واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > چهرهها - ژوزه ساراماگو برای نوشتن خود را نیازمند هیچگونه نقشه از پیشتعیینشدهای نمیداند. به گزارش خبرآنلاین، ژوزه ساراماگو نویسنده پرتغالی (زاده 16 نوامبر 1922) سال 1998 برنده جایزه نوبل ادبیات شد. از او کتابهای «کوری»، «مرد تکثیرشده»، «بینایی» و «بلم سنگی» به فارسی ترجمه شدهاند. ساراماگو که 18 ژوئیه 2010 درگذشت در گفتوگو با مجله معتبر «پاریس ریویو» در شماره زمستان سال 1998 عادات نوشتن خود را چنین توصیف میکند: وقتی مشغول کاری هستم که نیازمند تداوم است، مثلا نوشتن یک رمان، هر روز مینویسم. البته در خانه در معرض هرگونه حواسپرتی هستم، شاید هم مجبور به سفر باشم اما جز اینها بسیار منظم هستم. قانونمدار هستم. خودم را مجبور نمیکنم روزی فلان ساعت کار کنم، اما لازم است روزی مقداری مشخص بنویسم، که این مقدار مشخص اغلب روزی دو صفحه است. امروز صبح دو صفحه از رمانی را نوشتم، و فردا هم باید دو صفحه دیگر بنویسم. شاید فکر کنید روزی دو صفحه زیاد نیست، اما من کارهای دیگری هم دارم، نوشتن چیزهای دیگر، پاسخ به نامه و علاوه بر این روزی دو صفحه میشود سالی حدود هشتصد صفحه. در نهایت من آدم بسیار نرمالی هستم. عادات غریب ندارم. داستانپردازی نمیکنم. از همه مهمتر من از نوشتن داستان عاشقانه نمیسازم. درمورد اضطراب عظیم هنگام خلق کردن حرفی نمیزنم. از صفحه سفید، بنبست خلاقیت و تمام چیزهایی که درمورد نویسندگان میشنویم، نمیترسم. من هیچکدام از این مشکلات را ندارم، اما مثل هر آدم دیگری که به کار دیگری مشغول است مشکلاتی دارم. گاهی مسائل آن جور که میخواهم نمیشود، باید آنها را آنطور که هستند بپذیرم. بله، مستقیم روی کامپیوتر مینویسم. آخرین کتابی که با ماشین تحریر نوشتم «تاریخ محاصره لیسبون» بود. حقیقت این است که اصلا عادت کردن به صفحه کلید کامپیوتر برایم دشوار نبود. برعکس آنچه میگویند کامپیوتر سبک آدم را تحریف میکند، به نظرم کامپیوتر هیچ چیز را تحریف نمیکند، و اگر مثل من به عنوان ماشین تحریر از آن استفاده کنید که چه بهتر. کاری که با کامپیوتر انجام میدهم دقیقا کاری است که اگر ماشین تحریر داشتم با آن انجام میدادم، تنها تفاوت این است که کار با کامپیوتر تمیزتر، راحتتر و سریعتر است. همه چیز بهتر است. کامپیوتر هیچ تاثیری بر نوشتن من نگذاشته است. مثل این میماند که بگویی تغییر از نوشتن با دست به نوشتن با ماشین تحریر سبک را عوض میکند. به نظر من این اصلا درست نیست. اگر کسی سبک خودش را داشته باشد، دیگر کار با کامپیوتر چگونه میتواند آن را تغییر دهد؟ با این حال من رابطهای محکم و البته طبیعی با کاغذ دارم، با کاغذ پرینت شده. همیشه هر صفحهای که به آخر میرسد را پرینت میکنم. اگر صفحه پرینت شده نباشد حس میکنم... مدرک ملموسی ندارم. وقتی به انتهای کاری میرسم تمام آن را دوباره میخوانم. بطور معمول در آن لحظه تغییراتی میدهم، تغییراتی کوچک مربوط به جزئیاتی خاص یا سبک، یا تغییری برای دقیقتر ساختن متن، اما هیچ وقت تغییر اساسی نمیدهم. حدود 90 درصد اثر من در متن اولیه است و همانطور باقی میماند. من کاری که اغلب نویسندگان انجام میدهند را انجام نمیدهم، یعنی خلاصه بیست صفحهای بنویسم، بعد آن را هشتاد صفحه کنم و بعد رمانی دویست و پنجاه صفحهای از آن دربیاورم. من این کار را نمیکنم. کتابهای من به شکل کتاب شروع میشوند و رشد میکنند. همین حالا صد و سی و دو صفحه از رمانی جدید را نوشتهام و قصد هم ندارم آن را صد و هشتاد صفحه کنم: همین است که هست. شاید در آنچه نوشتم تغییراتی بدهم، اما نه از آن تغییراتی که موقع نوشتن نسخه اول و سپس تبدیل آن به نسخه دوم اعمال میشود. حال این تغییرات محتوایی باشد یا کمی. تغییرات من اصلاح ساده هستند، همین. ایده مشخصی درمورد اینکه کجا میخواهم بروم و اینکه چطور باید به مقصدم برسم دارم. اما هیچ وقت نقشه خشک و سختی هم نیست. در نهایت میخواهم آنچه دوست دارم را بگویم، اما انعطافپذیر هم هستم. اغلب برای رساندن منظورم از این تشبیه استفاده میکنم: میدانم می خواهم از لیسبون به پورتو بروم، اما نمیدانم سفرم به شکل مسیر مستقیم است یا نه. شاید در این سفر حتی از کاستلو برانکو هم عبور کنم که این خیلی مضحک است چون کاستلو برانکو در نزدیکی مرز اسپانیا است، درحالیکه لیسبون و پورتو هر دو نزدیک ساحل اقیانوس اطلس قرار دارند. می خواهم بگویم مسیر سفر من همیشه سینوسی است، چون باید همراه با توسعه و بسط روایت باشد، که روایت هم اینجا و آنجا نیازمند چیزی است که شاید قبلا نیازی به آن نبوده است. روایت باید به نیازهای لحظات دقت کند، یعنی اینکه هیچ چیز از پیشتعیینشده نیست. اگر داستانی از پیشتعیینشده باشد، یعنی تمام جزئیات آن چنین باشد درنتیجه آن داستان محکوم به شکست است. چنین کتابی پیش از وجودش محکوم به وجود بوده. کتاب به وجود «میآید». اگر قرار بود کتاب را پیش از به وجود آمدنش مجبور به «به وجود آمدن» کنم، آن وقت مرتکب به عملی میشدم که با ذات توسعه داستان کاملا در تضاد است. هرگز شیوه دیگری برای نوشتن نداشتهام. به نظرم این شیوه نوشتن به من اجازه داده است آثاری خلق کنم که ساختاری استوار دارند، البته نظر دیگران را نمیدانم. در کتابهای من هر لحظه که میگذرد با آنچه قبلا رخ داده منطبق است. مثل کسی که ساختمانی را میسازد، او باید همه چیز را طوری روی هم سوار کند که کلیت آن فرو نریزد. پس در کتاب هم هر چیز باید منطق خودش را بیابد، نه اینکه نقشه از پیشتعیینشدهای آن را بطلبد. ترجمه: حسین عیدیزاده 54141
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 360]