تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 23 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام رضا (ع):خداوند اجابت دعاى مؤمن را به شوق (شنيدن) دعايش به تأخير مى اندازد و مى گويد: «صداي...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815236988




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اخلاق بابام خیلی بده : چه كنم؟


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: سلام دوستای خوب
نمیدونم کیا سوال قبلی منو خوندن چون که من نمیدونم از کجا باید اسم بقیه بچه هارو دید حتی نمیدونم کجا مبحث های جدید هست که بهشون جواب بدم
من به خانوادم وابسته هستم اما باید یه درددل باهاتون بکنم شغل شوهر من آزاده و تازه مغازه خریده البته شریکی با باباش و کلی قرض داریم و از صبح تا شب تو مغازست و ما فقط موقع خواب همدیگرو میبینیم و روزی نیم ساعت بیشتر نمیتونیم با هم حرف بزنیم
من خیلی روزها دلم میگیره و دوست دارم برم و. به خانوادم سر بزنم اما بابای من اخلاقش خیلی بده و یکی از دلایلی که منو خواهرم زود ازدواج کردیم همین بود چون نه میتونستیم تنهایی بریم بیرون نه میتونستیم یه شبکه تلویزیونو به دلخواه ببینیم نه بخندیم نه باهم شوخی کنیم
ما یه بابای خیلی خشک داشتیم افتضاح هرچیم که پیرتر میشد بدتر میشد یک دفعه گیر میدادو ول کنم نبود تا گریمون رو در نمیاورد ول نمیکرد اگر جوابشم میدادیم مارو کتک میزد به خدا یه اوضاعی بودا با هرکیم درددل میکردیم میگفت به حرفش گوش بدین
ما سه تا دختر بودیم و یه پسر خواهر بزرگمو داداشم فاصله سنیشون با ما زیاده و ده سال پیش ازدواج کرده بودنو سر زندگیشون بودن اونا هم به اندازه خودشون رنج کشیده بودن اما نه مثل منو خواهر کوچیکم. حالا هروقت میخام برمو به خانوادم سر بزنم از تنهایی و بی کسیه وگرنه وقتی یاد کارهای بابام میفتم فقط گریه میکنم البته تنهایی
عوضش مادرم مهربون بود اما اخلاقای بابامم روش تاثیر گذاشته بود اما خیلی بهتر از اون بود ما خواهر برادرا هممون از هم دوریم و هر کس تو یه شهره و از بابا مامانمونم دوریم شاید خدا میدونسته که ما اگر پیش بابام باشیم بدبخت میشیم
مامانم همش میگه بچه هام ازم دورن و هی گریه میکنه اما بابام نشون نمیده ولی میدونم که عذاب وجدانم داره حالا فقط دوست دارم به خاطر دل مادرم برم اما هروقت میرم بابام به یه نحوی اعصابمو داغون میکنه و به جای اینکه دلم باز بشه بدتر افسردگی میگیرم وقتی یادش میفتم دوست ندارم برم اما مامانم تمام تلاشو میکنه که بهمون خوش بگذره ولی بابام کار خودشو میکنه .
دلم واسه مامانم میسوزه اما دوست ندارم برم. شما بگین چیکار کنم آخه؟ دل مادرم مهمه یا افسرده شدن و تحقیر شدن من ؟
حتی الانم که از بابام دوریم وقتی میریم بازم اعصابمونو خورد میکنه تازه مثلا مراعات میکنه
نمیدونم چیکار کنم ؟خواهرام میگن نرو چون اعصابت بدتر خورد میشه شوهرمم میگه نرو اما مامانم همش ازم میپرسه نمیای ؟ هر روز میگم شاید بابام تغییر کنه اما عوض نمیشه

 به مامانت بگو اون بیاد پیشت یه مدت بمونه

مثلا عزیزم بابات چیکارت داره وقتی میری اونجا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مثلا اگه بخام برم بیرون دوستای دوران دبیرستان یا دانشگاهمو ببینم چپ چپ نگام میکنه و هی از مامانم میپرسه کجا میره
تلویزیونم که نمیتونم به دلخواه ببینم
یا با اینکه من ازدواج کردم نه میتونم تو خونه آرایش کنم نه بیرون باید مثل ادمای عهد بوق برم بیرون حتی ضد افتابم میزنم چپ چپ نگاه میکنه بعد یه دفعه خودشو خالی میکنه معلوم نمیشه یا داد میزنه یا جورای دیگه

pari88 نوشته است:
مثلا اگه بخام برم بیرون دوستای دوران دبیرستان یا دانشگاهمو ببینم چپ چپ نگام میکنه و هی از مامانم میپرسه کجا میره
تلویزیونم که نمیتونم به دلخواه ببینم
یا با اینکه من ازدواج کردم نه میتونم تو خونه آرایش کنم نه بیرون باید مثل ادمای عهد بوق برم بیرون حتی ضد افتابم میزنم چپ چپ نگاه میکنه بعد یه دفعه خودشو خالی میکنه معلوم نمیشه یا داد میزنه یا جورای دیگه

عزیزم حالا که همسرت در جریان هستند کارت خیلی راحته . باید همسرت جلوی پدرت  این چیزها رو ازت بخواد و روش اصرار کنه و نشون بده اگه اینکار را نکنی ناراحت شده  . مثلا اینکه آرایش کنی - یا فلان برنامه رو نگاه کنی - یا اینکه برنامه بذاری با دوستهات بری بیرون . شما هم اینجوری وانمود کن که داری از همسرت حرف شنوی می کنی ( جلوی پدرت) . ایشون دیگه نمی تونه به شما بگه حرف همسرت رو گوش نده که .

