تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وجود یک عالم برای ابلیس سخت تر از هزار عابد است زیرا عابد در فکر خود است و عالم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834941738




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد


واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: و اين منم

زني تنها

در آستانه فصلي سرد

در ابتداي درک هستي آلوده ي زمين

و يأس ساده و غمناک اسمان

و ناتواني اين دستهاي سيماني .

زمان گذشت

زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت

ساعت چهار بار نواخت

امروز روز اول دي ماه است

من راز فصلها را ميدانم

و حرف لحظه ها را ميفهمم

نجات دهنده در گور خفته است

و خاک ، خاک پذيرنده

اشارتيست به آرامش



زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت



در کوچه باد ميآمد

در کوچه باد ميآمد

و من به جفت گيري گلها ميانديشم

به غنچه هايي با ساقهاي لاغر کم خون

و اين زمان خسته ي مسلول

و مردي از کنار درختان خيس مي گذرد

مردي که رشته هاي آبي رگهايش

مانند مارهاي مرده از دو سوي گلو گاهش

بالا خزيده اند و در شقيقه هاي منقلبش آن هجاي خونين را

تکرار مي کنند

-سلام

- سلام

و من به جفت گيري گل ها ميانديشم





در آستانه فصلي سرد

در محفل عزاي آينه ها

و اجتماع سوگوار تجربه هاي پريده رنگ

و اين غروب بارور شده از دانش سکوت

چگونه مي شود به آن کسي که ميرود اينسان

صبور ،

سنگين ،

سرگردان .

فرمان ايست داد .

چگونه مي شود به مرد گفت که او زنده نيست ، او هيچوقت

زنده نبوده است.





در کوچه باد ميايد

کلاغهاي منفرد انزوا

در باغهاي پير کسالت ميچرخند

و نردبام

چه ارتفاع حقيري دارد .





آنها ساده لوحي يک قلب را

با خود به قصر قصه ها بردند

و اکنون ديگر

ديگر چگونه يک نفر به رقص بر خواهد خاست

و گيسوان کودکيش را

در آبهاي جاري خواهد رخت

و سيب را که سرانجام چيده است و بوييده است

در زير پالگد خواهد کرد؟





اي يار ، اي يگانه ترين يار

چه ابرهاي سياهي در انتظار روز ميهماني خورشيدند .

انگار در مسيري از تجسم پرواز بود که يکروز آن پرنده ها

نمايان شدند

انگار از خطوط سبز تخيل بودند

آن برگ هاي تازه که در ***** نسيم نفس ميزدند

انگار

آن شعله هاي بنفش که در ذهن پاک پنجره ها ميسوخت

چيزي بجز تصور معصومي از چراغ نبود .





در کوچه ها باد ميامد

اين ابتداي ويرانيست آن روز هم که د ست هاي تو ويران شد

باد ميآمد

ستاره هاي عزيز

ستاره هاي مقوايي عزيز

وقتي در آسمان ، دروغ وزيدن ميگيرد

ديگر چگونه مي شود به سوره هاي رسولان سر شکسته پناه

آورد ؟

ما مثل مرده هاي هزاران هزار ساله به هم ميرسيم و آنگاه

خورشيد بر تباهي اجاد ما قضاوت خواهد کرد .

من سردم است

من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد

اي يار اي يگانه ترين يار " آن شراب مگر چند ساله بود ؟ "

نگاه کن که در اينجا

زمان چه وزني دارد

و ماهيان چگونه گوشت هاي مرا ميجوند

چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه ميداري ؟





من سردم است و ميدانم که از تمامي اوهام سرخ يک شقايق وحشي

ز چند قطره خون

چيزي بجا نخواهد ماند .

خطوط را رها خواهم کرد

و همچنين شمارش اعداد را رها خواهم کرد

و از ميان شکل هاي هندسي محدود

به پهنه هاي حسي وسعت چناه خواهم برد

من عريانم ، عريانم ، عريانم

مثل سکوت هاي ميان کلام هاي محبت عريانم

و زخم هاي من همه از عشق است

از عشق ، عشق ، عشق .

من اين جزيره ي سرگردان را

از انقلاب اقيانوس

و انفجار کوه گذر داده ام

و تکه تکه شدن ، راز آن وجود متحدي بود

که از حقيرترين ذره هايش آفتاب به دنيا آمد .





سلام اي شب معصوم !

سلام اي شبي که چشم هاي گرگ هاي بيابان را

به حفره هاي استخواني ايمان و اعتماد بدل ميکني

ودر کنار جويبارهاي تو ، ارواح بيدها

ارواح مهربان تبرها را ميبويند

من از جهان بي تفاوتي فکرها و حرف ها و صداها ميآيم

و اين جهان به لانه ي ماران مانند است

و اين جهان پر از صداي حرکت پاهاي مردميست

که همچنان که ترا ميبوسند

در ذهن خود طناب دار ترا ميبافند

سلام اي شب معصوم





ميان پنجره و ديدن

هميشه فاصله ايست

چرا نگاه نکردم ؟

مانند آن زماني که مردي از کنار درختان خيس گذر ميکرد





چرا نگاه نکردم ؟

انگار مادرم گريسته بود آن شب

آن شب که من به درد رسيدم و نطفه شکل گرفت

آن شب که من عروس خوشه هاي اقاقي شدم

آن شب که اصفهان پر از طنين کاشي آبي بود ،

و آن کسي که نيمه ي من بود ، به درون نطفه ي من بازگشته بود

، و من در آينه ميديدش

که مثل آينه پاکيزه بود و روشن بود

و ناگهان صدايم کرد

و من عروس خوشه هاي اقاقي شدم

.انگار مادرم گريسته بود آن شب

چه روشنايي بيهوده اي در اين دريچه مسدود سر کشيد

چرا نگاه نکردم ؟

تمام لحظه هاي سعادت ميدانستند

که دستهاي تو ويران خواهد شد

و من نگاه نکردم

تا آن زمان که پنجره ي ساعت

گشوده شد و آن قناري غمگين چهار بار نواخت

چهار بار نواخت

و من به ان زن کوچک بر خوردم

که چشمهايش ، مانند لانه هاي خالي سيمرغان بودند

و آنچنان که در تحرک رانهايش ميرفت

گويي بکارت رؤياي پرشکوه مرا

با خود بسوي بستر ميبرد





آيا دوباره گيسوانم را در باد شانه خواهم زد ؟

آيا دوباره باغچه ها را بنفشه خواهم کاشت ؟

و شمعداني ها را

در آسمان پشت پنجره خواهم گذاشت ؟

آيا دوباره روي ليوان ها خواهم رقصيد ؟

آيا دوباره زنگ در مرا بسوي انتظار صدا خواهد برد ؟



به مادرم گفتم : " ديگر تمام شد "

گفتم :" هميشه پيش از آنکه فکر کني اتفاق ميافتد

بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم "



انسان پوک

انسان پوک پر از اعتماد

نگاه کن که دندانهايش

چگونه وقت جويدن سرود ميخوانند

و چشمهايش

چگونه وقت خيره شدن ميدرند

و او چگونه از کنار درختان خيس ميگذرد :

صبور ،

سنگين ،

سرگردان...



در ساعت چهار

در لحظه اي که رشته هاي آبي رگهايش

مانند مارهاي مرده از دو سوي گلوگاهش

بالا خزيده اند

و در شقيقه هاي منقلبش ان هجاي خونين را

تکرارمي کند

سلام

سلام



آيا تو

هرگز آن چهار لاله ي آبي را

بوييده اي ؟





زمان گذشت

زمان گذشت و شب روي شاخه هاي لخت اقاقي افتاد

شب پشت شيشيه هاي پنجره سر ميخورد

و با زبان سردش

ته مانده هاي روز رفته را به درون ميکشد





من از کجا ميآيم ؟

من از کجا ميآيم ؟

که اينچنين به بوي شب آغشته ام ؟

هنوز خاک مزارش تازه ست

مزار آن دو دست سبز جوان را ميگويم......





چه مهربان بودي اي يار ، اي يگانه ترين يار

چه مهربان بودي وقتي دروغ ميگفتي

چه مهربان بودي وقتي که پلک هاي آينه ها را ميبستي

و چلچراغها را

از ساق هاي سيمي ميچيدي

و در سياهي ظالم مرا بسوي چراگاه عشق ميبردي

تا آن بخار گيج که دنباله ي حريق عطش بود بر چمن خواب

مينشست

و آن ستاره ها مقوايي

. به گرد لايتناهي ميچرخيدند

چرا کلام را به صدا گفتند؟

چرا نگاه را به خانه ي ديدار ميهمان کردند !

چرا نوازش را

به حجب گيسوان باکرگي بردند؟

نگاه کن که در اينجا

چگونه جان آن کسي که با کلام سخن گفت

و با نگاه نواخت

و با نوازش از رميدن آراميد

به تيرهاي توهم

مصلوب گشته است

و به جاي پنج شاخه ي انگشتهاي تو

که مثل پنج حرف حقيقت بودند

چگونه روي گونه او مانده ست





سکوت چيست ، چيست ، اي يگانه ترين يار ؟

سکوت چيست بجز حرفهاي ناگفته

من از گفتن ميمانم ، اما زبان گنجشکان

زبان زندگي جمله هاي جاري جشن طبيعتست .

زبان گنجشکان يعني : بهار . برگ . بهار .

زبان گنجشکان يعني : نسيم . عطر . نسيم

زبان گنجشکان در کارخانه ميميرد .





اين کيست اين کسي که روي جاده ي ابديت

بسوي لحظه توحيد ميرود

و ساعت هميشگيش را

با منطق رياضي تفريقها و تفرقه ها کوک ميکند .

اين کيست اين کسي که بانگ خروسان را

آغاز قلب روز نميداند

آغز بوي ناشتايي ميداند

اين کيست اين کسي که تاج عشق به سر دارد

و در ميان جامه هاي عروسي پوسيده ست .





پس آفتاب سرانجام

در يک زمان واحد

بر هر دو قطب نااميد نتابيد .

تو از طنين کاشي آبي تهي شدي .





و من چنان پرم که روي صدايم نماز ميخوانند ...



جنازه هاي خوشبخت

جنازه هاي ملول

جنازه هاي ساکت متفکر

جنازه هاي خوش بر خورد ،خوش پوش ، خوش خوراک

در ايستگاه هاي وقت هاي معين

و در زمينه ي مشکوک نورهاي موقت

شهرت خريد ميوه هاي فاسد بيهودگي و ....

آه ،

چه مردماني در چارراهها نگران حوادثند

واين صداي سوت هاي توقف

در لحظه اي که بايد ، بايد ، بايد

مردي به زير چرخ هاي زمان له شود

مردي که از کنار درختان خيس ميگذرد....



من از کجا ميآيم؟



به مادرم گفتم :"ديگر تمام شد."

گفتم :" هميشه پيش از آنکه فکر کني اتفاق ميافتد

بايد براي روزنامه تسليتي بفرستيم."





سلام اي غرابت تنهايي

اتاق را به تو تسليم ميکنيم

چرا که ابرهاي تيره هميشه

پيغمبران آيه هاي تازه تطهيرند

و در شهادت يک شمع

راز منوري است که آن را

آن آخرين و آن کشيده ترين شعله خوب ميداند.





ايمان بياوريم

ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد

ايمان بياوريم به ويرانه هاي باغ هاي تخيل

به داس هاي واژگون شده ي بيکار

و دانه هاي زنداني .

نگاه کن که چه برفي ميبارد....





شايد حقيقت آن دو دست جوان بود ، آن دو دست جوان

که زير بارش يکريز برف مدفون شد

و سال ديگر ، وقتي بهار

با آسمان پشت پنجره همخوابه ميشود

و در تنش فوران ميکنند

فواره هاي سبز ساقه هاي سبک بار

شکوفه خواهد داد اي يار ، اي يگانه ترين يار





ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد....





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[مشاهده در: www.freedownload.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن