واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ابنسينا و اتحاد عاقل و معقول
اتحاد عاقل و معقول يكي از مباحث مهم معرفتشناسي فلسفه اسلامي است كه به ويژه پس از صدرالمتألهين اهميت بيشتري يافته است.
پيشزمينة اين قاعده، يكي اين است كه عقل، عاقل و معقول از ماده و خصوصيات آن مبرّا هستند. هر عاقلي مجرّد است و هر قدر ادراك عقليتر باشد، خلوص عقلي معقول و تجرّد عاقل عيانتر مشاهده ميشود. قاعدهاي نزديك به قاعده اتحاد عاقل و معقول در فلسفه اسلامي وجود دارد كه بيان ميكند: «كل عاقل فهو معقول»؛ هر عاقلي معقول است. اين قاعده را فارابي در رسائل (رساله زنون)، ابنسينا در اشارات و تنبيهات (الجزء الثاني) ، ملاصدرا در اسفار (جلد سوم، ص 455) و حاج ملاهادي سبزواري (شرح منظومه) توضيح دادهاند.
اين قاعده بيان ميكند اگرعاقل با معقول مواجه است، پس آن را تعقل ميكند و در فرايند تعقل، همين تعقل خويش را نيز تعقل ميكند، زيرا صورت معقول در عاقل حضور پيدا كرده و عاقل هم از اين دانش آگاه است و اين آگاهي در عين حال چيزي جز خود عاقل نيست.
گفته ميشود پيشينة بحث اتحاد عاقل و معقول به فرفوريوس (304 ـ 232) بازميگردد. او شاگرد فلوطين و از نوافلاطونيان بوده است. اما منظور از اتحاد عاقل و معقول چيست؟ هرگاه كه عاقلي معقولي را تعقل ميكند سه مفهوم مطرح ميشود: عاقل، معقول، عقل يا تعقل. روشن است كه معناي اين سه مفهوم متفاوت است. اما پرسش اين است كه آيا فيالواقع، وحدتي هست كه سه مفهوم از آن قابل انتزاع است يا اينكه آنچه در واقع رخ ميدهد و در پايان فرايند شناخت همچنان برقرار است آن است كه سه چيز جدا و متمايز از يكديگر وجود دارند؟
اتحاد عاقل و معقول در مورد علم حضوري
علم حضوري آن است كه عالم بدون هيچ تصوير يا، به طور كلي، هيچ متعلّقي به ذات خويش عالم است. مثلاً آدمي اگر فارغ از همه حواس يا ارتباط با متعلّقات ذهن ملاحظه شود، خود به خود به ذات خويش عالم است. ابنسينا اين نوع اتحاد عاقل و معقول را ميپذيرد و مخالفتي با آن ندارد. او برهاني را مطرح ميكند كه به برهان «انسان معلق در فضا» مشهور است و مفاد آن اين است كه اگر آدمي فاقد حواس در فضا معلق باشد و هيچگونه روزنهاي به جهان خارج نداشته باشد كه مجراي علم شود، باز انسان به ذات خويش علم يا آگاهي دارد. و اين انسان (عاقل) با ذات خويش (معقول) يكي است.
اتحاد عاقل و معقول در مورد علم حصولي
بيشتر مناقشهها و بحثها در مورد رابطة شناختي عالم يا عاقل با معلوم يا معقول غيري مطرح شده است. مخالفان ميگويند علم نفس به غير خود از قبيل اتصاف موضوع است به عرض يا، به بيان ديگر، عروض عرض است بر موضوع؛ اتصاف نفس به «علم به غير» با اتصاف هر موضوعي به اعراض خودش هيچ تفاوتي ندارد. نسبت عالم به معلوم چون نسبت، مثلاً، جسم به سفيدي است.1
ابن سينا، چنانكه ذكر شد، از مخالفان اتحاد عاقل و معقول به معناي اخير است. او به معتقدان به اين ديدگاه چنين اعتراض ميكند: گروهي از صدرنشينان بزم فلسفه و سردمداران حكمت ميپندارند كه هرگاه جوهر عاقل صورت معقول را تعقل كند، بين عاقل و معقول هوهويت برقرار ميگيرد و هيچگونه تفاوت و ثنويت در ميان آنها وجود نخواهد داشت.... آيا در جوهر عاقل، پس از متحد شدن با صورت معقول، تفاوتي حاصل شده يا در جوهر عاقل، پس از اتحاد با صورت معقول هيچگونه تفاوتي حاصل نشده است؛ بلكه جوهر عاقل پس از اتحاد با معقول همان جوهر عاقل پيش از اتحاد با معقول است؟ اگر گفته شود جوهر عاقل، پس از اتحاد با معقول همان جوهر عاقل پيش از اتحاد با معقول است و هيچگونه تفاوتي در آن حاصل نشده است، لازم ميآيد كه بين تعقل و عدم تعقل هيچگونه تفاوتي وجود نداشته باشد. ولي اگر گفته شود كه در جوهر عاقل پس از اتحاد با صورت معقول تفاوتي حاصل شده و حالتي را كه پيش از اتحاد با صورت معقول داشته از دست داده است، آنگاه اين سؤال مطرح ميشود كه آيا آنچه پس از اتحاد با صورت معقول از بين رفته است ذات جوهر عاقل است يا اينكه حالتي از حالات آن؟ اگر گفته شود ذات جوهر عاقل از بين رفته، در اين صورت انعدام شيء انجام شده نه اتحاد ميان دو شيء. ولي اگر گفته شود يكي از حالات جوهر عاقل از بين رفته نه ذات آن، در اين صورت نيز استحاله انجام گرفته است نه اتحاد. اشكال ديگري نيز هست و آن اينكه ميان اتحاد و عدم اتحاد در جوهر عاقل، ناچار بايد هيولاي مشتركي وجود داشته باشد و اين امر مستلزم تركب است و چيزي كه مركب باشد بسيط نخواهد.2
ابن سينا در الاشارات و التنبيهات ميگويد: نفس ناطقه وقتي چيزي را دريابد، اين دريافتن او به واسطة اتصال آن به عقل فعال است، و اين درست است. آنان [معتقدان به اتحاد عاقل و معقول] گفتهاند: اتصال آن به عقل فعال عبارت از آن است كه با خود عقل فعال يكي شود؛ براي اينكه نفس انساني (در مرتبه تكامل) «عقل مستفاد» ميشود، و عقل فعال هم به نفس متصل شده و عقل مستفاد ميگردد. اين جماعت ميان اين دو قسم يكي را بايد بپذيرند: يا آنكه عقل فعال را تقسيمپذير بدانند، به طوري كه اتصال با قسمتي از آن حاصل شده و با قسمت ديگر آن تحقق نيافته است. و يا آنكه اين را يك اتصال بدانند كه به وسيلة آن نفس كامل شده و به تمام معقولات نائل ميگردد.3
نگاهي به ملاصدرا و اتحاد عاقل و معقول
ملاصدرا اتحاد عاقل و معقول را ميپذيرد و ميان معقول با لذات ـ كه صورت عقلي مجرد قائم به ذهن است ـ و معقول بالعرض ـ كه صورت عيني شيء خارجي قائم به ماده است ـ تفاوت قائل ميشود. او معتقد است كه وجود معقول همواره براي يك عاقل است. او از طريق آنچه «برهان تضايف» خوانده ميشود، استدلال ميكند كه چيزي كه در مقام ذات و با قطع نظر از هرگونه چيزي كه با ذات آن بيگانه است معقول بالفعل باشد، به حكم برهان تضايف ، عاقل بالفعل نيز خواهد بود، زيرا در باب اضافه پذيرفته شده است كه دو امر متضايف با يكديگر، در وجود متكافياند. بنابراين از مقدمات بالا نتيجه ميشود كه هر موجود معقول بالفعل كه در مقام ذات با قطع نظر از هر غيري معقول است عاقل بالفعل خويش نيز هست؛ از اين رو ، اتحاد عاقل و معقول انكارناپذير خواهد بود.4
ملاصدرا نه تنها بر اتحاد عاقل و معقول به معناي اخص تأكيد ميكند، بلكه معتقد است كه در هر مرتبة ادراك، اتحاد با معلوم وجود دارد. در مرتبة احساس: اتحاد حاسّ و محسوس، در مرتبة تخيّل: اتحاد متخيّلِ با امر متخيَّل (يا خيال)، در مرتبة عقل: اتحاد عاقل و معقول. به بيان ديگر، عالم يا فاعل شناسا در هر مرتبة ادراك با صورت معلوم متحد ميشود و تمايز عالم و معلوم و علم صرفاً اعتباري از يك وجود واحد است. به اعتقاد ملاصدرا، نفس آدمي فروبسته و ايستا نيست بلكه در فرايند شناخت توسعه مييابد و سير استكمالي دارد: حركت جوهري نفس انساني از عقل بالقوه تا عقل بالمستفاد و دريافت مُثُل نوري افلاطوني و تجرّد محض توسعه مييابد.
پينوشتها:
1. مرتضي مطهري ، شرح مبسوط منظومه، انتشارات حكمت، ج دوم، ص 30.
2. ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، نمط هفتم: فصلهاي هفتم و هشتم؛ همچنين نگاه كنيد به: غلامحسين ابراهيمي ديناني، قواعد كلي فلسفي در فلسفه اسلامي، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372، ج 2، ص 3 ـ 412.
3. ابنسينا، الاشارات و التنبيهات،نمط هفتم، فصل نهم.
4. نگاه كنيد به : ديناني، همان، ص 417.
شنبه 2 شهريور 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 203]