پری خانومی!واسه کسی که این رفتارهای به ظاهر کوچک و بی اهمیتو تجربه نکرده باشه، گله و شکایت تو  معنی نداره، ولی من چون خودم تجربه شو دارم می فهمم
متاسفانه اینجور اخلاقا تغییر زیادی هم نمی کنن، عادت کردن دیگه، نمی خوام بگم تو فقط تحمل کن، صبر کن، همه چیز درست می شه، نه چون تو این موارد محاله چیزی درست بشه.
فقط می خوام بگم مراقب خودت باش، که این رفتارای معذرت می خوام، مزخرف روح و روانتو درگیر نکنه، باز خوبه ازدواج کردی، با نظر ماهبد جون موافقم از همسرت کمک بگیر، مامانتم ببر خونه ی خودتون

مبحثتو اوردم تو انجمن چه کنم؟

ای بابا ول کن دختر ...............حوصله داریا... به این فکر کن که 30 سال یا 40 یا 50 سال دیگه زبونم لال حسرت این روزارو میخوری که به دیدار پدر و مادرت نرفتی....منم اوایل عروسیم جو گیر میشدم یه کم ملیح آرایش میکردم که بابام خوشش نیومد از اون موقع به بعد عین میت میرم و میام هم مادرم ازم راضیه هم پدرم و هم خدا.......... دیگه عیب نداره برو خدارو شکر کن پدر و مادر داری از وجودشون لذت ببر و ناراحت نباش من اصلا از دست پدر مادرم شوهرم کردم فکر کردی چی؟ الانم از زندگیم راضیم و دوست ندارم زیاد برم اونجا چون همش به آدم گیر میدن منم اعصابم به هم میریزه روزهایی که اونجام سعی میکنم جوری باشم که اونا میخوان..منم عین خودتم شک نکن ..............مامانم یه گیریه که اه حد ندره..........

سلام بابای منم اجازه نمیده با دوستای دانشگاه جایی برم امروز اتفاقا عروسی یکی از دوستام بو نذاشت برم اخه به همه شک داره تازه این یکیش بود که البته برای من مهم نیست این جور چیزا و ناراحت نمیشم اما به نظرم باید به مامانت سر بزنی سعی کن مثلا وقتی بری که باباتون خونه نباشه حتی اگه کم بشه اونجا بمونی اما اگه نری مامانت از افسردگی.و تنهاطی دیوانه میشه تو که پیششی از ایت فرصت استفاده کن.

سلام.... دايي منم همينجوريه اخلاقش خيلي خشك و مذهبيه افراطيه و فقط برا بچه هاش زماني اهميت قائل ميشه كه درس خونده باشن به عالم و آدم همه جوره كمك ميكنه ولي به خونواده خودش هيچي...... حتي يهبار دختر داييمو به خاطر اينكه بدون چادر رفته بود خونه همسايه ديوار به ديوارشون فلك كرد .. با اينكه دامن و مانتو بلند پوشيده بود...هيچكدومشون دل خوشي از بابا شون ندارن..با اينكه خيلي پولدار و موقعيت زيادي داره هيچ كاري برا بچه هاش كار و اينا براشون نميكنه حتي با اينكه دختر داييم يه دونه دختر بود جهيزيه خيلي خيلي مختصر بهش داد .. خلاصه خيلي بده ولي بچه هاش هر وقت ميرن پيشش فقط احترام ميزارن با اينكه اعصابه زنو بچشو خورد ميكنه ولي بازم به روش نميارن . نميگم كار خوبيه ولي چه ميشه كرد جز اينكه تحمل كنيم مگه ميتوني به روي بابات بياري به خاطر مامانت برو كم بمون هر چيم بابات گفت تحمل كن خوبه كه شوهرت ميدونه اگه نميدونست خيلي بد ميشد.سعي كن زياد جلو بابات نباشي برين تو يه اتاقه ديگه باهم حرف بزنيدو بخنديد اتفاقا اينجوري وقتي بابات تنها بمونه متوجه ميشه اخلاقش بده كه هيشكي دوروبرش نمياد... ولي هر چي باشه بازم پدره بزرگتره شما خانومي كن و تحمل كن .......... 

سلام
من هم تازه واردم. امیدوارم بتوانی خودت را آرام نگهداری نه فقط به ظاهر بلکه در عمل.
 






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 554]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن