واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: مرسی آقا سامان.من چند سالی بود که نرسیده بودم رمان بخونم منو حسابی بردید تو حال و هوای اون روزا به خصوص تابستونا که رمان میگرفتم شب تا صبح تمومش میکردم.
قشنگ بود. لطفاً ادامه بده
از لطفت ممنون. ببخشید من امروز دیگه نمیتونم بیام بقیه اش رو فردا می خونم.
مرسی از این رمان قشنگ واقعا لذت بخشه لطفا ادامه داستان را بنویسید
samanq22 نوشته است:
چشم ابجیهای مهربون من دارم میرم شرکت شب که اومدم ساعت 9 میزارم
سامان جان لطفا هر وقت می خواهی دوباره تایپت رو شروع کنی یه علامت یا یه نشونی بذار تا ما هم بدونیم که تازه تایپ شده و قاطی نکنیم و دنبال کنیم این داستان زیبا رو مرسی از زحماتتون برای سرگرمی بقیه دوستان
مثلا بخش بعدی 1.الف یا 1.* و 2.* یا *و بعدی ** و به ترتیب ***
آقا سامان یادت رفته بقیه داستانو بذاری؟
قشنگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ بودددددددددددددددددددددددددددددددددد
وقتی این تموم شد بازم بنویسین از قشنگاششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش
چرا این داستانها همش نیمه کارس آدم حالش گرفته میشه شما که نمیتونی تمومش کنی اصلا نذارشون
مرسی عزیزم
mersi vali ma montazerim
are ghashange
age mishe edame bedin bazam mamnoon
قسمت 3.................10/4/90
کارام توی شرکت خیلی زیاد بود به حدی که گاهی وقتها کم
میاوردم درست دو هفته بعد از ورود من به شرکت خانمی که متاهل هم بود به
استخدام شرک در ا.مد که اسمش مینا پور اسد بود دختری بسیار مهربان و خوش
صحبت که همین خصلت های جالبش تو همین مدت کم باعث دوستی بسیار عمیق بین ما
شده بود توی یکروز سرد زمستانی بود که در حال رفتن به خونه بودم که ماشین
شاهین رو دو متر انطرف تر جلوی در شرکت دیدم از ترس اینکه برایم حرف درست
نشه به اطراف نگاه کردم اما حتی پرنده نیز در ان هوای سرد پر نمیزد
میخواستم بهش محل نزارم اما از طرفی هم میخواستم بدونم چرا اینجاست اصلا
ادرس رو از کجا گیر اورده دوباره به اطراف نگاه کردم و ارام به سمت ماشین
اخرین سیستم و براق شاهین به راه افتادم شیشه رو پایین کشید و به جلو خم شد
-علیک سلام گنجشکک اشیمشی زیر بارون خیس میشی بیا تو ماشین ما بشین
دهن کجی کردم و گفتم -ههه مسخره ..اینجا چکار میکنی ادرس اینجارو از کدوم قبرستون اوردی ؟
باز که بی ادب شدی عزیزم بیا بشین اینجوری هم من سرما میخورم هم تو ادم برفی میشی
در رو باز کرد و من نشستم و درو محکم بهم زدم
-خوب حرفتو بزن دیرم میشه تاکسی گیرم نمیاد
-میرسونمت امشب خونه شما دعوتیم اخه فردا میخوایم بریم کوه
-بله چتر شما که همیشه تو خونه ی ما بازه
پوزخندی زد و گفت-خبر داری بابات الکلی شده ؟
-اره میدونم سرکارم نمیره
-حتما خبر داری که داره ورشکست میشه اخه کلی چک بدهکاره
با بهت نگاهش کردم شوخی میکنی پس چرا به ما چیزی نگفت
قهقه ای زد و گفت -میدونی که طلبکارش کیه
-نه... بابات ؟
-نه ......خودم
کم
مونده بود شاخ دربیارم با دهان باز نگاهش میکردم اگه تو پیشنهاد منو قبول
کردی که کردی ولی اگر قبول نکنی نمیذارم یه پاپاسی از ارث مامان جونت به تو
و خواهر و برادرت برسه و منو خاله روشنک همه رو مخوریم یه ابم روش و
باباتم تا اخر میمونه تو هلفتونی منتحی به جای شامپاین و مارتینی و ویسکی
باید اب رد بخوره
اشک ناخواسته بر روی گونه ام چکید با دهان خشک گفتم -باید به من وقت بدی تا فکر کنم
-وقت باشه اما فقط یک هفته ...البته بابات گفته بزور هم که شده تو رو پای سفره عقد میشونه
اروم گفتم -خیلی اشغالی تو اصلا انسان نیستی
-زر زر زیادی نکن تو خود ت باعث شدی
تا اخر دیگه چیزی نگفتم
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 10066]