پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان
پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا
دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک
تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی
سررسید تبلیغاتی 1404 چگونه میتواند برندینگ کسبوکارتان را تقویت کند؟
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
تعداد کل بازدیدها :
1851170001
انديشه - امروز ديگر همه ما نوليبراليم
واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: انديشه - امروز ديگر همه ما نوليبراليم
انديشه - امروز ديگر همه ما نوليبراليم
ديويد هاروي /ترجمه: پرويز صداقت:حضور در اينجا و به طور خاص تجليل از آغاز انتشار نشريهاي با چنين عنوان فرخنده بسيار مسرتبخش است.(1) مدت زمان درازي است كه به مسايل مربوط به عدالت اجتماعي علاقهمند بودهام؛ يكي از نخستين كتابهايم «عدالت اجتماعي و شهر»(2) نام دارد. براي من نوشتن اين كتاب بسيار آموزنده بود و اميدوارم روزي كتابي آموزنده براي خواندن باشد؛ اما گاهي، مانند اين نمونه، از نوشتن بسيار بيش از خواندن ميآموزيد. كتاب من درباره شهر بود و مايلم صحبتام را با يكي از نقلقولهاي مورد علاقهام درباره شهرها آغاز كنم كه از رابرت پارك(3)، جامعهشناسي است كه در دهه 1920 در شيكاگو قلم ميزد. پارك اينگونه از شهرها سخن ميگفت، وي گفت:
شهر منسجمترين و به طور كلي موفقترين كوشش انسان براي بازآفريني جهاني كه در آن زندگي ميكند، بيشتر بر اساس تمايلات درونياش، است. شهر جهاني است كه مرد خلق كرده است؛ ازاينرو، جهاني است كه محكوم است در آن زندگي كند. بنابراين، به طور غيرمستقيم، انسان بدون درك روشني از ماهيت كاري كه انجام داده، با بازآفريني شهر خود را از نو ساخته است.
گرايش جنسيتي اين نقلقول را بايد ناديده بگيريد، اين گفتار در دهه 1920 نوشته شده است. براي من، معناي اين جملات نياز به تامل دارد؛ زيرا نهتنها بدان علاقهمندم، بلكه به اشكال گوناگون مشابه گفته مشهور ماركس است. ماركس در كتاب «سرمايه» درباره فرايند كار انسان صحبت ميكند و اين نكته ديالكتيكي را مطرح ميسازد كه ما نميتوانيم جهان پيرامونمان را تغيير دهيم بدون اين كه خود را تغيير داده باشيم و ما نميتوانيم خود را تغيير دهيم بدون اين كه جهان پيرامونمان را تغيير داده باشيم. و از اين رو، ماركس كل تاريخ انسان را تبلور ديالكتيك دگرسانيهاي كيستي و چيستي ما، همراه با دگرسانيهاي جهان پيرامون ما، محيط زيست و چيزهاي ديگر ميداند. البته، پارك ماركسيست نبود، ترديد دارم كه اصلاً آثار ماركس را خوانده باشد، اما پارك نيز همين استدلال را ميكند. پيامد استدلال پارك اين است كه پرسش «ما ميخواهيم در چه نوع شهرهايي زندگي كنيم» را نميتوان از اين پرسشها جدا كرد كه «چه نوع مردماني ميخواهيم باشيم» «مايليم چه نوع مناسبات انساني ميان خودمان خلق كنيم» و «چهگونه ميخواهيم آن را خلق كنيم»؟ اين ساخت متقابل شهر و چيستي و كيستي ماست كه گمان ميكنم تامل در آن بسيار مهم است. بهويژه اگر به لحاظ تاريخي به گذشته بازگرديم و بپرسيم آيا اصلاً نسبت به اين وظيفه آگاه بودهايم؟ آيا آگاه بودهايم كه اين كار را انجام ميداديم؟ فكر ميكنم پاسخ آن است كه همچنان كه شهرها تغيير ميكنند ما نيز تغيير ميكنيم بدون آن كه واقعاً نسبت به آن چندان آگاه باشيم.
