واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین:
باده ی تو نوشم و باز خمار توام
دانه و دام منی سخت شکار توام
می نگریزم ز درد - درد تو درمان من
فاصله هرچند دور - من به کنار توام !
بهترین روز، روز دیدن تو
بهترین حرف گفتن از تو
زندگی هستی و بودن
یعنی خواستن،خواستن تو
بهترین خاطره از تو
یادگار عمر من تو
دورترین راه واسه من
کمترین فاصله از تو
اگر بدانم که خواب تو را بیشتر خواهم دید برای همیشه دیدن تو هرگز بیدار نمی شوم
اگر بدانم که مردگان تو را بیشتر خواهند دید برای همیشه دیدن تو قید زنده بودن راخواهم زد
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند روزیست که هر دم به تو می اندیشم
به تو آری به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم همان تصویری
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی ان شیوه ی فهماندن منظور به هم
به تبسم به تکلم به دل آرایی تو
به خموشی به تماشا به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
به سخن های تو با لحجه شیرین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
می شود یک شبه پی برد به دلدادگیش
آه ای خواب گران سنگ سبک بار شده
بر سر روح من افتاده وآوار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه ی دیدار من است
یک نفر سبزه چنان سبز که از سرسبزیش
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
ای بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست ؟
اگر این حادثه ی هر شبه تصویرتو نیست
پس چرا رنگ تووآینه اینقدر یکیست؟
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آری آن سایه که هر شب آفت جانم شده بود
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
وتماشاگه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
مشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی
بارها رفته ای کنار پنجره
سیگار به لب
سرد و مغرور
انگشت کشیده ای روی چارچوب خاکی پنجره
که بگویی: دیگر تمام شد
اما هر بار
این بوسه های لعنتی
تو را بر می گردانند به تخت
کنار من
گره می خوریم
نگرانی ، سیگارت تنم را
نگرانم ، سیگارت ملحفه ام را
بسوزاند
گره می خوریم
باز می شویم
اما باز
هیچ گره ای از کار ما باز نمی شود
ويرانه نه آن است كه جمشيد بنا كرد
ويرانه نه آن است كه فرهاد
فرو ريخت
ويرانه دل ماست كه با هر نگه
تو صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ريخت!
به قول يه دوست:ز بس تنگ است
سينه كه همين نفس مي كشد مرا...
نمي داني كه چه كردي با اين
دل من
بيچاره دلم كه براي تو تنگ
مي شود
توبه می کنم
ديگر کسی را دوست نداشته باشم
حتی به قيمت سنگ شدن
توبه می کنم ديگر برای کسی اشک نريزم
حتی اگر فصل چشمانم برای هميشه زمستان شود
چشمانم را می بندم ...
توبه می کنم ديگر دلم برايت تنگ نشود
حتی چند لحظه (!) قول می دهم
نامت را بر زبان نمی آورم
لبهايم را می دوزم
توبه می کنم ديگر عاشق نشوم
قلبم را دور می اندازم
برای هميشه
و به کوير تنهايی سلام ميکنم ...
شاید اینبار
نامه ای پر از باران
برایت بنویسم
وقتی به هوای دیدنت
قلب ابرها هم
تند تند می تپد
یاد تو
مثل چیزی شبیه یک قطره باران
بر لب های خشک و ترک خورده ام
لیز می خورد......
آهسته تر بیا غوغا نکن که دلم با شور دردناک نفس های گرم تو بی تاب می شود .
آهسته تر بیا،دلواپسم نکن، برای خاطره بازی فرصت ، همیشه هست . وقتی تو می
رسی احساس می کنم سکوت می شکند ثانیه ها گرم می شوند فاصله ، از لای
انتظار پنجره فرار می کند آغوش می شود تمام تنم از نگاه تو جایی برای کلام
نیست خاطره ، خود با تمام آنچه هست میان چشم های عاشق ما حرف می زند و آرام
برگ می خورد وقتی تو می رسی زندگی ، با تو می رسد لبخند ، با تو می رسد
احساس می کنم جایی ، میان پلک های مدام اضطراب برای ما ساخته اند احساس می
کنم ما را درون هاله ای از عطر و آرزو انداخته اند . وقتی تو می رسی عاشق
تر از همیشه ی حرف ها،حرف می زنم شیرین تر از همیشه ی بغض ها،بغض می کنم
وقتی تو می رسی من، به تمام آنچه دوست دارمَش می رسم...!
شبانه با من عاشق نخوان شعر جدایی را
به یاد آور فقط یک بار تو روز آشنایی را
همان روزی که گشتم عاشق چشمان پاک تو
نمی دانستم اکنون می نوازی بی وفایی را
مگو با من دگر از رفتن و از بازی تقدیر
که من باور ندارم طعم تلخ بی نوایی را
نخوان از وا ژه های تلخ پرواز و صعود و اوج
که من طاقت ندارم درد سخت بی صدایی را
حضور سبز تو در خاطراتم تا ابد با قیست
کنار تو نویسم روی قلبم نام زیبای رهایی را
گر مانده بودی .. تو را تا به ارش خدا میرساندم
اگر مانده بودی .. تو را تا دل قصه ها میکشاندم
اگر با تو بودم .. به شب های غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی .. ز تو می نوشتم تو را می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم .. زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت .. با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغک پرشکسته .. مانده بودی اگر , بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش ز طوفان .. مانده بودی اگر , همسفر داشت
هستیم را به آتش کشیدی .. سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود .. مانده بودی اگر , می شنیدی
با تو و عشق تو زنده بودم .. بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی را با تو .. مانده بودی اگر ! می سرودم
همیشه عاشقتم
arminfaramarzi نوشته است:
گر مانده بودی .. تو را تا به ارش خدا میرساندم
اگر مانده بودی .. تو را تا دل قصه ها میکشاندم
اگر با تو بودم .. به شب های غربت که تنها نبودم
اگر مانده بودی .. ز تو می نوشتم تو را می سرودم
مانده بودی اگر نازنینم .. زندگی رنگ و بوی دگر داشت
این شب سرد و غمگین غربت .. با وجود تو رنگ سحر داشت
با تو این مرغک پرشکسته .. مانده بودی اگر , بال و پر داشت
با تو بیمی نبودش ز طوفان .. مانده بودی اگر , همسفر داشت
هستیم را به آتش کشیدی .. سوختم من ندیدی ندیدی
مرگ دل آرزویت اگر بود .. مانده بودی اگر , می شنیدی
با تو و عشق تو زنده بودم .. بعد تو من خودم هم نبودم
بهترین شعر هستی را با تو .. مانده بودی اگر ! می سرودم
دیشب کلیپش رو نشون داد ... نمیدونم چرا یه عالمه گریه کردم
نمی خواهمت دوست بدارم
و رویای دیرینه عشق را
بیآزمایم
در شب های بی آرام بی تو بودن ها .
نمی خواهمت به یاد آورم
و شعر محزون نگاهت را
بسرایم
در لحظه های تلخ بی تو سرودن ها .
نمیخواهمت باز شناسم
و آواز گرم دستانت را
به خاطر بسپارم
در سال های سرد با تو نبودن ها .
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 469]