام خانواده اندرزگو را نه تنها در تاريخ ايران، بلكه در تاريخ جهان جاودانه ساخت. پسري كه در بازي سرنوشت سال ها از اين نام استفاده نكرد و در غربت و تنهائي به سر برد و حتي در داخل خانه نيز در استفاده از نام سيد علي، محذور و معذور بود.
پدرش سيد اسدالله، در ابتدا شغل بنائي داشت و سپس به خرده فروشي ابزار در ميدان شوش تهران روي آورد و به علت ورشكستگي،از وضع زندگي خوبي برخوردار نبود. او مردي بود محب اهل بيت عصمت و طهارت و خانواده او نيز، بر اين طريق استوار بود، سيد اسدالله داراي 7 فرزند، چهار پسر و سه دختر بود كه سيد علي آخرينشان بود.
او، همانند تمامي همسالان پس از رسيدن به سن هفت سالگي، براي فراگيري علم و دانش، قدم به مدرسه گذاشت و در دبستان فرخي كه در نزديكي محلهشان بود، ثبت نام كرد. پس از طي دوران ابتدائي، به علت فقر خانوادگي و براي كمك به معيشت خانواده، ترك تحصيل كرد و وارد بازار كار شد.
سيد علي كه خود را براي مبارزهاي همه جانبه به وسعت ايران، و انجام رسالتي بزرگ آماده مي كرد و تحصيلات كلاسيك با شرايط آن روز را براي اين منظور كافي نيافته بود، براي فراگيري دروس حوزوي به مسجد محل شتافت و در نزد اساتيدي چون حجج اسلام آقايان بروجردي و ميرزا علي اصغر هرندي به تلمذ پرداخت و در طي اين مدت، جامع المقدمات، تحف العقول، نهج البلاغه، فقه و اصول را فرا گرفت. پس از آن بنابر شرايطي كه بعد از اعدام انقلابي حسنعلي منصور براي او فراهم شد، ابتدا مدتي به قم رفت و پس از مدت زماني، راهي نجف اشرف شد و پس از بازگشت از عراق، مجدداً در حوزه علميه قم، مشغول به تحصيل گرديد. در اين مدت از محضر آيات الله مشكيني و مكارم شيرازي از درس تفسير و اخلاق بهرهها برد و از محضر آقاي دوزدوزاني، قوانين و لمعه را فرا گرفت.
سيد علي اندرزگو كه با نام شيخ عباس تهراني در حوزه علميه قم رحل اقامت افكنده بود، به علت فعاليتهائي كه داشت مورد شناسائي قرار گرفت فلذا از لباس روحانيت خارج شد و به چيذر آمد و در مدرسه اي كه توسط حجهالاسلام سيد علي اصغر هاشمي تأسيس شده بود،پناه گرفت و در آنجا به دروس حوزوي، ادامه داد.
ولي دست تقدير، پس از چند صباحي، مجدداً او را آوارة ديار غربت كرد، تا پس از رفت و آمدهاي طاقت فرسا به افغانستان در كنار حريم رضوي سكني گزيد.
شهيد اندرزگو در مشهد نيز در درس مرحوم اديب نيشابوري حاضر شد و بنابر نقل همسر، در مدت 5 سال از محضر ايشان استفاده ها برد و در حسينيه اصفهاني ها در بازار سرشور نيز در درس آقاي موسوي شركت كرد.
همانگونه كه گفته شد شهيد اندرزگو، پس از به پايان بردن دوران تحصيلات ابتدائي، چون شاهد زحمات طاقت فرساي پدر، براي تأمين معاش بود، براي ياري رساندن به پدر و كمك به اقتصاد خانواده، درس را رها كرد و در نزد برادرش، سيد حسن كه در بازار تهران،داراي نجاري بود، مشغول به كار شد و در حدود ده سال در اين شغل ماند و با وارد شدن به شاخه نظامي هيئت هاي مؤتلفه، از شغل خود دست كشيد و تا پايان عمر، مهمترين اشتغال او مبارزه و فعاليت براي سرنگوني رژيم ستمشاهي بود. ولي به علت اينكه در مردم و با مردم بود بناچار هر از گاهي، به فراخور محيط و مرتبطين پوشش شغلي خاصي را انتخاب مي كرد كه از آن جمله بود:
روضه خواني، تسبيح و انگشتر فروشي، فروش دواجات، طبابت سنتي، ساختمان سازي (بساز و بفروش) فرش فروشي و
پوشش هاي شغلي او بحدي است كه گاهي نزديكان او را نيز به اشتباه مي انداخت، تا جائيكه يكي از مرتبطين، در مصاحبة با مجله سروش بعد از پيروزي انقلاب اسلامي او را از تجّار بازار و چاي فروش معرفي كرده است.
ازدواج
در اوايل سال 1343، در حاليكه 27 بهار را پشت سر گذارده بود، با معرفي شهيد حاج مهدي عراقي، براي خواستگاري به منزل حاج رضا محمد علي رفت، و بنيان زندگي او شكل گرفت. عروس براي شروع زندگي مشترك، به خانة پدري داماد آمد، ولي اين وصلت، بيشتر از چند ماهي دوام نيافت چرا كه طرح اعدام انقلابي حسنعلي منصور، عملي شد و داماد بالاجبار زندگي مخفي را آغاز كرد. عروس و پدر عروس را با بدترين اهانت ها، به بازجوئي كشاندند و داماد را از آنان طلب كردند. تقدير بر اين تعلّق گرفته بود كه يا اين زندگي نوپا از هم بپاشد و سيد علي، در زندگي مخفي، راه همرزمان شهيدش را ادامه دهد و يا با علني ساختن خود، دستگير و به جوخة اعدام سپرده شود.
بديهي است كه همسر سيد علي، هرگز راضي نمي شد، سنگر مبارزه خالي بماند چرا كه او هم در دامان خانواده اي اهل مبارزه رشد يافته بود، هر چند فراق براي او مشكل بود ولي حال كه تقدير چنين خواسته بود، او هم بر اين خواسته سر سپرد و در نهايت، اين وصلت كه ثمرة فؤادي نيز نداشت به جدائي انجاميد. و طلاق نامه اي كه از طريق پست برايش ارسال داشت با خون دل پذيرا گشت.
سيد علي اندرزگو كه سامانش در بي ساماني رقم خورده بود و در اين بي ساماني، خانواده و منسوبين خويش را نيز دستخوش ناملايمات زندان، مراقبت دائم و كرده بود پس از هفت سال، سرگرداني، اين بار با وساطت حجه الاسلام موسوي امام جماعت مسجد چيذر مستعار شيخ عباس تهراني، براي ازدواجي مجدد، راهي خانه آقاي عزت الله سيل سپور شد تا با خواستگاري از دختر وي، براي ادامه راه مبارزاتي خود، ياري همراه اختيار كند. بنابر نقل همسر شهيد اندرزگو، چون در خواستگاري، رسم بر حضور خانوادة داماد است، سيد علي، تني چند از زنان با ايمان محله چيذر را، به جاي خانواده خود، براي صحبت هاي مقدماتي و تهيه امكانات اوليه به خانة دختر فرستاد. سرانجام اين ازدواج در كمال سادگي و بي آلايشي، انجام شد. ثمرة اين وصلت، چهار پسر است. بنامهاي: سيد مهدي، سيد محمود، سيد محسن و سيد مرتضي.
جريان مبارزات
سيد علي، نسبت به فدائيان اسلام و شهيد سيد مجتبي نواب صفوي، ارادتي خاص داشت و در جريان مبارزات آنان قرار گرفته بود و از طرفي داراي روحية شديد مذهبي و ظلم ستيزي بود، بر اين اساس، پس از شهادت نواب صفوي، بر سر مزار او حاضر شد و با روح او پيمان بست تا از ادامه دهندگان راهش باشد. شهادت مرحوم نواب صفوي، روح او را آزرده و قلبش را جريحه دار كرد و كينة شاه و وابستگان او را در دلش، دو چندان كرد و از آن روز مترصد فرصت بود تا در راه اسلام عزيز، از انتقام گيرندگان و خونخواهان او باشد.
با شكل گيري جمعيت هاي مؤتلفه اسلامي كه خاستگاه آن، هيئت هاي مذهبي و بازار تهران بود و متوليان آن از مبارزين سال هاي دورِ مبارزه و بعضاً با شهيد نواب صفوي و جمعيت فدائيان اسلام در مبارزات، سهيم بودند و با اخذ نظر موافق از حضرت امام خميني «ره» فعاليت را شروع كرده بودند، سيد علي نيز، كه در بازار تهران، در مغازه برادرش، به صندوق سازي، اشتغال داشت به هيئت شهيد حاج صادق امان همداني كه يكي از هيئت هاي تشكيل دهندة مؤتلفه بود، راه يافت و در پخش اعلاميه هاي امام خميني «ره» و روحانيت به فعاليت پرداخت.
شخصيت معنوي و مبارزاتي شهيد اماني، تأثيري بسزا در ادامةراه او داشت و سيد علي را به فعاليتهاي پنهاني سوق داد. در اين دوران سيد علي كه در درس ميرزا علي اصغر هرندي، با شهيد صفار هرندي و شهيد بخارائي آشنا شده بود، با آنان ارتباطي تشكيلاتي برقرار كرد و به عنوان رابط شهيدان، بخارائي، صفار هرندي و نيك نژاد با شهيد صادق اماني وارد عمل شد و در شاخه نظامي به فعاليت پرداخت.
اعدام انقلابي حسنعلي منصور
در كميته مركزي، پس از اخذ فتوي از آيت الله ميلاني تصميم بر اعدام انقلابي حسنعلي منصور ـ نخست وزير وقت ـ گرفته شد. چرا كه او طراح لايحه ننگين كاپيتولاسيون و عنصر خود فروختهاي بود كه از حمايت انگليس و آمريكا، هر دو برخوردار و مجري سياست غرب بود و مي بايست دست جنايتكارش از صحنة كشور كوتاه گردد تا درس عبرتي باشد براي ديگر كساني كه سند عبوديت و بندگي ايران را به امضا مي نشستند.
مسئوليت ها، تقسيم شد. گروهي، مسئوليت شناسائي را بعهده گرفتند و عده اي دست اندركار تهيه ابزار لازم شدند و تعدادي نيز به عنوان مجري حكم الهي تعيين گرديدند.
نقش شهيد اندرزگو در اين ميان، به عنوان ناظر و تمام كننده، تعيين شد تا اگر گلوله هاي شهيد بخارائي به منصور اصابت نكرد، او كار را تمام كند. .
در شب قبل از عمليات، مجريان طرح در منزل شهيد صفار هرندي جمع شدند و براي آخرين بار، طرح عمليات را مرور كردند و بعد از بررسي وسايل و ابزار و اسلحه ها و انتخاب بهترين شيوه و راههاي فرار و احتمالات موجود به دعا و نيايش پرداختند، چرا كه شب هفدهم ماه رمضان، از ليالي قدر است و براي اينكه رژيم فاسد و يا گروه هاي ملي گرا، چپيها، التقاطيون و نتوانند از اين حركت سوء استفاده كرده، اين حركت را به بيگانگان و يا بخود نسبت دهند، قطعنامه اي تهيه كردند و نوارهائي را به عنوان انگيزه عمل و وصيت نام پر كردند كه متأسفانه، اين اسناد پس از دستگيري، به دست مأمورين شهرباني افتاد و پس از پيروزي انقلاب اسلامي نيز اثري از آن به دست نيامد.
شب گذشت، روز موعود فرا رسيد، نخست وزير در ساعت 10 صبح به ميدان بهارستان وارد شد و براي رفتن به مجلس شوراي ملي، از ماشين پياده شد.
همرزمان شهداي اين واقعه، كيفيت عمل را چنين نقل كرده اند:
«شهيد بخارائي يك گلوله به طرف منصور شليك مي كند كه به شكم منصور مي خورد و او خم ميشود و گلوله دوم را به گلوي منصور مي زند و حنجره پليدش را مي درد و گلوله سوم را كه ميآيد به مغز او بزند اسلحه گير مي كند و شهيد بخارائي فرار مي كند.
مأمورين در تعقيب خود موفق مي شوند شهيد بخارائي را كه هنگام فرار، بر روي زمين يخ زده مي لغزد دستگير كنند. شهيد اندرزگو و نيك نژاد و هرندي، پس از مشاهده اوضاع طبق قرار با شهيد اماني، به ميدان شوش رفته و اسلحه ها را تحويل مي دهند و مقرر مي شود تا يك هفته هيچ يك از افراد به خانه نروند و زندگي مخفي داشته باشند.
با دستگيري محمد بخارائي، تمامي نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي اعم از شهرباني و ساواك به صحنه ميآيند و نصيري كه در آن زمان، رياست شهرباني كل كشور را بعهده داشت شخصاً براي بازجوئي از وي، به كلانتري مي آيد. اولين برگ خبري كه در اين مورد منتشر مي شود، بخارائي را نوجواني ظاهراً لال معرفي مي كند،چرا كه او قصد بازگو كردن، اسرار را نداشت و خود را براي وصال معشوق آماده كرده بود.
دستگيري دوستان و همرزمان
از طريق پدر و مادر شهيد بخارائي، دوستان نزديك او شناسائي و سرانجام شهيد نيكنژاد و صفار هرندي، نيز دستگير مي شوند و در بازجوئي هاي فني و در زير شكنجه هاي ددمنشانه، نام حاج صادق اماني و شهيد سيد علي اندرزگو نيز مطرح مي گردد. دستور دستگيري شهيد اماني و شهيد اندرزگو را شاه، شخصاً صادر مي كند و پيگيري هاي جدي تر ادامه مي يابد. پس از مدتي، همسنگران و همرزمان سيد علي، بعد از دستگيري به بيدادگاههاي دادرسي ارتش سپرده مي شوند كه حاج صادق اماني، محمد بخارائي، مرتضي نيك نژاد و رضا صفار هرندي به اعدام، تعدادي حبس ابد و بعضي ديگر به حبس هاي طويل المدت و كوتاه مدت و سيد علي نيز غياباً به اعدام محكوم ميگردند و در روزي به بلنداي عاشورا، هم پيمانان سيد علي را در كربلاي ايران به جوخةاعدام ميسپارند تا با خلعت زيباي شهادت به ملاقات معبود بشتابند.
دستور مستقيم شاه، نيروهاي اطلاعاتي ساواك و شهرباني را بر آن داشت تا با هر آنچه در چنته داشتند به ميدان آيند و همة ترفندهاي معمول و غير معمول را به كار گيرند تا شايد، به موفقيتي نائل گردند. بطور طبيعي، ابتدا به سراغ خانواده او رفتند. پدر، برادرها، همسر و پدرهمسر او را دستگير كردند تا شايد از طريق آنان، راهي به دستگيري سيد علي، بيابند. عكس سيد علي را از طريق ثبت احوال و برادر وي، بدست آوردند. با تكثير بسيار زياد، آن را به همة ساواكها و شهربانيها و مرزبانيها ارسال كردند. سپس سيد حسين اندرزو را ـ براي اينكه سيد علي موقع خداحافظي گرفته بود به مشهد مي روم ـ به همراه يك مأمور به مدت يك هفته به مشهد فرستادند تا سيد علي را پيدا كند و برادر ديگر او سيد محمد را بخاطر سكونت يكي از شوهر خاله هاي او در اصفهان به همراه يك مأمور ديگر به اصفهان اعزام كردند.
شدت پيگيري ها در اين مرحله بحدي بود كه در يك روز چندين مكاتبه با مراجع مختلف اطلاعاتي و انتظامي صورت مي گرفت تا شايد ردي از اندرزگو بيابند و عطش شناسائي و دستگيري خود را فرو نشانند. ولي از مراقبت هاي مكرر از محل سكونت پدر، برادر، پدر همسر، دائي و … بازرسي همزمان منازل تعداد بسياري از اقوام و بستگان و اخذ تعهدهاي مكرر از آنان، نيز طرفي نبستند كه «و مكروا و مكرالله و الله خير الماكرين» در اين بين بودند افرادي كه شباهتي با عكس ارسالي به شهرستانها داشتند و به همين علت دستگير و مورد بازجوئي قرار گرفتند كه از آن جمله مي توان به دستگيري محمد رضا شريف و محمد رضا قرباني اشاره كرد. جالب اينجاست كه علت دستگيري محمد رضا شريف نشستن در كنار يك مغازه نجاري در شهرستان گلپايگان ذكر شده است! اين پيگيريهاي مكرر ادامه مي يابد و هر از گاهي تعداد كثيري عكس، چاپ و به مبادي ذيربط ارسال مي شود ولي پاسخهاي ارسالي اعم از شهربانيها ـ ژاندارمريهاـ مرزباني ها و ساواكها حكايت از عجز آنان در شناسائي سوژه دارد. غافل از اينكه مرغ عشق از قفس پريده است.
سيد علي چون حلقه محاصره را تنگ ديد و تمامي ياران و همرزمان را در چنگال رژيم ستمشاهي در سياهچالها اسير يافت پس از مدتي كه بطور مخفي زندگي كرد به شوق ديدار جانان، با هوش و ذكاوت بالاي خود، طرحي ماهرانه انديشيد و جلاي وطن گفت و به عراق رفت. او كه كمر همت به مبارزه اي جانانه با عمّال رژيم طاغوت بسته بود، پس از توقفي چند ماهه به ايران باز مي گردد.
در تيرماه سال 1346 يكي از همكاران افتخاري ساواك ـ كه منافقانه در صف مبارزين قرار داشتند و با خيانتهاي خويش، بسياري از مبارزين را به مسلخ مي كشاندند ـ گزارش مي دهد كه سيد علي اندرزگو به تازگي از عراق به ايران آمده و حامل پيش نويس اعلاميه امام «ره» در خصوص وقايع خاورميانه است. ضمناً در خيابان غياثي رؤيت شده است. به دنبال اين گزارش منازل مسكوني برادر و دائي سيد علي كه در اين آدرس قرار است مورد بازرسي ناگهاني قرار مي گيرد و از رفت و آمدهاي آنان، مراقبت به عمل مي آيد تا جائيكه شماره هاي دوچرخه و موتور براي پيگيري ساكنين استعلام مي گردد. ولي باز هم گزارشهائي از سرعجز و نااميدي در شناسايي و دستگيري وي تهيه و به سلسله مراتب ارسال مي گردد.
شهيد علي اندرزگو كه مقدمات دروس حوزوي را قبل از اعدام انقلابي منصور در نزد حجهالاسلام ميرزا علي اصغر هرندي و … فرا گرفته بود، بهترين راه را تغيير لباس تشخيص مي دهد و از اين رو عازم شهرستان قم مي گردد و در حوزه علميه مشغول به تحصيل مي شود و با نام مستعار شيخ عباس تهراني به زندگي مخفي خود ادامه مي دهد و از آن روي كه عكس هاي تكثير شده و ارسالي به ساواكها و شهربانيها، عكس هاي شناسنامه اي او بوده اند، شناسائي او در لباس روحاني براي مأمورين، به مراتب سختتر بوده است.
اقدامات رژيم در كم كردن مبارزات
در سال 1347 كه فردي بنام بشارتين، با حمايت رژيم براي درهم شكستن روحيه مبارزين مذهبي و وارد ساختن ضربه اي بر پيكرة حوزة علميه قم، تصميم به ساختن سينما در شهرستان مذهبي قم مي گيرد، شيخ عباس تهراني وارد عمل شده و با جمع كردن عدهاي از طلاّب، حركت اعتراض آميزي را شروع مي نمايد و براي اعلام انزجار از ساخت سينما و ياري طلبيدن بصورت جمعي به بيت مراجع تقليد حضرت آيت اله العظمي گلپايگاني و شريعتمداري مي روند كه شيخ عباس ضمن سخنراني ها داغ مورد تشويق آنان واقع مي گردد. علي رغم اعترافات و تلاش هاي انجام شده، اين سينما ساخته مي شود تا اينكه گروهي كه بنام گروه عباس آباد مشهور مي شود با كمك سيد علي اندرزگو، سينماي قم را منفجر مي كنند. با ارسال گزارشهاي منابع ساواك از حركت هاي اعتراض آميز به تحريك شيخ عباس پرونده اي بنام وي در قم گشوده و اين گزارشها به مركز ارسال ميگردد. شهيد اندرزگو، از حساسيت ساواك و تحت نظر بودن شيخ عباس تهراني اطلاع مي يابد و به كمك يكي از دوستان به مدرسه علميه چيذر كه تازه افتتاح شده بود، نقل مكان مي كند. البته با لباس معمولي.
سيد علي اندرزگو، پس از مدتي كه در مدرسه علميه چيذر اقامت كرد، مجدداً طي مراسمي در روز نيمه شعبان ملبس به لباس روحانيت شد و در ظاهر مانند يك طلبه معمولي به فعاليت هاي تبليغي پرداخت. در درسها شركت كرد، به تدريس پرداخت، روضه هاي خانگي قبول كرد، به منبر رفت و امام جماعت مسجد رستم آباد شد و در مدرسه چيذر با دعوت شخصيت هاي روحاني حوزة علميه قم از قبيل حضرت آيت الله مشكيني، به عنوان طلبه اي فعال شهرت يافت. ولي در پوشش فعاليت هاي ظاهري در نهايت پنهانكاري به فعاليت هاي تشكيلاتي خود نيز ادامه داد.
شهيد اندرزگو در اين دوران با محمد مفيدي، ارتباط گرفت و با تأمين اسلحه و طرح هاي اطلاعاتي، در سازماندهي تشكيلات حزب الله شركت كرد و در راستاي ضربه زدن بر پيكرة نظام ستمشاهي، وارد عمل شد. اين فعاليت ها، ادامه داشت تا اينكه محمد مفيدي، بعد از اعدام انقلابي تيمسار طاهري، دستگير شد. دستگيري محمد مفيد، باعث شد در يك روز، سيد علي با ترفندي خاص، تعدادي از اسباب و اثاثيه، خانه را جمع كرده و به قم نقل مكان نمايد و مدتي در رفت و آمد به چيذر با احتياط عمل كرد، تا اينكه متوجه شد محمد مفيدي، اعترافاتي عليه وي نداشته است، پس با خيالي راحت به ادامة فعاليت پرداخت.
چگونگي شهادت
سيد علي اندرزگو كه نجات ايران را از چنگال استعمارگران و دست نشاندگان آنان، در برقراري حكومت اسلامي مي دانست و براي اين منظور، وارد مبارزه شده بود، از هيچ كوششي در راستاي اين هدف والا دريغ نكرد. مجاهدين خلق در اين سالها از حمايت مالي و فكري مذهبيون و روحانيت، برخوردار بود و هنوز زمزمه هاي پذيرش ماركسيسم بصورت آشكار تشكيلات آنان شنيده نمي شد. سيد علي كه از ايام گذشته، در جلسات مذهبي مسجد هدايت و مكتب توحيد و … با احمد رضائي آشنائي داشت، با برقراري ارتباط با تشكيلات مجاهدين، با تأمين اسلحه و مهمات و كمكهاي مالي به آنان، در تسريع حركت مسلحانه كمك هاي شاياني داشت. در يك تلاش براي واگذاري مقاديري سلاح به مجاهدين خلق، از سيد مجيد فياضي كه از شاگردان درس عربي او در مدرسه چيذر بود و ارتباطاتي با او برقرار كرده و آموزشهائي به او داده بود، استفاده كرد ـ واگذاري سلاح قبل از اين مرحله توسط محمد مفيدي انجام شده بود ـ فياض در برقراري تماس، موفق نشد و با دستگيري اسدالله تأملي كه فياض براي تحويل اسلحه به سراغ او رفته بود، فياض نيز دستگير شد و به علت تاب نياوردن، در زير شكنجهها، شيخ عباس تهراني را به ساواك معرفي كرد و محل اختفاي اسلحهها را به ساواك گزارش نمود. پس از اعترافات مجيد فياض، ساواك به سراغ خانوادة همسر شهيد اندرزگو آمده و با دستگيري عزت اله سيل سپور ـ پدر همسر ـ به همراه او، جهت دستگيري شيخ عباس تهراني، عازم قم مي گردند. سيد علي در اين زمان، به سفر تبليغي رفته است و ساواك براي بازگشت او، در انتظار مي ماند ولي شيخ عباس، دو روز زودتر از سفر تبليغي باز ميگردد و با شامة قوي متوجه كنترل خانه مي شود و با ترفندي وارد منزل شده، دست همسر و فرزند ششماههاش را مي گيرد و به تهران مي آيد و در منزل يكي از دوستان قديمياش كه از سالهاي 3-42 با هم ارتباط داشته اند سكني مي گيرد. ساواك با يورش به منزل وي در چيذر و قم تمامي اثاثيه منزل وي را اعم از جهيزيه همسر و … به يغما مي برد تا عمق خشم خود را به نمايش بگذارد. همراه بودن خواهر همسرش ـ كه براي تنها نبودن خانواده در سفر تبليغي به قم برده بود ـ در اين مرحله بر مشكلات سيد علي افزوده بود فلذا در زمان فرار، خواهر همسرش را نيز به همراه خود به منزل اسدالله اوسطي مي برد. ساواك با مراقبت از منزل عزت الله سيل سپور و اطلاع از اينكه دختر كوچكتر وي همراه سيد علي است، براي دستيابي به اندرزگو به تلاشي مضاعف دست مي زند. سيد علي پس از سه روز با تغيير لباس و تراشيدن صورت، به قصد خروج از كشور به همراه خانواده از منزل اوسطي خارج و عازم مشهد الرضا «ع» مي شود و با دستوري احتياطي خواهر همسرش را توسط اسدالله اوسطي، به نشاني منزل عمويش در ورامين مي فرستد. پس از ورود به مشهد با مساعدت دوستان و همرزمان و با كمك حجه الاسلام و المسلمين واعظ طبسي، براي رفتن به افغانستان به زاهدان رفته و پس از رفت و برگشتي كه به داخل افغانستان داشته، آنجا را براي اقامت مناسب تشخيص نمي دهد. بنابراين با توكل به حضرت حق جوار امن ثامن الحجج«ع» را براي سكني انتخاب مي نمايد.
با دستگيري چند تن از مرتبطين سيد علي اندرزگو، توسط كميته مشترك ضد خرابكاري در تهران، سيد علي اندرزگو مجدداً شناسائي و تلفن يكي از مرتبطين، در اختيار ساواك قرار داده شد. با كنترل اين تلفن بود كه، ساواك به آدرس وي در مشهد نيز دست مي يابد و متوجه مي شود اين بار، سيد علي با نام مستعار جوادي، به فعاليت پرداخته است. كميتة اوين در اين مرحله با استفاده از تمامي شيوه هاي اطلاعاتي و با بكارگيري خود فروختگاني ذليل، تا كنار دست شهيد اندرزگو نفوذ كرده و از چگونگي فعاليت هاي او مطلع گرديد.دستور داده مي شود: «تحقيقات كافي است او را دستگير كنيد و از طريق او بقيه افراد را شناسائي كنيد» شهيد سيد علي اندرزگو شب نوزدهم ماه رمضان را در منزل دوستش رجبعلي طاهر افشار احياء گرفت و در ليلهالقدر از صميم دل دعاي اللهم اجعل قتلاً في سبيلك را زمزمه كرد. نزديكي هاي افطار روز نوزدهم عازم منزل حاج اكبر مي شود، تيم هاي عملياتي ساواك در مسير كمين كرده اند، مگر سيد علي را ميتوان دستگير كرد او به دوستان و همرزمانش بارها گفته بود كه من زنده به دست ساواك نخواهم افتاد با حركتي موجبات تيراندازي مأمورين را فراهم مي كند، صدها تير به طرف او شليك مي شود تا عمق خشم و غضب مأموران تيره دل را به نمايش بگذارد تعداد زيادي گلوله در بدن او مي نشيند تا با زبان روزه به ملاقات خداي خويش بشتابد و از دست ساقي كوثر علي (ع) جام گواراي وصال بنوشد. سرانجام در آخرين شنود تلفن منزل اكبر صالحي تماس دختر وي با مغازه پدر چنين منعكس است:
«بابا نزديكي هاي خانه صداي تيراندازي آمد و يك نفر را كشتند و آقاي جوادي هم هنوز به منزل نيامده است.»
پايان پيام
شنبه 2 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: حيات]
[مشاهده در: www.hayat.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 132]
-
گوناگون
پربازدیدترینها