هر از چندگاهي كسي، معمولاً يك آرمانشهرگرا، ميآيد و ميگويد؛ «آهاي، ما بايد نوع متفاوتي از شهر بسازيم. و اين نوع متفاوت شهر چنان شهري باشد كه در آن ما قصد داريم مردمان شريفي باشيم، برخلاف مردم شيطانصفتي كه دور و بَر خود ميبينيم» از اينرو سنتي آرمانشهرگرا وجود دارد كه ميكوشد با آگاهشدن از اين وظيفه و ارائه پيشنهادهايي درباره اشكال شهر و كاركردهاي شهر و رشد شهر كه تاحدودي مرتبط با ايده خلق يك اجتماعي انساني آرماني، جهاني آرماني است كه در آن ميتوانيم زندگي كنيم، به اين بحث پارك پاسخ دهد. اغلب طرحهاي آرمانشهرگرايانه به دلايلي كه اينجا واردش نميشوم هيچگاه عملكرد چندان خوبي نداشتهاند. اما وقتي به لحاظ تاريخي و جغرافيايي نگاه كنيم به شيوهاي كه نيويورك ساخته شد، تورنتو ساخته شد، مسكو ساخته شد، شانگهاي ساخته شد، ميبينيم كه ساخت اين شهرها با ايده مشخصي درباره اين كه بنا داريم چهگونه مردمي باشيم نبوده است. اما اين حاصل شهرنشيني خلق نوعي از جامعه انساني است و بايد توجه كنيم كه اين چه نوع جامعه انساني است.
گفتهاي بسيار قديمي از دوران قرون وسطي است كه ميگويد «هواي شهر انسان را آزاد ميكند» و از اين جاست كه اهميت تاريخي ايده آزادي شهر آغاز ميشود. پرسشي كه مايلم امروز در آن تامل كنم اين است كه «چه نوع آزادي در شهر داريم؟» درست همين الان، اگر بگوييم «هواي شهر ما را آزاد ميسازد» فرايندهاي شهري كه در پيرامون ما جريان دارد چه نوع آزادياي ميسازد؟ اين پرسشها بيدرنگ به اين پرسشها ميانجامد كه «منظور ما از آزادي چيست؟»، «چه كسي در جايگاهي قرار دارد كه به ما بگويد اين آزادي چيست؟» و «چهگونه ماهيت اين آزادي را طرحريزي ميكنيم؟» البته براي اين ايده موسوم به آزادي اخلاق قدرتمندي داريم.
مردي از حوالي كاروليناي جنوبي، به نام جورج بوش، واقعاً نوشتههاي بسيار و سخنرانيهاي متعددي درباره اين موضوع درباره آزادي و رهايي دارد. من بهشدت نسبت به اين موضوع كنجكاوم و از اين رو زماني را صرف آن ميكنم و تمامي سخنرانيهاي جورج بوش را باز ميخوانم و اينها بسيار جالب است. وي از چيزهاي متفاوتي ميگويد. وي در سالگرد 11 سپتامبر گفت:
ما قاطعانه از ارزشهايي دفاع ميكنيم كه اين كشور را به وجود آورد، زيرا جهاني صلحآميز از آزاديهاي فزاينده در خدمت منافع درازمدت امريكاست، بازتاب استمرار آرمانهاي امريكايي است و به متحدان امريكا وحدت ميبخشد. انسانيت فرصت آن را دارد كه پيروزي آزادي بر دشمنان ديرينهاش را جامه عمل بپوشد.
وي در ادامه ميگويد كه «ايالات متحده يا اين ملت بزرگ از مسئوليت رهبري خويش استقبال ميكند.» اين احساسات را ميتوان در برخي سخنرانيهاي قبل از 11 سپتامبر جورج بوش نيز يافت – اينها جديد نيست. پيوست جالبتوجهي وجود دارد. وقتي توني بلر در ژوييه 2003 براي سخنراني به كنگره رفت اصلاح دوستانهاي نسبت به تاكيد بوش بر ارزشهاي امريكايي انجام داد. وي گفت:
اسطورهاي وجود دارد كه به رغم آن كه ما عاشق آزادي هستيم، ديگران نيستند، كه پيوند ما با آزادي حاصل فرهنگ ماست، كه آزادي، دموكراسي، حقوق بشر، حاكميت قانون، ارزشهاي امريكايي يا ارزشهاي غربي است. اعضاي كنگره، ايدههاي ما ارزشهاي غربي نيستند؛ آنها ارزشهاي جهانشمول سرشت انسانياند.
بوش اين اصلاح را پذيرفت. در سخنراني بعدياش كه در پاسخ به سخنان بلر در وستمينستر ادا كرد، گفت:
پيشبرد آزادي خواسته زمان ماست. خواسته كشور ما از هنگام 14 نكته(4) [در اين جا اشاره او به وودرو ويلسون بازميگردد] ، و چهار آزادي(5) [اشاره به روزولت] و سخنراني وستمينستر(6) [اشاره به رونالد ريگان] است. امريكا قدرت خود را در خدمت اين اصل قرار داده كه ما بر اين باوريم كه آزادي طراحي طبيعت است، ما بر اين باوريم كه آزادي جهتگيري تاريخ است. ما بر اين باوريم كه اعتلا و احترام انساني و با اعمال مسئولانه آزادي تحقق مييابد. ما بر اين باوريم كه آزادي كه بر آن ارج مينهيم تنها مربوط به ما نيست، بلكه حق و امكاني است براي تمامي نوع انسان.
جورج بوش در سخنراني پذيرش خود در كنوانسيون ملي جمهوريخواهان در سال 2004، گفت:
بر اين باورم كه امريكا در سده جديد به راهبري آرمان آزادي فراخوانده شده است. بر اين باورم كه ميليونها نفر در خاورميانه در سكوت تمناي آزادي دارند. اگر شانس آن را پيدا كنند، شرافتمندانهترين شكل دولت را كه تاكنون انسان طراحي كرده است در آغوش ميكشند. بر اين باورم كه تمامي اين چيزها از آن روست كه آزادي هديه امريكاييها به جهان نيست، بلكه موهبت قادر متعال به تمامي مردان و زنان در اين جهان است.
مجموعه تغييرات جالبي در اين سخنرانيها وجود دارد. از اين ايده كه رهايي و آزادي ارزشهاي امريكايي است، تا اين ايده كه آنها ارزشهاي جهانشمولاند، تا اين ايده كه آنها ارزشهاي نهفته در طبيعتاند، و تا اين ايده كه آنها البته بخشي از طراحي هوشمندانه قادر متعال براي زمين است. آنچه در اين لفاظي جالب است آن است كه در دولت بوش دايمي است. ميتوانيم دو رويكرد در اين زمينه اتخاذ كنيم. يكي آن است كه اينها صرفاً لفاظيهاي توخالي، حرفهاي پوچ رياكارانه است. وقتي به خليج گوانتانامو يا زندان ابوغريب نگاه كنيم، وقتي همه چيزهايي كه روي زمين جريان دارد ببينيم، ناهماهنگي غريب ميان اين لفاظي درباره آزادي و رهايي و واقعيتهايي كه در سياستهاي واقعي برملا ميشود تكاندهنده است. حتي در قانون ميهندوستانه7 در امريكا، در تمامي سطوح دولت اقتدارگرايي ميبينيم ـ اين لفاظي كاملاً دروغ و رياكارانه است و اين روشي غلط براي تفسير آن است. فكر ميكنم به چند دليل اين غلط است. بوش خيلي به ادعاهايش بر سر آزادي و رهايي اتكا كرده است. ديويد بروكس8، ستوننويس محافظهكار نيويورك تايمز اين نظر را ارائه كرده و من تاحدودي با او موافقم، او ميگويد:
نبايد فرض كنيد كه امريكا تصاحبكننده پول، هدردهنده منابع، داراي انواع و اقسام شبكههاي تلويزيوني، بيفكر روي زمين است و همه اين زبان مدروز صرفاً پوششي براي طلب نفت، براي منافع ثروتمندان، سلطه يا جنگ است.
من واقعاً فكر ميكنم امريكا همه اين چيزهاست، اما آنچه بروكس در مورد آن كاملاً حق دارد اين است كه ميگويد امريكا صرفاً همه اين چيزها نيست. آرمانهاي بوش در واقع ريشه عميقي در فرهنگ امريكا دارد و در زمينه روشي كه طي آن مردم امريكا موقعيت خود را در جهان تعبير ميكنند، بايد قدرت اين لفاظي، اهميت اين لفاظي و سنت اين لفاظي را دريابيم. وقتي مثلاً بوش از وودراو ويلسون نقل ميكند، ارتباط بسيار بسيار قدرتمندي پديد ميآورد. وودراو ويلسون (كه ليبرال بود) نگران آزادي و رهايي در جهان بود. در عين حال، او نگرانيهاي ناشايستتري داشت. براي مثال، ويلسون وقتي رييسجمهور بود اينگونه بر آن تاكيد كرد:
از آن جا كه تجارت مرزهاي طبيعي را ناديده ميگيرد و توليدكننده بر آن تاكيد دارد كه جهان را همچون يك بازار در اختيار داشته باشد، پرچم كشورش بايد او را دنبال كند و درهاي كشوري را كه بر وي بسته است بايد درهم شكست. امتيازاتي كه تامينمالي كنندگان بدان دست مييابند بايد با وزارتخانههاي دولتي، يعني با ارتش، تضمين يابند، هرچند حاكميت يك ملت ناراضي در اين فرايند مورد تجاوز قرار گيرد. از آنجا كه هيچ گوشهاي از اين سرزمين نبايد ناديده گرفته شود يا از آن استفاده نشود، مستعمرهها بايد تصرف گردد و از آن بهرهبرداري شود.
روزولت طرحهاي جهاني مشابهي داشت. البته ريگان نيز از همين سنخ بود. اكنون قصد من از گفتن اين نكات آن است كه ديدگاه نادرستي وجود دارد كه ميگويد بوش نوعي انحراف در سنت امريكا است. چنين نيست، وي كاملاً در اين سنت جاي گرفته است. بنابراين نميتوانيم از اين نظر استقبال كنيم كه صرفاً راي دادن به رقيب بوش و رييسجمهور كردن كسي مانند كلينتون اين مسئله را حل ميكند.
ترديدي نيست كه ايده آزادي اهميت بسيار دارد، اما بايد معنايي ملموس براي آن تعريف كنيم. روشي كه بوش معناي ملموسي براي آن ميگذارد صرفاً همراهساختن دوباره و دوباره آن در سخنرانيهايش با اين ايده است كه آزادي بازار و آزادي تجارت معرف آزادي است. معناي آزادي در نزد بوش را به بهترين شكلي پل برمر، رييس ائتلاف دولت انتقالي در عراق نشان داد. بازسازي كامل ساختار نهادي در دولت عراق وجود دارد. حكم به خصوصيسازي همهچيز داده شد. هيچ مانعي در برابر مالكيت خصوصي نبايد وجود داشته باشد. هيچ مانعي براي ورود سرمايهگذاري خارجي و عمليات موردنظرشان، هيچ مانعي در برابر داراييهايي كشور كه ميتوانند به مالكيت در آورند، و هيچ مانعي در برابر تجارت نبايد وجود داشته باشد. در واقع، آنچه پل برمر، قبل از انتقال قدرت، انجام داد، طراحي مجموعه كاملي از شرايط در ساختار نهادي عراق بود كه با دستگاه دولتي نوليبرالي سازگاري داشته باشد. هماهنگي تمامعيار با سازمان تجارت جهاني و نيز با نظريه الزامات دستگاه دولتي نوليبرالي. برمر، حدود 80-70 مقررات و لايحه براي عراقيها برجا گذاشت. وقتي دولت را به عراقيها واگذار كردند، يك شرط انتقال قدرت اين بود كه عراقيها چيزي را تغيير ندهند. پس، از عراقيها خواسته شد كه ايده آزادي را اين گونه بپذيرند. ماتيو آرنولد9 سالها قبل گفت: «آزادي ايده بزرگي است، اسب باشكوهي براي سواري است، به شرط آن كه بداني با آن به كجا ميروي». از عراقيها خواسته شد درست در اصطبل نوليبرالي سوار اسب آزادي شوند. قانون اساسي عراق كه در 2003 طراحي شد تقريباً مشابه قانوني بود كه 30 سال قبل، دقيقاً در 1975، در پي كودتاي شيلي، بركناري سالوادور آلنده و به قدرت رسيدن پينوشه، برقرار شد. يك وقفه دو ساله در شيلي وجود داشت زيرا مسئله اين بود كه چه نوع برنامه اقتصادي ميتواند اقتصاد را احيا كند؟ آنچه در شيلي انجام دادند ارمغان بچههاي شيكاگو بود كه ميگفتند: «همهچيز را خصوصي كنيد، كشور را به روي سرمايهگذاري خارجي، تجارت خارجي باز كنيد، هيچ مانعي در برابر بازگشت سود مالكيت خصوصي به كشور مبداء نگذاريد، الگوي رشد مبتني بر صادرات داشته باشيد.» البته آنها نميبايست نيروي كار را منضبط سازند چرا كه تمامي رهبران كارگري كشته شده بودند، همه اتحاديههاي كارگري منحل شده بودند. همه درمانگاههاي بهداشتي كه دگرانديشان راديكال در آن شورش راه ميانداختند منحل شده بودند. در 1975، يك نظام تمامعيار نوليبرالي در شيلي به اجرا درآمد كه كاملاً مشابه چيزي بود كه ايالات متحده در 2003 بر عراق تحميل كرد.
بنابراين، بار ديگر مفهوم معيني از آزادي است كه بر آن تاكيد ميشود. فكر ميكنم آنچه بعد از كودتاي شيلي رخ داد و آنچه در عراق رخ داد، نظريه تاريخي كاملي را مشخص ميسازد كه طي آن فرايندهاي قدرتمند نوليبراليسم جهان را دگرگون ساخت و ما را دگرگون ساخت تا جايي كه امروز همه ما خواه ناخواه نوليبراليسم، و درنتيجه، ما به شيوههاي بسيار متفاوتي با يكديگر ارتباط برقرار ميكنيم. اين دگرگوني را از همه بيشتر در نحوه تحول شهرها در طي اين دوره مشاهده ميكنيم.
پينوشتها:
1- اين مقاله ترجمهاي است از:
David Harvey, Neoliberlaism and the City, Studies in Social Justice, Volume 1, Number 1, Winter 2007
اصل مقاله دستنوشته سخنراني هاروي در دانشگاه ويندسار در 25 سپتامبر 2007 است.
2- اين كتاب به فارسي ترجمه شده است: ديويد هاروي، عدالت اجتماعي و شهر، ترجمه محمدرضا حائري، فرخ حساميان و بهروز مناديزاده، شركت پردازش و برنامهريزي شهري، 1382
3- Robert Park
4- 14 پيشنهاد پرزيدنت ويلسون در هشتم ژانويه 1918 به كنگره امريكا در مورد جهان پس از جنگ جهاني اول، هفت مورد از اين پيشنهادها مربوط به خطوط مرزي و سرزمينها در جهان آن روز بود و ساير موارد مبنايي براي تشكيل جامعهي ملل گرديد.
5- اشاره به سخنراني فرانكلين روزولت در ششم ژانويهي 1941 كه در آن به آزاديهاي چهارگانه: آزادي بيان، آزادي مذهب، آزادي از تنگدستي، و آزادي از ارعاب ناشي سركوب فيزيكي اشاره كرد.
6- سخنراني ريگان در هشتم ژوئن 1982 خطاب به نمايندگان پارلمان انگلستان در وستمينستر. سخنراني ريگان در فضاي جنگ سرد سياستهاي بلوك شوروي سابق را مورد انتقاد قرار داد و از آزاديهاي فردي، ليبرالدمكراسي و حاكميت قانون دفاع كرد.
7- Patriot Act
قانوني كه كنگره امريكا در پي حادثه يازدهم سپتامبر تصويب كرد و به مقامات دولتي اختيارات بيشتري براي تعرض به حقوق و آزاديهاي شهروندي اعطا كرد.
8- David Brooks
9- Matthew Arnold
يادداشت مترجم: نيويورك، اكنون شهري «تقسيمشده» است، از سويي «منهتن» بهشت رويايي ميلياردرها هست و از سوي ديگر محلاتي كه بر اثر سه دهه حاكميت نوليبرالي بهسختي از حداقل خدمات اجتماعي بهرهمندند. از حدود سال 1973، توقف بودجههاي دولتي و وامهاي بانكهاي سرمايهگذاري به شهرداري نيويورك، اصلاحات سوسيالدمكراتيكي را كه اين شهر در دهههاي قبل شاهد بود متوقف ساخت. رخدادهايي كه همزمان در جهان رخ داد، ازجمله دلارهاي نفتي انباشته در كشورهاي خليج فارس و انتقال آن به بانكهاي سرمايهگذاري در نيويورك، تفوق ايدئولوژي نوليبرالي در عرصه سياسي در امريكا، و حاكمشدن برنامه تعديل ساختاري در بانك جهاني و صندوق بينالمللي پول، در عمل نيويورك را پايتخت مالي جهان ساخت. اما پايتختي كه تنها در سايه قدرت نظامي امريكا قادر به ايفاي نقش خود در درازمدت بوده است.
ديويد هاروي، يكي از برجستهترين متخصصان جغرافيا، انسانشناسي و مسايل شهري در دنياي معاصر است. او در 1935 در انگلستان به دنيا آمد. تا اواسط دهه 1960 وي عمدتاً به جريان متعارف علوم اجتماعي نزديك بود، از روشهاي كمَي استفاده ميكرد و در دانش متعارف جغرافيا و نظريه پوزيتيويستي مشاركت داشت. وي در 1969 كتاب «تبيين در جغرافيا» را نوشت كه به روششناسي و فلسفه جغرافيا اختصاص داشت. با اينحال، از اين مقطع شاهد گردش وي به چپ و نيز گرايشهاي راديكالي در مطالعات جغرافيايي بوديم. چنين است كه هاروي به مباحثي نظير بيعدالتي اجتماعي و سرشت نظام سرمايهداري پرداخت. ورود وي به دانشگاه جان هاپكينز در بالتيمور در گرايش وي به چپ موثر بود. در سال 1973، هاروي كتاب «عدالت اجتماعي و شهر» را نوشت اين كتاب بهشدت در ميان گرايشهاي غيرمتعارف اقتصاد سياسي مورد توجه قرار گرفت. وي در ادامه در كتاب «محدوديتهاي سرمايه» (1982) تحليلهاي جغرافيايي درباره نظام سرمايهداري را ادامه داد. ديگر كتاب مهم وي «وضعيت پسامدرنيته» است وي در اين كتاب ايدههاي پسامدرنيسم را ناشي از تناقضات دروني سرمايهداري ميداند. اين كتاب يكي از آثار بسيار پرفروش بود و از آن به عنوان يكي از 50 كتاب برتر در دوران پس از جنگ دوم جهاني نام بردهاند. هاروي در 1996 كتاب «عدالت، شهر و جغرافياي تفاوت» را منتشر كرد و در اين كتاب بر روي مسايل عدالت اجتماعي و عدالت زيستمحيطي متمركز شد. هاروي در كتاب «فضاهاي اميد» (2000) با ايدهاي آرمانشهرگرايانه به طرح بديلي براي وضعيت كنوني جهان پرداخت. كتاب بعدي وي «پاريس: پايتخت مدرنيته» نام دارد. در اين كتاب وي به بررسي وضعيت شهر پاريس در قرن نوزدهم تا مقطع شكلگيري كمون پاريس را بررسي ميكند. ديويد هاروي در سخنرانياي كه اول فوريه 2007 در كالج ديكينسون ادا كرد به رابطه نوليبراليسم و شهر ميپردازد؛ و در اين چارچوب شكلگيري نيويورك امروز، به مثابه يك شهر نوليبرالي را نشان ميدهد.
يکشنبه 27 مرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
-